1. سینمای ایران، به خصوص سینمای تجربی ایران، همیشه وامدار کانون پرورش فکری است؛ سینمای ایران در سال 1347 با ساخت دو فیلم «گاو» و «قیصر» وارد عصر تازه ای شد اما این تحول بیشتر در دل جریان اصلی رخ داده بود. کنار این جریان انقلابی و تحول گرا، مجموعه ای از فیلم های کوتاه و نیمه بلند تولید شد که در شرایطی متفاوت از سینمای آن سال ها عمل می کرد.
کارگردان ها آزادی عمل داشتند و قصه ها فارغ از کلیشه های مرسوم زمانه بود. فرقی نمی کرد، از عباس کیارستمی بگیرید تا مسعود کیمیایی و ناصر تقوایی در این دوره فیلم هایی ساخته اند خارج از چارچوب همیشگی. کانون پرورش فکری، با بودجه ای مناسب (و شاید اندک) اما آزادی عمل فوق العاده بخش مهمی از ستارگان فیلمسازی را جذب خودش کرد تا فیلم های متنوعی بسازد. هر فیلمساز به گوشه ای رفت و فیلم خودش را ساخت. تقوایی و نادری به جنوب رفتند، شهید ثالث به شمال و برخی هم مثل بیضایی و شاپور قریب در تهران ماندند.
نکته جالب، جهت گیری این فیلم هاست. نادری، کیارستمی با همین فیلم ها سبک فیلمسازی شان را قوام بخشیدند و شاپور ق4ریب با ساخت دو فیلم «هفت تیرهای چوبی» و «سه ماه تعطیلی» بهترین فیلم های زندگی اش را ساخت.
این دوره به فیلمسازهای بنام اجازه می داد خارج از چارچوب حرفه ای سینما، قدری رهاتر و آزادتر کار کنند و فیلم ها را به سبک و شیوه ای که دوست داشتند بسازند. از دل این جریان فیلمسازی خاصی متولد شد؛ همان فیلمسازی که در سال های بعد انقلاب، به خصوص در دهه شصت جای جریان اصلی سینما نشست و در جشنواره خارجی نماینده ایران شد. نگاه انسان دوستانه، شاعرانه، ساده و امیدوار آن چیزی بود که هم خارجی ها و هم ایرانی ها را جذب می کرد.
2. «سینمای کانونی» عنوانی بود که سال ها به فیلم هایی با یک نگرش خاص گفته می شد. فیلم هایی ساده، عموما روستایی، درباره کودکان با مضامین انسان دوستانه که معمولا آماتوری ساخته شده بودند و از بازیگر حرفه ای هم بهره ای نمی بردند.
سینمای کانونی اما در دهه 50 متولد شد؛ اگرچه از سال 1349 فیلمسازی در کانون جدی گرفته شده بود اما جذب نیروها، به خصوص کارگردان های متمایل به سینمای متفاوت، در دهه پنجاه آغاز شد. این دورانی است که جشنواره فیلم کودک و نوجوان هم قدرت ویژه ای در جهان پیدا کرد و تولیدات دیگر کانون، مثل کتاب و صفحه های موسیقی کودکانه و شعر هم با حضور شعرا و نویسندگان و گرافیست های درجه یک زمان خودش می درخشید.
مسعود کیمیایی که از سال 1347 تا 1353 هفت ف6یلم مهم (مثل قیصر، رضا موتوری، خاک و گوزن ها) را ساخته بود، به دعوت کانون پشت دوربین رفت و دو فیلم «اسب» و «پسر شرقی» را کارگردانی کرد. امیر نادری بعد دو فیلم حرفه ای اش (خداحافظ رفیق و تنگنا) «سازدهنی» را برای کانون پرورش فکری ساخت. این فهرست می تواند همین طور ادامه پیدا کند.
3. اما برخی هم فیلمسازی را با سرمایه گذاری کانون شروع کردند: بهرام بیضایی که در دهه چهل شمسی، در تئاتر شناخته شده بود اولین بار برای ساخت فیلم «عموسیبیلو» پشت دوربین ایستاد. کیارستمی هم که درگیر ساخت آگهی و تیتراژ فیلم ها بود به دعوت کانون، فیلم اولش «نان و کوچه» را کارگردانی کرد و ...
قطعا بین این تولیدات آثاری بودند بی کیفیت و ضعیف اما معمولا بیشتر این فیلم ها آثار قابل توجهی بودند که در مجامع هنری مورد توجه قرار می گرفتند. اکران این فیلم ها (اگر فیلم بلند بود) معمولا موفق نبود اما آنها بیشتر اوقات فیلم های پرهزینه ای نبودند که شکست تجاری برای شان معنایی داشته باشد.
4. کانون پرورش فکری بعد سال ها خودش دست به کار شده و 10 فیلم منتخبش را از آرشیو بیرون کشیده و خیلی خیلی ارزان (هر کدام 1700 تومان) برای فروش عرضه کرده؛ «سازدهنی» و «دونده» (امیر نادری)، «مسافر» (عباس کیارستمی)، «هفت تیرهای چوبی» (شاپور قریب)، «عمو سیبیلو» (بهرام بیضایی)، «چشم تنگ دنیادار» (نورالدین زرین کلک)، «شهر خاکستری» (فرشید مثقالی)، «آن که خیال بافت و آن که عمل کرد» (نادر ابراهیمی)، «رنگین کمان» (نفیسه ریاحی) و «گلباران» (علی اکبر صادقی) مجموعه ای است که منتشر شده. بین آنها فیلم نیمه بلند، کوتاه و انیمیشن وجود دارد و هر کدام در یک پکیج مجزا وارد بازار شده اند. مجموعه ای که می تواند برای بررسی دوره ای از سینمای ایران مفید باشد.
5. تنها اشکال اساسی به انتشار این مجموعه، رعایت نکردن قواعد حرفه ای برای انتشار آنهاست. همه جای دنیا وقتی آرشیوئی به این خوبی موجود است و قرار بر انتشار آنها می شود گروهی دست به کار تهیه متعلقات دیگری برای فیلم می شوند. گفتگویی با عوامل فیلم تهیه می کنند، منتقدی را راضی می کنند درباره اهمیت آن حرف بزند و خلاصه بخش های متنوعی فراهم می آورند تا تماشاگر ارزش فیلم را درک کند و (مثلا) نپرسد که یک فیلم انیمیشن 7 دقیقه ای متعلق به سال 1353 را چرا باید بخرد در کنار این، اصلاح رنگ و تهیه یک نسخه خوب و با کیفیت هم در دستور کار قرار می گیرد. کانون پرورش فکری، این نسخه ها را بدون هیچ کدام از این ضمیمه ها روانه بازار کرده است. برخی از این فیلم ها کیفیت چندانی هم ندارند و همین هم توی ذوق خریدار می زند.
به هر حال این مجموعه می توانست (هنوز هم می تواند) با کیفیت معقول تری وارد بازار شود و مخاطبان گسترده تری جذب کند. دست کم خود فیلم ها قابلیت دارند تا تماشاگران کمی حرفه ای سینما را جذب کنند. پیشنهاد ما تماشای این مجموعه (با وجود همه ضعف هایش) است؛ مجموعه ای که سادگی، صداقت و انرژی و شور در آن موج می زند. کاش کانون باقی فیلم هایش را هم منتشر کند.
فیلمی که تحقیر شد
درباره دونده، امیر نادری و نقدهایی که درباره او نوشتند
«دونده» نهمین فیلم امیر نادری است؛ سومین فیلمش در سال های بعد انقلاب. اما انقلاب برای او مدتی قبل تر اتفاق افتاده بود. برای این که بدانیم چطور شد که نادری فیلمی مثل «دونده» را ساخت باید به قبل برگردیم. به وقتی که او در بدنه سینما فعال بود و همه او را جوانی پرتلاش، احساساتی و دوست داشتنی می دانستند که سر پر سودایی دارد و پر انرژی و پرهیجان است.
او چند سالی (از سال 1347 تا 1349) عکاس فیلم بود و در «بیگانه بیا»، «قیصر» و «رضا موتوری» با مسعود کیمیایی و در «حسن کچل» با علی حاتمی کار کرده بود اما عاشق فیلمسازی بود و برای همین هم سال 1350 تصمیم گرفت اولین فیلمش را بسازد؛ «خداحافظ رفیق» بر اساس داستان واقعی و منتشر شده در روزنامه ها درباره سرقت از یک طلا فروشی ساخته شد و سعید راد را که یک بولینگ باز مشهور بود به سینما معرفی کرد.
سومین فیلم او یک پروژه بزرگ و جذاب بود: «تنگسیر» صادق چوبک، فیلمی با بازی بهروز وثوقی و حضور عوامل حرفه ای. به خودی خود این پروژه جاه طلبانه بود. رمان، مشهور و ستایش شده بود و عوامل فیلم (از وثوقی تا نعمت حقیقی) مشهور بودند. به نظر می رسید که نادری در سینما جا افتاده است. اگرچه فیلم آنقدرها شگفت انگیز نشد و به اندازه دو ساخته قبلی اش هوادار پیدا نکرد.
خودش می گوید همان وقت ها بود که فکر کرد نمی تواند این جوری ادامه بدهد: «از اواخر ساختن «تنگسیر» شروع شد و پس از آن شکل گرفت. آن گرایش حتی مقداری در همان تنگسیر هم بود اما به دلیل نوع کار نتوانست نمود پیدا کند. پس از آن احساس کردم باید تکلیفم را با خودم روشن کنم. یک راه این بود که فیلمساز حرفه ای تجارتی بشوم و در کارم تنها از تجربه های شخصی / حرفه ای ام استفاده کنم اما خیلی زود دریافتم که این راه من نیست. مطالعه ای که از آن پس با پیگیری و شدت شروع کردم به چند طریق بود. مهمترین آن فیلم دیدن و صحبت با آدم هایی بود که می شد از تجربه ها و دانش آنها آموخت.
در سازدهنی به مقدار بسیار کمی از آن چه می خواستم رسیدم چون آن را بلافاصله بعد از تنگسیر ساختم و هنوز کندو کاو ذهنی من به یافته هایی که در پی اش بودم نینجامیده بود. به همین دلیل یک سال صبر کردم و سراغ انتظار رفتم. فیلمی که در واقع نخستین تجربه من در کار اصطلاحا ضد قصه و کم دیالوگ بود که بیشتر با زبان تصویر و صدای صحنه فیلم را پیش می برد.» «سازدهنی» را برای کانون پرورش فکری ساخت. «سازدهنی» که داستانش را هم خودش نوشته بود.
فیلم درباره پسری بود به نام امیرو که در حوالی بوشهر زندگی می کند. هم محله ای او، عبدالله نوجوانی است که پدرش، برای آن که او را به ختنه کردن راضی کند یک ساز دهنی به او می دهد. بچه های بندر به ساز عبدالله علاقه مند می شوند و عبدالله در ازای کولی گرفتن از بچه ها سازش را در اختیار آنها می گذارد. امیرو بیش از دیگران به ساز علاقه مند می شود و بیش از دیگران به عبدالله کولی می دهد. فیلم، اگرچه همان شور و هیجان آثار قبلی نادری را داشت اما از نظر فرم و سبک با آنها متفاوت بود.
«انتظار» همان فیلمی است که می گوید می خواهد با زبان تصویر حرف بزند و به خلاف فیلم های دیگرش، ضد قصه و پد پیرنگ است. این راه همین طور ادامه می یابد چون نادری متحول شده است. «دو، سه فیلمی که در آغاز ساختم، زیربنایش عشق به سینما بود و فیلم ساختن و عشق به فیلم هایی که دیده بودم و فیلمسازهایی که دوست شان داشتم. این گونه انگیزه برای فیلم ساختن در یک مقطع سنی در آدم متوقف می شود و بعد، این سوال برای آدم پیش می آید که تا کجا می توان این کار را به این شکل ادامه داد و خود را تکرار کرد؟ باید شروع به مطالعه و یافتن شکل جدیدی از هنر می کردم و این که سینمای خوب در کجاست و من در کجا هستم. از آن پس شروع کردم به فیلم دیدن.م
و این فیلم دیدن ادامه پیدا می کند. او مدام کشف می کند و سعی می کند کشفیاتش را با فضای ذهنی خودش و البته فضای کشورش هماهنگ کند: «وقتی داشتم تنگسیر را می ساختم احساس کردم که دیگر این نوع سینما هیچ کمکی به پیشرفت من نخواهد کرد. در این میان چند نفر بودند که من را تکان دادند و به خود آوردند. یکی از آنها آنتونیونی بود که وقتی کشفش کردم خیلی رویش کار کردم. این موضوع برمی گردد به سال 52 که فیلم ماجرای او را دیدم.
نزدیکی های فوق العاده جالبی در آنتونیونی دیدم. نکته ای وجود داشت که من قبلا در نقاشی هم دیده بودم و آن حضور نقاشی امپرسیونیسم در کار آنتونیونی بود. نقاشی بزرگانی مثل ونگوگ، گوگن، سزان، امیل برنار، ماتیس و مونه که اثر غریبی بر من می گذاشتند. واقع گرایی رامبراند و روینس و نقاشی های مجلسی من را جلب نمی کرد.»
و بعد ادامه می دهد: «وقتی ماجرا را دیدم حالم بد شد و وقتی فریاد را دیدم حالم بدتر شد. قاعده بازی ژان رنوار را که دیدم از سالن نمایش تا خانه پیاده رفتم. حدود چهار سال کامران شیردل را بیچاره کردم چون فقط درباره آنتونیونی صحبت می کردم.»
نادری در این مسیر تحول فیلم های مختلفی می سازد از «مرثیه» گرفته تا «جست و جو». اولی که ادامه شیوه او در «انتظار» است. ضد قصه است و متکی است بر فضاهای شهری اما دومی جست و جویی است برای پیدا کردن آدم های گمشده در آبادان و خرمشهر در سال اول جنگ. همه این فیلم ها رنگ و بویی مستند داشتند که عامدانه از روایت قصه طفره می رفتند. «ساخت ایران» کمی بین دو دوره فیلمسازی او سرگردان است. به این خلاصه داستان توجه کنید: «علی بوکسور جوانی است که در رویای قهرمانی حرفه ای راهی آمریکا شده است و خیلی زود اسیر دام اهریمنی گروهی دلال و تبهکار شده و قراردادی می بندد که تابع دستورات آنها باشد.
علی به زودی آماده و سرحال در مسابقات شرکت کرده و اعتباری به هم می زند. اوقات خوشی دارد تا اینکه از او خواسته می شود که برای منافع گروه دلالان، مسابقه اش را ببازد. علی که ریاکاری را دوست ندارد، مسابقه را می برد و تبهکاران که سرمایه قابل توجهی را از دست داده اند او را تا حد مرگ کتک می زنند. علی با اسلحه ای که از یک سیاه پوست به دست آورده تبهکاران را به قتل می رساند و خودش هم که به شدت مجروح شده، می میرد.»
و خواسته اصلی او در دونده یک چیز بود: «می خواستم امپرسیونیسم و کولاژ را در سینما پیاده کنم و دنبال راهش می گشتم. وقتی فیلم های آنتونیونی و رنوار و موشت برسون را دیدم راهم را یافتم.»
اما فکر نکنید که این گرایش شخصی در سینما تاوان کمی داشته است. حرف های امیر نادری از متن گفتگوی او با هوشنگ گلمکانی در مجله فیلم آورده شده است؛ گلمکانی در مقدمه ابتدای مصاحبه نوشته است که فیلم «دونده» را دوست ندارد و شیفته «تنگنا»ست و منتقدان زیادی با او هم عقیده اند که «دونده» فیلم خوبی نیست. مثلا داود مسلمی درباره آن نوشته است: «دونده... یک فیلم بد از کارگردان مشهور (به صمیمیت و مردمی بودن) است که می گویند در برهوت فعلی سینمای ایران باید تحویلش گرفت.
این را تماشاگر می گوید، مقام فرهنگی می گوید، فیلمساز می گوید، مسئول سینما می گوید، کارگزار فرهنگی می گوید، جشنواره فرهنگی می گوید، منتقد و گزارشگرش می گوید، منتقد ایرانی می گوید، همه می گویند. الا خود فیلم. اثر اخیر آقای امیر نادری به یمن تبلیغات قرار است به عنوان یک اثر سینمایی قلمداد شود که در آن هم اجتماعیات بافته می شود و هم سیاسیات در آن نقش و دخل دارد.
«دونده»... اما اولا به دلیل (و ثانیا به رغم) آنچه در اطراف فیلم می گذرد و نه آنچه که در خود اثر وجود دارد، فیلم بدی است که قصد فریب تماشاگر را دارد... مشکل اصلا تلقی نادری از رسانه است و چگونگی شیوه برخوردش با آن و مشخصا جهان بینی او در مقام یک فیلمساز و شیوه به کارگیری ابزار بیانی جهت تبیین تلقی. مشکل دقیقا این جاست وگرنه فیلمساز در القی ذهنی اش مشکل امیرو را ندارد، مشکل جنوب را ندارد، مشکل استعمار را هم ندارد و البته تمامی آنچه که فیلمساز و دیگران، ظاهرا به آن اشاره دارند همه این هاست.»
جهانبخش نورایی در یادداشتی درباره آن می نویسد: «... در نگاه اول با اثری روبرو هستیم که سعی شده هم از نظر هنری ظریف و نفیس باشد و هم از نظر فکری سنگین و با معنا. از این لحاظ فیلم دونده فیلم موفقی است. به شرط آن که فاصله را حفظ کنیم و از سطح ظاهری آن فراتر نرویم زیرا نگاه کنجکاو به این تابلو، ترکیب و بافت ناموزون آن را آشکار می کند و نشان می دهد چطور مقداری فکر جالب اما خام و جا نیفتاده زیر یک روکش جذاب پنهان شده است.»
تندی این برخورد بود که امیر نادری بعدها مدام از آن گلایه کرد. او فیلم بعدی اش، آب، باد، خاک، را برای تلویزیون ساخت و بعد از مشکلاتی که در اکران آن پیش آمد به آمریکا مهاجرت کرد و آنجا فیلم را ساخت. با این حال «دونده» اولین فیلم ایرانی بعد انقلاب شد که حضور جدی در جشنواره ها داشت و سینمای تازه ایران را معرفی کرد. فیلم جایزه جشنواره سه قاره نانت را گرفت و موفقیت بین المللی سینمای ما بعد از سال 57 از همین جا آغاز شد.
سازدهنی
- نویسنده و کارگردان: امیر نادری
- مدیر فیلمبرداری: علیرضا زرین دست
- تدوین: سهراب شهیدثالث
امیرو پسرکی ساده و سرشار از حرکت، که در حوالی بوشهر زندگی می کند. عبدالله هم محله ای امیرو، نوجوانی است که پدرش برای آنکه او را به ختنه کردن راضی کند، یک ساز دهنی به او می دهد. بچه های بندر به ساز عبدالله علاقه مند می شوند و عبدالله در ازای کولی گرفتن از بچه ها سازش را در اختیار آنها می گذارد. امیرو بیش از دیگران به ساز علاقه مند می شود و بیش از دیگران به عبدالله کولی می دهد. مادرش او را سرزنش می کند و یکی از بچه ها او را «خر عبدول کل عبدالله» می خواند و باعث می شود که او به خود بیاید و در پناه کشتی به گل نشسته ای، در سکوت، اشک بریزد. او پس از این که در آب دریا آب تنی می کند، ساز دهنی را از دست عبدالله می رباید و پس از عبور از کوچه پس کوچه های شهر بندری، ساز را در دریا می اندازد تا خود را از زیر بار ذلت خلاص کند.
دونده
- کارگردان: امیر نادری
- فیلمنامه: امیر نادری و بهروز غریب پور
- بازیگران: سعید نیرومند، موسی ترکی زاده، علیرضا غلام زاده
- مدیر فیلمبرداری: فیروز ملک زاده
- تدوین: بهرام بیضایی
امیر نوجوان تنهایی است که سودای مهاجرت به آن سوی آب ها را دارد. او با جستجوی آشغال ها و جمع آوری و فروش بطری های خالی، فروش آب یخ، واکس زدن کفش فرنگی ها و کارهایی از این دست گذران می کند و به تدریج در می یابد که راه آگاهی آموختن است، به این منظور به کلاس شبانه می رود و در فرا گرفتن حروف الفبا تلاش می کند. در پایان مسابقه ای سخت و دشوار، که در کنار شعله های فروزان لوله های گاز برگزار می شود بر رفقای هم سن و سال خود پیروز می شود.
مسافر چطور ساخته شد و چرا فیلم مهمی است
روزگار کودکی
این سومین فیلم عباس کیارستمی است؛ سومین فیلم کوتاه او که مثل دوتای قبلی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تولید شد. آن زمان کیارستمی نه مشهور بود و نه به نظر می رسید در جریان اصلی سینمای آن دوره جایی داشته باشد. کیارستمی از سال 1340 نقاش تبلیغاتی و طراحی جلد کتاب، پوستر و آگهی های بازرگانی بود و بعدها به «تبلی فیلم» رفت تا آنجا هم به کارهای گرافیکی و تبلیغاتی مشغول شود.
همان سال ها بود که کیارستمی به دعوت فیروز شیروانلو که مسئولیتی در «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» داشت به کانون رفت و در سال 1349 فیلم کوتاه «نهان و کوچه» را ساخت. فیلم اولش، پر ماجرا بود. راست یا دروغ می گویند او تا آن زمان 150 فیلم تبلیغاتی ساخته بود ولی هنوز شیوه کار با ابزار دوربین را بلد نبود!
در واقع از هیچ کدام از قواعد مرسوم استفاده نمی کرد و شیوه خودش را داشت که معمولا به ناواردی اش در کار سینما تعبیر می شد. معروف ترین ماجرا مربوط است به مهرداد فخیمی، مدیر فیلمبرداری این فیلم؛ می دانید که فیلم درباره پسربچه ای است که نان می خرد و موقع برگشت، سگی را در کوچه می بیند و از ترس جرأت نمی کند سمت خانه شان برود.
می گویند فیلمبرداری صحنه ورود پسربچه به خانه و لم دادن سگ جلوی در، 40 روز طول کشید چون سگ کارش را درست انجام نمی داد و کیارستمی هم حاضر نبود کات بدهد و این سکانس را به پلان هایی خردتر تبدیل کند. برای همین وقتی بعد یک برداشت موفق، اعلام کرد که ممکن است این پلان در لابراتوار خراب شود و باید یک بار دیگر آن صحنه را فیلمبرداری کنند مهرداد فخیمی قهر و گروه را ترک کرد.
ظاهرا این برخورد فخیمی سابقه هم داشته است. او روزی کتاب «فیلم و کارگردان» نوشته دان لیوبنگستون را به کیارستمی می دهد تا او را متوجه اشتباهاتش در فیلمسیازی کند و خود کیارستمی هم جایی گفته است که با این رفتارها حسابی به تردید افتاده که نکند کلا دارد خرابکاری می کند!
اما خوشبختانه کیارستمی روی شیوه کار خودش اصرار می کند تا فیلم تمام شود. به هر حال فیلم اول او با همه این مشکلات ساخته شد و برنده جایزه ویژه هیات داوران جشنواره فیلم کودک و نوجوان سال 1349 شد. ظاهرا در جلسه مطبوعاتی فیلم هژیر داریوش چنان از فیلم دفاع کرده بود که اعتماد به نفس کیارستمی برگشته بود و او را امیدوار کرده بود که می تواند با همین سبک و سیاق فیلم بسازد. برای همین هم فیلم دومش، «زنگ تفریح» (که باز برای کانون ساخت) قدری پیش روتر از فیلم قبلی بود.
داستان «زنگ تفریح» درباره پسر نوجوانی به نام داراست که به همراه دوستش اکبر با توپ شیشه پنجره مدرسه را شکسته اند. ناظم مدرسه او را تنبیه می کند و بعد وقتی در خیابان از دست چند پسربچه فرار می کند، در خیابان ها ول می چرخد. خود کیارستمی این فیلم را جزو بهترین هایش به حساب می آورد: «ایده آل من در فیلمسازی فیلم دومم است. «زنگ تفریح» از لحاظ فرم، جسارت، نپرداختن به داستان و باز گذاشتن پایان بسیار از «طعم گیلاس» جلوتر است اما واکنش منتقدان در آن سال به قدری تند و تلخ بود که مرا پرتاب کرد به قصه گویی که فیلم بعدی ام شد تجربه یک ملودرام عاشقانه.»
این یک واقعیت است. منتقدانی که فیلم اول او را ستایش کرده بودند (روزنامه کیهان آن زمان یک نقد ستایش آمیز و فوق العاده مثبت روی آن نوشته بود) این بار چندان روی خوش نشان ندادند و استقبال سرد و حتی تندی از آن کردند. کیارستمی که درگیر فیلمسازی بود، سومین فیلمش را از روی داستانی نوشته امیر نادری ساخت که اصلا تجربه خود نادری از سال های کارش در یک عکاسی بود. فیلم «تجربه» ساده ای بود. پسرکی که در یک عکاسخانه کار می کرد و همانجا هم می خوابید عاشق دختری می شد و دختر، با جواب منفی قاطعانه ای او را از سر باز می کرد.
فیلم زیادی رمانتیک بود و داستانش هم به حال و هوای خود کیارستمی نمی خورد. این شاید سیاه ترین و تلخ ترین فیلم کیارستمی است و البته دراماتیک ترین آنها. فیلمی که صحنه پردازی و قصه گویی چشمگیرتری دارد و کم و بیش همه چیز درام آن معقول و حرفه ای است اما ربطی به جهان کیارستمی ندارد و به قول منتقدی (مجید اسلامی) عاریه ای است.
سال 1353 بود که او تصمیم گرفت «مسافر» را بسازد. فیلمی ساده که اولین فیلمی کیارستمی وار او بود. حضور قهرمان تک رو (البته به سبک کیارستمی) و صدای خارج از قاب از ویژگی هایی است که در این فیلم می شود دید. «مسافر» اگرچه دراماتیک است و به علت و معلول اهمیت می دهد اما جلوه هایی از آنچه سبک کیارستمی می خوانیم در آن دیده می شود. تعلیق در آن چشمگیر است اما پرداختن به جزییات هم فراوان در آن دیده می شود. این جا دیالوگ های مدل کیارستمی که مبتنی بر تکرار است دیده می شود و نابازیگرها، خودشان را بی مهابا به نمایش می گذارند.
عباس کیارستمی سال های بعد فیلم های متعددی برای کانون پرورش فکری ساخت (مجموعا 14 فیلم) هم مستند و هم داستانی. مهم ترین آنها احتمالا «عشق شب»، «قضیه شکل اول، شکل دوم» و «خانه دوست کجاست» است اما «لباسی برای عروسی»، «لولی ها»، «راه حل» و ... هم نمونه دیگری از آثار او در دو دهه حضورش در کانون پرورش فکری است. با این حال تجربه اش در «مسافر» منحصر به فرد است؛ شاید از آنجا که شروع کننده یک دوران است؛ دورانی که برای اثبات خودش باید ده، دوازده سالی به طول می انجامید.
مسافر
- نویسنده و کارگردان: عباس کیارستمی
- بر اساس داستانی از حسن رفیعی
- مدیر فیلمبرداری: فیروز ملک زاده
- موسیقی: کامبیز روشن روان
- بازیگران: مسعود زند یگانه، حسن دارابی، حسن عرب
- محصول کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان/ 1353
قاسم جولایی، نوجوان ملایری، عاشق فوتبال است و دوست دارد مسابقه ای را در ورزشگاه امجدیه تماشا کند. او برای این که بتواند پول سفر را جور کند با یک دوربین قلابی سر هم شاگردی ها و رفقایش کلاه می گذارد و با درآمد آن به تهران می آید. قاسم در تمام مسیر بیدار است و آنقدر شور و شوق تماشای بازی را دارد که نمی تواند لحظه ای استراحت کند و برای چرتی کوتاه در ورزشگاه دراز می کشد. در خواب می بیند که همکلاسی هایش متوجه ماجرا شده اند و او را تعقیب می کنند. قاسم وقتی بیدار می شود که مسابقه فوتبال تمام شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر