حرکت در سطح

  • من را فرانسوی ببوس

    روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.

    • این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM

      و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .

    • گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی

      غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بی‌حرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه می‌آمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانه‌هایش زیر لحاف تکان‌تکان می‌خورد

    • عدوی تو نیستم من، انکار توام

      ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعه‌ای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.

    • من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی

      آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر می‌تواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقه‌شان یک دنیا خودخواهی، منفعت‌طلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح می‌دهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولت‌های گوشت سویینی تاد بخورم

    • چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک

      هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسین‌برانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام به‌تصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.

۱۳۹۴ آبان ۵, سه‌شنبه

نویسندگی با خوشگلی اشتباه گرفته شده!

بی‌سوادی و پرت بودن خودمان از مرحله را می‌گذاریم به حساب سانسور. اینکه نویسنده‌ی ما به شکلی ظاهر می‌شود که فکر می‌کنی سوپراستار سینما ظاهر می‌شود؛ فاجعه‌بار است. نوری: بعضی نویسنده‌های ایرانی می‌گویند سانسور نمی‌گذارد شاهکار بنویسم. آنها از ایران که می‌روند؛ تازه متوجه می‌شوند که اصلاً نوشتن بلد نیستند.









توییتر سه پنج


در تلگرام به کانال سه پنج بپیوندید تا از تازه‌ترین مطالب آن باخبر شوید:






سخنان بی‌پرده فرید قدمی و اصغر نوری درباره وضعیتِ ادبیاتِ ایران:

قدمی: بی‌سوادی و پرت بودن خودمان از مرحله را می‌گذاریم به حساب سانسور. اینکه نویسنده‌ی ما به شکلی ظاهر می‌شود که فکر می‌کنی سوپراستار سینما ظاهر می‌شود؛ فاجعه‌بار است. نوری: بعضی نویسنده‌های ایرانی می‌گویند سانسور نمی‌گذارد شاهکار بنویسم. آنها از ایران که می‌روند؛ تازه متوجه می‌شوند که اصلاً نوشتن بلد نیستند.
فرید قدمی و اصغر نوری؛ دو مترجم جوان اما نام‌آشنا؛ در خبرگزاری ایلنا حاضر شدند و نقدهای صریحی را نسبت به وضعیت نویسندگی و بازار ترجمه در ایران ارایه کردند. نقدها گاه آن اندازه گزنده بود که ترجیح دادیم با حدف اندکی از آنها؛ متن نشست را بی‌هیچ مقدمه‌ای پیش روی مخاطبان قرار دهیم. ایلنا این فرصت را برای منتقدانِ این گفت‌وگو فراهم می‌کند تا نظراتشان را برای ما ارسال کرده و آنها را برای انتشار آماده کنیم. متن میزگرد را در ادامه می‌خوانیم:
وضعیتی که امروز در نشر و ادبیات شاهدیم، بیشتر به خودنمایی‌های عجیب می‌گذرد تا تولید یک اثر شاخص. این خودنمایی در حوزه‌ ادبیات از چه زمانی شکل گرفته است و تأثیر آن را بر ادبیات چطور می‌توان ارزیابی کرد؟
قدمی: یکی از معضلات ما در این دهه این است که خواستیم با ورود ستاره‌های سینما، حوزه‌ی نشر چه ترجمه و چه تألیف، را هم به بیزینس نزدیک کنیم. این همان اتفاقی است که برای تئاتر ما افتاده است. تئاتر ما به شوهای مسخره‌ی ستاره‌های سینما و تلویزیون تبدیل شده است. مبتذل‌ترین بازیگران سینما و تلویزیون تبدیل شدند به مترجم و نویسنده و شاعر! و شگفت‌آورتر از همه  این است که چقدر ناشران برای این ستاره‌ها کارهای تبلیغاتی عجیب و غریب انجام می‌دهند. در این چند ماه اخیر دیدیم که روی آثار منتشر شده از ستارگان سینما چه تبلیغات گسترده‌ای صورت گرفته و ناشران برای تبلیغ کتاب‌های مبتذل بازیگران سینما و تلویزیون چه هزینه‌هایی کرده‌اند که حتی یک صدم آن را برای مترجمان و نویسنده‌های راستین ما انجام نداده‌اند.
نوری: قضیه این است که در تئاتر تهیه‌کننده‌هایی پیدا شده است که توانایی مالی دارند، ریسک می‌کنند و می‌گویند که ما این کار را دوست داریم. در بعضی کارها سرمایه برمی‌گردد و در بعضی کارها هم ضرر می‌کنند، این افراد با پولی که نیازی به آن ندارند مثلاً با صد میلیون که برایشان پولی نیست وارد می‌شوند. به عنوان مثال من می‌خواهم کارگردانی کنم، این تهیه‌کننده به من می‌گوید که اگر فلان آقا یا فلان خانوم بازیگر را در اثر بیاوری من هزینه‌ی آن را پرداخت می‌کنم. خب من ابتدا فکر می‌کنم که این فرد هدفش فروش کار است اما بعد می‌بینم که این آدم می‌خواهد با این ستاره‌ها دوست شود و با آنان عکس بگیرد!


بعضی از ناشران هم به این شکل هستند. فکر می‌کنند که با چاپ اثر فلان خانوم بازیگر معروف می‌شود. ناشر به این فکر نمی‌کند که این مسئله چه کمکی می‌تواند به تو کند. نکته‌ی ظریف این است که همه‌ی افراد این نشر می‌خواهند با این خانوم عکس بگیرند! در صورتی که ناشر جایگاه بالاتری از یک ستاره‌ی سینما دارد. او یک سوپراستار است که جایش مجله‌های سینمایی است. تو یک ناشر و یک شخص فرهنگی هستی. چه نیازی داری به اینکه با یک بازیگر عکس بگیری؟
ناشر نیازی به این ندارد که همه‌ی مردم او را بشناسند. مردم باید بازیگران و فوتبالیست‌ها را بشناسند. این طبیعی است و در همه جای دنیا اتفاق می‌افتد. یک انسان فرهنگی را اگر قرار است بشناسند چه بهتر است که اسمش را بدانند. نویسنده‌ی خوب به اعتقاد من نویسنده‌ای است که همه‌ اسمش را می‌شناسند ولی در خیابان راحت راه‌ می‌رود. کسی دنبال او نمی‌آید که امضا بگیرد. اما زیستِ بازیگر متفاوت است. همه باید او را بشناسند و این یک امر طبیعی است.
آیا می‌توان سانسور را تنها دلیل وضعیتِ وخیم ادبیات امروز دانست؟
قدمی: پدیده‌ای در ایران با نام کارگاه‌های نویسندگی راه افتاد. به این شکل که نویسنده‌ای که هنوز کتابی منتشر نکرده بود کارگاه نویسندگی داشت و نویسنده تولید می‌کرد برای یک ناشر خاص. ادبیات ما وضعیت افتضاحی دارد. بدون هیچ تعارفی. به شما قول می‌دهم اگر از دانش و سواد آکادمیک میانگین از کسانی که در ایران به عنوان نویسنده شناخته شده‌اند؛ بگیرید؛ به زیر دیپلم می‌رسد. کتاب‌هایی که در 10 سال اخیر جوایز ادبی گرفتند را ببینید. اگر یکی از این کتاب‌ها غلط گرامری نداشت من برای همیشه از ایران خارج می‌شوم! تاپ‌ترین آثار ادبی ما به زبان مادری خودمان، حتی در حد انشاء هم نیستند و غلط گرامری دارند. بعد برخی نویسندگان می‌گویند من یک شاهکار نوشتم ولی این سانسور نمی‌گذارد که شاهکار را چاپ کنم. وضعیت امروز ما از نظر سانسور قابل مقایسه با زمان استالین نیست. آن دوره سانسور وحشتناک بود و مخوف. یک آدمی مثل بولگاکف مرشد و مارگاریتا را می‌نویسند و منتشر می‌شود.
بی‌سوادی و خلاق نبودن و پرت بودن خودمان از مرحله را می‌گذاریم به حساب سانسور. می‌گوییم این نویسنده‌ی خارجی خوب است چون سانسور نمی‌شود. من معتقدم یک نویسنده مثل ماتئی ویسنی‌یک در رومانی سانسور می‌شد ولی وقتی اثر او به فرانسه نوشته و در آنجا منتشر می‌شود، او را تبدیل به یک غول می‌کند. من توصیه‌ام به همه‌ی نویسنده‌هایی که معتقدند شاهکارهایی نوشتند که سانسور نمی‌گذارد منتشر شود این است که اثر خود را به یک زبان دیگر منتشر کنند و دنیا را از شاهکارهای خود محروم نکنند.
اگر نپذیریم که ما به شدت بی‌سوادیم و اوضاع ما وخیم است هیچ اتفاقی نمی‌افتد. سانسور همیشه بوده. در امریکا آثار هنری میلر و ویلیام باروز تا سال 1960 ممنوع بوده، کارهای ساد تا اواسط قرن بیستم در فرانسه ممنوع بودند. اما این‌ها آثار خود را نوشتند. ما در ایران چیزی تولید نمی‌کنیم که بتوان اسم آن را شاهکار گذاشت ولی یاد گرفتیم به محض اینکه هرچه می‌شود می‌گوییم سانسور نمی‌گذارد که ما آدم‌های خیلی ویژه‌ای شویم!
نوری: من با همه‌ی حرف‌هایی که زده شد موافقم. چون من تقریباً سالی دو سه بار خارج می‌شوم. فضای نویسنده‌های ایرانی که الان خارج زندگی می‌کنند را می‌بینیم. آنجا که سانسور نیست چرا نوشته نمی‌شود؟ بعضی نویسنده‌های ایرانی که می‌گویند سانسور نمی‌گذارد من شاهکار بنویسم؛ از ایران می‌روند و تازه متوجه می‌شوند که اصلاً نوشتن بلد نیستند.
روند ممیزی در ایران را چگونه می‌بینید؟
نوری: به نظرم ممیزی در ایران هیچ حساب و کتابی ندارد. بستگی به این دارد که کتاب زیر دست کیست. بستگی دارد به اینکه این کار کِی، در چه ساعتی و توسط چه کسی خوانده می‌شود. اگر در یک رمان خارجی نویسنده نظریه‌ای دهد که نظریه‌ی ضدمذهبی باشد چون آن مذهب مسیحیت یا یهودیت است چندان مشکلی ندارد اما اگر همین کار را نویسنده‌ی ایرانی انجام دهد با او برخورد می‌کنند.
نمایشنامه‌ای از ویسنی‌یک ترجمه کردم به اسم «ریچارد سوم رخ نخواهد داد» این را سال قبل با دانشجوهایم اجرا کردم. آیا یک نمایشنامه‌نویس ایرانی می‌تواند در موقعیتی که تئاتر ایران دارد، چنین نمایشنامه‌ای نوشته و آن را روی صحنه ببرد؟ نمی‌توان این کار را کرد چون مستقیماً انگشت گذاشته می‌شود روی همان کاری که با نویسنده و کارگردان می‌کنند.
در تألیف؛ قسمت‌هایی از متن سانسور می‌شود که مشابه خارجی‌اش می‌تواند مجوز بگیرد ولی حساسیت روی کار تألیفی بیشتر است. اما دلیل اینکه ادبیات ما حال و روز خوبی ندارد دلیلش فقط سانسور نیست. سانسور می‌تواند بخشی از این مشکل باشد. مسئله جای دیگری است. باید آسیب‌شناسی شود که چرا ادبیات ایران به اینجا رسیده است. چرا ما نویسندگانی داریم که بی‌سوادند؟
بعضی نویسندگان جوان فکر می‌کنند نویسندگی چیزی است که از جایی به تو الهام می‌‌شود! فکر می‌کنند نویسندگی یک ذوق است که با تولد با انسان زاده می‌شود. در حالی که نویسنده آدم با سوادی است. بخشی از این سواد دانشگاه رفتن است، بخشی‌اش زبان دانستن است، بخشی از آن هم مطالعه روی رشته‌های مختلف است.
مطبوعات و نقد در تولیدات ادبی تا چه اندازه تأثیرگذارند؟
قدمی: فکر می‌کنم نویسندگی در ایران با خوشگلی اشتباه گرفته شده! این تصورات را بهتر است از ذهنمان بیرون کنیم. روح  زمانه‌ی ما تبدیل شده به یک شو. شو بخش عمده‌ای از روح زمانه‌ی ما را به خود اختصاص داده است. به خاطر همین است که  شما می‌بینید در فضاهای مجازی مثل فیسبوک و سایت‌های شخصی به شدت گسترش پیدا کرده و همه علاقه دارند در این شبکه‌ها خود را نمایش دهند. یا در بحرانی‌ترین حالت ممکن؛ شبکه‌هایی در اروپا و امریکا به وجود آمدند. دوربین را می‌گذارند تو یک خانه و کل زندگی را به مدت سه سال فیلمبرداری کرده و آن را پخش می‌کنند. اینکه نویسنده‌ی ما به یک شکلی ظاهر می‌شود که فکر می‌کنی سوپراستار زرد سینما ظاهر می‌شود؛ فاجعه‌بار است. حتی مجاورت‌های عجیب و غریبی که بین نویسنده‌ها و بازیگران ایجاد شده نشان می‌دهد که چقدر این روحیه‌ی شو زیاد شده است. همه‌ی آن‌هایی که نوشتن بلدند چیزهایی می‌نویسند اما هیچ‌وقت آن را عمومی نمی‌کنند، اما روحیه‌ی شو که زیاد شود و اعتماد به نفس‌ها برای شو افزایش پیدا کند، دلنوشته‌ها هم تبدیل به یک نمایش عمومی می‌شود.  
نوری: قبلاً یک یادداشت برای روزنامه نوشتم با این عنوان: « ادبیات یک کالاست». هنوز هم معتقدم که ادبیات یک کالاست ولی این کالا سطوح مختلف دارد. آنجا مثال زده بودم که مرسدس بنز ماشینی به بازار عرضه می‌کند که یک میلیون دلار قیمت دارد و یک کارگاه کوچک است که بند کفش تولید می‌کند. این هم یک کالاست اما برخورد با این کالاها متفاوت است.

مطبوعات ما یا از آن طرف آنقدر روشنفکرند که اطلاع‌رسانی نمی‌کنند برای خوانده شدن کتاب یا آنقدر زرد می‌شوند که یک اثر زرد را بالا می‌برند و به ما حقنه کنند که این اثر خوبی است. نمونه‌اش در کتاب «کافه پیانو» اتفاق افتاد. این کتاب را زمانی منتقدان بالا بردند و بعد همین آدم‌ها چون دیدند این نیست نویسنده را پایین ‌کشیدند.
در فرانسه مجله‌ای هست برای کتاب. این مجله شروع می‌کند هر ماه از بین کتاب‌هایی که چاپ شده 100 کتاب را انتخاب می‌کند و این 100 کتاب را سطح‌بندی می‌کند و برای چند تا از آن‌ها نقدِ یک صفحه‌ای می‌زند و هر ماه یک نویسنده را انتخاب می‌کند و با او درباره‌ی کتابش گفتگو می‌کند. اما چیزی حدود 60 کتاب را هم معرفی می‌کند. اینجا دیگر تبلیغات است. برای هرکدام یک ستون نوشته می‌شود. این همان جایی است که می‌گویم ادبیات کالاست. در این کالا از نویسنده‌ی خوب هست تا پلیسی‌نویس. اما این پلیسی‌نویس هم یک سطحی دارد که وارد این مجله شده است.
مطبوعات ما می‌توانند این وضعیت حقوق بگیر ناشر بودن را کنار بگذارند. جای یک مجله یا روزنامه‌ای با اسم کتاب خالی است. این روزنامه یا مجله باید یک هیئت داشته باشد که رأیشان رأی خودشان باشد.کار این رسانه باید نقد نوشتن و معرفی کتاب و گفتگو با نویسنده باشد. همین هزار نفر مخاطب به جای اینکه بروند روزنامه‌ها در صفحه‌ی ادبیات، ببینند چه خبر است. این چیزی است که ما در مطبوعات نداریم. کمک به معرفی و کمک به فروخته شدن کتاب.
 این را کاملاً قبول دارم که «جویس» کالا نیست،« فاکنر» کالا نیست. این‌ها هستند که باعث می‌شوند مرزهای ادبیات گسترده شود. همانطور که در سینما اینگمار برگمان برای گیشه فیلم نساخته. این‌ فیلم‌ها مرزهای سینما را گسترده می‌کنند. اما اگر آدمی مثل هیچکاک نباشد چرخ سینما نمی‌چرخد.
ما باید از کتاب‌هایی حمایت کنیم که هیچ حرف تازه‌ای برای ادبیات ندارند ولی با فروش خود به اقتصاد ادبیات کمک می‌کنند. باید این حقیقت را قبول کنیم که در هر قرن بیشتر از هزار نویسنده است که کتاب نوشته و چاپ کرده‌اند اما در تاریخ ادبیات، ما تنها از 10 نویسنده نام می‌بریم. آیا فقط همین تعداد بودند؟‌ از قرن 20 فرانسه بیش از 10 نفر نمی‌توانم اسم ببرم. هزاران نویسنده نوشته‌اند چرخ ادبیات چرخیده و 10 تا از این‌ها ادبیات را جلو بردند. باید آنقدر ادبیات‌مان فعال باشد که هر سال صد نفر نویسنده وارد شوند تا ما آن یک نفر را پیدا کنیم.
یک نویسنده داریم، صادق هدایت و یک نویسنده هم اسماعیل فصیح است. اسماعیل فصیح نویسنده‌ای است که ادبیات فارسی را بلد است ولی کاری که می‌کند قصه تعریف کردن است. هزاران نفر مثل فصیح باید بیایند تا یک هدایت از بین‌شان بیرون بیاید. ما به بازار نیازمند هستیم.
ادبیات یک کوه است و همه در قله‌ی آن نیستند. نویسنده‌ها هرکدام در این کوه جایی برای خود پیدا می‌کنند. باید کسانی که در این کوه هستند را بشناسانیم و نگذاریم کسانی که در دره هستند؛ خودشان رابه این کوه بچسبانند.
قدمی: یک تاخوردگی در ادبیات ایران اتفاق افتاده. در همان دوره‌ای که فرهاد جعفری و زویا پیرزاد در ایران مطرح شدند که به شدت سانتی‌مانتال بودند. این‌ها نیامدند مثل فهمیه رحیمی مطرح شوند بلکه آمدند به عنوان ادبیات روشنفکری خود را مطرح کردند.
این‌ها باید به عنوان ادبیات بدنه معرفی شوند. مسئله‌ی اصلی این است. این‌ها نشانه‌های خوبی هستند برای اینکه ما فضای نقادانه در ایران را بسنجیم. تمام جوایز ادبی آن سال را ببینید. رمانی که هر صفحه‌اش یا غلط املائی دارد یا غلط گرامی با اینکه ناشر هم معروف بوده و ویراستاری هم شده؛ توانست جایزه‌های ادبی ما را به خود اختصاص دهد. جملات کتاب جعفری را یادم است که می‌گفت: همه‌ی دست‌هایم، همه‌ی پاهایم، همه‌ی پشتم درد می‌کند»!‌ این جمله‌ی عجیبی است. «را»ی مفعولی حتی یک جا به‌طور تصادفی هم درست ننشسته است. جالب اینجاست که لی‌لی گلستان در انتخاب‌هایش آن را به عنوان بهترین رمان سال انتخاب می‌کند.
ما با رویکردهای سیاسی نویسنده کاری نداریم، یک نویسنده می‌تواند طرفدار هر حزبی باشد اما اگر کار نوشتن را خوب انجام دهد، نمی‌توان منکر نویسنده بودن او شد. زویا پیرزاد آدم اصلاح‌طلبی است اما نویسنده‌ی خوبی نیست. پدیده‌ای که اتفاق می‌افتد این است که همان سال فرزان سجودی یک مقاله در مجله‌ی گلستانه نوشت راجع به اینکه رمان خانوم پیرزاد شاهکار زبانشناسی است. شاهکار زبانشناسی ایشان یعنی حداقل 700 تا غلط گرامری در یک جلد رمان. با غلط گرامری چطور می‌توان یک شاهکار زبانشناسی پدید آورد؟!
اتفاق جالبی هم که افتاد این بود که هشت سال احمدی‌نژاد فقط هشت سال دولت بنجل بود. وقتی رإس امور یک دولت بنجل باشد تا پایین همه چیز بنجل می‌شود. روشنفکری ما بنجل شد، ناشران بنجل شدند و دانشگاه هم بنجل شد.
آن زمان روزنامه‌نگاری ما بدل به یک فاجعه شد. دولت اقتصاد روزنامه‌ها را حذف کرد. در نتیجه روزنامه‌نگارانی که کار بلد نبودند روی کار آمدند. این اتفاق در همه‌ی سطوح می‌افتد. حتی یک رادیکالیسم مطرح شد. منتقدانی ظهور کردند در این هشت سال که تنها منتظرند فیلمی ساخته شود، رمانی نوشته شود و... تا بدون کوچکترین استثنایی بگویند این مزخرف است. این نقد رادیکالی نیست این نقد همسان‌ساز احمدی‌نژادی است. یک مترجم خوب و بد را همزمان طوری می‌زند که اثر هردو خنثی می‌شود. این اتفاقی بود که در این هشت سال افتاد و به این راحتی‌ها نمی‌توان از آن عبور کرد. چنین مطبوعاتی که در این هشت سال رشد کردند؛ امروز در رأس کار هستند.
علی‌رغم همه‌ی این‌ها که گفتیم نقد نداریم این هم باید گفته شود که در ایران تمجید و ستایش هم نداریم. چیز عجیبی در روحیه‌ی ایرانیان است که نمی‌توانیم بگوییم یک چیزی خوب است. حتی در روابط شخصی نمی‌توانیم این را بگوییم. همانقدر که نمی‌توانیم نقادی کنیم، همانقدر هم نمی‌توانیم تمجید و ستایش کنیم. حالت اعتدالی داریم. کار مزخرف را می‌گوییم بد نیست و کار شاهکار را می‌گوییم کار بدی نبود. نه تمجید و ستایش می‌کنیم از آثاری که واقعاً باید ستایش شوند و نه نقد رادیکال می‌کنیم. با مزخرف‌ترین آثار و شاهکارترین آثار به یک شکل برخورد می‌کنیم.
با این اوصاف وضعیت ادبیات را در دولت یازدهم در مقایسه با دولت قبل چطور می‌بینید؟
نوری: در کار ترجمه که اتفاق خاصی نیفتاده. برای ترجمه وقتی اتفاق خوب می‌افتد که کننده‌ی خوب باشد. فرقی نمی‌کند که کدام دوره است به نظرم به شخص‌ها متفاوت است. سیستم زندگی‌ ما سیستم برنامه‌ریزی نیست نه از پایین به بالا و نه از بالا به پایین. سیستم ایران تکنوازی است مثل موسیقی. تا وقتی کسی تنها تار می‌زند خوب است اما با هم که می‌نشینند خراب می‌شوند. این نوع زندگی ماست و برنامه‌ریزی‌ِ فرهنگی تغییری نکرد. برنامه‌ریزیِ فرهنگی که از جانب دولت باشد و تأثیرهای مشهودی بگذارند.
تا جایی که به کار ما به عنوان مترجم مربوط می‌شود، امر جواب دادن به کتاب شاهد پیشرفت‌هایی بودیم. با اطمینان نمی‌توانم بگویم که وضعیت مجوز دادن بهتر شده بلکه روند جواب دادن ارشاد بهتر شده است
آیا‌ رسانه‌هایی مانند صداوسیما اساساً می‌توانند تأثیری بر فرهنگ جامعه و سوق دادن مردم به سمت کتاب بگذارند یا خیر؟
قدمی: به نظر من هرجا که هیئت حاکمه می‌خواهد دخالت بکند ما دیگر با ادبیات و هنر مواجه نیستیم و صرفاً با یک ایدئولوژی روبه رو هستیم. این ایدئولوژی نمی‌توان گفت بی‌تآثیر است اما تأثیر چندانی هم نخواهد داشت. کتاب‌هایی که چاپ 80 و 90 است مطمئن باشید که مردم آن‌ها را نخوانده‌اند. بلکه ارگان‌های مختلف دولتی هستند که این آثار را خریداری می‌کنند و در این بین چیزی که نابود می‌شود، ادبیات است.
تلویزیون به نظر من خودش یک نهاد ذاتاً سطح پایین است. کسی که پای تلویزیون می‌نشیند ساختار ذهنی‌اش به گونه‌ای نیست که کتاب بخواند. بنابراین تنها تأثیر، مبتذل کردن آثار است. اگر در تلوزیون موسیقی واگنر پخش کنی در واقع آن اثر را تخریب کرده‌ای. رادیو و تلویزیون هیچ نقشی در فرهنگ‌سازی ندارند.
نوری: هرجایی که نظام دخالت می‌کند ائدئولوژیک است. دولت نویسنده‌هایی را می‌خواهد انتخاب کند که کارهایشان به زبان‌های دیگر ترجمه شود. نویسنده‌هایی را انتخاب می‌کنند که همسوتر هستند با خودشان و این نویسندگان می‌شوند نماینده‌ی ادبیات ایران درحالی‌که اینگونه نیست.
یک مسئله‌ای اینجا هست. چرا در فرانسه مردم قبل از خواب کتاب می‌خوانند؟ چرا همه در جیب و کیف‌شان کتاب دارند؟ منظورم آدم‌های فرهیخته نیست، بلکه یک کارگر ساده. کسی که کتاب می‌خواند حتی اگر چیز بدی باشد بازهم کتاب است. چرا آنجا این اتفاق می‌افتد اما در ایران نمی‌افتد. آیا به این بر‌نمی‌گردد که آن‌ها اول کتاب را می‌شناسند و بعد با پدیده‌ای مثل تلویزیون و سینما آشنا می‌شوند؟ اما ما برعکس عمل می‌کنیم در این مملکت سینما زودتر از چاپخانه در این مملکت راه افتاد. تلویزیون زودتر از سینما آمده و ما مسیرها را برعکس طی کردیم. فرهنگ تئاتر رفتن به وجود نیامده، فرهنگ کتاب خواندن به عنوان سرگرمی حتی برای ما جا نیفتاده. سرگرمی ما شده تلویزیون و امروز این تهی پرشدنی نیست.
اگر این آگاهی در تلویزیون باشد که نه در ساعت‌های شلوغ بلکه در ساعت 2 نیمه شب، برنامه‌ی جدی ادبی بگذارند که نویسنده‌ای مثل فرید قدمی دعوت شود و برای آن 10 مخاطبی که علاقه دارند و بیدار ماندند این برنامه برگزار شود می‌تواند تأثیرگذار باشد.
وقتی می‌گوییم کتاب این انتظار می‌رود که همه فرهیخته و روشنفکر باشند. جامعه‌ای که همه‌ی افراد آن روشنفکر باشند جامعه‌ی وحشتناکی است. درحالی‌که فرهنگ لایه‌ای دارد که از سطح عام شروع می‌شود و به سطح روشنفکر می‌رسد. برای هرکدام باید به همان اندازه فکر کنیم. حتی آن فلان کتاب کم‌ارزش هم خوانده شدنش مشکلی ندارد، مشکل وقتی است که اینگونه کتاب‌ها را شاهکار فرض کنیم. لذت کتاب خواندن را فرد باید درک کند.
من با بدترین کتاب‌ها کتابخوان شدم، با پلیسی‌های خیلی مبتذل کتاب خواندن را شروع کردم. کتابخوانی شد یکی از لذت‌های من. این باعث شد که کتاب خوب و ادبیات خوب را کشف کنم. از یوسا می‌پرسند که چرا در این دروه‌ی مدرن کتاب خواند برای سرگرمی؟ یوسا پاسخ هوشمندانه‌ای می‌دهد:‌ خواندن رمان لذتی دارد که اگر تجربه‌اش نکنی خودت را محروم کردی.
گفت‌وگو: نوا ذاکری

هیچ نظری موجود نیست:

پادکست سه پنج