حرکت در سطح

  • من را فرانسوی ببوس

    روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.

    • این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM

      و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .

    • گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی

      غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بی‌حرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه می‌آمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانه‌هایش زیر لحاف تکان‌تکان می‌خورد

    • عدوی تو نیستم من، انکار توام

      ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعه‌ای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.

    • من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی

      آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر می‌تواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقه‌شان یک دنیا خودخواهی، منفعت‌طلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح می‌دهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولت‌های گوشت سویینی تاد بخورم

    • چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک

      هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسین‌برانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام به‌تصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.

۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

به خاطر نوبل دست از اعتقاداتم نمی کشم

اهدای جایزه نوبل ۲۰۱۵ به سوتلانا الکسیویچ این نویسنده ناشناخته در ایران مارا به یاد قریب به هفده سال پیش انداخت، زمانی که ساراماگو جایزه نوبل گرفت. اگر نه به اندازه نوبلیست امسال، اما ا هم در زمان خود لااقل در ایران اسم و رسم چندانی نداشت اما بعد از نوبل به چهره ای نامدار بدل شد. جالب اینکه آن زمان واتیکان روی خوی به این انتخاب نشان نداد و انتظار داشت او نسبت به برخی اعتقاداتش اباز ندامت کند! واکنش ساراماگو جالب بد که در ادامه می خوانیم











در تلگرام به کانال سه پنج بپیوندید تا از تازه‌ترین مطالب آن باخبر شوید:





گفت‌وگویی با ژوزه ساراماگو برنده جایزه نوبل ادبی ۱۹۹۸
من یک نویسنده عادی هستم 
ترجمه فرشاد بخشی پور

هنگامی که مقامات واتیکان با اهدای جازه نوبل ادبی سال 1998 به خوزه ساراماگو نویسنده 76 ساله پرتغالی مخالفت کردند او در نامه‌ای به پاپ نوشت:
اگر قرار باشد برای دریافت جایزه نوبل از عقایدم دست بردارم هرگز این کار را نخواهم کرد.
چنین پاسخی البته برای واتیکان خوشایند نیست. اما در سال‌های پایانی قرن بیستم امکان تکرار تراژدی گالیله، دست کم در مورد نویسنده‌ای که 6 سال پی در پی نامزد دریافت جایزه نوبل بوده است وجود ندارد و به همین دلیل «ساراماگو» بدون آن که مجبور به نوشتن توبه‌نامه باشد جایزه نوبل ادبی را دریافت کرد. خوزه «ساراماگو» که اولین اثرش را با عنوان «سرزمین گناه» در سن 25 سالگی منتشر کرد شخصیت پیچیده و در عین حال آرامی دارد شخصیتی که بر بسیاری از آثارش به وضوح سایه افکنده و او را به عنوان برترین نویسنده پرتغال در نیم قرن اخیر مطرح کرده است. 
بسیاری از نوشته‌های «ساراماگو» به بیش از 20 زبان زنده دنیا ترجمه شده است و میلیون‌ها نسخه آن به فروش رسیده است در میان خیل علاقمندان به آثار او کم نیستند کسانی که معتقدند ساراماگو از شیوه‌ی رئالیسم جادویی نویسندگان آمریکای لاتین به ویژه گابریل گارسیا مارکز تأثیر پذیرفته اما واقعیت این است که ساراماگو روش خودش را در نوشتن دنبال می‌کند.


«ساراماگو» یک چپ‌گرای سنتی است و از علاقمندان به مکتب کمونیزم و به سبب همین علاقه مدتی به عضویت حزب کمونیست پرتغال درآمد. او حتی موفق شد مقام بالایی نیز در این حزب کسب کند اما بیش از چند ماه نتوانست در این مقام دوام بیاورد و از زیر بار مسئولیت‌های سیاسی شانه خالی کرد تا بتواند به نوشتن ادامه بدهد.
ساراماگو در 16 نوامبر 1922 در یک منطقه جنوبی کشور چرتغال به نام «آلتنگو»، به دنیا آمد. مادر و پدرش روستایی بودند و کارشان کشاورزی بود و با وجود شرایط خاص آن روز جامعه روستایی پرتغال آن‌ها آن قدر فقیر بودند که تنها توانستند از نیمه راه دبیرستان هزینه تحصیل «ژوزه» را تأمین کنند و از آن پس او مجبور شد با کارگری در یک کارخانه کوچک زندگی‌اش را بچرخاند.
ساراماگو در گفت‌وگویی که پس از دریافت جایزه نوبل انجام داد درباره‌ی این بخش از زندگیش گفته است:
زندگی با انسان‌های شرافتمندی مثل کارگران آن کارخانه که نمونه بارزی از یک اجتماع بزرگ کارگری در کشور من بودند وبه وضوح قربانی ظلم اجتماعی حاکم بر جامعه آن زمان شده بودند نکات بسیاری را درباره انسان‌ها به من آموخت. نکاتی که بعدها پایه نوشتن یکی از قصه‌های من درباره کارگران (آلتنگو» شد، در این دوران به سختی کار می‌کردم اما آن چه که در زندگی در آن دوران به من آموخت بسیار گرانبها بود.
از آن پس (ساراماگو) به کارهای مختلفی از جمله روزنامه‌نگاری، ترجمه و تصحیح مطالب مجله‌ها پرداخت.
ساراماگو طی بیست سال گذشته جوایز بسیاری را در داخل و خارج از کشورش به خاطر قصه‌های مختلفی که نوشته دریافت کرده است از جمله جایزه ادبی «کامئوس» در سال 1995 و جایزه ادبی (پن کلاپ) در سال 1982 بریخ از آثار خوزه عبارتند از:
بالتازار و بلیموندا – قایق سنگی - تاریخ محاصره لیسبون – تمام نامه‌ها – قصه‌ای درباره تنهایی آدم‌ها در فشارهای اقتصادی اروپا – سال مرگ – ریکاردوریس – سرزمین گناه – خاطرات صومعه نابینا – انجیل به روایت عیسی مسیح و ...
ساراماگو درباره موفقیت‌های ادبی که به دست آورده می‌گوید:
«من تنها یک نویسنده عادی هستم و برای مردم عادی می‌نویسم. من سعی دارم که در آثارها یک فضای خاص را تکرار نکنم مثلاً در (بالتازار و بلیموندا) که تصویر زندگی یک زوج جوان در پرتغال است، فضای داستان کمی واقع‌گراست ماجرای داستان (سال مرگ ریکادورس) در فضایی سوررئالیستی و در زمان اوج قدرت رژیم اختناق‌آفرین (فرانکو) در ایتالیا رخ می‌دهد و یا در کتاب (زمین در حال تکامل) ماجراهای قصه در فضایی کاملاً حماسی اتفاق می‌افتد.


اما سبک نوشته‌های شما خاص است و کمی رنگ و بوی رئالیسم جادویی مارکنی و پیروان او را دارد؟
با این نظریه مخالفم. به نظر من ادبیات معاصر اروپا نیازی به وام‌گیری سبک و روش خاصی در عرصه فانتزی و رئالیسم پنهان از آمریکای لاتین ندارد، اروپا در بیان آثار نویسندگان کلاسیک خود مثل (سروانتس) و نویسندگان مثل او فانتزی و رئالیسم جادویی خاصی را دارد که گاه به ضرورت بسیار پنهان‌تر و قوی‌تر از رئالیسم جادویی آمریکای لاتین است.

گویا پاپ با اهدای جایزه نوبل به شما موافق نبوده است؟
بله، سال پیش هم واتیکان در مورد اهدای جایزه به جایزه (داریوفو) اعتراض کرد. اما در مورد من این اعتراض به دلیل عقاید سیاسی من و طرفداری‌‌ام از حزب کمونیست صورت گرفته. البته من همیشه سعی کرده‌ام زندگی سیاسی نداشته باشم، چون بخشی از توان ذهنی مرا مشغول می‌کند، اما به ضرورت نوع شغلی که دارم، نویسند‌ه‌ای هستم که گاه اظهار نظرهایی درباره سیاست هم می‌کنم و البته این اظهار نظرها هم زمانی است که سیاست در سرنوشت یک جامعه انسانی نقش اساسی ایفا می‌کند. من هرگز در کتاب‌هایم از مکتب سیاسی خاصی طرفداری نکردم و قصه‌نویسی من همیشه در خدمت همه انسان‌هاست.

اما شما در پاسخ کتبی به واتیکان گفتید که: اگر قرار باشد برای کسب جایزه نوبل از عقایدم دست بردارم حاضرم این جایزه را نگیرم؟
البته، چون معتقدم عقاید هر نویسنده‌ای تا زمانی که اثرش را آزادانه برای همه بشریت می‌نویسد و به خود او مربوط است ضمناً مخالفت واتیکان با دادن این جایزه به من بیشتر به سبب دیدگاه خاص من نسبت به عملکرد مسئولان واتیکان و چشم‌پوشی آن‌ها نسبت به مصیبت‌ها و بلاهایی اتس که انسان‌های مورد ظلم و فقیر در جای جای دنیا متحمل می‌شوند. من در کتاب (روایت عیسی مسیح (ع) و چند مقاله مختلف به این نکته اشاره کرده‌ام و معتقدم که اگر خود آن‌ها راضی شده‌اند که مسئولیت انسانی خود را به شکل امروز نادیده بگیرند و تنها به عبادت بپردازند بهتر است این کار را بکنند و مردم را به حال خودشان بگذارند. من به همه اعتقادات مذهبی در همه جای دنیا احترام می‌گذارم و اعتقاد دارم که یک جایزه ادبی را با ارزیابی ارزش‌های ادبی یک اثر به آن اختصاص می‌دهند نه به عقاید خصوصی نویسنده، در حالی که واتیکان این نکته را نادیده می‌گیرد!

شما شعر هم می‌گویید اما چرا کمتر به آن پرداخته‌اید، به خصوص اخیراً که بیشتر درگیر نوشتن مقالات تاریخی درباره پرتغال شده‌اید؟
تاریخ کشورم برای من بسیار مهم است و جالب‌تر این که انسان‌ها و شخصیت داستان‌ها را از میان خطوط و وقایع تاریخ بهتر می‌توان یافت و شناخت شعر هم تفننی است برای خود و البته تفننی بسیار جدی.

زمانی که به شما اعلام کردند که برنده جایزه نوبل شده‌اید، چه احساسی داشتید؟
آن لحظه در هواپیما بودم و قرار بود به نمایشگاه کتاب فرانکفورت بروم در لحظه اول شنیدن این خبر خوشحال شدم و گیج، طوری که ناخودآگاه و بلافاصله گفتم «خوشحالم، خوشحالم برای خودم و کشورم» اما بعد فکر کردم تا حد زیادی شانس آورده‌ام و قصه‌نویس‌های بسیاری در نقاط دیگر دنیا هستند که بیش از من لیاقت دریافت این جایزه را دارند، آن‌ها یا شانس کمتری دارند و یا آثارشان در زمان مقتضی چاپ نشده وقتی خبر را شنیدم دلم می‌خواست در جایی مثل خانه خودم تنها باشم. اما راهم را به سوی نمایشگاه فرانکفورت ادامه دادم.

چرا؟
چون احساس کردم این کار در آن شرایط واجب است، از آن پس من مسئدول بودم. اما در این مدت به شدت از جار و جنجال‌های بعدی این جایزه کسل شده‌ام. اما این مسئله هم اجتناب‌ناپذیر است.

به مسئولیت اشاره کمردید، منظورتان چطور مسئولیتی است، شما شش سال نامزد دریافت جایزه نوبل بودید و در سنین کهولت آن را دریافت کردید نظرتان در این مورد چیست؟
در مورد نامزد شدنم برای جایزه نوبل و زمان دریافت آن هیچ نمی‌توانم بگویم. جز آن که به داوری خوانندگان آثارم و نظر آن‌ها متکی باشم. اما می‌دانم که دریافت این جایزه به وسیله یک پرتغالی برای اولین بار چشم‌ها و مغزهازی بیشماری را متوجه کشور من می‌کند و این مسئولیت ارزشمندی است که تقدیر بر عهده من گذاشته . به نظر من این جایزه به همه نویسندگان و هنرمندان پرتغالی تعلق دارد چون من در میان آن‌ها و کشوری که متعلق به من و آن‌هاست رشد کردم و بزرگ شدم.

شما در زندگی شخصی خود دوستان زیادی دارید آیا این موضوع در نوشته‌های شما تأثیر خاصی داشته؟
به طور قطع برخورد با آدم‌ها به کسب تجربه از درون زندگی آن‌ها و نحوه نگرش آدم‌های مختلف به زندگی، کسب بزرگی برای یک نویسنده است. اما من در برخرود با انسان‌ها زیاد از خودم نمی‌گویم. خیلی هم احساساتی نیستم بیشتر با دید انفعالی و محتاط با آدم‌ها برخورد می‌کنم.

مثل قهرمان کتاب نابینا؟
نه چندان، اگر منظور نوعی همزاد پنداری بین من و اوست. اصلاً این طور نیست اصولاً صفت نابینایی در آن کتاب نوعی نابینایی فلسفی را مطرح می‌کند.

به نظر شما نداشتن تحصیلات آکادمیک چه قدر در افت کار یک نویسنده در آستانه قرن بیست و یکم موثر است؟
تحصیلات در هر زمینه‌ای خوب است اما نویسنده حتی در سال 2000 هم با روحش می‌نویسد.
آزما ش۱
****
حاشیه‌های آقای نویسنده، ژوزه ساراماگو
اما  چرا ساراماگو مورد تایید واتیکان نبود؟ ساراماگو به‌ روایت‌ كاتولیكها از حضرت‌ عیسی‌(ع‌) و آیین‌ مسیحیت‌ اعتقادی‌ ندارد. او در رمان‌ «انجیل‌ به‌ روایت‌ مسیح‌» این‌ بی‌اعتقادی‌ را نمایانده‌ است‌. البته او حاشیه های دیگری هم دارد که در ادامه مطلب با شش مورد آنها آشنا می شوید:

1. عضویت‌ در حزب‌ كمونیست‌
ژوزه‌ ساراماگو یك‌ نویسنده‌ كمونیست‌ است‌. او در چهل‌و‌هفت سالگی‌ به‌ عضویت‌ حزب‌ مخفی‌ و استالینیستی‌ «پی‌ سی‌ پی‌» (PCP) درآمد. خود او در این‌ باره‌ می‌گوید: «من‌ خیلی‌ دیر به‌ حزب‌ پیوستم‌. سال‌ 1969 بود. «پی‌ سی‌ پی‌» جنبش‌ مخفی‌ بود. من‌ مزه‌ دسیسه‌ و تنش‌ را چشیده‌ام‌ ولی‌ هرگز زندانی‌ یا شكنجه‌ نشده‌ام‌. البته‌ از این‌ بابت‌ باید سپاسگزار دوستانی‌ باشم‌ كه‌ در بازجویی‌هایشان‌ از افشای‌ نام‌ من‌ امتناع‌ ورزیده‌اند.»
فعالیتهای‌ ساراماگو در این‌ حزب‌ مخفی‌ آنقدر گسترش‌ می‌یابد كه‌ رژیم‌ دیكتاتوری‌ پرتغال‌، به‌ صورت‌ مخفیانه‌، تصمیم‌ می‌گیرد او را دستگیر كند. اما از قضای‌ روزگار، به‌ دلیل‌ وقوع‌ انقلاب‌ 15 آوریل‌ 1974، این‌ اتفاق‌ هرگز نمی‌افتد: «بعد از انقلاب‌ 1974 نام‌ من‌ در بایگانی سازمان‌ امنیت‌ پیدا شد. طبق‌ مندرجات‌ می‌بایست‌ من‌ در 19 آوریل‌ ـ یعنی‌ چهار روز پس‌ از انقلاب‌ ـ دستگیر می‌شدم‌. اغلب‌ دوستانم‌ شوخی‌ می‌كنند و می‌گویند كه‌ انقلاب‌ به‌ این‌ خاطر روی‌ داد كه‌ از دستگیری‌ ساراماگو پیشگیری‌ شود!»
اما پس‌ از وقوع‌ انقلاب‌، اتفاقات‌ سیاسی‌ای‌ روی‌ می‌دهد كه‌ به‌ كناره‌گیری‌ ساراماگو از حزب‌ كمونیست‌ می‌انجامد. مهم‌ترین‌ این‌ وقایع‌، حوادث‌ ماه‌ نوامبر سال‌ 1975 است‌ كه‌ باعث‌ می‌شود تصویری‌ منفی‌ از حزب‌ پی‌ سی‌ پی‌ در اذهان‌ مردم‌ شكل‌ بگیرد و حتی‌ افكار عمومی‌، این‌ حزب‌ را خطری‌ برای‌ مردم‌ سالاری‌ بدانند.
این‌ جدایی‌ از حزب‌ و نبود آینده‌ شغلی‌ باعث‌ می‌شود كه‌ ساراماگوی‌ پنجاه‌ و دو ساله‌، به‌ ادبیات‌ روی‌ آورد و تمام‌ وقت‌ خود را، وقف‌ این‌ عرصه‌ كند.

2. نگاه‌ به‌ ادیان‌
ساراماگو به‌ روایت‌ كاتولیكها از حضرت‌ عیسی‌(ع‌) و آیین‌ مسیحیت‌ اعتقادی‌ ندارد. او در رمان‌ «انجیل‌ به‌ روایت‌ مسیح‌» این‌ بی‌اعتقادی‌ را نمایانده‌ است‌. همین‌ رمان‌ بوده‌ است‌ كه‌ خشم‌ كاتولیكها را برمی‌انگیزد و فریاد اعتراض‌ آنان‌ را بلند می‌كند.
او درباره‌ مسیحیت‌ می‌گوید: «مسیحیت‌ سعی‌ كرد به‌ ما عشق‌ ورزیدن‌ به‌ دیگران‌ را بیاموزد. اما مسیحیت‌ مرده‌ به‌ دنیا آمده‌ بود! آدم‌ نمی‌تواند طبق‌ دستور و تحت‌ فرماندهی‌ عشق‌ بورزد. احترام‌ گذاشتن‌ به‌ دیگری‌ همان‌ مقوله‌ای‌ است‌ كه‌ ما فراموش‌ كرده‌ایم‌. مسیحیت‌ ارزش‌ دردسر نداشت‌. ما اگر به‌ قربانی‌ كردن‌ برای‌ خدایان‌ قدیمی‌ ادامه‌ می‌دهیم‌، بدان‌ سبب‌ است‌ كه‌ همیشه‌ همین‌ گونه‌ بوده‌ایم‌.»
از اولین‌ جمله‌های‌ ساراماگو پس‌ از كسب‌ جایزه‌ نوبل‌ ادبیات‌ این‌ بود: «من‌ به‌ عقاید آدمها احترام‌ می‌گذارم‌ اما سازمانهای‌ دینی‌ را قبول‌ ندارم‌.»
پس‌ از اینكه‌ ساراماگو برنده‌ جایزه‌ نوبل‌ ادبیات‌ شد، روزنامه‌ واتیكان‌ به‌ این‌ انتخاب‌ اعتراض‌ كرد. ساراماگو در پاسخ‌ به‌ این‌ انتقاد گفت‌: «واتیكان‌ بهتر است‌ به‌ كار خودش‌ برسد. روزنامه‌ آنها نوشته‌ من‌ كمونیست‌ هستم‌ و كتابهای‌ ضدمذهبی‌ می‌نویسم‌. من‌ فقط‌ می‌گویم‌ كه‌ برای‌ انسانیت‌ می‌نویسم‌.» (13 آذر 1377)

3. نگاه‌ سیاسی‌
ساراماگو خود مدعی‌ است‌ كه‌ زندگی‌ سیاسی‌ را دوست‌ ندارد و برای‌ ایدئولوژی‌ كمونیستی‌ نمی‌نویسد. او همین‌ مدعا را در اولین‌ جمله‌های‌ خود پس‌ از كسب‌ جایزه‌ نوبل‌ ادبیات‌ بیان‌ كرده‌ است‌: «بردن‌ این‌ جایزه‌ مرا در معرض‌ دید بیشتری‌ قرار می‌دهد و صدایم‌ را به‌ گوشهای‌ بیشتری‌ می‌رساند. من‌ برای‌ ایدئولوژی‌ نمی‌نویسم‌. زندگی‌ سیاسی‌ را دوست‌ ندارم‌. نویسنده‌ای‌ هستم‌ كه‌ گهگاه‌ به‌ سیاست‌ دستی‌ می‌زند.»
اما بن‌ مایه‌های‌ فكری‌ كمونیستی‌ هیچ‌ گاه‌ گریبان‌ ساراماگو را رها نكرده‌ است‌. نشانه‌های‌ این‌ طرز فكر، در شیوه‌ انتقاد وی‌ از جهان‌ غرب‌ و زندگی‌ غربی‌ قابل‌ بررسی‌ است‌. به‌ نظر می‌رسد ساراماگو با بردن‌ اندیشه‌های‌ كمونیستی‌ به‌ لایه‌های‌ پنهان‌ آثارش‌، ضمن‌ آنكه‌ كوشید واكنش‌ منفی‌ مخاطبان‌ را كاهش‌ دهد، تأثیر بیشتری‌ نیز بر خوانندگانش‌ بگذارد.
این‌ ادعای‌ نگارنده‌ به‌ نوعی‌ توسط‌ خود ساراماگو تأیید شده‌ است‌: «انگلس‌ بد نگفت‌ كه‌ پیام‌ هرچه‌ كمتر صریح‌ و گویا باشد، كاراتر و مؤثرتر است‌. باور كردن‌ امری‌، بدون‌ شك‌ كردن‌ به‌ آن‌ امر، كاری‌ غیرانسانی‌ است‌. مثل‌ این‌ می‌ماند كه‌ به‌ بهشت‌ و جهنم‌ باور داشته‌ باشی‌. و من‌ اعتراف‌ می‌كنم‌ كه‌ حزب‌ نمی‌تواند پاسخگوی‌ تمامی‌ مسائل‌ باشد.»
ساراماگو در مصاحبه‌ دیگری‌ به‌ سؤال‌ «بعضی‌ منتقدان‌ شما را به‌ عنوان‌ اولین‌ و پیشروترین‌ معلم‌ اخلاق‌ و فیلسوف‌ سیاسی‌، تعریف‌ كرده‌اند. عناصر بنیادی‌ اخلاق‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ كه‌ شما به‌ عنوان‌ یك‌ نویسنده‌، یك‌ روشنفكر و یك‌ موجود بشری‌ به‌ آن‌ تعهد دارید، چیست‌؟» این‌گونه‌ پاسخ‌ می‌دهد: «جمله‌ای‌ از «كارل‌ ماركس‌» و «فردریك‌ انگلس‌» چنین‌ می‌گوید: اگر بشر زاییده‌ شرایط‌ خویش‌ است‌، پس‌ ضروری‌ است‌ كه‌ این‌ شرایط‌ را از روی‌ انسانیت‌ شكل‌ دهیم‌. این‌ جمله‌ دربرگیرنده‌ تمام‌ عقل‌ و درایتی‌ است‌ كه‌ من‌ نیاز داشتم‌ تا همان‌ چیزی‌ بشوم‌ كه‌ اكنون‌ به‌ نظر می‌رسد: یك‌ معلم‌ اخلاق‌ سیاسی‌.»
«داریوفو» نویسنده‌ همفكر ساراماگو در سال‌ 1997 برنده‌ جایزه‌ نوبل‌ ادبیات‌ شد. داریوفو وقتی‌ در سال‌ 1999 از برنده‌ شدن‌ «گونترگراس‌» با خبر شد، گفت‌: «اول‌ من‌، بعد ساراماگو و اكنون‌ گراس‌. روشنفكران‌ چپ‌ در استكهلم‌ خوب‌ پیش‌ می‌روند!»

4. سفر به‌ فلسطین‌
در ماه‌ مارس‌ سال 2004 رژیم‌ اشغالگر ‌ شهر «رام‌الله‌» را به‌ محاصره‌ خود درآورده‌ بود و حتی‌ یاسر عرفات‌، رهبر فقید تشكیلات‌ خودگردان‌ فلسطین‌ را، در دفتر كار خود حبس‌ كرده‌ بود. در این‌ شرایط‌ سخت‌، هیئتی‌ از «مجلس‌ بین‌المللی‌ نویسندگان‌» برای‌ ابراز همدردی‌ با فلسطینیان‌ و جلب‌ توجه‌ جهانیان‌ به‌ این‌ مسئله‌ به‌ رام‌الله‌ رفتند و با «محمود درویش‌» ملاقات‌ كردند. این‌ ملاقات‌ در 25 مارس‌ اتفاق‌ افتاد.
اعضای‌ این‌ هیئت‌ عبارت‌ بودند از: ژوزه‌ ساراماگو (پرتغال‌)، راسل‌ بانكس‌ (آمریكا)، بریتن‌ بریتن‌ باخ‌ (آفریقای‌ جنوبی‌)، وینچنزو كنسولو (ایتالیا)، بی‌ دائو (چین‌)، خوان‌ گوی‌ تیسولو (اسپانیا)، كریستیان‌ سالمو (فرانسه‌) و ووله‌ سوئینكا (نیجریه‌).
دیدار این‌ هیئت‌ از فلسطین،‌ دستمایه‌ ساخت‌ یك‌ فیلم‌ مستند با عنوان‌ «نویسندگان‌ سرزمینها: مسافرتی‌ به‌ فلسطین‌» نیز شد كه‌ با بیانی‌ شاعرانه‌، وضعیت‌ سخت‌ زندگی‌ فلسطینیان‌ را روایت‌ می‌كند.
پس‌ از این‌ سفر، ساراماگو با همكاری‌ نوآم‌ چامسكی‌ (زبان‌ شناس‌ آمریكایی‌) و جیمز پتراس‌ (جامعه‌شناس‌) كتابی‌ را با نام‌ «فلسطین‌ زنده‌ است‌» منتشر كردند.
در این‌ كتاب‌ متن‌ مصاحبه‌ای‌ طولانی‌ با ساراماگو به‌ چاپ‌ رسیده‌ كه‌ در زمان‌ سفر وی‌ به‌ رام‌الله‌ انجام‌ شده‌ است‌. او در این‌ مصاحبه‌ می‌گوید: «این‌ عظیم‌ترین‌ و مستمرترین‌ بی‌عدالتی‌ اسرائیلیهاست‌. آنها بر این‌ باورند كه‌ هر جنایتی‌ هم‌ كه‌ امروز مرتكب‌ شوند، غیرقابل‌ مقایسه‌ با ستمی‌ است‌ كه‌ بر آنها رفته‌. آنها با وجدان‌ موروثی‌ و خونی‌ قوم‌ برگزیده‌ خویش‌، تصور می‌كنند ظلمی‌ كه‌ بر ایشان‌ رفته‌، مجوزی‌ است‌ كه‌ تا قرنها بی‌هیچ‌ عقوبتی‌ بر دیگران‌ ستم‌ كنند.»

5. نگاه‌ به ایران‌
در هفته‌ آخر اردیبهشت‌ 1382 خبرگزاری‌ فرانسه‌ خبر داد: شماری‌ از روشنفكران‌ مشهور فرانسوی‌، آمریكایی‌، پرتغالی‌، یونانی‌، سوئیسی‌ با انتشار بیانیه‌ای‌ تأسیس‌ كمیته‌ بین‌المللی‌ با عنوان‌ «گذار ایران‌ به‌ دموكراسی‌» را اعلام‌ كرده‌اند.
در این‌ كمیته‌ افرادی‌ ماننده‌ ژوزه‌ ساراماگو، گوستاو گاوراس‌ (فیلمساز)، نوام‌ چامسكی‌ و آلبر ژاكار (بیولوژیست‌) عضویت‌ دارند. بنیانگذاران‌ كمیته‌ مزبور اعلام‌ كرده‌اند كه‌ از تمام‌ وسایلی‌ كه‌ در اختیار دارند، برای‌ كمك‌ به‌ آزادی‌ همه‌ زندانیان‌ سیاسی‌، استقرار آزادیهای‌ اساسی‌، و برقراری‌ شرایط‌ لازم‌ برای‌ پیگرد قتلهای‌ زنجیره‌ای‌ استفاده‌ خواهند كرد.

6. حمله‌ به‌ عراق‌
ژوزه‌ ساراماگو در گفتگویی نسبتاً مفصل‌، درباره‌ حمله‌ آمریكا به‌ عراق‌، ابراز نظر كرده‌ است‌. ساراماگو درباره‌ این‌ جنگ‌ افروزی‌ می‌گوید: «این‌ جنگ‌ به‌ واسطه‌ امپراتوری‌ ایالات‌ متحده‌ طرح‌ریزی‌ شده‌ است‌. در قرن‌ نوزدهم‌ امپراتوریهای‌ جهان‌ به‌ نقطه‌ اوج‌ خود رسیدند، در قرن‌ بیستم‌ سقوط‌ كردند، اما حالا در آستانه‌ سده‌ بیست‌ و یكم‌ دوباره‌ برمی‌خیزند. اما تفاوت‌ در اینجاست‌ كه‌ امروزه‌ تنها یك‌ امپراتوری‌ منفرد حكمفرماست‌. قبلاً پرتغالیها، اسپانیایها، فرانسویها و انگلیسیها وجود داشتند. حالا اما فقط‌ یك‌ سیستم‌ امپراتوری‌ داریم‌.»
ساراماگو فروش‌ اسلحه‌ و دستیابی‌ به‌ نفت‌ عراق‌ را از انگیزه‌های‌ حمله‌ آمریكا می‌داند. او می‌گوید: «البته‌، اینها بخشی‌ از انگیزه‌های‌ موجود در این‌ جنگ‌ هستند. اما دلایل‌ بی‌شمار دیگری‌ نیز وجود دارد، برای‌ روشن‌ ساختن‌ این‌ مسئله‌ باید گفت‌ (البته‌ اگر در این‌ جهان‌ بتوان‌ چیزی‌ را به‌ قدر كافی‌ روشن‌ ساخت‌)، هیچ‌ كشور دیگری‌ در ایالات‌ متحده‌، نیروی‌ نظامی‌ ندارد اما این‌ امپراتوری‌ در سراسر جهان‌، نیروی‌ نظامی‌ دارد. این‌ حقیقت‌ ـ كه‌ البته‌ به‌ نظر نمی‌رسد سبب‌ ناراحتی‌ مردم‌ را فراهم‌ آورد ـ فقط‌ و فقط‌ یك‌ معنی‌ دارد: من‌ تقریباً در سراسر جهان‌ نیروی‌ نظامی‌ دارم‌. به‌ عبارت‌ دیگر من‌ سلطه‌طلب‌ هستم‌. این‌ سلطه‌طلبی‌ در مورد دانشگاها و بیمارستانها به‌ چشم‌ نمی‌خورد، بلكه‌ فقط‌ در مورد سربازها و اسلحه‌ها وجود دارد. این‌ موضوع‌ پایان‌ مشخصی‌ دارد: سلطه‌ بر تمام‌ جهان‌. بهتر است‌ ما در مورد آنچه‌ پشت‌ همه‌ اینهاست‌، صحبت‌ كنیم،‌ نه‌ فقط‌ آنچه‌ در سطح‌ می‌گذرد.»

هیچ نظری موجود نیست:

پادکست سه پنج