مریم مهتدی:دیروز رفتم شهرکتاب ابنسینا و چند کتاب خوب خریدم. بازار کتاب تعریف چندانی ندارد. چند رمان تازه در آمده که صفحهی اولشان را باز میکنی گیرت نمیاندازد. چند کار ترجمه بیرون آمده که چنگی به دل نمیزند و یکیدوتا کتاب غیرداستانی تازه منتشر شده که ترغیبکننده نیستند. به جایش هنوز میتوان کتابهای قدیمیتر را خرید. البته من جزو آن معدود آدمهای امیدوار به صنعت نشر هستم. هنوز امیدوارم دری به تختهای بخورد و اوضاع از این رکود در بیاید.
وسط همین قفسهها بود که چشمم به دو جلد خوب شعر خارجی خورد. یکی ریچارد براتیگان تکیهکرده بر یک ماشین تحریر و دیگری نزار قبانی با کبوتری در دست. عاشقانههای نزار قبانی و عاشقانههای براتیگان دو کتاب شعر تازهای ست که نشر سرزمین اهورایی منتشر کرده. صفحهبندیشان نه تنها خوب نیست که مخاطب وسواسی را میتواند به شدت پس بزند. اما ایده، ایدهی خوبی ست. کتابهای لاغر شعرهای عاشقانه از شاعرهای خوب با ترجمههای یکدست و روان و شاعرانه. کتاب براتیگان را علیرضا بهنام ترجمه کرده و برگردان شعرهای نزار قبانی به عهدهی رضا عامری عزیز بوده. صد نامهی عاشقانهی نزار قبانی را هم همین آقای عامری ترجمه کرده بود که تسلط دارد به زبان عربی و به نظرم خوب از پس ترجمهی شاعرانه بر میآید. خواندنی و دلنشین. همین بود که هر کتاب را ۳۵۰۰ تومان خریدم و بلافاصله در کافهی شهرکتاب نشستم به خواندن. شعرها دلنشیناند. اگر بتوانید از صفحهبندی دمدستی چشمپوشی کنید و بگذارید ذهنتان در دنیای شعر شنا کند لذت عجیبی میبرید از خواندن آنها. بهویژه که طرح جلدهایشان هم خوب از آب در آمده و میتواند چند ثانیهای چشم را درگیر کند.
یکی از شعرهای نزار قبانی که از خواندنش بسیار لذت بردم، و یکی از شعرهای براتیگان را میگذارم برای نمونه. امیدوارم اگر خریدید از خواندنشان لذت ببرید.
بیروت و عشق و باران
تو بگو کجا...
قهوهخانهای که مثل شمشیر در دریا فرورفته
تو بگو کجا...
من تسلیم مرغان ماهیخوار چشمان توام
که از انتهای زمان میآیند
در بیروت وقتی باران میبارد
عاشقترم
بیا توی بارانی خیسم
توی پوستم...زیر پوستم
مثل ماهی قرمزی
از این چشمم به چشم دیگرم برو
چهرهام را
بر صفحهی باران نقاشی کن
بر صفحهی شب
برقص
در ترانهی ناودانها
زیر خاکسترت پناهم ده
چون مسیح
مصلوبم کن
آتشم بزن
با گلاب و عطر بیلَسان
در وسط میدان...
زیر برگهای له شده
پنهانم کن
تاریخ را رها کن
تاریخ پادشاهان و قدیسان را
گرگ باش و شبها زوزه بکش
مثل زخم روی سینهام
آتشفشان باش، بزن
از مرگ پرم کن
وقتی در بیروت باران میبارد
شاخههای دلتنگی رشد میکنند
من دو نخلم
در کنار تو
در آب روانم!
جایی را در ذهن ندارم
هرجا که میخواهی ببر و رهایم کن
روزنامهای برایم بخر و یک مداد
شراب و یک پاکت سیگار
کلیدهای من اینهاست
مرا ببر
در مسیر باد و سرنوشت
سمت ناودانهایی که بینامند
کمی دوستم داشته باش
نظم رفتنت را بههم بریز
کمی دستت را به من بده
که امتداد دستانت
بندر ِ آرامش است
نزار قبانی، از من نپرس چرا دوستت دارم، ترجمهی رضا عامری
انتشارات سرزمین اهورایی
دارد پایین میرود
جادو رنگ چیزی است که پوشیدهای
با اژدها به جای دکمه
و شیری به جای طرح
و هویجی به جای گریبان
و قزلآلایی به جای زیپ
هی تحریکم میکنی عزیزم
اینطور است که دارد پایین میرود
جان!
ریچارد براتیگان، در عشق باران میبارد، ترجمهی علیرضا بهنام
انتشارات سرزمین اهورایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر