رامین جهانبگلو: بله. موضوع کتاب خاطرات من است. دوران کودکیام و دوران تحصیلم در فرانسه و سفرها و اقامتهایی که در هند و کانادا و دومرتبه در ایران داشتم و اساتیدی که با آنها کار کردم و پدر و مادرم و اصولاً روشنفکران ایرانی که با آنها در تماس بودم مثل جلال آل احمد، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، نادر نادرپور، شاهرخ مسکوب. کسانی که در کودکی دیدهام و دوستان پدر و مادرم بودند و یادداشتها و خاطرات کوچکی درباره شان گفتهام.
شما به دلیل موقعیت خانوادگی و روابطی که با چهرههای سرشناس ایران در حوزههای مختلف فرهنگی، فلسفی و غیره داشتید، قطعاً مطالب زیادی در این حوزهها در این کتاب یافت میشود که مطالب دست اولی به روایت شما است. اما دیدم که شما در مراسم رونمایی کتابتان در تورونتو تاکید کردید که این کتاب درباره رابطه دوستانه شما با فلسفه به عنوان مهمترین موضوع زندگیتان است.
فلسفه در حقیقت در تمام ایام زندگی من بوده. افرادی که در تماس بودم. از ابتدا دوران کودکی و نوجوانی، آن دورههای فردیدی معروف که خانه ما بود. دکتر فردید و کسان دیگری مانند داریوش شایگان و شاهرخ مسکوب، داریوش آشوری و عنایت و خیلی کسان دیگر و دوره جلال آل احمد... اینها میآمدند خانه ما. از آنجا فلسفه شروع میشود و همینطور ادامه پیدا میکند در تحصیلات من در سوربن فرانسه و بعد آشناییهایم با فلاسفه مهم نیمه دوم قرن بیستم و بعد خودم فعالیتهایی که میکنم، کتابهایی که مینویسم. ملاقاتهایم با افراد مختلف و تاکنون و تدریس فلسفه... و خب به هر حال فلسفه همیشه حضور داشته به عنوان یک دوست، یک همدم، یک معشوق همیشه در زندگی من حضور داشته. میتوانم بگویم شاید مهمترین معشوق من در زندگی فلسفه بوده.
به هر حال برای کسی که از زاویه فلسفه به جهان نگاه میکند نقد و پرسش بخش اصلی زاویه دید او میشود. آیا شما زندگی خودتان را هم از همین زاویه در بخشهایی مورد نقد و پرسش یا بازبینی و بازنگری قرار دادید، زیر سئوال بردید یا خیر؟
بله. کاملاً هم زندگی خودم را مورد نقد قرار دادم و هم جوامعی که توی آنها زندگی کردم. هم فرهنگهای مختلف و جامعه ایران و آن چیزهایی که به نظرم میرسید. ولی همهاش همانطور که گفتید از زاویه دید فلسفی و دید انتقادی است و پرسشهایی که طرح کردم.
اگر بخواهید مهمترین بخش یا فصل زندگیتان را که در این کتاب بیشتر رویکرد انتقادی به آن داشتید، کدام بخش زندگیتان را در این کتاب این گونه مطرح کردید و با آن مواجه شدید؟
بعد از دورانی که به بلوغ فکری رسیدم، کم و کاستیهایی بوده و فکر میکردم بیشتر میتوانستم در دورانی که امکاناتی پیش آمده با کسانی آشنا شوم و آن امکانات را از دست دادم. من یک مقدار هم به صورت شوخی به خودم نگاه میکنم. مثلاً یک بخشی از کتاب هست که بعد از انقلاب وقتی که کسانی که هممحلهای من بودند و کسانی بودند که به انقلاب پیوستند و شدیداً طرفدار انقلاب بودند، میخواستند در مسجد محل کتابخانهای داشته باشند و من بردم کتابهایم را به کتابخانه محل و میخواستم برایشان سخنرانی کنم. ولی به صورت خیلی سادهلوحانه چون از فرانسه آمده بودم و شاگرد فلسفه بودم، فکر میکردم برای افرادی که هیچ چیز درباره مثلاً مکتب فرانکفورت نمیدانند، بروم برای آنها درباره عقل و انقلاب صحبت کنم. پدرم اولین کسی بود که با من خیلی برخورد انتقادی کرد و بعد گفت خب برو ببین نتیجهاش چه خواهد بود.
در خلال نوشتن این کتاب یا خود-زندگینامه آیا توانستید تصویر تازهای از خودتان، از رامین جهانبگلو هم پیدا کنید در کنار این که دارید معرفی میکنید به مخاطبان و خوانندگان این کتاب؟
من یک سری از خاطراتم را دومرتبه بازنگری کردم. ولی خب اگر بخواهم صادقانه بگویم وقتی که دارید زندگینامهتان را مینویسید و نگاه خیلی شخصی از خودتان میدهید همیشه یک چیزهایی پنهان میماند و ناگفتهها همیشه هست. بنابراین شاید لازمهاش کتابهای دیگری باشد که این ناگفتهها گفته شوند. من مطمئن نیستم که همه چیزها گفته شده و همه چیزها را گفتهام. حتماً نگفتهام و بیشک در روابط خیلی شخصیام بعضیها را اصلاً نام نبردهام یا کم نام بردهام. طبیعتاً انتخاب کردم. ولی برای خودم هم جالب بود که اصلاً اینها در قعر ناخودآگاهم وجود داشته.
شما چهار سال وقت صرف کردید تا این کتاب را نوشتید. آن طور که خودتان میگویید. چقدر نوشتن زندگینامه شخصی کار دشواری است و واقعاً چرا؟
بله. به نظرم کار دشواری است. و به خاطر همین است که خب خیلی از هنرمندان معروف دنیا یا نویسندگان و حتی فلاسفه زندگینامهشان را نمینویسند و شما درباره آنها هیچ چیز نمیدانید. بعدها کسانی هستند که بیوگرافر آنها هستند و میآیند زندگینامه آنها را مینویسند. ولی خودشان دست به قلم نمیبرند درباره خودشان. شاید به خاطر اینکه راحتتر است که شما درباره کس دیگری صحبت کنید تا اینکه بخواهید درباره خودتان صحبت کنید و یک مقدار هم سعی کنید تا حد ممکن صادقانه این کار را انجام دهید.
آیا به جز مسئله دشواری نوشتن زندگینامه که در همه دنیا تقریباً مشترک است، آنچه که ما در ایران با آن مواجه هستیم، معدودند کسانی که زندگینامه بنویسند یا وقتی مینویسند بعد از مرگشان منتشر میکنند و در زمان حیاتشان تمایلی به این موضوع وجود ندارد. علتش به نظر شما در جامعه ما چیست؟
علتش این است که اولاً خیلی سخت است که افراد بتوانند یک دید خیلی ابژکتیو (عینی) نسبت به خودشان داشته باشند. دوم این است که ما به هر حال یک جامعهای هستیم که نیم آن سنتی است و این جامعه خیلی دلش نمیخواهد که نتایج کارها و اعمالش حتی از نظر تاریخی نشان داده شود. خب خیلی از خانوادههایی که شخصیتهای تاریخی داشتند، چه در دوره قاجار و چه دوره پهلوی و چه دوره بعد از انقلاب، هیچ دلشان نمیخواهد که بعد از فوت آن افراد بیایند و مثلاً درباره ویژگیهای خیلی درونی آن افراد صحبت شود. فقط یک چیز خیلی بیرونی صحبت میشود. بهترین مثالش برای اینکه بدانیم زندگینامهای که اصلاً موفق نیست چگونه نوشته میشود، وقتی هیچ چیز در آن گفته نمیشود، زندگینامه آقای هاشمی رفسنجانی است. دقیقاً یک زندگینامه است که شما وقتی میخوانید هیچ چیز ازش دستگیرتان نمیشود. ولی خب ما یک خاطراتی هم داریم که نوشتهاند، مثلاً بعضی نوشتهها درباره دوره پهلوی. که خاطرات خوبی است و میبینید که درباره خودشان هم توانستهاند صحبت کنند. اصولاً برای جامعهای که با خودش وارد گفتوگو نشده، این خاطرات نویسی خیلی امر روشنی نیست. این احتیاج به یک نوع شفافیتی دارد که این شفافیت اجتماعی اجازه خواهد داد که افراد بیایند و این کار را بکنند.
چقدر فکر میکنید که این کتاب را میشود برای مخاطبان فارسیزبان به زبان فارسی برگرداند؟ چه در ایران منتشر شود و چه به صورت الکترونیک روی وبسایتها متن فارسی آن در اختیار مخاطبان علاقمند کارهای شما قرار بگیرد؟
دلم میخواهد خوانندگان اول من هموطنان ایرانی و فارسیزبان ها باشند. افغانها و تاجیکها و دیگران. ولی امیدوارم اگر کسی بدون نظر من خواست این کتاب را ترجمه کند اقلاً ترجمه خوبی ازش به دست بدهند که برای افرادی که میخوانند روشن باشد و خیلی دقیق باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر