عباس کیارستمی نقاش، طراح، عکاس، کارگردان، فیلمنامهنویس و نویسنده برجسته ایرانی و از سرشناسترین هنرمندان بینالمللی کشورمان در هفتههای اخیر وضعیت مساعدی نداشته و در روزهای اخیر شرایط بحرانی را سپری کرده است؛ شرایطی که دربارهاش خبرهای ضدونقیضی منتشر شد.
در این مدت بسیاری درباره وضعیت آغداشلو سخن گفتند اما آیدین سکوت کرده بود و در سکوت کامل، به صورت روزانه پیگیری وضعیت درمان رفیقش از نزدیک بود. گفت و گوی این دو دوست که بهار سال پیشین منتشر شد، حرفهای بسیاری از دوران سخت این دو دوست هفتاد و پنج ساله داشت و بخشی از آن نیز درباره مرگ بود.
آغداشلو در آن تبادل کلامی، گفته بود: «مردن امر پیچیده و حساسی است. اینکه آدم باوقار بمیرد، گریه و زاری نکند و آویزان دیگران نشود و نگوید نجاتم بدهید!» و کیارستمی چنین ادامه داد بود: «فکر نمیکنم ما به این روز بیفتیم. یک بخشی از این، نه به دلیل خِرد بلکه به خاطر کودکی است. ممیز به خاطر اینکه سن و بیماریاش را قبول نمیکرد، باورش نمیشد قرار است بمیرد. مگر بچهها بیماری و سن را قبول میکنند؟ به این دلیل فکر نمیکنم این خطر ما را تهدید کند که به التماس بیفتیم. البته ما که رفتنی نیستیم. مرگ مال همسایه است!» و آغداشلو ادامه داد بود: «بله سرطان را دیگران میگیرند!»
در میان خبرهای نگران کننده درباره وضعیت بیماری عباس، همین سرطان از همه شایعات خطرناکتر بود و آنچنان در این باره ضد و نقیض گفته شده بود که دیگر کلام هیچکس قابل پذیرش نمینمود اما حالا آیدین درباره شرایط رفیقش و آنچه در روزهای پیشین بر او گذشته، شفاف سخن گفته است؛ آنگونه که بسیاری از ابهامها و همچنین علت بسیاری از ضدونقیضهای پیشین برخی از اخبار منتشر شده، مشخص شد.
آغداشلو در این زمینه نوشته است: «اغلب صبحها قدمزنان به بیمارستانی سر میزنم که عباس کیارستمی یکماهی است در آن بستری شده. بستریشدنش با قصه سادهای شروع شد که به پیچیدگی هولناک و اضطرابآوری رسید.
یک عمل جراحی ساده بود که باید معلوم میکرد تودهای که در روده او ظاهر شده، آیا بدخیم است یا نه -که دیروز معلوم شد اصلا بدخیم نیست... اما این روند باورنکردنی تبدیل به کابوسی شد که حاصلش چهار بار عمل جراحی پیاپی و ظاهرا نجاتبخش بود.
هنوز هم نمیدانم علت این پیچیدگی چه بوده و آیا اهمالی شده یا صرفا یک بدبیاریِ مطلق است. وقتهایی که اجازه ملاقات میدادند، وقتهایی بود که حالِ کیارستمی طوری بود که میشد او را دید و قوت قلبی داد. اما وقتهایی هم نمیشد به دیدارش رفت و همراه با چند نفری که شریکِ اضطرابِ همدیگر بودیم، در طبقه همکف بیمارستان منتظر میماندیم و به جای کیارستمی سعی میکردیم به یکدیگر قوت قلب بدهیم.
بعد که پاسخی نمیگرفتیم، متفرق میشدیم تا فردا صبح که باز همانجا حاضر شویم. عباس کیارستمی مشهورترین هنرمند ایرانی در خارج از ایران است و من گاهی به شوخی میگویم: «او و حکیم عمر خیام نیشابوری از این حیث با هم برابری میکنند!» کیارستمی آدمِ سادهزیست و فروتنی است و چنین شهرتی اصلا متکبرش نکرده. خانهاش را عوض نکرده. دوستانش را عوض نکرده. هیچچیزی را عوض نکرده.
رفاقت من با او به شصت سال بالغ میشود؛ از سال دوم دبیرستانِ جمِ قلهک، و بعد از تمامشدن دبیرستان، به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و بعد از آن، به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. و از این زمان بود که دورادور تماشا کردم و دیدم چطور قد میکشد و سایهگستر میشود. حس من هرگز جز تحسین او نبوده و نیست.
او در آفاقی سیر میکند که به آفاقِ من، چندان ربطی ندارد، پس هیچوقت رقیبِ همدیگر نبودهایم، هیچوقت جای مرا و جای هیچکس دیگری را تنگ نکرده. این اواخری هربار که دیدمش، اصرار کردم کمتر به سفر برود، بیشتر مراقب خودش باشد و از جسمش این همه کار نکشد.
بار آخری که پیش از عمل جراحی سوم در اتاقش بودم، قول گرفتم تا قدری آرامتر و سنجیدهتر کار کند. او هم قول داد. از دیروز حالم خیلی بهتر است چون آخرِ شب برادرش به من زنگ زد و گفت حالِ عباس رو به بهبود است. پس من هم حالم رو به بهبود است.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر