مرگ گارسیا مارکز تنها ضایعه‌ای برای دنیای ادبیات نبود، بلکه با مرگ او، سینما به ویژه سینمای مستقل نیز یکی از حامیان و منابع الهام بخش‌اش را از دست داد.
گابریل گارسیا مارکز، نویسنده‌ای بود که ارتباط بسیار نزدیک و تنگاتنگی با سینما داشت. او در سال ۱۹۵۴ در مدرسه تجربی فیلم رم تحصیل کرد و پیش از نویسنده شدن، قصد داشت فیلمساز شود، آرزویی که در دلش ماند و هرگز تحقق نیافت. با این حال مارکز اگرچه خود فیلمی نساخت (جز یک فیلم کوتاه) اما تخیل و رویکرد سینمایی‌اش را می‌توان در روایت‌ها و شخصیت‌های رمان‌ها و داستان‌های کوتاهش جستجو کرد. فیلم کوتاه «خرچنگ آبی» (۱۹۵۴) تنها فیلم مارکز است که با همکاری آلوارو سپیدیا سامودیو ساخته است (تا جایی که می‌دانم این فیلم متاسفانه در دسترس نیست:)
مارکز بار‌ها در گفتگو با رسانه‌ها و نشریات ادبی و نیز در کتاب «یادداشت‌های پنج ساله» (ترجمه بهمن فرزانه)، به علاقه پرشورش به سینما اعتراف کرده است. در گفتگو با نشریه پاریس رویوو گفته است: «احساس می‌کردم سینما رسانه‌ای است که هیچ محدودیتی ندارد و همه چیز در آن ممکن است اما سینما یک محدودیت بزرگ هم داشت. سینما هنری صنعتی است، و بیان آنچه که واقعاً می‌خواهی بگویی در سینما کار دشواری است.»
نمایی از «وقایع‌نگاری یک قتل از پیش اعلام شده» ساخته فرانچسکو رزی (۱۹۸۷) بر اساس داستانی از مارکز به همین نام
نمایی از «وقایع‌نگاری یک قتل از پیش اعلام شده» ساخته فرانچسکو رزی (۱۹۸۷) بر اساس داستانی از مارکز به همین نام
مارکز، فعالیت در زمینه سینما را با نوشتن نقد فیلم شروع کرد. در فاصله بین سال‌های ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۶ مارکز در نشریه کلمبیایی ال اسپکتادور در بوگوتا، نقد فیلم می‌نوشته است، اگرچه مجموعه نقدهای سینمایی‌اش هنوز به زبان انگلیسی منتشر نشده است.
در کتاب «یادداشت‌های پنج ساله» در مقاله‌ای با عنوان «فیلمنامه‌نویسان در نیمه تاریکی» در این‌باره می‌نویسد: «در سال ۱۹۵۴ به پشتیبانی روزنامه‌ها برای یک سال نقد سینمایی نوشتم. سینما‌ها در ابتدا چندان از مقالات من خوششان نمی‌آمد. انگار روغن کرچک قورت می‌دادند ولی بعد فهمیدند که می‌توانند روی جمعیتی حساب کنند که با آن مقالات، فیلم‌ها را بیشتر درمی‌یافتند.» («یادداشت‌های پنج ساله». ترجمه بهمن فرزانه. نشر ثالث)
مارکز، از حامیان سینمای هنری و مستقل بود و میانه خوبی با فیلم‌های هالیوودی نداشت. او که رابطه بسیار دوستانه و نزدیکی با فیدل کاسترو، رهبر انقلابی کوبا داشت، در سال ۱۹۸۰ با همکاری کاسترو، مؤسسه فیلم هاوانا را تأسیس کرد و سال‌ها مدیر اجرایی آن بود. این مؤسسه، علاوه بر اینکه یک مدرسه فیلمسازی بود، در تولید فیلم هم نقش داشت.
 «بیوه مونتیل» ساخته میگوئل لیتین  بر اساس داستان «تشییع جنازه مادربزرگ» از مارکز
«بیوه مونتیل» ساخته میگوئل لیتین بر اساس داستان «تشییع جنازه مادربزرگ» از مارکز
هیلدا هیدالگو، فیلمساز کوستوریکایی که در سال ۲۰۰۹، رمان «از عشق و سایر شیاطین» مارکز را به فیلم تبدیل کرد، از فارغ‌التحصیلان مدرسه فیلم هاوانا بود. مارکز این داستان را بر مبنای افسانه‌ای از مادربزرگش درباره دختر ساحره‌ای نوشت که بعد از مرگ، مو‌هایش در قبر به رشد خود ادامه می‌دهند؛ داستانی که در روزگار استعمار اسپانیا بر سرزمین آمریکای لاتین و عصر برده‌داری می‌گذرد و ماجرای دختری را می‌گوید که قربانی سکس می‌شود اما فیلمساز فضای جادویی و اثیری داستان مارکز را به فیلمی در ژانر وحشت از نوع «جن‌گیر» تبدیل کرده است.
مارکز همین‌طور ریاست بنیاد سینمایی آمریکای لاتین را به عهده داشت. او در سال ۱۹۸۲ به عنوان یکی از اعضای هیئت داوران جشنواره فیلم کن انتخاب شد که در آن نخل طلا به طور مشترک به دو فیلم مطرح سیاسی آن سال یعنی «راه» ساخته ییلماز گونی و «گمشده» ساخته کوستا گاوراس تعلق گرفت.
با اینکه مارکز، همواره رابطه خود را با سینما حفظ کرد و به عنوان نویسنده یا مشاور فیلمنامه با بسیاری از سینماگران برجسته آمریکای لاتین مثل روی گوئرای برزیلی، توماس گوتیرز آلیای کوبایی و آرتور ریپستین، کارگردان سر‌شناس مکزیکی همکاری کرد اما به‌تدریج دریافت که راه اصلی او از سینما جداست و از مسیر ادبیات می‌گذرد. در گفتگو با پاریس رویوو در این‌باره گفته است: «رابطه من و سینما همچون زوجی است که نمی‌توانند جدا از هم زندگی کنند اما با یکدیگر نیز نمی‌توانند زندگی کنند.»
در کتاب «یادداشت‌های پنج ساله» نیز می‌نویسد: «به امید اینکه خودم بتوانم فیلم بسازم، بیش از ۲۰ سال پیش به مکزیک آمدم. حتی بعد از آن فیلمنامه‌هایی نوشتم که بعد روی پرده سینما به نظرم ناآشنا می‌رسید. با این حال همیشه فکر می‌کردم سینما برای من ساخته شده است و مدت‌ها طول کشید تا بفهمم اشتباه می‌کنم و چنین نیست. یک روز صبح در اکتبر ۱۹۶۵ که از دیدن خودم خسته شده بودم مثل هر روز در مقابل ماشین تحریرم نشستم و ۱۸ ماه بعد بلند شدم با نسخه کامل تایپ شده صد سال تنهایی. در آن عبور از صحرای برهوت متوجه شدم هیچ چیز زیبا‌تر از این آزادی انفرادی نیست که جلوی ماشین تحریرم بنشینم و جهان را به میل خودم خلق کنم.»
در سایت آی‌ام دی بی‌(IMDB)، از ۵۱ فیلم بلند و کوتاه داستانی و سریال تلویزیونی نام برده شده که نام مارکز در تیتراژ آن‌ها به عنوان نویسنده فیلمنامه درج شده یا بر اساس رمان‌ها و داستان‌های کوتاه مارکز ساخته شده‌اند. اما در میان این لیست بلند، به ندرت می‌توان آثاری پیدا کرد که جدا از یدک کشیدن نام مارکز، از نظر سینمایی نیز آثار معتبر و قابل توجهی باشند.
«سال طاعون»، ساخته فلیپه کازالس، بر اساس کتاب «خاطرات سال طاعون» اثر دنیل دفو. فیلمنامه این فیلم را مارکز نوشت
«سال طاعون»، ساخته فلیپه کازالس، بر اساس کتاب «خاطرات سال طاعون» اثر دنیل دفو. فیلمنامه این فیلم را مارکز نوشت
یکی از ویژگی‌های برجسته آثار مارکز در این است که او توانسته عناصر فراواقعی و فانتزی را به شکل بسیار رئالیستی و باورپذیر در متن واقعیت روزمره زندگی مردم آمریکای لاتین جا دهد اما بیشتر فیلمسازانی که دست به اقتباس از داستان‌های او زده‌اند، نتوانسته‌اند این همنشینی عناصر جادویی و فانتزی با واقعیت را به خوبی مارکز در کار‌هایشان اجرا کنند. شاید امروز با توسعه تکنیک‌های «سی جی آی» و جلوه‌های ویژه بصری دیجیتال، بتوان رئالیسم جادویی مارکز را به شکل واقع بینانه‌تر و باورپذیرتری بر پرده سینما بازآفرینی کرد.
با اینکه مارکز، اجازه اقتباس سینمایی از برخی رمان‌ها و داستان‌های کوتاهش را به فیلمسازان مختلف داده بود اما اعتقاد شخصی‌اش این بود که «خوانندگان رمان همیشه شخصیت‌ها را آنطور که خودشان دوست دارند حتی به شکل عمه یا مادربزرگ خود تصور می‌کنند، اما به محض اینکه شما این شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشید حاشیه امن خلاقیت آن‌ها خدشه‌دار می‌شود.»
روی گوئرا، (بازیگر نقش پدرو اورسوا در فیلم «آگوئیرا خشم خداوند» ورنر هرتزوگ)، یکی از فیلمسازانی بود که همکاری مستمری با مارکز داشت. او علاوه بر اقتباس از داستان‌های مارکز، در سال ۱۹۸۸ فیلم عاشقانه و اروتیک «افسانه کبوترباز زیبا» را بر اساس فیلمنامه‌ای از مارکز کارگردانی کرد. گوئرا پیش از آن فیلم «ارندیرا» (۱۹۸۳) را بر اساس رمان وهم‌انگیز و جادویی «ارندیرای غمگین و بی‌گناه و مادربزرگ سنگدلش» اثر مارکز ساخته بود.
«ادیپ شهردار» ساخته خورخه الی تریانا بر مبنای فیلمنامه‌ای از مارکز
«ادیپ شهردار» ساخته خورخه الی تریانا بر مبنای فیلمنامه‌ای از مارکز
مارکز داستان ارندیرا را ابتدا به عنوان فیلمنامه نوشته بود اما این فیلمنامه گم شد. بعد از آن او با همکاری گوئرا، دوباره فیلمنامه را بر اساس آنچه که در ذهن داشت نوشت.
«ارندیرا»، داستان دختر جوانی است که با مادر بزرگ سنگدلش در سرزمینی برهوت زندگی می‌کند و با رؤیا‌ها و خیال‌های شیرین‌اش دلخوش است اما مادربزرگ برای کسب درآمد او را به فاحشگی می‌کشاند. مارکز، شخصیت ارندیرا و مادربزرگ را از رمان صد سال تنهایی وارد این قصه کرده بود. بازی کلودیا اوهانا، بازیگر جوان برزیلی در نقش ارندیرا و ایرنه پاپاس، بازیگر بزرگ یونانی در نقش مادربزرگ او، بسیار باورپذیر و ستایش‌برانگیز بود.
گوئرا همچنین فیلم «ساعت شوم» (۲۰۰۶) را نیز بر اساس یکی از آثار معروف گابریل گارسیا مارکز ساخت. این فیلم داستان دهکده‌ای است که زندگی ساکنان آن با پخش شبنامه‌هایی که در آن‌ها اسرار زنان و مردان ده فاش شده، به هم می‌ریزد.
در سال ۱۹۷۹ میگوئل لیتین، سینماگر نامدار شیلیایی نیز، داستان کوتاهی از مارکز به نام «تشییع جنازه مادربزرگ» را با با بازی جرالدین چاپلین و با عنوان «بیوه مونتیل» به فیلم برگرداند که در سی امین جشنواره فیلم برلین نمایش داده شد و مورد استقبال منتقدان قرار گرفت.
در همین سال مارکز، فیلمنامه «سال طاعون» را بر اساس کتاب «خاطرات سال طاعون» اثر دنیل دفو می‌نویسد که به وسیله فلیپه کازالس، کارگردان مکزیکی ساخته می‌شود. این فیلم داستان شهر کوچکی در مکزیک است که گرفتار طاعون می‌شود اما به رغم هشدارهای پزشک شهر، حکومت این کشور سعی می‌کند مردم را از شیوع این بیماری بی‌خبر نگه دارد.
مارکز همچنین با سینماگران نسل بعد از انقلاب کوبا از جمله توماس گوتیرز آلیا، مهم‌ترین سینماگر این نسل نیز دوستی و همکاری داشت. او در سال ۱۹۸۹ با همکاری الیسیو آلبرتو، فیلمنامه «نامه‌هایی از پارک» را برای آلیا نوشت که داستان عاشقانه‌ای بود که در اوایل قرن بیستم در کوبا اتفاق می‌افتاد.
«پیرمردی با بال‌های خیلی بزرگ»، داستان کوتاهی از مارکز است که در سال ۱۹۵۵ منتشر شد و نخستین اثر رئالیسم جادویی او به شمار می‌رود. در سال ۱۹۸۸، فرناندو بیری، کارگردان و فیلمنامه‌نویس کوبایی فیلمی به همین نام بر اساس این داستان ساخت. مارکز همچنین یکی از فیلمنامه‌نویسان فیلم مستند «زد‌ای فایو کهنه و نو» ساخته این فیلمساز کوبایی بوده است.
آرتور ریپستین، کارگردان برجسته مکزیکی و دستیار لوئیس بونوئل در مکزیک که بسیاری او را پدر سینمای مستقل مکزیک می‌دانند نیز از همکاران گارسیا مارکز در سینما بود. او با ساختن فیلم «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» بر اساس داستان بلندی به همین نام از مارکز (با فیلمنامه‌ای از آلیشیا گارسیادیه گو)، یکی از بهترین اقتباس‌های سینمایی از آثار مارکز را ارائه کرد. این داستان که در سال ۱۹۶۰ منتشر شد، روایت زندگی سرهنگ بازنشسته و فقیری است (با بازی فرناندو لویان) که با زنش در بندر کوچک و دوره افتاده‌ای در کلمبیا زندگی می‌کند و منتظر دریافت نامه‌ای در مورد حقوق بازنشستگی‌اش است.
او می‌داند که نامه‌ای در کار نیست اما لباس پوشیدن و آماده شدن برای رفتن به اسکله و در انتظار کشتی پست ماندن برای او مانند نوعی مراسم آئینی است. همین انتظار و امید واهی او را زنده نگه می‌دارد. خانه برای سرهنگ مانند جهنم است، زنش بیماری آسم دارد و آن‌ها از فقر و بیچارگی، حتی چیزی برای خوردن ندارند و این موضوع سرهنگ را عذاب می‌دهد و از این فقر وحشتناک شرمسار است. سرهنگ در آخر داستان، در جواب سؤال تکراری زنش که می‌پرسد «حالا چه خواهیم خورد؟» جواب می‌دهد: «گُه». این جواب کوتاه سرهنگ، تبلور خشم فروخورده و حقارت بیست ساله‌ای است که به این شکل از دهان او بیرون می‌آید.
 نمایی از فیلم «ارندیرا» (۱۹۸۳)، ساخته روی گوئرا بر اساس رمان وهم‌انگیز و جادویی «ارندیرای غمگین و بی‌گناه و مادربزرگ سنگدلش» اثر مارکز
نمایی از فیلم «ارندیرا» (۱۹۸۳)، ساخته روی گوئرا بر اساس رمان وهم‌انگیز و جادویی «ارندیرای غمگین و بی‌گناه و مادربزرگ سنگدلش» اثر مارکز
مارکز که همیشه در برابر تقاضا‌های متعدد تهیه‌کننده‌ها و فیلمسازان برای اقتباس سینمایی از رمان درخشان «صد سال تنهایی»، مقاومت کرده و پاسخ رد داده بود، در دهه هشتاد اعلام کرد که تنها سینماگری که می‌تواند این رمان را به تصویر بکشد، لوئیس بونوئل است. به دنبال موافقت بونوئل با ساختن این فیلم، او و بونوئل دست به کار مقدمات تهیه این فیلم شدند اما مرگ به بونوئل مهلت نداد تا این رمان شگفت‌انگیز و جادویی را بر پرده سینما بازآفرینی کند و در نتیجه کل آن پروژه متوقف شد. بعد از آن مارکز، هیچ پیشنهاد دیگری را در این زمینه نپذیرفت و صد سال تنهایی تاکنون به زندگی خود در ذهن میلیون‌ها خواننده این رمان ادامه داده است. اما در وب‌سایت آی‌ام دی بی ‌از دو فیلم شوجی ترایاما سینماگر سر‌شناس ژاپنی که در سال‌های ۱۹۸۱ و ۱۹۸۴ بر اساس رمان «صد سال تنهایی» مارکز ساخته شده، نام برده شده است. یکی از فیلم‌ها با عنوان «وداع با پناهگاه» و دیگری با عنوان «صد سال تنهایی» به نمایش درآمده‌اند.
مارکز با اینکه در کلمبیا زندگی نمی‌کرد اما از اواخر دهه هشتاد همکاری خود را با سینما و تلویزیون کلمبیا شروع کرد. در سال ۱۹۹۶ خورخه الی تریانا، سینماگر کلمبیایی، فیلم «ادیپ شهردار» را بر مبنای فیلمنامه‌ای از مارکز کارگردانی کرد که اقتباسی از داستان ادیپ شهریار سوفوکل بود و در کلمبیای امروز اتفاق می‌افتاد. تریانا همچنین در سال ۲۰۰۹ نمایشی را بر اساس داستان «ارندیرا» ی مارکز در واشنگتن به روی صحنه برد.
لیساندرو دوک نارانجو، فیلمساز تلویزیونی کلمبیایی نیز دو فیلم بر مبنای فیلمنامه‌های مارکز ساخت که اگرچه هر دوی آن‌ها‌‌ همان حال و هوای جادویی و سورئالیستی آثار داستانی مارکز را دارند اما هیچکدام از آن‌ها آثار معتبر و درخوری به شمار نمی‌روند. «معجزه در رم» (۱۹۸۹)، داستان مردی است که دختر هفت ساله‌اش می‌میرد و او بعد از ۱۲ سال می‌فهمد که جسم‌اش هنوز تازه است و همسایه‌هایش آن را یک معجزه الهی می‌پندارند. «کودکان نامرئی» (۲۰۰۱) نیز داستان پسربچه‌هایی است که برای نزدیک شدن به دختران مورد علاقه‌شان تصمیم می‌گیرند نامرئی شوند.
«از عشق و سایر شیاطین» ساخته هیلدا هیدالگو  بر اساس داستانی از مارکز
«از عشق و سایر شیاطین» ساخته هیلدا هیدالگو بر اساس داستانی از مارکز
خیمه هومبرتو هرموسیلو، فیلمساز مکزیکی که بسیاری او را پدرو آلمادوار مکزیک می‌دانند، دو فیلم بر اساس داستان‌های کوتاه مارکز ساخت: «مری عزیزترینم» (۱۹۷۹) و «تابستان دوشیزه فوربس» (۱۹۸۸).
فیلم‌های هرموسیلو به بررسی ریاکاری در میان اقشار متوسط مکزیک می‌پردازد و ارزش‌های اخلاقی آن‌ها را به چالش می‌کشد. «مری عزیزترینم»، فیلمی طنزآمیز و ابسورد درباره رابطه عاشقانه بین یک دزد خرده‌پا و یک دختر شعبده‌باز بود که عناصر رئالیسم جادویی داستان‌های مارکز را در خود داشت. اما «تابستان خانم فوربس»، به خاطر رمز و راز فضای فیلم و اروتیسم جاری در آن، نزدیکی بیشتری به دنیای مارکز داشت.
«تابستان خانم فوربس» داستان خانم معلمی آلمانی است که یک زن و شوهر پولدار مکزیکی او را برای شش هفته استخدام می‌کنند تا از بچه‌های آن‌ها در غیابشان مراقبت کرده و به آن‌ها زبان آلمانی و انضباط بیاموزد. فوربس زنی مقتدر و مستبد است و نظمی آهنین و فاشیستی را بر خانه و بچه‌ها تحمیل می‌کند اما مارکز و فیلمساز، به تدریج ما را با شخصیت بسیار ضعیف، آسیب‌پذیر و شکننده این زن آشنا می‌کند؛ زنی که هرگز نتوانسته به آرزو‌هایش و آنچه که می‌خواسته برسد و همیشه در حسرت داشتن یک رابطه عاشقانه و جنسی با یک مرد بوده اما به خاطر روحیه خشن و انعطاف‌ناپذیرش، نتوانسته با هیچ مردی سر کند. «تابستان خانم فوربس»، یک تراژدی مدرن و گروتسک است که در فضایی وهمناک و اروتیک روایت می‌شود.
در سال ۱۹۸۷ فرانچسکو رزی، کارگردان برجسته ایتالیایی، به کمک تونینو گوئرا، فیلمنامه‌نویسی که با کارگردان‌های بزرگی چون فلینی و آنجلو پولوس کار کرده بود، یکی از بهترین و جذاب‌ترین داستان‌های مارکز («وقایع نگاری یک قتل از پیش اعلام شده») را که روایتی از یک قتل ناموسی و تراژیک بود، به فیلم تبدیل کرد. این فیلم در جشنواره فیلم کن‌‌ همان سال به نمایش درآمد و مورد تحسین منتقدان آمریکای لاتینی قرار گرفت اما منتقدان فرانسوی، از آن استقبال خوبی نکردند.
در داستان مارکز، برادران دوقلوی یک دختر جوان که بکارت خود را از دست داده، در صدد انتقام و حفظ آبروی خانوادگی برآمده و متهم یعنی سانتیاگو ناصر را با چاقو به قتل می‌رسانند.
فرانچسکو رزی، فضای داستان را که شهری کوچک در کلمبیا بود، به خوبی از کار درآورد و بازیگران نقش‌های سانتیاگو ناصر (آنتونی دلون پسر آلن دلون)، آنجلا (اورنلا موتی) بایاردو سن رومن (روپرت ایورت) نیز بسیار دقیق انتخاب شدند اما روایت غیرخطی و پیچیدگی‌های داستان مارکز، تا حد زیادی در فیلم رزی زایل شد و شکل گزارش‌گونه به خود گرفت. رمان مارکز به وسیله راوی نا‌شناسی روایت می‌شود اما در فیلم، این راوی در قالب شخصیت کریستوبال بدویا (با بازی درخشان جان ماریا ولونته)، ظاهر می‌شود.
رُزی در این فیلم، خیلی تحت تأثیر فضای فیلم‌های وسترن بود. حتی شمایل سانتیاگو ناصر، قهرمان اصلی رمان (با بازی آنتونی دلون فرزند آلن دلون) با قد بلند و کلاه و طرز نشستن‌اش روی صندلی راحتی جلوی میدانچه دهکده، یادآور هنری فوندا در فیلم «کلمانتین عزیزم» جان فورد بود.
نمایی از فیلم «ارندیرا» (۱۹۸۳)، ساخته روی گوئرا بر اساس رمان وهم‌انگیز و جادویی «ارندیرای غمگین و بی‌گناه و مادربزرگ سنگدلش» اثر مارکز
نمایی از فیلم «ارندیرا» (۱۹۸۳)، ساخته روی گوئرا بر اساس رمان وهم‌انگیز و جادویی «ارندیرای غمگین و بی‌گناه و مادربزرگ سنگدلش» اثر مارکز
در سال ۲۰۱۳، فیلمسازی آمریکایی به نام لوگان میلر نیز فیلمی کوتاه بر اساس داستان مارکز در فضایی کاملاً آمریکایی با بازیگران آمریکایی به شیوه فیلم‌های تین ایجری آمریکایی ساخت که نتیجه آن بسیار مضحک و اسف‌انگیز بود و هیچ ربطی به رمان مارکز نداشت و در واقع آن را باید توهینی به مارکز و رمان او دانست.
مارکز علاوه بر فیلمنامه‌هایی که خود نوشته است، در نوشتن فیلمنامه چند فیلم که بر اساس داستان‌های او و نویسنده‌های دیگر آمریکای لاتین ساخته شده‌اند نیز مشارکت کرده است از جمله فیلم «خروس طلایی» (۱۹۶۴) به کارگردانی روبرتو گاوالدون که بر مبنای داستانی از خوان رولفو ساخته شد و مارکز در نوشن فیلمنامه آن با کارلوس فوئنتوس، نویسنده برجسته مکزیکی همکاری کرد.
«خروس طلایی»، داستان مرد خوش شانسی است که در مسابقات خروس جنگی شرکت می‌کند و در یک رقابت عشقی با یک مرد پولدار قرار می‌گیرد. این فیلم آغاز دوره‌ای از فیلمسازی مستقل در سینمای آمریکای لاتین بود که با اقتباس از داستان‌های نویسندگان برجسته این قاره شروع شد. مارکز همچنین فیلمنامه‌های دیگری نیز با همکاری فوئنتوس نوشت که معروف‌ترین آن فیلمنامه فیلمی است به نام «زمان مردن» که در سال ۱۹۶۶ به وسیله آرتورو ریپستین روسن، سینماگر برجسته مکزیکی و دستیار لوئیس بونوئل در فیلم‌های مکزیکی این فیلمساز، آن را ساخت. ریسپتین، فیلمسازی است که جایزه ملی علوم و هنر مکزیک را بعد از بونوئل دریافت کرد و به خاطر تکنیک‌های برشتی و رویکرد ضد رمانتیکش مشهور است. در سال ۱۹۸۶ خورخه الی تریانا فیلمساز کوبایی نیز روایت دیگری از این فیلمنامه مارکز و فوئنتوس ارائه کرد که سال‌ها قبل با نام «وقت مردن» در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد.
این فیلم، روایت زندگی مرد لعنت شده‌ای است که بعد از ۱۸ سال از زندان آزاد می‌شود اما می‌بیند که زمان بر دهکده‌اش نگذشته و هنوز کسانی که سال‌ها قبل پیش از محاکمه و محکومیت او در دادگاه خواهان مجازات او بودند، هنوز در صدد کشتن او هستند.
«بازی خطرناک» (۱۹۶۷) نام فیلم دیگری از آرتورو ریپستین است که نام مارکز را به عنوان همکار فیلمنامه‌نویس بر خود دارد.
«هیچ دزدی اینجا نیست» (۱۹۶۵) ساخته فیلمساز مکزیکی آلبرتو ایزاک، اپیزود «عشق» از فیلم اپیزودیک «لولای زندگی من» ساخته میگوئل بارباچانو پونسه، «درس‌هایی برای یک بوسه» (۲۰۱۱) ساخته خوان پابلو بوستامانته، «چهار جرم و جنایت» (۱۹۶۸) ساخته سرجیو ویار از مکزیک، «پتسی عشق من» (۱۹۶۹) به کارگردانی مانوئل میچل و «شگون» (۱۹۷۵) ساخته لوئیس آلکوریزا از فیلم‌هایی است که گابریل گارسیا مارکز، به عنوان فیلمنامه‌نویس یا مشاور فیلمنامه در تولید آن‌ها مشارکت داشته است. «شگون» داستان زن قابله‌ای در یک شهر کوچک مکزیک است که پیشگویی می‌کند با به دنیا آمدن یک کودک، اتفاق شومی برای مردم آن شهر می‌افتد.
از سوی دیگر گرایش مارکز به مخاطب عام و داشتن ارتباط با طیف وسیعی از مخاطبان، او را به نوشتن فیلمنامه برای سریال‌های تلویزیونی نیز ترغیب کرد. او همیشه می‌گفت که خود را یک روشنفکر و متفکر آبستره نمی‌داند. بیشتر این سریال‌ها، «سوپ‌اپرا»‌ها و ملودرام‌های سبک خانوادگی بوده‌اند اما مارکز برخی عناصر رئالیسم جادویی خود را نیز وارد آن‌ها کرده است. «وقایع نگاری یک نسل تراژیک» سریال ۶ قسمته تلویزیونی (محصول ۱۹۹۳ کلمبیا)، سریال ۶ قسمته «من آدم خیالباف» (محصول ۱۹۹۲ کلمبیا)، سریال تلویزیونی «ماریا» برای شبکه آر سی ان کلمبیا (۱۹۹۱) و سریال «عشق دشوار» محصول ۱۹۹۱ تلویزیون مکزیک) از جمله کارهای تلویزیونی اوست.
مارکز همچنین به عنوان بازیگر در فیلم‌های «ماریا عزیز‌ترین من» ساخته خیمه هومبرتو هرموسیلو (۱۹۷۹) که داستان عاشقانه بین یک دزد و یک دختر شعبده باز است و نیز فیلم «هیچ دزدی در این دهکده نیست» (۱۹۶۵) ساخته آلبرتو ایزاک از مکزیک، بازی کرده است. یکی از فرزندان او به نام رودریگو گارسیا نیز امروز یک فیلمساز سر‌شناس تلویزیونی در لوس‌آنجلس است.
......................

مارکز و سینما

PARVJMAR02
گارسیا مارکز در سال ۱۹۸۲به عنوان یکی از اعضای هیئت داوران جشنواره فیلم کن انتخاب شد. او به «پاریس رویوو» گفت: «رابطه من و سینما همچون زوجی است که نمی‌توانند جدا از هم زندگی کنند اما با یکدیگر نیز نمی‌توانند زندگی کنند.»

فیلم کوتاه «خرچنگ آبی» (۱۹۵۴) تنها فیلم مارکز است که با همکاری آلوارو سپیدیا سامودیو ساخته است.
هیلدا هیدالگو، فیلمساز کوستوریکایی در سال ۲۰۰۹، رمان «از عشق و سایر شیاطین» مارکز را به فیلم تبدیل کرد.
روی گوئرا فیلم «ساعت شوم» (۲۰۰۶) را بر اساس یکی از داستان‌های گابریل گارسیا مارکز ساخت. 
در سال ۱۹۷۹ میگوئل لیتین، فیلم «بیوه مونتیل» را بر اساس داستان «تشییع جنازه مادربزرگ» از مارکز ساخت. این فیلم در سی امین جشنواره فیلم برلین نمایش داده شد و مورد استقبال منتقدان قرار گرفت.
آرتور ریپستین فیلم «کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد» را بر اساس داستانی به همین نام از مارکز ساخت و یکی از بهترین اقتباس‌های سینمایی از آثار مارکز را ارائه کرد.
خیمه هومبرتو هرموسیلو دو فیلم بر اساس داستان‌های کوتاه مارکز ساخت: «مری عزیزترینم» (۱۹۷۹) و «تابستان دوشیزه فوربس» (۱۹۸۸).
در سال ۱۹۸۷ فرانچسکو رزی،  یکی از بهترین و جذاب‌ترین داستان‌های مارکز («وقایع نگاری یک قتل از پیش اعلام شده») را  به فیلم تبدیل کرد.