مهربان است، برای اینکه هنوز به رفاقتهای دیریناش پایبند مانده، حالا هرچه قدر چپها و تندروها بگویند رفاقت با یک دیکتاتور برای نویسنده عار است و عیب. به موقع فعال اجتماعی و سیاسی هم بود، رفاقتش هم با «فیدل کاسترو» برای همان دورانها است. او نویسنده است و معتمد مردم، یادتان بیاید وقتی همه رسانههای آمریکایی دمبهدم خبر از مرگ کاسترو میدادند، او بود که به دیدن دوست قدیمیاش رفت و به همه این شایعات پایان داد. حالا چه عیبی دارد که به رفیق قدیمیاش پشت نکرده، هنوز خیلیها شعر «دلاور برخیز» او را برای «چه گوارا»در سراسر دنیا میخوانند و حتی نمیدانند که شاعر این شعر ماندگار کیست. همه آنها که به گابریل گارسیا مارکز خرده میگیرند، خودشان هم شاید یک روز در معرض قضاوت قرار بگیرند، مگر همان «ماریو بارگاس یوسا» نبود که میخواست رییسجمهور پرو شود. اگر او رییسجمهور میشد باز هم میتوانست یک منتقد سیاسی باقی بماند. شاید او هم خیلی جاها مجبور میشد منافع کشورش را به نقدهای تندوتیزش ترجیح بدهد. اما «مارکز» همه اینها را میداند و برای همین هم برای دوست قدیمیاش احترام قائل است و هنوز وقتی خبر بیماریاش را میشنود، جلوتر از همه راهی هاوانا میشود، چه میدانیم او چقدر همدم کاسترو است؟ برای همه اینها است که میگویم قضاوت درباره مارکز سخت است، من که نمیتوانم خودتان نتیجه بگیرید. برای همین است که میگویم او مهربان است. حالا او پیر شده و نزدیکانش میگویند حافظهاش را از دست داده و این هیچ خبر خوبی نیست برای من که او را اینقدر دوست دارم.
حرکت در سطح
-
من را فرانسوی ببوس
روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.
-
این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM
و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .
-
گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی
غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بیحرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه میآمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانههایش زیر لحاف تکانتکان میخورد
- عدوی تو نیستم من، انکار توام
ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعهای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.
- من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی
آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر میتواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقهشان یک دنیا خودخواهی، منفعتطلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح میدهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولتهای گوشت سویینی تاد بخورم
- چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک
هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسینبرانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام بهتصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.
- عدوی تو نیستم من، انکار توام
۱۳۹۱ دی ۲۹, جمعه
«مارکز» هنوز دوستداشتنی است
مهربان است، برای اینکه هنوز به رفاقتهای دیریناش پایبند مانده، حالا هرچه قدر چپها و تندروها بگویند رفاقت با یک دیکتاتور برای نویسنده عار است و عیب. به موقع فعال اجتماعی و سیاسی هم بود، رفاقتش هم با «فیدل کاسترو» برای همان دورانها است. او نویسنده است و معتمد مردم، یادتان بیاید وقتی همه رسانههای آمریکایی دمبهدم خبر از مرگ کاسترو میدادند، او بود که به دیدن دوست قدیمیاش رفت و به همه این شایعات پایان داد. حالا چه عیبی دارد که به رفیق قدیمیاش پشت نکرده، هنوز خیلیها شعر «دلاور برخیز» او را برای «چه گوارا»در سراسر دنیا میخوانند و حتی نمیدانند که شاعر این شعر ماندگار کیست. همه آنها که به گابریل گارسیا مارکز خرده میگیرند، خودشان هم شاید یک روز در معرض قضاوت قرار بگیرند، مگر همان «ماریو بارگاس یوسا» نبود که میخواست رییسجمهور پرو شود. اگر او رییسجمهور میشد باز هم میتوانست یک منتقد سیاسی باقی بماند. شاید او هم خیلی جاها مجبور میشد منافع کشورش را به نقدهای تندوتیزش ترجیح بدهد. اما «مارکز» همه اینها را میداند و برای همین هم برای دوست قدیمیاش احترام قائل است و هنوز وقتی خبر بیماریاش را میشنود، جلوتر از همه راهی هاوانا میشود، چه میدانیم او چقدر همدم کاسترو است؟ برای همه اینها است که میگویم قضاوت درباره مارکز سخت است، من که نمیتوانم خودتان نتیجه بگیرید. برای همین است که میگویم او مهربان است. حالا او پیر شده و نزدیکانش میگویند حافظهاش را از دست داده و این هیچ خبر خوبی نیست برای من که او را اینقدر دوست دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر