http://www.facebook.com/se5anj
یونس تراکمه
جمالزاده که از همان اوان جوانی در خارج از کشور زندگی میکرد، با مطالعه و تدقیق در برخی از داستانها و رومانهای اروپایی به کشف فرم و ساختار در آنها نایل شد و پی به ضرورت اجرای این ساختارها در زبان فارسی برد. «جمالزاده از همان هنگام اقامت در برلین و مصاحبت با میرزامحمدخان قزوینی و سیدحسن تقیزاده و دانشمندان دیگر ایران معتقد شده بود که در مملکت ما هزارها موضوع بکر و بدیع و مهم موجود است که هنوز مانند بسیاری از منابع ثروت مادی ما دستنخورده و مورد بهرهبرداری واقع نگردیده است و اگر نویسندهای قابل و با همت و استقلال پیدا شود میتواند از هر کدام از آنها رومان یا لااقل قصه خواندنی ممتازی بسازد که بیگانگان هم به خواندن آن رغبت داشته باشند. (از صبا تا نیما- ج2- ص 279)»
این ضرورت را خود او در پیشگفتار «یکی بود یکی نبود» به تفصیل نوشته است: «میتوان گفت که رومان بهترین آینه است برای نمایاندن احوالات اخلاقی و سجایای مخصوصه ملل و اقوام چنانکه برای شناختن ملت روسیه از دور هیچ راهی بهتر از خواندن کتابهای تولستوی و دوستویوسکی نیست... ولی از مهمترین فایدههای رومان و انشای رومانی فایدهایست که از آن عاید زبان و لسان یک ملت و مملکتی میگردد چونکه فقط انشای رومانی که مقصود از آن انشای حکایتی باشد خواه به شکل کتاب یا قطعه «تیاتر» یا نامه و غیرهم میتواند موقع استعمال برای تمام کلمات و تعبیرات و ضربالمثلها اصطلاحات و ساختمانهای مختلف کلام و لهجههای گوناگون یک زبان پیدا کند و حتی در واقع جعبه حبس صوت گفتار طبقات و دستههای مختلفه یک ملت باشد.»
هدایت بر این بستر است که برای بار اول خلاقیت را وارد روایتهایش میکند و پی میبرد که با این زبان و با این تمرینهایی که برای ایجاد ساختار روایی قبل از او اجرا شده است میتواند و باید خلاقانه به روایت شخصی از ذهنیات خود و وقایع پیرامونی خود بپردازد. در همان سالها و همزمان با هدایت، رومانها و داستانهای فراوانی هم منتشر شده و همچنان نوشته و منتشر میشود، که همه اینها با طبقهبندی و عناوین دیگر بهعنوان دستاورد یا آسیب ادبیات داستانی بارها مورد بحث و بررسی منتقدان و کارشناسان قرار گرفته است. اما این هدایت بود که خلاقانه پیوند زد این زبان و ساختار قبلا آزموده را با تار و پود جان خود. و او بود که پی برد چگونه و چرا باید با این زبان و این فرم روایی شکل بدهد به بیشکلیهای روح و روان خود و روح و روان انسان در جامعه و در موقعیتهای گوناگون.
هدایت جان شریف و زیبایی است در ادبیات ایران. آنقدر زیبا و شریف که با تمام انکارها و تهمتها و لجنپراکنیها و تمام اهتمامی که بعضیها از همان ابتدا تاکنون در خراش انداختن بر چهره او داشتند و دارند و ظاهرا همچنان خواهند داشت، سرفرازانه و بیهیچ خراشی حتی بر چهره، بر تارک ادبیات معاصر میدرخشد.
در داستان «داشآکل» صحنهای هست که کاکارستم در غیاب داشآکل و در میان همپالکیهایش چه رجزها که علیه داشآکل نمیخواند و پهلوان پنبهوار چگونه سعی در خوار و خفیف کردن او دارد. این صحنه بارها توسط کاکارستمهایی علیه خود هدایت بازسازی و بارها و بارها اجرا شد؛ اما بهگواهی تاریخ، هدایت همچنان زنده و پویا در عرصه ادبیات هست و خواهد بود.
در هر جامعه پویا و زندهای وقتی جریانی، مثلا جریانی فرهنگی، بهراه میافتد سرسلسلههای این جریان خیلی زود و بعد از مدتی از طی مسیر، به تاریخ سپرده میشوند و جایگاه و حرمتی تاریخی پیدا میکنند. اما چگونه است که هنوز و از پس حدود یک قرن، هدایت و نیما همچنان در صحنه حاضرند و جوابگوی مخاطبان ادبیات در این جامعه هستند؟ بهنظر میرسد تنها دلیل این امر به کیفیت این جریان ادبی، جریان ادبیات معاصر ایران، بستگی دارد. جریانی که در طول یک قرن در ادبیات معاصر ما جاری شده است و به اقتضای عملکردها در این مدت، گاه متوقف شده و گاه حتی منقطع. در دوره ها و سالهایی پوینده در حرکت بوده و در سالهایی درجا زده است و حاصل این قطع و وصلها، که منتج از عملکرد برخی عوامل و عناصر بوده، همین است که مخاطبان امروز ادبیات ایران همچنان مخاطب داستانهای صادق هدایت و شعرهای نیما یوشیج هستند؛ همانقدر و همانگونه که مخاطب داستانها و شعرهای بعد از آنها هستند. اینکه هدایت همچنان مطرح است و همچنان مخاطب دارد، آنهم نه از نوع مخاطب تاریخ ادبیاتی، بلکه از نوع مخاطبان نویسندههای دیروز و امروز، نویسندههای زنده و حاضر در صحنه، قابل تامل نیست؟ و آیا وقت آن نرسیده که بررسی دقیق و آسیبشناسانهای در مورد آن انجام شود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر