یادم است چند سال پیش یکی از دوستان نویسنده، که خیلی هم به اصطلاح کباده ی مبارزه و پیش رو بودن می کشید و می کشد هنوز، سرِ یک دعوایی که با چند نویسنده ی دیگر و به طور جمعی راه افتاده بود (جزییاتش مهم نیست، می خواهم برسم به اصل حرفم)، تقریبا هوار می زد که "گلشیری نیست که صداش بلند بود و از پس این ها برمی آمد". و من که تلفنی باهاش حرف می زدم، مانده بودم که این دیگر چه می گوید. این همه ادعا و باز انتظار این که یکی دیگر بیاید و به جای تو حرف بزند؟ آن قدر با آن آدم نزدیک نبودم و آن قدر حرفش برام غریب بود که این را البته نگفتم (که خب، باید می گفتم. می دانم.)، اما همان وقت و مدام بعدش فکر می کردم که چنین آدمی چرا باید این حرف را بزند؟ چرا باید منتظر کسی مثلِ گلشیری باشد تا او از دهان این مثلا حرف بزند و به جای او دعوا کند حتا با دوستان نویسنده؟ و بعد دیدم بعضی از ما (خودِ من هم) گاهی چه قدر کوچک ایم و چه قدر منتظر منجی.حرکت در سطح
-
من را فرانسوی ببوس
روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.
-
این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM
و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .
-
گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی
غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بیحرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه میآمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانههایش زیر لحاف تکانتکان میخورد
عدوی تو نیستم من، انکار توام
ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعهای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.
من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی
آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر میتواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقهشان یک دنیا خودخواهی، منفعتطلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح میدهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولتهای گوشت سویینی تاد بخورم
چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک
هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسینبرانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام بهتصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.
۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه
اگر کسی منتظرِ منجی ست، مشکل خودش است
یادم است چند سال پیش یکی از دوستان نویسنده، که خیلی هم به اصطلاح کباده ی مبارزه و پیش رو بودن می کشید و می کشد هنوز، سرِ یک دعوایی که با چند نویسنده ی دیگر و به طور جمعی راه افتاده بود (جزییاتش مهم نیست، می خواهم برسم به اصل حرفم)، تقریبا هوار می زد که "گلشیری نیست که صداش بلند بود و از پس این ها برمی آمد". و من که تلفنی باهاش حرف می زدم، مانده بودم که این دیگر چه می گوید. این همه ادعا و باز انتظار این که یکی دیگر بیاید و به جای تو حرف بزند؟ آن قدر با آن آدم نزدیک نبودم و آن قدر حرفش برام غریب بود که این را البته نگفتم (که خب، باید می گفتم. می دانم.)، اما همان وقت و مدام بعدش فکر می کردم که چنین آدمی چرا باید این حرف را بزند؟ چرا باید منتظر کسی مثلِ گلشیری باشد تا او از دهان این مثلا حرف بزند و به جای او دعوا کند حتا با دوستان نویسنده؟ و بعد دیدم بعضی از ما (خودِ من هم) گاهی چه قدر کوچک ایم و چه قدر منتظر منجی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر