فیلم «چ» آخرین ساخته ابراهیم حاتمیکیا، بر موضوعی مهم دست میگذارد، اما نه به قصد باز کردن لایههای پنهان مانده و روایت نشده پارهای از تاریخ معاصر ایران، بلکه درست برعکس، با هدف پوشاندن واقعیتهای تاریخی و تثبیت روایت نظام اسلامی از خود و مخالفانش.
در روایت سراسر مخدوش یک واقعه تاریخی که با ما فاصلهای تنها سی و سه ساله دارد و بسیاری از شاهدانش هنوز زنده و حاضرند، چمران به همراه تیمسار فلاحی، فرمانده وقت نیروی زمینی به پاوه میرود. او به عنوان نماینده دولت موقت میکوشد با سران احزاب دموکرات کردستان و کومله گفتوگو کند تا از تصرف پاوه چشم بپوشند و مطالباتشان را از راه مذاکره با دولت مرکزی پی بگیرند؛ اما رهبر چریکهای کرد، که از قضا دوست قدیمی و دوران تحصیل چمران در آمریکا بوده این درخواست را رد میکند.
ابراهیم حاتمیکیا پشت صحنه فیلم پرهزینه «چ»
پیشمرگههای کرد به جای رفتن پای میز مذاکره، به بیمارستان شهر حمله میکنند، بیماران و پاسداران را قتل عام میکنند، هلیکوپتر حامل مجروحان کرد را ساقط میکنند، شهر پاوه را برای ساکنان کرد شهر ناامن میکنند.
چمران هنوز امید به مذاکره دارد اما در این میان و برای همین، با اصغر وصالی، فرمانده پاسداران دستمال سرخ که در همان آغاز رو در روی فرمانده نیروی زمینی هم ایستاده، همراهی نمیکند. او حتی همچون جیمز باند، در میانه جنگ خود را به خودرو رهبر کردها، فردی مجعول به نام دکتر عنایتی میرساند و باز هم او را به صلح و مذاکره دعوت میکند و با آنکه فرصتش را دارد، او را نمیکشد.
از اینجا به بعد اتفاق عجیب دیگری روی نمیدهد، حتی از نگاه پاسداران، چریکهای کرد کاری فراتر از آنچه تا آن موقع کردهاند انجام نمیدهند، اما شنیدن پیام آیتالله خمینی حجت را بر چمران تمام میکند و چشم او را بر واقعیتهای پیش رویش میگشاید. او هم میز مذاکره را فراموش میکند، مسلسل به دست میگیرد و میفهمد که اصغر وصالی درست میگفته و درست عمل میکرده و میرود کنار او میایستد.
سنت مألوف و فرمول موفق
ابراهیم حاتمیکیا در این بازسازی تصویری تاریخ دروغین، عیناً از سنت مألوف نظام اسلامی پیروی میکند و مو به مو فرمول آشنا، شناختهشده و البته متأسفانه مؤثر مصادره مفاهیم، افراد، رویدادها را به کار میگیرد و در حذف نیمی از روایت، گزینش و چینش هدفمند رویدادها و قلب وقایع هیچ پروایی از خود نشان نمیدهد.
برادران همفکر ابراهیم حاتمیکیا در سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات و دیگر نهادهای امنیتی در تمام سالهای گذشته کوشیدهاند ثابت کنند که جریانهای چریکی از همان اساس و آغاز کار دچار مشکلات بنیادین بودهاند؛ از نگاه نظام اسلامی، جریانهای چریکی اگرچه با نظام شاهنشاهی مبارزه میکردند، اما در نهایت جریانهایی «تروریستی و گانگستری» و جدا از امت و امام امت بودهاند و نقشی در پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام اسلامی نداشتهاند.
از نگاه نظام اسلامی، تکلیف این جریانها پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ که دیگر یکسره روشن است و جای سؤال و تردیدی در ضد انقلابی بودن آنها وجود ندارد. بنابراین، چرا ابراهیم حاتمیکیا باید شک کند که مردم کرد پاوه، به پاسداران التماس میکردهاند و گروههای کرد مثل حزب دموکرات کردستان یا کومله، شهروندان کرد را قتل عام میکردهاند و هلیکوپتر حامل کردهای مجروح را به رگبار میبستهاند؟ حتی اگر در وبسایت آوینی، معلم و راهنمای حاتمیکیا به صراحت نوشته شده باشد که هلیکوپتر در زمان بازگشت به کوه اصابت و سقوط کرد.
حاتمیکیا اما برای اینکه از دل واقعیتی چرک و یکسره متفاوت، تصویر تمیز چریکی آرمانی و مطلوب و همخوان با معیارهای نظام اسلامی را بیرون بکشد، ناگزیر است به همه نشانهها و مؤلفههای همان جریانهای «گانگستری» چنگ بیندازد: اسم فیلمش را از شناختهشدهترین چریک دوران، چهگوارا قرض کند و موسیقیاش را از موسیقی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و ترانه «پرنیان شفق» را که به یاد بیژن جزنی و رفقایش که در تپههای اوین تیرباران شدند، به سود چریک مسلمان مصطفی چمران مصادره کند.
اما حاتمیکیا چرا در یک فیلم که قرار است اثری هنری! هم باشد چنین میکند؟ در کنار همه دلایل احتمالی، دو دلیل مهمتر به نظر میرسد:
اول آنکه این چریکهای عارف مسلمان خود فاقد چنین نشانهها و مؤلفههایی هستند. تصور کنید که به جای همه اینها، حاتمیکیا میخواست از مؤلفههایی استفاده کند که ماهیت و منش و روش فداییان اسلام را نمایندگی میکنند.
دلیل دوم اما مهمتر است: باید برای نسل جوان، نشانههای جریانهای ناهمخوان را از بین برد و یکی از مؤثرترین راهها این است که بر آن نشانهها مهر خود را کوبید.
در نظام اسلامی، البته همه این کارها مباح و حلال است. سنت نظام اسلامی در سه دهه گذشته مصادره بوده است و تحریف.
به این ترتیب، حاتمیکیا، در پرهزینهترین فیلم تاریخ سینمای ایران، میخواهد همزمان هم چریکهای مسلمانی را بزایاند که تا پیش از این کسی آنها را چنین نمیشناخت و هم میخواهد چریکهای دیگر را به خاک بسپارد؛ چرا که لازمه ادامه حیات مولود اول، مرگ موجود دوم است.
بنابراین، حاتمیکیا چرا باید شرمسار باشد که آدمی مجعول به نام دکتر عنایتی را رهبر گروهی با اسم و شناسنامه کند و آن تصویر را از مثلاً دکتر قاسملو، دبیر کل وقت حزب دموکرات کردستان در جریان وقایع پاوه به نسلی ارایه دهد که به منابع مستقلی که بیطرفانه و عینی حوادث کردستان پس از انقلاب را گزارش کردهاند، دسترسی ندارد.
به نام چمران به کام وصالی
اما مشکل این است که مصطفی چمران نمیتواند این بار سنگین را به تنهایی بر دوش کشد. چرا؟ زیرا عیار او برای الگوی تام و تمام شدن هنوز چنان که باید پاک نیست. سابقهاش و موقعیتش در دولت موقت مهدی بازرگان هنوز لکههایی هستند پاک نشده. پس تکلیف چیست؟
هنرمند نظام اسلامی پاسخ را میداند: فیلمی میسازد به اسم چمران اما در حقیقت به کام اصغر وصالیها و پاسداران انقلاب اسلامی.
علی اصغر وصالی، قبل از انقلاب عضو سازمان مجاهدین خلق بود، اما در زندان از این سازمان جدا شد. او بعد از انقلاب، انتظامات زندان قصر را تشکیل داد. در سال ۱۳۵۹ وارد سپاه پاسداران تازه تأسیس شد و از جمله پایهگذاران بخش اطلاعات سپاه شد و برای مدتی، فرماندهی بخش اطلاعات خارجی سپاه را بر عهده داشت. او مسئولیتهای خود در ستاد کل سپاه پاسداران را رها کرد و با تشکیل گروه مسلحی که به دلیل بستن دستمال سرخ بر گردن، به گروه دستمال سرخها معروف بود، برای مقابله با نیروهای مخالف جمهوری اسلامی به غرب کشور و از جمله کردستان رفت.
این پیشینه، از هرجهت مطلوب نظام اسلامی و فیلمساز آن است: بنابراین، چرا باید تعجب کرد که در فیلمی درباره مصطفی چمران، قهرمان واقعی فیلم «چ»، چریک نمونه و الگوی نظام اسلامی نه حتی مصطفی چمران، بلکه علی اصغر وصالی و پاسداران دستمال سرخ هستند. آنها قهرمانان واقعی و مورد ستایش ابراهیم حاتمیکیا و نظامی هستند که سرمایه شش میلیارد تومانی صرف ساخت این فیلم میکند، وگرنه چمران عارف مسلکی است واله و حیران که خودش هم نمیداند چمران خمینی است یا بازرگان.
تنها پتک گران واقعیت که در هیئت اصغر وصالی و فرمان آیتالله خمینی تجلی مییابد، البته چمران ابراهیم حاتمی کیا را از آن تحیر و سرگشتگی بیرون میکشاند و مسلسل را به دستانش مینشاند.
هنرمند نمونه نظام اسلامی
ابراهیم حاتمیکیا، برای ساخت این فیلم شش میلیارد تومان بودجه داشته، اما در تلویزیون به فیلمهای مستقل سینمای نحیف مستقل و غیر حکومتی حمله میکند و میگوید ریال ریال پول فیلمهایش را از نظام اسلامی گرفته نه از این و آن جشنواره و سفارتخانه.
او محبوب نظام اسلامی است. هنرمند نظام اسلامی است. اجازه دارد در بیمارستان به عیادت برود و دست در دست علی خامنهای بگذارد. در جشنواره مقاومت کنار سرداران سپاه بایستد و با آنان جایزه بگیرد. برای فیلم «چ» نامه ستایشآمیز از قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس بگیرد.
حتی میتواند به حسن روحانی و دولتمردان امر و نهی کند و به آنان دستور بدهد که جواب حرفهای عباس کیارستمی را بدهند.
پس مشکلش چیست؟ چرا وقتی از همه مواهب و امکانات برخوردار است، باز هم ناموفق است و میخواهد این ناکامی را در حمله به دیگران و حذف آنان جبران کند؟
علی معلم، از منتقدان و تهیه کنندگان سینمای ایران، ابراهیم حاتمیکیا را بچه لوس سینمای ایران لقب داده؛ این لقب ممکن است در سطح فردی تا حدودی خصلتهای کسی مثل ابراهیم حاتمیکیا را بنمایاند، اما در سطحی عمومی مسأله فراتر از لوسی و ننری و همیشه طلبکار بودن است.
هنرمند نظام اسلامی، در آفرینش هنری توفیقی نداشته است. هنرمندان مستقل با وجود همه موانع و دشواریها در داخل با اقبال و در خارج با استقبال مواجه میشوند. پس هنرمند نظام اسلامی در حسرت این توفیق راه و چاره را در حذف مستقلها میداند.
ابراهیم حاتمیکیا، چهره سینمایی لباس شخصیهایی مثل کاظم و پاسدارانی مثل اصغر وصالی است. با اسلحه راحتتر میتواند حرف بزند. اگر هم دوربین یا میکروفون دستش باشد میخواهد با آنها هم مثل اسلحه رفتار کند و طرف مقابل را نابود کند.
خودش اقرار میکند که تلاش کرده مانع ارسال فیلم آبادانیها ساخته کیانوش عیاری به جشنواره لوکارنو شود، زیرا به گفته او این فیلم که بیش از ۲۰ سال پیش ساخته شده، ایران را به ایتالیای دوران فاشیستها شبیه کرده است.
فهرست دشمنی ابراهیم حاتمیکیا طولانی است از فیلم گیلانه و رخشان بنیاعتماد گرفته تا جدایی نادر از سیمین و اصغر فرهادی تا دشمن همیشگی و اصلی عباس کیارستمی.
او سینماگران ایرانی را به سه گروه تقسیم میکند و از زدن هیچ تهمتی به دیگران و ستایشی از خود ابا ندارد: سینماگرانِ سینمای بدنه که به گفته او سینما «دکان» آنهاست. سینماگرانی که به گفته او به سینمای جشنوارهای و روشنفکری متعلق هستند و با آن طرف آب در ارتباطاند و همیشه دلارشان میرسد و مارکوپولو هستند و در آن سوی آبها رنگ عوض میکنند، و گروه سوم کسانی هستند که از روی «درد» به وادی سینما قدم گذاشتهاند و مظلوم واقع شدهاند.
و البته بر همه واضح و مبرهن است که ابراهیم حاتمیکیا و دیگر هنرمندان نظام اسلامی، فقط از روی درد حرف میزنند و آثارشان را به خورد خلقالله میدهند و آنچه که در این میان برای آنها هیچ اهمیت نداشته، همانطور که سطح زندگیشان و مناسباتشان نشان میدهد، دستمزدی است که میگیرند تا تاریخ مصادره و تحریفشده یک ملت را در لفافه چیزی شبیه هنر ماندگار کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر