حرکت در سطح

  • من را فرانسوی ببوس

    روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.

    • این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM

      و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .

    • گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی

      غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بی‌حرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه می‌آمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانه‌هایش زیر لحاف تکان‌تکان می‌خورد

    • عدوی تو نیستم من، انکار توام

      ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعه‌ای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.

    • من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی

      آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر می‌تواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقه‌شان یک دنیا خودخواهی، منفعت‌طلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح می‌دهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولت‌های گوشت سویینی تاد بخورم

    • چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک

      هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسین‌برانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام به‌تصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.

۱۳۹۱ دی ۲۴, یکشنبه

«فروغ دیگر تنها نیست»

در گفت‌وگو با جلال سرفراز درباره‌ی فروغ فرخ‌زاد
حسن همایون

بیرون باران می‌بارد؛ با جلال سرفراز در کافه‌ای حوالی انقلاب نشستیم پشت میز دو نفره درباره‌ی شعر و زندگی  فروغ فرخ‌زاد حرف ‌زدیم؛ می‌گوید«فروغ دیگر تنها نیست، زن ایرانی رشد کرده است. حالا  چه بسیار زنانی که حرکت او را  ادامه می‌دهند». این شاعر معتقد است، سکوت ابراهیم گلستان در عین‌حالی که بهانه می‌دهد دست مخالفان فروغ تا به او حمله کنند اما از آن‌طرف هم به نظر می‌آید نمی‌خواهد چیزی را اعتراف کند برای این‌که  رضایت یک عده‌ای را با اعترافش جلب کردهباشد»
سرفراز سال 1321 در شاهرود به دنیا آمد و تهران بزرگ شد؛ از سال‌های دهه‌ی چهل شعر  را آغاز کرد.نخستین مجموعه‌ی شعرش را به نام «آینه در باد» سال 1350 چاپ کرد، به سال 1357 مجموعه‌ی «صبح از روزنه‌ی بیداری» توجه منتقدان را جلب کرد. پس از آن هم مجموعه‌های دیگری را در ایران و فرنگ چاپ کرده است.


-  به سال 1345 که فروغ فرخزاد از دنیا رفت شما  به سن و سالی نبودید  که تا آن هنگام دیداری با  این شاعر داشته‌ باشید. همین‌طور است؟نه من هیچ‌وقت فروغ را ندیدم، اما با آثارش از همان سال‌ها آشنا بودم، بخشی از شعر‌هایش را خوب می‌شناختم.در سال 1343 هم شعری هم به فروغ نوشتم منتها از شعر‌های اولیه و دوران جوانی‌ام بود، به لحاظ زیبایی‌شناسی چندان شعری خلاق و جالب نبود. آن را هیچ‌وقت در کتاب شعرم نیاوردم. ولی شعر‌های فروغ را زیاد دوست داشتم؛ به خاطر این‌که به زندگی وصل بود  و به اعتقاد من این مهم‌ترین ویژگی شعرش است. شعرهای او از زندگی شخصی‌اش مایه می‌گیرد. همین مساله از تفاوت‌های اساسی شعر‌های فروغ با  دیگر شاعران هم‌روزگارش بود

-  در آن سال‌ها خیلی از زن‌ها شعر می‌گفتند و در عرصه‌ی هنر و ادبیات فعال بودند اما چرا فروغ‌فرخ‌زاد این‌گونه برجسته و ماندگار شد؟! شما این را ناشی از منش شخصی فرخ‌زاد می‌دانید یا در نفوذ تاثیر‌گذاری سروده‌های او می‌دانید؟

به هر حال قدرت تاثیر‌گذاری شعرش بر ماندگاری و برجسته شدنش در عرصه‌ی تاریخ فرهنگ و هنر معاصر ایران بسیار موثر بود؛ زیرا بی‌شمار مخاطبانش با منش شخصی او آشنا نبودند، در جامعه‌ی روشنفکری آن سال‌ها تعدادی از آدم‌ها از نزدیک با او در ارتباط می‌‌دانند و فروغ را می‌شناختند. چیزی که او را بر سر زبان‌ها انداخت، تاثیر‌گذایر شعرش بود نه مشی‌و منش اعتراضی‌اش. به نظرم فروغ فرخ‌زاد تفاوت اساسی دیگری با شاعران هم‌روزگارش داشت؛ من شخصی این شاعر می‌توانست همزمان من شخصی‌ خیلی از زن‌های دیگر تلقی شود. این امتیازی بود که فروغ داشت و دیگران از آن برخوردار نبودند. مسائلی در شعر فروغ مطرح می‌شد که برای زن‌ها مهم بود؛ در آن هنگامی که هنوز زن‌ها صدایی از خود نداشتند. از این‌رو وقتی صدای فروغ  شنیده شد، انگار صدای زن در جامعه‌ی ایرانی برای نخستین‌بار شنیده شد. به همین اعتبار است که شعرش فراگیر شد و زن‌های بی‌شماری با شعر فروغ حس یگانه‌ای داشند. به اعتقاد من،  فروغ در آن دوران یک حادثه هست. بودند کسانی که شعر می‌گفتند اما با صدای فروغ و شعرهای او بود که جامعه صدایی دیگر پیدا کرد؛ به تعبیری جامعه دو صدایی شد. تا آن زمان یک‌سره صدای مردانه در عرصه‌ی فرهنگ و اجتماع ایران بود؛ با فروغ صدای زنانه وارد جامعه شد. گاه این صدا چنان اوج می‌گرفت که صداهای مردانه را تحت‌الشعاع قرار می‌داد. هنگامی که هم‌آوردی بین اندیشه‌ها در جامعه پیش می‌آمد، احساس می‌کردم و می‌دیدم فروغ فرخ‌زاد با صدایی‌ رسا‌تر و گیراتر به مسائل اجتماعی با ررویکرد خاص خودش توجه داشت و مسائلی را طرح می‌کرد که دیگران توان بیان آن را نداشتند. برای مثال  بگویم در شعر «چرا توقف کنم؟!» که متاثر از ورود انسان به فضا است و یوری گاگورین از روسیه به فضا می‌رود. او متاثر از این رویداد متفاوت‌تر از دیگران شعری می‌گوید. در آن هنگام خیلی‌ها متاثر از این رویداد شعر گفتند اما اصلا تاثیر‌گذار نبود و شعرهای سطحی گفتند اما فروغ می‌گوید «افق عمودی و حرکت فواره‌وار» او با جهان‌بینی ویژه‌ایی که در شعرش هست سمت نگاه آدم را تغییر می‌دهد و به وضوح تحول در ساحت اندیشه‌ی شاعر را در مراحل مختلف شاعری و زندگی‌اش می‌توان دید که این هم امتیاز مهمی است؛ اما متاسفانه او چندان عمر نکرد و جوان‌مرگ شد. اگر بود می‌توانست تحول بزرگی در شعر و ادبیات ما فراهم بیاورد.


-   در آن سال‌ها که می‌بینم فضای عمومی جامعه، ملتهب و امنیتی است؛ شاعران و نویسندگان هم درگیر هیجان‌های ناشی از کنش‌ها و باورهای اعتراضی هستند عموما هم درگیر چپ‌روی هستند می‌بینیم فروغ‌فرخ‌زاد درگیر این چپ‌روی‌ها و راست‌روی‌های مرسوم سیاسی نیست، از منظری دیگر نگاه می‌کند لابد این هم می‌تواند امتیاز دیگر این شاعر باشد این‌طور نیست ؟
فروغ زندگی می‌کند؛ برخلاف دیگرانی که درگیر معرکه‌های سیاسی هستند. فروغ نه درگیر چپ‌روی است و نه راست‌روی او سعی می‌کند از دل زندگی شخصی و اجتماعی‌اش به نگاه  و جهان‌بینی برسد؛ این‌گونه نیست مانند بسیاری از سر هیجان  در جست‌وجوی جهان‌بینی‌اش در کتاب‌های مارکسیستی باشد. چنان درگیر زندگی است که به طرح خویش از دل زندگی بر می‌آید و این بیان خود تحت تاثیر شناختی از جامعه نیز هست. او در شعر «کسی می‌آید» با شعری خلاق و بیانی طنز خیلی از مسائل جامعه‌ی ایرانی را در آن سال‌ها را به چالش می‌کشد. در شعرش از آرزوهای مردمی حرف می‌زند که خیلی ساده‌اندیش هستند و با مهارت این مساله را دنبال می‌کند.

-   پس به تعبیری می‌توان گفت که او برای طرح کردن خودش و شعرش به موج‌سواری‌های معمول آن سال‌ها تن نمی‌دهد.
همین‌طور است که می‌گویید او راه  خودش را می‌رود. هنگامی که اتفاق‌هایی در جامعه‌ی ایران دهه‌ی سی رخ می‌دهد فروغ دختری در آغاز جوانی است. با نگاهی با شعر‌های آن دوره در مجموعه‌ی شعرهای «عصیان»، «اسیر» و «دیوار» می‌بینیم دختری با حس‌های قوی و اثرگذار سعی می‌کند مسائل شخصی و خصوصی‌اش را بیان کند.هنگامی که رفته رفته  وارد فضای روشنفکری و جمع‌های روشنفکری آن سال‌ها می‌شود؛ می‌بینم نگاهش دست‌خوش تحول می‌شود؛ با کسانی مانند ابراهیم گلستان و یدالله‌ رویایی آشنا می‌شود، منتها هیچ‌کدام از این‌ها ایدئولوژیک نگاه نمی‌کنند بلکه خیلی واقع‌بینانه نگاه می‌کنند. حتا از حوزه‌ی سیاست به نوعی خودشان را کنار می‌کشند ضمن این‌که دیدگاه‌های سیاسی دارند؛ در عین‌حالی که حضور در چنین فضایی و داشتن چنین روابط در تغییر نگاهش چندان بی‌تاثیر نبود اما  از یاد نبریم فروغ برخلاف بسیاری از روشنفکران و هنرمندان در آن سال‌ها به کشور‌های اروپایی سفر می‌کند. با  یکی از سینماگران ایتالیایی به خاطر ساختن فیلم «خانه سیاه است» در ارتباط بود. از ره‌گذر این تلاش‌ها است که این شاعر  جامعه‌ی اروپایی را از نزدیک می‌بیند. مدرنیته  و آموزه‌های تفکر مدرن را در می‌یابد. مسائل جامعه مدرن را می‌فهمید، هنگامی هم به جامعه‌ی خودش نگاه می‌کرد و آن‌ها را به چالش می‌کشید با این پشتوانه وارد می‌شد. به نظر من نسبت به دیگر شاعران درک استثنای داشت. نکته‌ی دیگری هم هست؛ فروغ از یک جایی هم از زندگی روشنفکرانه نیز به تنگ می‌آید در شعری که می‌گوید «مرا پناه دهید ای نعل‌های خوشبختی...» یعنی انگار دوست دارد زنی عادی باشد اما با توجه به رویکرد و جهان‌بینی‌اش، نمی‌تواند آدمی عادی و بی‌تفاوت باشد. از طرف دیگر شعر «عروسک کوکی» فروغ را می‌توان در شمار شعرهای بسیار مهم این شاعر دانست او در این شعر از طرفی تصویر  زنی را می‌دهد که موقعیت و فضایی خفقان‌آور نفس می‌کشد آن‌جا که می‌گوید« می‌توان با پنجه‌های خشک/ پرده را یک‌سو کشید و دید/ در میان کوچه باران تند می‌بارد» در آخرش می‌گوید « می‌توان بر جای باقی ماند/ اما کور اما کر» این تصویری روشن و هول‌ناکی از زن ایرانی در آن سال‌هاست که بعد هم به نوعی بازتولید شده است.خوب تلاش فروغ و نگاه‌اش و جریان‌هایی هم افق با او در بین جامعه‌ی زن‌های ایرانی توانست کم‌وبیش راه برای حرکتی باز کند و به این‌جا برسد که می‌بینیم. الان  تا حدودی زن‌ها در جامعه‌ی ایران نقش موثری دارند

-   خوب می‌دانیم بخشی از شعرهای شاعران در آن سال‌ها بر اساس انتظار‌ تریبون‌ها، مطبوعات، بولتن‌های حزبی و تشکیلاتی تولید می‌شد؛ آیا به اعتقاد شما آن فضای سیاست زده‌ی آن سال‌ها از طرفی و رویکرد تغزلی و لیریک فروغ‌فرخزاد در شعرهای آغازینش از سویی دیگر به فراگیر شدن آثارش کمک نکرد ؟
نه این‌طور نیست. در همان  هنگام  شاعرانی مانند مهدی اخوان‌ثالث، سیاوش کسرایی و دیگران شاعران مطرحی بودند. احمد شاملو حرف‌ها برای گفتن داشت و جامعه‌ی روشنفکری ایران از آن خیلی خوب استقبال  می‌کرد. حتا شاعران جوان‌تر آن دوره حرف‌هایی برای گفتن داشتند که برای مردم جذابیت داشت، منتها این توجه مخاطب‌ها به شعر این دست شاعران ناشی از رویکرد‌های سیاسی آن‌ها و اعتراض‌هایشان بود. یک مساله‌ای را بگویم مردم می‌توانند دو نوع زندگی داشته باشند.یکی زندگی شخصی آن‌ها است؛ دیگر زندگی اجتماعی و عمومی‌شان است. شعر‌های فروغ پاسخ‌گوی زندگی عاطفی و درونی آن‌ها بود؛ البته  آن شعر‌ها هر چند در عرصه‌ی امور شخصی و فردی بود اما به مسائل اجتماعی دامن‌‌گیر جامعه‌ی زن‌ها نیز گره می‌خورد. ضمن این‌که از یاد نبرید اگر‌چه قبل  از فروغ هم شاعر زن داشتیم شاعری مانند پروین اعتصامی هم شاعر خوبی است اما از نگاه‌های زنانه‌ی او در شعرش خبری نبود.یا مثلا طاهره قره‌العین بود هم همین‌جور بود در عملش ممکن است زنی معترض بوده باشد اما در ساحت فکر، اندیشه و نوشتن چیزی را  برجای نگذاشت که مورد توجه قرار گیرد. فروغ این امتیاز را داشت در قالب شعر یعنی نهاد مسلط ادبی – هنری آن زمان خودش را مطرح کند و نسبت به شعرش  یک نوعی کشش ایجاد کند.خوب این شعرها چون مسائل حسی و عاطفی مخاطب‌ها را نیز در بر می‌گرفت و به این دست انتظار‌ها   زیبا پاسخ می‌داد به تبع آن بیش‌تر مورد توجه قرار گرفت.

-   اگر احمد شاملو به سفارش زمانه عمل می‌کند و آن را مورد توجه قرار می‌دهد؛ فروغ فرخ‌زاد بیش‌تر از این‌که درگیر سفارش زمانه باشد نگاهش معطوف به دغدغه‌های خودش به عنوان یک زن ایرانی است و این دغدغه‌ها را به وضوح می‌توان در شعر‌هایی که رویکرد تغزلی دارد و همچنین آن دست شعر‌هایی که دغدغه‌های اگزیستانس دارد به وضوح دید.

دقیقا همین است؛ دغدغه‌های فروغ معطوف به دو موقعیت زن بودن و دیگری معطوف به مسائل وجودی و هستی‌شناختی است. مساله‌ای که زندگی و شعر  احمد شاملو چندان محل اعتبار نیست. او عموما دغدغه‌های اجتماعی – سیاسی دارد که گاه  هم رنگ و بوی ایدئولوژیک می‌گیرد.احمد شاملو نگاه بیرونی دارد و حتا شعر‌های عاشقانه‌اش هم چندان عاشقانه‌ی ملموسی نیستند، هرچند زبان مطنطنی را به کار می‌گیرد اما چندان حسی و عاطفی نیست بیش‌تر اجتماعی و  سیاسی است. آن‌هم از منظر آدمی باورمند به آموز‌ه‌های چپ  و معتقد به تغییر جهان است. درحالی که فروغ فرخ‌زاد ادعایی ندارد. اصلا در پی تغییر جهان نیست. او چشم‌های عادت‌زده‌ی مخاطب را به تفسیر جهان باز می‌کند. فروغ همرا با شعرش رشد می‌کند او روندی ممتدی را به شکل حسی و عاطفی دنبال می‌کند؛ از جایی که دختری نوجوان و جوان است با کنش‌های لیریک آغاز می‌کند تا می‌رسد به جایی که به عنوان یک زن نماد حرکتی ذهنی در بین جامعه‌ی زن‌های ایران باشد و بعد هم جلوتر می‌رود به  مقام انسانی می‌رسد که صاحب جهان‌بینی و دیدگاه است.شعرش جهان را تفسیر می‌کند..

-   اگر در آن سال‌ها جامعه‌ی مبتلا به بیماری‌های متعدد بود و فروغ فرخ‌زاد مورد هجوم فرهنگ و تفکر مردسالار قرار می‌گیرد، لابد توجیهی دارد. اما استمرار آن هجمه‌ها و افزایش هجوم به فروغ فرخ‌زاد و گاه توام با اتهام‌پراکنی همراه است به اعتقاد شما ناشی از چیست؟! همچنان  به دلیل  نفوذ و تاثیر‌گذاری  وی است یا این‌که... گستره‌ی

ببیند، جامعه حتا در حوزه‌ی روشنفکری خودش در آن سال‌ها می‌بینیم نه تنها جامعه‌ی پیشرفته‌ای نیست بلکه جامعه‌‌ی عقب‌مانده‌ای است. تعصب‌هایی که از دوران گذشته در این جامعه بوده است خود به خود این تعصب‌ها  در ذهن روشنفکر‌ها هم جا بازکرده بود و هم‌چنان این تعصب‌ها جولان می‌دهند.تحقیر، تخطئه، توهین از ویژگی جامعه‌ی  روشنفکری در آن دوران است. این نیست که امروزه شاهد چینن چیزی‌هایی باشیم فقط از همان دوران این مسائل بوده و لابد تا سال‌های سال‌ هم خواهد بود. بله واقعا برخی به اصطلاح روشنفکرها نمی‌توانستند قبول کنند زنی  صاحب اندیشه در عرصه‌ی عمومی کار و فعالیت کند. این موضوع درباره‌ی روشنفکران برجسته‌ی آن زمان هم صادق بود. انگیزه‌های این هجوم‌ها و حمله‌ها متفاوت بود. بخش مهمی از آن ریشه در نگاهی متعصب و دگم داشته و دارد. بخشی دیگر هم ناشی از حسادت  بود. می‌دیدند کارهایی را که خودشان نمی‌توانند انجام دهند، اما  یک زن جوان چیز‌هایی خلق می‌کند که برای آن‌‌ها ناممکن بود. ببیند از آن فضا به خودی خود خصومت و کینه‌توزی هم بیرون می‌آمد. آن فضای درگیر تعصب و حسادت‌ها هم دیگر را کامل می‌کردند. در فضای اجتماعی آن سال‌ها کمتر از الان «فردیت‌گرایی» وجود داشت؛ آدم‌ها تحت تاثیر چیزهایی هستند که در بطن جامعه وجود دارد؛ حتا روشنفکران هم متاثر از آن فضا و جو بودند. گره‌هایی در ذهن‌شان بود که متاثر از تعصبات تاریخی- فرهنگی بود. لابد این تعصب‌ها  به شکل‌های دیگری هستند.جامعه‌ی دهه‌ی چهل متاثر از رویداد‌های دهه‌ی بیست و سی حرکت‌هایی در مسیر رشد داشت؛ از جمله صادق هدایت و نیما یوشیج صاحب اندیشه‌های دگرساز هستند اما تعصب‌ها چنان وزنش سنگین بوده است که در سال‌های دهه‌ی  چهل به آن شکل‌ها بروز داشته است. در همان حوزه‌ی شعر کسانی که به فروغ نزدیک بودند چهره‌هایی مانند سهراب و سپهری  یا احمدرضا احمدی - که جوان بود -  بیش‌تر از دیگران به شعرش توجه می‌کردند. توام با ستایشی با فروغ برخورد می‌کنند او را درک می‌کنند‌؛ بله جامعه‌ی ما به لحاظ فرهنگی وضعیت بد بود، هنوز ادامه دارد. می‌گویند از کوزه همان برون تراود که در اوست. آن برخورد‌های توهین‌آمیز دخلی به مسائل زندگی خصوصی  فروغ نداشت؛ او تقصیری ندارد، انسانی آزاد و آزادی‌خواه است، درباره‌ی زندگی خصوصی‌اش آن‌جور که دوست دارد تصمیم می‌گیرد اما دیگران نمی‌خواستند که زن‌ها این‌چنین تصمیم‌گیری درباره‌‌ی زندگی‌شان  داشته باشند.
-   ضمن این‌که بر نمی‌آید نقطه‌ی ابهام و طرح نشده‌ای در زندگی شخصی فروغ وجود داشته باشد.
نه هیچ‌چیز نداشته است. اما به هرحال چیز‌هایی  در رفتار فروغ بوده است که عرف آن‌هنگام جامعه بر نمی‌تابید، خوششان نمی‌آمد از کسی که با بی‌پروایی تمام بیاید درباره‌ی عشق‌اش حرف بزند و در شعر‌هایش از مردش حرف بزند و حتا لحظه‌های هم‌آغوشی‌اش را تصویر کند. خُب این‌ها چیز‌هایی هست که در شعر فروغ می‌بینم. کسانی بودند که  نمی‌پسندیدند. فروغ البته فقط به مساله‌ی عشق نمی‌پردازد؛ او به مرگ هم می‌پردازد و منظر خودش را دارد. باید در بررسی ارزش‌های زیبایی‌شناسی و محتوایی شعر فروغ عشق و مرگ را در کنار هم دید؛ عشق و مرگ درون‌مایه‌ی بزرگ شعرهای اوست و توامان در آثارش  وجود دارد. در آغاز عشق می‌چربد و اواخر مرگ است که در آثارش وزنه‌ی سنگین‌تری پیدا می‌کند. مرگ است که بخش مهمی از شعر‌های ماندنی فروغ را در بر می‌گیرد.

-    یکی از دست‌آویز‌های انتقاد و زیر سوال‌ بردن جایگاه اهمیت فروغ فرخ‌زاد آشنایی‌اش با ابراهیم گلستان است، برخی‌ها  آشنایی فروغ و گلستان را به نوعی با آشنایی  الیوت با ازرا پاند شبیه می‌دانند و در نقش مهم گلستان بر خلاقیت و زندگی فروغ تاکید می‌کنند؛ انگار که او را طفیلی این نویسنده می‌دانند. گمانم شما با  این تلقی میانه‌ای ندارید؟!

خُب ابراهیم گلستان در آن سال‌ها داستان‌نویس و فیلم‌ساز تاثیر‌گذاری است؛ او آغازگر سینمای مدرن است همراه فرخ غفاری که فیلم « شب ‌قوزی» را می‌سازد با ساختن فیلم «خشت و آینه». فروغ هم در این فیلم  بازی می‌کند. این‌ها امکان‌های دیگری را پیش‌ روی فروغ فرخ‌زاد قرار می‌دهد اما این اصلا به این معنا نیست که چیزی از طرف کسی به فروغ دیکته شده باشد. هرگز این‌طور نیست. فروغ آدمی نبود تا بپذیرد هرچیزی را به او دیکته کنند. حالا گلستان در زندگی شخصی و خصوصی‌اش و نوع اندیشه‌ا‌ش لابد جذابیت‌هایی برای فروغ داشته است؛ از هیمن رو بر او  تاثیرگذاشته است. مهم‌تر این‌که فروغ فرخ‌زاد خودش در تحول فکری، زیبایی‌شناسی و معرفتی بوده است. این آشنایی اصلا دلیل بر این نیست که منشاء تمام تحول‌های رخ‌داده در منظر و نگاه فروغ از ابراهیم گلستان است هرگز این‌طور نیست. گیرنده‌‌های فروغ خیلی قوی بوده است. او فردی خیلی با هوش بود. به مسائل سیاسی – اجتماعی دو رو برش توجه داشت. از رهگذر این‌ها به اتخاذ مشی و رویکردش دست زده است. بیش‌تر از هرچیز شناخت نیما یوشیج و فهم آموز‌ه‌های او هست که بر فروغ تاثیر می‌گذارد. او این موضوع را بیان می‌کند می‌گوید، نیما یوشیج را که شناختم به مسیر تحول شعرم دست پیدا کردم. در یک دوره‌ای تجربه‌های به اصطلاح آونگاردی را با یدالله‌ رویایی دارد و شعر‌های مشترکی را با هم می‌گویند. این شعر‌ها در کار فروغ جا باز نکرد؛ در واقع فروغ در حوزه‌ی دیگری شعر می‌نوشت. رویایی حوزه‌ی دیگری داشت. منظورم این است که حتما نباید چون فروغ با گلستان در ارتباط بوده  است، چیزی به او دیکته می‌شد نه این‌طور نبود. اما به هرحال گلستان لابد می‌توانست در کار فروغ فرخ‌زاد تاثیری گذاشته باشد. فروغ اوائل متاثر از فریدون توللی شعری می‌سراید. بعد با شناخت نیما سعی می‌کند وزن را بشکند  و تغییر فرمی در کارش رقم بزند.

-    جایی کاوه گلستان می‌گوید؛ بعد فرغ‌فرخ‌زاد، به معنایی ابراهیم گلستان تمام شد، این گزاره از اهمیت فروغ در زندگی گلستان خبر می‌دهد. برخی می‌گویند سکوت ابراهیم گلستان درباره‌ی فروغ‌ فرخ‌زاد بهانه می‌دهد دست مخالفان این شاعر که هم‌چنان به او حمله کنند، اتهام‌پراکنی کنند بگویند که او طفیلی...

اصلا این‌طور چیزی نیست. من از منظری که مخالفان  و منتقدان فروغ نگاه می‌کنند دست‌یابی او را به این جایگاه در تاریخ معاصر ادبیات ایران طفیلی گلستان نمی‌دانم.

-   اما برخی می‌گویند سکوت گلستان بهانه می‌دهد دست کسانی تا هرچه می‌خواهند علیه فروغ بگویند و ببافند.
درست است؛ من نمی‌دانم چه محذوریت خاصی داشته است. اما همین‌جوری که گلستان، کنار گور فروغ یک گور خرید و می‌خواست که وقتی از دنیا رفت همان‌جا دفنش کند، یعنی این‌که نمی‌خواست هیچ‌چیز را در مورد روابطش با فروغ انکار کند. عاشق فروغ بود و او هم گلستان را دوست داشت. خود آن سنگی که کنار گور فروغ گذاشته است. خاکی را که در ظهیر‌الدوله خریده است؛ نشان می‌دهد چیزی برای پنهان کردن نداشته است. اما از آن‌طرف هم به نظر می‌آید نمی‌خواهد چیزی بگوید برای این‌که  رضایت یک عده‌ای را با اعترافش جلب کرده باشد. من این‌طوری می‌فهمم. من با گلستان هم دیداری نداشتم که بخواهد در این‌باره حرفی بزند. من علاقه‌مند با آثارش بودم و هستم. اخیرا هم کتاب «خروس» را از گلستان خواندم. آن موقع‌ها خیلی جوان‌تر از این بودم که با گلستان در ارتباط باشم. در این سال‌ها هم دیداری با او نداشتم.

-   برخلاف شاعران مرد که بیان اعتراضی آن‌ها در شعر‌های‌شان برآمده از مسائل سیاسی – اجتماعی و در مخالفت با دستگاه پهلوی است، یکی از منشا‌ء‌های مهم شعر اعتراضی فروغ «خانواده» است، او  تحت تعالیم سخت پدری  ارتشی  رشد می‌کند،  از طرفی بیرون خانواده در عرصه‌ی عمومی نیز محدودیت‌های بی‌شماری برایش وجود دارد این تفاوت منشاء معترض بودن به نظر شما در تفاوت شعر او نقش دارد؟ این شرایطی که برشمردم به اعتقاد شما در نهادینه‌ی شدن اعتراض در شعرش چقدر موثر است؟!

به هرحال این عوامل بسیار موثر بوده است، ببنید فروغ تنها کسی نبوده است که درچار همچین وضعیتی در خانواده‌اش باشد. فروغ نمونه‌ی تپیک میلیون‌ها زن ایرانی هست که در خانوده‌شان مانند فروغ بودند با توجه به این‌که در جامعه نگاهی مردسالار است. این تفکر خیلی از جهش‌های فکری زن‌های را نمی‌توانست بپذیرد. اصلا چنین چیزی را قبول نداشته است. بعد هم آن پدری که نظامی بوده یک روحیه‌ی خشنی داشته است، بعد زندگی خانوادگی و شخصی  فروغ مهم بوده است. ازدواجی که با پرویز شاپور داشته‌ است نیز مهم است. پرویز شاپور آدم بزرگی بوده است اما خُب لابد فضای و محیطی که شاپور در آن بوده است؛ پر از تفکر مردسالار بوده است، چندان با روحیات خلاق فروغ که می‌خواسته از قید و بند‌چیز‌های بی‌هوده خلاص کند جور در نمی‌آمده است.شعر فروغ، شعر اعتراض هست؛ اما اعتراض رو و جلفی نیست. بلکه اعتراض ژرف و عمیقی است. او حتی با واقعیت‌های بیرونی درونی عمل می‌کند. چیزی را بیان می‌کند که در درونش نشت کرده است. نمی‌خواهد تبلیغات کند بلکه می‌خواهد «خود» را بیان کند. این فرد بر روی جامعه تاثیر‌های زیادی داشته است و مرگش در جوانی هم بر این تاثیر‌گذاری دامن می‌زند. از همین‌رو است که سطر‌های او در ذهن عموم مردم مانده است بدل به نوعی ضرب‌المثل شده است. «پرنده مردنی‌ست پرواز را به خاطر بسپار». تصویر موقعیت برایش مهم بوده است و نمی‌خواست اعتراض‌اش رو باشد. فروغ جامعه و مردم را خیلی بهتر از دیگر روشنفکران شناخت سعی کرد از درد‌ها و دلیل‌های ساد‌ه‌ی خوشبختی همین مردم با نگاهی انتقادی حرف بزند.
-    زن‌های زیادی در هنر و ادبیات ایران در مقاطع مختلف آمدند و کار کردند- بدون این که ارزش کار کسی را زیر سوال ببرم- اما هیچ‌کدام فروغ نشدند و نتوانستند به آن جایگاهی که به اسطوره‌‌ها تنه می‌زند دست پیدا کنند، آیا این صرفا به این دلیل آغازگر بودن فروغ فرخ‌زاد است؟! فروغ فرخ‌زاد اولین نفر بود اما آخرین نفر نبود. اگر آخرین نفر بود که آدمی نباید هیچ امیدی به آینده داشته باشد. امروز رشد فکری در جامعه‌ی ایران چنان زیاد شده است که فروغ دیگر تنها نیست. زن‌های ایرانی در عرصه‌های گوناگون نشان می‌دهند، دارند آرام آرام رشد می‌کنند، منتها چون موضوع جنبه‌ی همگانی‌‌تری پیدا کرده است به آن معنا که باید دیگر مملوس نیست. همین الان زن‌های شعر و هنرمندی داریم که ادامه‌ی فروغ هستند نه این‌‌که بخواهند او را تکرار کنند. با نگاه مدرن و به‌روزی به جامعه و مناسبات جامعه‌ی ایرانی و خانواده و عشق نگاه می‌کنند. الان دیگر جامعه از حالت تک فکری و تک محصولی فاصله می‌گیرد و شکل جمعی‌تری به خودش گرفته است؛ برای همین نباید منتظر باشیم که یک نفر مانند فروغ بیاید زبان‌زد عام شود. مساله‌ی دیگر این‌‌که روزگاری که فروغ شعر می‌گفت هنوز شعر نهاد مسلط در جامعه‌ی ما بود و امروز دیگر نهاد مسلط نیست و چیز‌های دیگری جایگزین شعر شدند.

اين گفت‌وگو در مجله‌ي تجربه منتشر شده است

هیچ نظری موجود نیست:

پادکست سه پنج