حرکت در سطح

  • من را فرانسوی ببوس

    روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.

    • این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM

      و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .

    • گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی

      غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بی‌حرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه می‌آمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانه‌هایش زیر لحاف تکان‌تکان می‌خورد

    • عدوی تو نیستم من، انکار توام

      ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعه‌ای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.

    • من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی

      آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر می‌تواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقه‌شان یک دنیا خودخواهی، منفعت‌طلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح می‌دهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولت‌های گوشت سویینی تاد بخورم

    • چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک

      هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسین‌برانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام به‌تصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.

۱۳۹۱ خرداد ۲۶, جمعه

راز «س ک س» ، یا آنچه درباره ی سکس باید بدانیم

در فیلمها و به ویژه فیلمهای هالیوودی یا بالیوودی، صحنه سکسی یا اروتیکی،  در هر نوعش چه به حالت سکس نرم یا  هاردکور، چه در حالت مرد جذاب، سکسی یا  فیگورهایی چون کازانوا، ساد یا در حالت زن اغواگر، سکسی یا فم فاتال، یا در حالت لزبینی و همجنس خواهانه، معمولا به یک «صحنه سحرآمیز و اغواگرانه» تبدیل می شود و دوربین می خواهد به ویژه به کمک مونتاژ،بُرش فیلم و نورپردازی در واقع «لحظه مهم و سحرآمیز، سکس کامل، ابژه گمشده» را در نگاهش  اسیر بکند و نمایش دهد. اما در این کار و تلاش، «توهم و دروغی» بزرگ نهفته است. زیرا کافی است که ما پس از دیدن این صحنه زیبا با یارمان یا با معشوقی یک شبه بخواهیم بخوابیم واین فانتزی و صحنه را بازتولید بکنیم، آنگاه با «افتضاح و شکستی بزرگ» روبرو می شویم و این شکست ناشی از «نادانی ما نیست» بلکه ناشی از شکست و کمدی نهفته در این «سکس و اروتیک کامل» است و آن بخشی از فیلم و صحنه است که حذف شده است، پس زده شده است.

 زیرا «سکس و اروتیک» بشری،  در هر حالتش، چه دگرجنس خواهانه یا همجنس خواهانه، حتی  چه سکس گروهی یا در لحظه خودارضایی و تنهایی، هیچوقت «کامل و پُر  نیست و نمی تواند باشد»، از همان لحظه اولش که دو تا نگاه می خواهند به هم علاقه و علامت بدهند تا لحظه نزدیک شدن، لب گرفتن، در آغوش گرفتن، لخت شدن، هماغوشی و ارگاسم، مرتب « خطا و سوءتفاهم» پیش می آید، یا یکی زودتر می آید و دیگری دیرتر، یکی منظورش این فانتزی و تمناست و دیگری چیزی دیگر می فهمد و یا از آن نگاه می خواند و یا اصلا چیزی دیگر می طلبد؛ یکی می خواهد دیگری را سفت در آغوش بگیرد و دیگری این را به حالت فشار زیاد و بی مزه حس می کند، یکی می خواهد لباس دیگری را درآورد اما زیپ باز نمی شود و یا بند کرست به شیوه جدیدی است. یکی می خواهد فانتزی اورالی یا آنالی را تجربه کند و دیگری میل فانتزی و خیال نرم و نوازش یا میل سکس سادومازوخیستی دارد. تازه این سوء تفاهمات وقتی است که خیال کنیم همه ی این اتفاقات و خواستها آگاهانه باشد و فقط ناشی از مشکلات کومونیکاسیون بشری باشد که در ذاتش مشکل آفرین است و به اینخاطر همیشه آدمها یکدیگررا بد یا اشتباه می فهمند. در حالیکه بویژه در حالت سکس و لخت شدن ما با تمناهای ناخودآگاه و ترسهای ناآگاهانه خویش روبرو می شویم و آنها خویش را در هر عمل و عکس العمل ما بیان و آشکار می سازند بی آنکه بخواهیم یا حتی بدانیم یا دقیق بدانیم .ازینرو فردی یا آدمی می خواهد تجربه سکس بی پروا بکند اما تنش و روانش چنان ترسیده یا دچار سوالات و تردیدها و دلهره های مختلف است که این تن در تختخواب خشکش می زند، یا آلت تناسلی مردانه اصلا بلند نمی شود، نیمه بلند و خجالت زده یا به حالت شکاکانه و سوالی بلند می شود و یا واژن زنانه که احساس ترس یا شک و تردید به دیگری و خواستهایش می کند، تکراری را احساس می کند، دچار خشکیدگی درونی یا عدم ارضاء، دیرارضایی و تبدیل سکس به یک استعلاک دردآور می شود.  یا این زن و تنش  دچار حالت «واژنیسموس» و گرفتگی عضلات واژن می شود و در حالت کمدی/ تراژیک آن بایستی کار به بیمارستان بکشد و جدا کردن دو طرف عاشق و معشوق، مرد و زن بزرگ  به یکدیگر قفل شده و در هم قفل شده، به کمک دارو و آمپول انبساط عضلانی بایستی صورت بگیرد.

بنابراین اگر درست بنگریم در یک سکس و اروتیک زیبا که از  یک دقیقه تا حداکثر و خیلی دست بالا بگیریم نیم ساعت می تواند طول بکشد، البته بدون بازی و نوازش اولیه یا مابین یا مابعدی (یا حالت نادر چندارگاسمی)، این همه مشکلات و سوءتفاهمها در  می تواند بوجود آید و یا حتما بوجود می آید، اما ما در فیلم و سینما با این مباحث و «فقدانها، کمبودها» در سکس و اروتیک بشری روبرو نمی شویم و همه ی این صحنه ها و بخشهای مهم سکس از آن «سانسور» می شوند، مگر وقتی که فیلم «اروتیکی یا سکسی» دقیقا بخواهد به معضلات نهفته در سکس و اروتیک انسانی، یا به «فقدان دائمی نهفته در آن و ناممکنی دست یابی کامل و وصال کامل با دیگری» را نشان دهد، حالت تراژیک/کمیک سکس و اروتیک و عشق بشری را نشان دهد که آنگاه ما با شاهکارها یا فیلمهای قوی چون « آخرین تانگو در پاریس»، « صمیمیت»  و غیره روبرو می شویم.

سینما اما معمولا نمی خواهد به این « فقدان و کمبودها یا حالات بشری سکس» توجه بکند و آنها را نشان دهد بلکه می خواهد این «سکس زیبا و کامل» را که یک «تصویر نارسیستی و خیالی» است، بر روی پرده سینما بیاورد تا تماشاچیان با همخوانی خویش با فیگورها لحظه ای به تبلور  و ارضای این «تمتع و توهمشان» دست یابند. سینما دقیقا نمی خواهد به این «واقعیت و اصل»  سکس و اروتیک بشری نزدیکتر شود که همان لمس این است که« سکس و اروتیک بشری  نیز همیشه یک جایش می لنگد و باید بلنگد»، زیرا هراس دارد که مشتریانش را از دست بدهد. زیرا هالیوود از جهاتی «فروشنده رویاها و توهمات نارسیستی و خیالی ما به ما» است و اینکه بتوانیم دیگربار خویش را بزرگ و شکوهنمد، مرد کامل و زن کامل، مرد کامل صاحب فالوس و قدرت و زن کامل نماد اغوا و عشق و فالوس شویم. سوپرمن و سوپرزن شویم. زیرا مشتریان به این توهم احتیاج دارند که این «سکس کامل و اروتیک کامل و سحرآمیز ممکن است» و اینکه روزی شاید آنها نیز بتوانند سرانجام به این آرزو دست یابند.

در حالت فیلم پورنوگرافی، جدا از جوانب مثبت و خوب فیلم پورنو، ما با عرصه و درجه نوینی از این توهم و دروغ و تلاش برای دستیابی به یک «کمال و کامل بودن» و «نفی فقدان، ضعف، کمبود» روبرو می شویم. زیرا  فیلم پورنو برای شکاندن هر تابو و حجاب و دستیابی به خواستش یعنی دستیابی و نمایش «بدن محض، سکس محض، لذت محض»، مجبور به دروغ و توهمی بزرگتر است. زیرا حال «واقعیت سکس و عشق بشری که نمادین، شکننده و پارادوکس است،  در نمونه  فیلم پورنو به یک «واقعیت دروغین و پرزرق و برق، به یک واقعیت لخت و شکوهمند» تبدیل می شود که در واقع به قول « بودریار» این واقعیت پورنویی یک «هایپررئالیتی» است. زیرا فیلم پورنو در تلاشش برای دستیابی به سکس محض و لذت محض و کامل واز آنرو که چنین چیزی ممکن نیست، حال بایستی هر چه بیشتر برای یک «تحریک و لذت جنسی سریع» هر بخش احساسی، زبانی و تفسیرگرانه را از این «بدن و تن ها ی جنسی، از این ماشینها و روبوتهای قوی و قدرتمند جنسی» جدا سازد و تهی سازد تا بتواند به «هایپر رئالیتی خویش، به واقعیت دروغین و پرزرق و برق خویش» دست یابد. ازینرو یک لحظه تصور کنید که یک فیلم پورنو، با لحظات میانی و همراه آن، از خوردن  قرصهای تحریک کننده چون ویاگرا و غیره، تا خطاها و اشتباهات مداوم در مسیر فیلم برداری و اینکه یکی سریع می آید و دوباره فیلم باید مرتب مونتاژ و برش داده شود، یا اینکه در وسط کار یکجایشان می گیرد و دیگر نمی توانند یا سوراخ دعا را اشتباهی می گیرند و غیره، یا دعواهای احساسی و غیره میان بازیگران فیلم و فیلمبردار را نیز به همراه آن به نمایش بگذارد، آنگاه از فیلم پورنو و از «هاپیر رئالیتی» آن چه می ماند؟. ازینرو بهترین راه استفاده از فیلم پورنو، لذت بردن گاه بگاه از آن با خنده همراه است و اینکه می دانی این دروغی کودکانه است و هم با او  و تحریکات دروغین و زیبایش حال می کنی و هم بهش می خندی، به خودت و توهمات انسانی ات می خندی.

اگر بخواهیم با کمک سه ساحت «نمادین، خیالی و  رئال» لکان فیلم  اروتیک یا پورنوگرافی و سکس بشری را تعریف و متمایز بکنیم، آنگاه می توان گفت در هر سه حالت می توان لایه های مختلف این سه ساحت را به درجات مختلف دید، فقط حالت و درجه شان با یکدیگر فرق می کند و همین نیز تفاوت اصلی را ایجاد می کند.  در حالت فیلم اروتیک ما بیشتر با «تصویر قوی و اغواگرانه» یعنی با «ساحت نارسیستی و خیالی» روبروییم و او قدرت اصلی فیلم است. ازینرو نیز در نهایت جز از صحنه های سکسی و اغواگرانه فیلم و فیگورهایش چیزی به یادمان نمی ماند و اینکه ما نیز گاه میلی این چنین و نارسیستی داریم. در حالت فیلمهای قویتر که ما را با چهره ها و حالات دیگر سکس و اروتیک و معضلات آن روبرو می سازند، به ما نشان می دهند که حتی بدن لخت نیز دارای حجابی و پرده ای است و قابل تفسیر است و همیشه «چشم انداز و تفسیری دیگر» ممکن است و همیشه کمبودی و سوء تفاهمی وجود دارد، آنگاه ما با حضور «قوی ساحت نمادین» روبرو هستیم . وقتی اما فیلم مانند برخی فیلمهای پورنو و بویژه فیلمهای بشدت سادومازوخیستی یا خشونت آمیز یا ممنوعه مثل «اسناف و پورنوی کودکان» بیشتر با «ساحت رئال و تمتع رئال» فیلم روبروییم که می خواهد به تمتع بی مرز دست یابد و ازینرو  در مسیر دچار خشونت بیشتر و محکوم به تکرار خشونت می شود یا حالت فیلم پورنو به حالت نارسیستی/ سمبولیک، نارسیستی/رئال است.. در هر فیلم و حالت بشری این سه بخش حضور دارند، همانطور که وقتی ما نیز با محبوب یا معشوقمان می خوابیم، ظاهر و بخش نارسیستی یا آرایش او یا خودمان برایمان مهم است و هم اینکه در نگاهش  و تنش حس بکنیم که گویی مرتب آنجا چیزی برای کشف کردن یا اختراع کردن وجود دارد و همزمان گاه از نگاهش میخکوب شویم و از تمنایش بلرزیم. اما تنها در حالتی که بخش نمادین یا سمبولیک در یک رابطه و حالت قویتر و عنصر اصلی باشد، آنگاه ما با هر چه بیشتر با «سکس و اروتیک بشری» روبرو هستیم که یک «سکس نمادین، تن نمادین و تمنامند، عاشق پیشه» است و می طلبد و همیشه دچار کمبودی است و ازینرو باز هم می طلبد و می خواهد.

موضوع اما این است که ابتدا لمس و پذیرش « لنگیدن و سوء تفاهمات اروتیکی و جنسی» در واقع اروتیک و سکس بشری را «زیبا، صمیمی و خندان می کند»، تبدیل به یک بازی و جشن کودکانه و همزمان بالغانه می سازد، تبدیل به یک «تمنا و لذت تراژیک/کمدی و چندلایه» می سازد که مرتب می تواند حالت و درجه دیگری بیابد و هر «اختلال و سوء تفاهمی» می تواند دری باشد برای یک بازی و حالت نو، در هم آمیختگی نو و ایجاد فانتزی و حالتی نو از اروتیک. امکانی برای رها شدن از کلمات و بار بزرگ، سنگین « مرد قوی بودن و زن سحرآمیز بودن»، امکانی برای رهایی از دروغ «فالوس داشتن، فالوس بودن» و قبول کستراسیون یا کمبود است و اینکه برپایه این «ضعف و خطا و کمبود بشریمان» حال قادر به آفریدن و خلق حالات اروتیک مختلف، بدنهای مختلف و همیشه ناتمام باشیم. اینگونه قادر به دستیابی به یک سبکبالی و چندلایگی، زمینی شدن، فانی شدن، ناتمام شدن و تبدیل سکس و اروتیک از یک «برنامه و راه دست یابی به لحظه ای خاص، هدفی خاص» به «بازی و دیدار پرشور و خندان و همیشه ناتمام انسانی» شویم، به دیداری اغواگرانه و شوخ چشمانه با دیگری و معشوق که همیشه می تواند چیزی تازه درونش اتفاق بیافتد و دقیقا خطاهایش زمینه این راه و فانتزیهای تازه او هستند یا می توانند باشند.

زیرا آن «لحظه خاص و سحرآمیز»، آن «سکس بزرگ و اورژینال یا خالص» در واقع هیچ هم خاص و اورژینال نیست و فقط یک «کُپی و برداشت ساده لوحانه از یک فیلم و فانتزی دیگری است» و  آن فیلم نیز نیز یک «کُپی از کِپی و تمنا دیگری یا قبلی» است، زیرا «اصلی در میان نیست»، همه بدل و روایت و امکان هستند. با چنین تحول و پا گذاشتن به این عرصه شناخت خندان که «همیشه تیرت به خطا می رود و درست به هدف نمی زنی»، حال سکس و اروتیک زیبا و پرشور و به ویژه «صمیمی، خصوصی و فردی» می شود و به لمس «لحظه سوژگی تنانه، اروتیکی و دیدار عاشقانه و اروتیکی دو تن و سوژه منقسم با یکدیگر»، چه در رابطه یک شبه یا هزارشبه و با شدتها و حدتهای احساسی و حالات مختلف.  با چنین گذاری و پاگذاشتن به «عرصه صمیمی، خصوصی و سوژه وار» آنگاه شاید در پایان یک «لذت اروتیکی و سکسی» دو طرف آوا یا نوای سرخوشانه ای مثل «آخیش» بگویند و چون دقیقا «سکس و اروتیک بشری پارادوکسیکال و چندلایه است» و مرتب می خواهد به آن «ابژه گمشده یا سحرآمیز و اوج یگانگی  تنانه با یگدیگر» دست یابد، ازینرو این «آخیش و سبکبالی» نیز تک معنایی نیست و معانی شوخ چشمانه مختلف دارد . یا این لایه ها و معانی مختلف آن تنها در نحوه بیان «آخیش یا آخیییش» یا صداهای و نواهای دیگر یا مشابه نیست بلکه در حالات تنانه آن نیز هست که پیامهای متفاوتی دارند و حتی این «آخیش» هم حال یک «فقدان و تمنایی» است که بایستی از طرف دیگری یا خودش تفسیر شود و حدس زده شود که «دیگری چه می خواهد ، یا به زبان طنز دیگری دوباره از جانمان چه می خواهد»؛ چه آنموقع که معشوق پس از سکس  پشتش را ( یا انسانی تر) کونش را  به ما می کند و این را می گوید، یا کونش را به ما می کند اما سرش را برمی گرداند و این راه می گوید، یا کونش را به ما می کند، سیگاری به لب می گذارد و این را می گوید و غیره. ازینرو نیز با تغییر نوع حالت و بیان او، حالت و قیافه  طرف مقابل  و عاشق نیز تغییر می کند، قیافه و تنش تو می رود یا بیرون می آید و باز حدس و گمانی نو  و امکان سوء تفاهمی نو شروع می شود و بازی تفسیر و دیدار با دیگری، با خویش و لمس یک سوژگی نوین لحظه، حالت لحظه و بازی نو، خنده و گمان نو. آنگاه سکس بشری مثل زندگی و دیالوگ بشری هر چه بیشتر به یک «جشن انسانی و بازی تراژیک/کمدی انسانی» تبدیل می شود، به بازی هزارگستره و در عین حال بر پایه دو حالت بنیادین «میل فالوس داشتن و تمنا داشتن مردانه و فالوس بودن یا تمنا بودن، راز و نیاز بودن زنانه» و هزار شکل همیشه ناتمام از این بازی اولیه و دیدار پارادوکس فرد/دیگری.

یا می توان حتی با نگاه  متفاوت دلوز/ گواتاری این موضوع را به این شکل توضیح داد که در لحظه سکس و اروتیک دو تن چون دو «ماشین میل» با یکدیگر دیدار می کنند و اگر خصلت بنیادین و درون بودی ماشین میل این است که مرتب تولید میل جدید و اشتیاق جدید می کند، آنگاه یک خصلت دیگر و همزاد این ماشینهای میل این است که دچار «اختلال» می شوند، میلها و تمناهایشان دریکدیگر گره می خورد، قفل می خورد، کارخانه و تولید میلشان موقتا از کار می افتد و نمی دانند چطور گام بعدی و اشتیاق بعدی را بردارند و بچشند و مجبور می شود که راه و حالتی دیگر را بیابند و اینگونه میلی دیگر و فانتزی و امکانی دیگر از سکس و دیدار، تلاقی و اروتیک زاییده می شود، بدنهایی نو موقتا آفریده می شوند و هنوز امکانات مختلف و هزارگستره برای ادامه بازی  و تلاقی ماشینهای میل وجود دارند.  اینگونه از خوردن دو لب یا دو زبان به یکدیگر و گره خوردن آنها به یکدیگر، میل پس زدن یا مکیدن بیشتر، فانتزی اورالی یا سادیستی و گازگرفتن دیگری، اشتیاق بوسه در جای دیگر بوجود می آید و اینگونه پیوند نو میان دو بدن و تولید میل نو و بدنهای نو بوجود می آید. همزمان اختلالات و گره خوردگی  و از کار ایستادن نگاهها و لبها، پس کشیدن خویش بوجود می آید و اینکه  آنچه یکی می طلبد و دیگری نمی طلبد و همین اختلالات زمینه ساز آن می شود که حال دست و بوسه جایی دیگر را نوازش بکند و ببوسد که دیگری می طلبد و یا حالتی دیگر از ارتباط و پوزیسیون دیگری از سکس بوجود آید و دوباره ماشینهای میل پس از کمی توقف و اختلال به تولید نو و تولید اشتیاق نو دست می زنند و حالات و بازیها و بدنهای نو آفریده می شود. اختلال زمینه ساز ایجاد بدنهای نو و حالتهای نو می شود و اینگونه در یک بازی میل و اشتیاق مرتب دو بدن به هم گره می خورند، درهم می روند، بدرون هم می روند، از هم بیرون می کشند، بر یکدیگر سوار می شوند یا خم یکدیگر را می گیرند و اینگونه مرتب با هم حالتی نو، بدنی نو و مشترک و اروتیکی می آفرینند که فقط لحظه ای توانایی کارآمدی دارد، فونکسیون و علمکردی خاص و برای دستیابی به امیالی خاص دارد، چه آنموقع که یکی در برابر دیگری زانو می زند و یا او را در دهان خویش دارد و با او یکی می شود و سپس این بدن و حالت و اشتیاق از کار می افتد، به مرزش می رسد و حال بدنها از این حالت جدا می شوند و به شیوه دیگری به ارگاسم و لمس یگانگی و در هم فرورفتن می رسند یا همزمان نمی رسند و یکی پس از دیگری می رسد، یا در حالاتی از هم ابتدا فاصله می گیرند و این بار  از دور با یکدیگر قاطی می شوند و با نگاه کردن به یکدیگر و ارضای نگاهی یا خودارضایی مشترک به ارگاسم و اشتیاقشان می رسند یا به تعویق می اندازند، یا بهتر است بگوییم به این حالت و بدن نو رسیده می شوند و یا به تعویق می افتند . اینگونه سکس و اروتیک  به کمک تولید میل و اغوا، تولید اختلال و درگیری. مرتب تحول می یابد و هزارگستره می شود.

با چنین نگاهی آنگاه می توان همزمان از سینما و فیلم و «دروغ آنها» نیز لذت برد و استفاده کرد. زیرا سینما و فیلم و همان «صحنه کامل و دروغین، خیالی و نارسیستی سکسی و اروتیکی» نیز دارای فونکسیون و عملکردی مهم برای تمنای اروتیکی ماست. زیرا به قول ژیژک سینما به عنوان منحرفترین هنرها به ما نمی گوید که تمنا ورزیم، سکس بکنیم بلکه به ما می گوید «چگونه تمنا ورزیم، سکس بکنیم» و همانطور که هر حقیقتی بر پایه دروغ و توهمی استوار است، ما نیز به این دروغ احتیاج داریم که همیشه «سکس دیگر و کاملتری ممکن است» و روزی می توانیم بهتر از «برد پیت و آنجلینا جولین» شویم یا برای دوستان روشنفکر بهتر از فیگورهای فیلم «آنتی کریست» یا «آخرین تانگو در پاریس شویم». زیرا به زعم لکان هر تمنایی به «فانتسمی» به عنوان «تکیه گاهش» احتیاج دارد و اینکه «به دیگری و آن چیز بزرگ دست می یابد». فقط نباید این فانتسم به «قدرت و حالت اصلی رابطه» تبدیل شود، زیرا آنموقع ما نه با «تمنای جنسی یا عشقی» روبروییم که مرتب تحول می یابد و همیشه ناتمام و تراژیک/کمیک است بلکه بیشتر با «تمتع و کیف دردآور» و گرفتاری در توهمات نارسیستی «مرد نهایی بودن، زن نهایی بودن، سکس نهایی بودن» دچاریم که مانع دستیابی ما به تمنا و رابطه جنسی یا عشقی عمیق و زیبای بشری می شوند.

همانطور که در هر لحظه سکسی و اروتیکی ما نیز همیشه «نفر سومی» در تخت هست که همان تصورات جنسی و جنسیتی و قانون است و خاطره های ما از این ایده آلهای جنسی و اروتیکی ما. فقط مهم است که گاه او را از روی تخت به پایین بیاندازیم و بگوییم هیزی بس است، می خواهم حال به شیوه دیگری حال بکنم و به تمنای دیگری تن بدهم که تمنای دیگر من و یا یارم است و همان شکل دیگری از قانون و سوژگی است. اینگونه آنگاه تختخواب و دیدار با یار به صحنه « بینامتنی» تبدیل میشود که با هر چرخشی و تغییری گویی بدنها و رنگها، متن تغییر می کند و صحنه و دیدار ، بدنها «سیال و سبکبال» می شوند و همزمان دارای پیوندی عاشقانه و درونی با یکدیگر و کثرت در وحدتی هستند.  یعنی صحنه و دیدار بازی و خندان می شود و امکان دگردیسی به حالات و فانتزیهای دیگر، فیگورها و بدنهای مختلف این بازی بی انتها و کودکانه. آنگاه ما هر چه بیشتر به خودمان و اگر ذات انسانی داشته باشیم، به آن نزدیک می شویم، یعنی اغواگر، صمیمی، نیازمند به دیگر، در چرخه تمنا/دلهره با دیگری قرار می گیریم، در یک دیدار  خصوصی و همیشه ناتمام میان فرد/دیگری، عاشق/معشوق و در یک فضای قابل تحول به هزار گستره و هزار حالت  قرار می گیریم و هم این فضا و هم من و شما، هم فرد/دیگری، قابل دگردیسی، صمیمی و دست و پاچلفتی باقی می ماند و ازینرو قابل نوشتن نو و سکس نو، بازی نو.

 دیداری پارادوکس، اغواگرانه، شوخ چشمانه میان دو انسان تمنامند که شاید  آنجا تنها قوانینی که بر جسم و تمنایشان حکومت می کند این قوانین سه گانه باشد که:  «اینجا  چیزی برای  بُردن، به هدف زدن و به هدفی رسیدن، برای بلند کردن، میخ کوبیدن نیست، همانطور که هیچ چیز به «اجبار و بزور» ممکن نیست، یا دستیابی به «سکس نهایی و یگانگی نهایی با دیگری» ممکن نیست، چه زور زدن به خویش یا به دیگری برای دستیابی به «سکس بزرگ و کامل» باشد یا اجباری خنده دار برای تبدیل شدن به آن نقش و فیگوری که نیستی و یا الان نمی توانی باشی ( زور زدنی در نهایت ناممکن و بی ثمر، زیرا تن نمی تواند دروغ بگوید و حتی وقتی نقشی را بخوبی بازی می کند باز حقیقتش را بطریقی بیان می کند، مثل تفاوت میان حالت باز و خیلی مدرن مرد و زن در سکس و اما ناتوانی از ارگاسم ، یعنی ناتوانی از رها کردن خویش در آغوش دیگری و خویش و رها شدن، ول شدن و خالی شدن در دیگری و ازین طریق افشا و روکردن دروغ و معضل خویش، افشای بسته بودن درونی و جنسی خویش و هراس از دیگری و تن دادن به تمناو  دیگری). همانطور که اینجا آنچه این دیدار و  بازی و حالت سکس را تعیین و هدایت می کند، تمنای متقابل دو نفر و دیالوگ تنانه ، بازیگوشانه و اغواگرانه آنها با یکدیگر است. تمنا و خواهشهایی که بخش عمده آن را حتی این دو نفر نمی دانند و تازه در مسیر تنانگی و اغوا و درهم آمیختگی اروتیکی/عشقی زاییده یا آفریده می شود. ازینرو نه مسیر آن و نه شکل پایان آن قابل پیش بینی و برنامه ریزی نهایی و کامل است و نه  مسیر اغوا و بازی بعدی، مگر اینکه حتی زور زدن و اجبار نیز خود یک بازی اروتیکی نو و تمنای نوی دو نفر باشد و چشیدن زندگی و خویش به حالتی نو و سادومازوخیستی یا هاردکور، آفریدن خویش و لحظه به شیوه و بدنی نو، لحظه ای نو، به حالت بازی و چشم اندازی نو و همیشه ناتمام، تراژیک/کمیک و بس انسانی».

  تنها در این حالت است که ما به ذات انسانی و بحرانی خویش، به پارادوکس خویش نزدیکتر می شویم و به حالتی دست می یابیم که هیچ «خدای قادر و کامل و پُری»  (یا هیچ انسان بشدت نارسیست و باورمند به قدرت و مار بزرگ خویش) قادر به لمس آن نیست و به این خاطر به ما «انسان فانی» حسادت می کند. زیرا آنکه کامل و پُر است، آنکه جاودانه هست، او قادر به لمس بازی  و تمنا و کامجویی عشق و اروتیک انسانی نیست. او می تواند کامل و موفق «بکُند یا بدهد و به ارگاسم بزرگ دست یابد» اما در واقع او یک «ویاگرای بزرگ» بیش نیست که در نهایت با «خودش و تصویر خودش خوابیده است»  و به یک خودارضایی نارسیستی دست یافته است اما او وارد جهان «هزارگستره و چندلایه سکس و اروتیک بشری» نمی شود که پیش شرطش لمس «کمبود و نیاز خویش به دیگری»، لمس دلهره و هراسها و تمناهای انسانی و تنانه یا سکسی و عشقی خویش است، لمس فانی بودن، نیازمند بودن و با یک بوسه دیگری به اوج خوشبختی رسیدن یا نرسیدن است و لمس این دلهره که او از من چه می خواهد و آیا می توانم به تمنایم، به او تن بدهم.. زیرا ما انسانهای فانی و در نهایت جذاب و چندلایه، در تناقض با این ماشین بزرگ و کامل، همیشه درگیر با احساسات همپیوندی چون دلهره/تمنا هستیم، زیرا انسان و سوژه همیشه دچار «فقدان و کمبودی» است و در آن همیشه امکان تحولی نو وجود دارد اما در آن کمال و قدرت نهایی تکاملی ممکن نیست. زیرا ما در لحظه این هماغوشی اروتیکی یا عاشقانه در لحظه پیوند «مرگ، تمنا، زندگی»، من/تو و عبور از مرزها قرار داریم و می بینیم که چگونه دلهره و حس مرگ، تمنا می آفریند و چگونه تمنا و اغوا از طرف دیگر ترس و دلهره و حس مرگ را بدنبال دارد و چگونه سکس و همه حالاتش، اروتیک و همه فانتزیهای مختلفش، چگونه ارگاسم با حالات مختلفش به لحظه تلاقی رانش مرگ و زندگی تبدیل می شوند. بی دلیل نیست که سکس هم لحظه مردن و از دست دادن مرزها و هم از نو آفریده شدن و شروع زندگی است، مثل عشق و اندیشه انسانی و هر حالت دیگر انسانی، بس انسانی.

داریوش برادری
سرچشمه گرفته از فیس بوک شخصی


 

۱ نظر:

مهدی اخوان رابع گفت...

من طی سال ها زندگی زناشویی هر گاه قصد کردم که یک ارتباط تجربی قوی را تکرار کنم موفق نگردیدم. در طی تفکر مستمر متوجه فرمایشات شما شدم. در واقع هیچگاه یگانگی و وحدت کامل و فنای یکی در دیگری یا دو تن در هم رخ نخواهد داد. این بود که متوجه شدم باید معشوق خود را تغییر دهم و عشق خود را تقدیم دیگری کنم. و خدا را برگزیدم. میزان زیادی پیشرفت کردم. اما در عشق ورزی عارفانه هم این فنای کامل ناممکن است. حتا برای انبیا و اولیا نیز ناممکن است.

پادکست سه پنج