
مهربان است، برای اینکه هنوز به رفاقتهای دیریناش پایبند مانده، حالا هرچه قدر چپها و تندروها بگویند رفاقت با یک دیکتاتور برای نویسنده عار است و عیب. به موقع فعال اجتماعی و سیاسی هم بود، رفاقتش هم با «فیدل کاسترو» برای همان دورانها است. او نویسنده است و معتمد مردم، یادتان بیاید وقتی همه رسانههای آمریکایی دمبهدم خبر از مرگ کاسترو میدادند، او بود که به دیدن دوست قدیمیاش رفت و به همه این شایعات پایان داد. حالا چه عیبی دارد که به رفیق قدیمیاش پشت نکرده، هنوز خیلیها شعر «دلاور برخیز» او را برای «چه گوارا»در سراسر دنیا میخوانند و حتی نمیدانند که شاعر این شعر ماندگار کیست. همه آنها که به گابریل گارسیا مارکز خرده میگیرند، خودشان هم شاید یک روز در معرض قضاوت قرار بگیرند، مگر همان «ماریو بارگاس یوسا» نبود که میخواست رییسجمهور پرو شود. اگر او رییسجمهور میشد باز هم میتوانست یک منتقد سیاسی باقی بماند. شاید او هم خیلی جاها مجبور میشد منافع کشورش را به نقدهای تندوتیزش ترجیح بدهد. اما «مارکز» همه اینها را میداند و برای همین هم برای دوست قدیمیاش احترام قائل است و هنوز وقتی خبر بیماریاش را میشنود، جلوتر از همه راهی هاوانا میشود، چه میدانیم او چقدر همدم کاسترو است؟ برای همه اینها است که میگویم قضاوت درباره مارکز سخت است، من که نمیتوانم خودتان نتیجه بگیرید. برای همین است که میگویم او مهربان است. حالا او پیر شده و نزدیکانش میگویند حافظهاش را از دست داده و این هیچ خبر خوبی نیست برای من که او را اینقدر دوست دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر