اجازه بدهید با صراحت بنویسیم عباس کیارستمی فوت نکرد بلکه سیستم درمانی کشور او را با سهل انگاری به قتل رساند . این فیلمساز بعد از خانه دوست کجاست جهان واقعی را رها کرد و دنیای خاص خود را آفرید که دنیای شخصی اش را واتاب می داد.او در جهان انزوا یافته دغدغه هستی شناسانه را واتاب می داد که در آن گورکن خود را جستجو می کرد و عاقبت گور کن اش را یافت . جامعه یی او را کشت که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون است ، سالها قبل در دنیای تصویر او در پدیدار شناسی روح ایرانی ترسیم کردم . کسی که در تاریکی می ایستد تا مستقیم دیده نشود . آداب دانی که بنا داشت با اخلاق مراوده امکان قطه ارتباط را فراهم سازد . این کلمات چقدر سرد است . چقدر یخ زده . من فیلمهای تازه اش را دوست نداشتم ولی خودش چرا . همیشه در ذهنم از طریق فرم آثارش سازگاری با جهانی را می یافتم که با اتوپیای آدمی بیگانه است و او قربانی این بی تفاوتی شد . اکنون جهان با نبودن اش چیزی کم دارد . کسی که با ضد اتوپیایش امکان اتوپیا را برای ما به وادی یقین می کشید . در کناره گیری هابش یک نوع جذابه داشت که هر کس او را از نزدیک می شناسد به دام می کشید . آحرین بار در فرودگاه مهر آباد دیدم . فهمید پولی همراه ندارد . گفت ممکن است هم را دیگر نبینم شاید پیش از پانزده سال از آن زمان گذشته باشد . گفتمش شوخی می کنی . امروز چقدر جدیت کلامش چون پتک بر هستی من فرود آمد.اجازه بدهید بگوییم در حال گریستن و لرزش دستم این چند خط را می نویسم . نگذاشتم واژه های این سوگواری را واتاب دهد . همه ما باید به احترام یک هنرمند و هنر و پاسداری از جان انسان سیستم درمانی را به محاکمه بکشیم که نمی دانست که با سهل انگاری اجازه داد مرگ به غارت اش ببرد . بگذارید این متن را بدون بازخوانی برایتان بگذارم . چشمهای اشک زده ام این فرصت را از من می گیرد . او به همگونه مرد که زندگی کرد و این کمتر پیش می آید.
حرکت در سطح
-
من را فرانسوی ببوس
روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.
-
این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM
و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .
-
گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی
غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بیحرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه میآمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانههایش زیر لحاف تکانتکان میخورد
- عدوی تو نیستم من، انکار توام
ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعهای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.
- من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی
آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر میتواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقهشان یک دنیا خودخواهی، منفعتطلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح میدهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولتهای گوشت سویینی تاد بخورم
- چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک
هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسینبرانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام بهتصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.
- عدوی تو نیستم من، انکار توام
۱۳۹۵ تیر ۱۶, چهارشنبه
عباس کیارستمی فوت نکرد بلکه سیستم درمانی کشور او را با سهل انگاری به قتل رساند
اجازه بدهید با صراحت بنویسیم عباس کیارستمی فوت نکرد بلکه سیستم درمانی کشور او را با سهل انگاری به قتل رساند . این فیلمساز بعد از خانه دوست کجاست جهان واقعی را رها کرد و دنیای خاص خود را آفرید که دنیای شخصی اش را واتاب می داد.او در جهان انزوا یافته دغدغه هستی شناسانه را واتاب می داد که در آن گورکن خود را جستجو می کرد و عاقبت گور کن اش را یافت . جامعه یی او را کشت که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون است ، سالها قبل در دنیای تصویر او در پدیدار شناسی روح ایرانی ترسیم کردم . کسی که در تاریکی می ایستد تا مستقیم دیده نشود . آداب دانی که بنا داشت با اخلاق مراوده امکان قطه ارتباط را فراهم سازد . این کلمات چقدر سرد است . چقدر یخ زده . من فیلمهای تازه اش را دوست نداشتم ولی خودش چرا . همیشه در ذهنم از طریق فرم آثارش سازگاری با جهانی را می یافتم که با اتوپیای آدمی بیگانه است و او قربانی این بی تفاوتی شد . اکنون جهان با نبودن اش چیزی کم دارد . کسی که با ضد اتوپیایش امکان اتوپیا را برای ما به وادی یقین می کشید . در کناره گیری هابش یک نوع جذابه داشت که هر کس او را از نزدیک می شناسد به دام می کشید . آحرین بار در فرودگاه مهر آباد دیدم . فهمید پولی همراه ندارد . گفت ممکن است هم را دیگر نبینم شاید پیش از پانزده سال از آن زمان گذشته باشد . گفتمش شوخی می کنی . امروز چقدر جدیت کلامش چون پتک بر هستی من فرود آمد.اجازه بدهید بگوییم در حال گریستن و لرزش دستم این چند خط را می نویسم . نگذاشتم واژه های این سوگواری را واتاب دهد . همه ما باید به احترام یک هنرمند و هنر و پاسداری از جان انسان سیستم درمانی را به محاکمه بکشیم که نمی دانست که با سهل انگاری اجازه داد مرگ به غارت اش ببرد . بگذارید این متن را بدون بازخوانی برایتان بگذارم . چشمهای اشک زده ام این فرصت را از من می گیرد . او به همگونه مرد که زندگی کرد و این کمتر پیش می آید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر