حرکت در سطح

  • من را فرانسوی ببوس

    روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.

    • این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM

      و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .

    • گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی

      غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بی‌حرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه می‌آمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانه‌هایش زیر لحاف تکان‌تکان می‌خورد

    • عدوی تو نیستم من، انکار توام

      ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعه‌ای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.

    • من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی

      آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر می‌تواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقه‌شان یک دنیا خودخواهی، منفعت‌طلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح می‌دهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولت‌های گوشت سویینی تاد بخورم

    • چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک

      هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسین‌برانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام به‌تصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.

۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

الهه‌ای با بال‌های طلایی مصرف/فریبا فیاضی




نویسنده‌ی این متن در ابتدا به عنوان «یک توضیح ضروری» لازم می‌داند تاکید کند که این متن قصد تبلیغ مصرف افراطی قرص را دارد و تلاشش تنها افشاء برخی واقعیت‌های تاریخی برگرفته از تجربه‌های شخصی نگارنده در مصرف است. من اصراری ندارم انتشار این متن قصد ترویج مصرف را نداشته باشد. اما جذابیت این متن، در قابلیت نقد آن و رد و بدل کردن تجربه‌ی مخاطب‌های مصرف کننده است. انکار نمی‌کنم این متن از بنیان بر هواست و نتیجه‌ی تجربه‌ی چند ساله‌ی مصرف شخصی من است و لزوما نمی تواند هیچ مابه ازا بیرونی و نقطه‌ی مشترکی با دیگر مصرف کنندگان داشته باشد.
استدلال نویسنده استقراء تاریخی شواهد، تجربه‌ی درونی و شخصی خود و برخی تجربه‌ها از هنرمندان مصرف کننده است. اگر استقراء حجت آور است، می توان چند صد برابر هنرمندان مصرف کننده، هنرمندانی که هرگز آلوده به هیچ ماده‌ای نبوده‌اند، مثال آورد. آیا در اینصورت می‌توان گفت مصرف و خلاقیت ربطی بهم ندارند؟ بعلاوه، برای اثبات نسبت بین مصرف و خلاقیت باید بررسی‌های تجربی روان شناختی انجام داد و این گونه موضوعات هرگز از راه و  روش های صرفا تاریخی قابل تبیین نیستند. تبیین فردی هنر و خلاقیت نیز نوعی تبیین غیر علمی است زیرا عوامل اجتماعی و محیط را نادیده می‌گیرد.
به هر حال بدیهی است که نویسنده‌ی این متن توجه و التفاتی به کشفیات و تجربیات علمی ندارد. اما این متن همچنان مدعی این نکته است که در واقع بسیاری از مولدان ادبی و هنری بی آنکه آشکارا به زبان بیاورند با عقاید مطرح شده در این متن همفکراند! در ضمن نویسنده موضوع تابو و ممنوعه‌ای را برای نوشتن برنگزیده است. موضوع ممکن است کلیشه‌ای باشد اما به یقین موضوعی کلیدی و راهگشاست.
.
.
.
در آغاز کلمه‌ای نیست و کلمات ردیف نمی‌شوند. جملات از پی هم نمی‌آیند. نوشتار آغاز نمی شود. به واسطه‌ی عجز یک وضعیت. تنها راه شناخت این وضعیت، عشق ورزیدن به آن است با دلایل محدود و صرفا شخصی.
وضعیتی تروماتیک. که توان ایستادن و خابیدن را می‌گیرد. احتمالا تمام افراد مصرف کننده، متناقضند. خمار می‌شوند. نشئه می‌شوند. لذت می‌برند. قهقه‌های هیستریک و فاقد شادی و لذت سر می‌دهند. درد می‌کشند. دست های خود را باز می‌کنند و با لذتی موهوم خود را بر فراز بلند ترین قله‌ها می‌بینند و تلاشی عبث برای در آغوش کشیدن جهانی بیهوده از خود نشان می‌دهند. این الهه‌ی زیبا و قابل ستایش مصرف، همچنان که در حال گریز از چیزی است با بالهای پرپرشده‌اش کلنجار می‌رود، فرشته‌ای ناگزیر از فرارِ اندیشیدن به گذشته، حال، آینده و ورای آنها. چشمهای خمار، وسوسه کننده و اغواگرش همچون شاه تیله می‌درخشند. دهانش همچون حفره‌ی مکنده‌ای گشوده است. می‌خندد و معشوق خود را مصرف می‌کند. و با بالهای طلایی‌اش به ماورا پر می‌کشد، به هیچ. به آنجا. که پناهگاه و جایگاه است. به آنجا که در معرض همه چیز است و بی مکان است. می‌خندد، قهقه می‌زند و اشک می‌ریزد. او همیشه شاهد پیشامدهای مجازی است. شاهدی بی طرف که تلنبار ویرانی‌ها را می‌بیند و خود را از پیشامدهای پیش رویش به جایی دیگر پرتاب می‌کند. او الهه‌ی تاریخِ مصرف گراییِ ناشیِ از توسعه است! در اینجا توصیفی از والتر بنیامین در باره‌ی مجسمه‌ای از Klee خالی از لطف نیست:



«یک طرح از Klee به نام Angelus Novus فرشته‌ای را نشان می‌دهد که انگار می‌خواهد از چیزی بگریزد که یکسر گرفتار اندیشیدن بدان است. چشم‌هایش می‌درخشند، دهانش باز است، بالهایش گشوده‌اند. این گونه می‌توان فرشته تاریخ را تصور کرد. صورتش به سوی گذشته برگردانده شده است. آنجا که ما رشته‌ای از رویدادها را می‌بینیم، او شاهد فاجعه‌ای یکه است که ویرانه‌ها را روی هم تلنبار و همه چیز را پیش پای او پرتاب می‌کند. فرشته مایل است بماند، مرده‌ها را بیدار کند و هر چیز ویران را بازسازد. ولی توفانی که از جانب بهشت می‌وزد با چنان شدتی گرد بالهایش می‌پیچد که دیگر نمی‌تواند آنها را ببیند. این توفان به شکل مقاومت ناپذیری فرشته را به سوی آینده‌ای پیش می‌راند که پشت بدان دارد. در همین حال، ستون ویرانه‌ها در برابرش سر بر آسمان می‌کشد. این توفان همان است که ما توسعه‌اش می‌خانیم.»
به زعم من فرشته‌ی Klee همان الهه با بالهای طلایی مصرف است. با این تفاوت که الهه برخلاف فرشته، نگاهش به گذشته، صرفِ یادآوری خاطرات نیست. او به گذشته سر بر می‌گرداند تا حالِ خود را، خود را در اکنونیت‌اش، برای لحظاتی از یاد ببرد. او رشته‌هایی از رویدادها را دیده و از بازبینی آنها گریزان و منزجر است. الهه تمایلی ندارد مرده‌ها را بیدار ببیند، او می‌خاهد خود را مرده ببیند، اما تنها از ورای گور می‌تواند چنین کند؛ و گورش چیزی نیست جز بدن رو به زوالش. پس او مرگ را از یاد می‌برد. تلنبار ویرانه‌ها  برایش بازنمایی حال و آینده‌ی اوست. حال و آینده‌ای که برایش تکین و یکه‌تر از تمام رخدادها و رویدادهای گذشته ی تاریخ است. حال و آینده ای که در نزدیک ترین نقطه به هم متصلند. تاریخ برای او عاملی حسرت بار نیست زیرا تاریخ برایش وجود خارجی ندارد. مصرف کننده در لحظه‌ای تکین و وهم آلود زیست می‌کند. لحظه‌ای کوتاه از حال تا آینده اما همیشه و همچنان در حال تکرار و تکرار.
برای زمانی ذهن بی حرکت می‌ماند و در سکون سکنی می‌گزیند. زمانی می‌رود به جاهایی دورتر از حال و زمانی بر می‌گردد به گذشته. اما در حال، بیقرار است و در حالِ گریز. آگاهی نهیب می‌زند، خطر! نابودی! به گارفتن! جسم اما نقش منفعلی به عهده می‌گیرد، در واقع روی گرده اش گذاشته می‌شود. حرکت به عقب و جلو ندارد. لش می‌شود . بی تفاوت به هر تحریکی می‌شود. پهن می شود روی سطوح. سطوح ایده‌آل ترین نقاطند و افقی شدن مطلوب ترینِ وضعیت‌هاست. منبسط می‌شود و انقباض اندامش را فراموش می‌کند. روی مبل فرو می‌افتد و برای ساعتها، خاب رفتگی اندامها را حس نمی‌کند. ساعتها به نقطه‌ای زل می‌زند و فکرش از در بر گرفتن کوچکترین چیزی عاجز است. اما تمام فکرها به مغزش هجوم می‌آورند. خود را به بستر می‌کشاند.
موزیک را با تمام جزئیاتش می‌شنود. اما ابدا درک نمی‌کند. میل متداوما در حال بارگذاری بر ادراک است. پدیده ای کاملا متمایز! علی الخصوص ادراک فضا- زمان. برای او تمایزی بین زمان و فضا باقی نمی ماند. او در فضای اصوات، ریتم موزیک، صدای خاننده و تکستی که می‌شنود شناور است اما در زمانی موازی این وضعیت موزیک ذهنی خود را می‌شنود و تشخیص می دهد، موزیکی از ریتم افتاده، صامت و بی هیچ تکستی. آیا لذتی هم می‌برد؟ تاکید می کنم بله صد در صد! میلِ ادراک صرفِ موزیک! او با موزیک همراه می‌شود اما با موزیکی که خود از لایه‌هایش نتهای دور و تا به حال نشنیده را استخراج و استعمال می‌کند. او خود را ورای زمین و پایینتر از آسمان، معلق می‌انگارد. نتها و آواهایی جدا افتاده. سیال. بدون فرم. سرگشته. مغبون. بی‌نام. بی نهایت دور و بی نهایت تک. همچون صدای آب شدن قطره قطره‌ی قندیل‌های اعماق غاری کشف نشده. صدای آتشفشان‌های خفته. صدای سقوط بهمنی که هنوز فرو نریخته است و صدای شرشر آب سفره های زیرزمینی که هنوز زمین را نشکافته‌اند.
نشئگی وضعیت سکوت است. وضعیت شنیدن صداهایی پرهمهمه با فرکانس بالاست. صداهایی که دلفین‌ها، نهنگ‌ها و حشرات قادر به شنیدنش هستند. در نشئگی جزییات اندام مورچه‌ها به وضوح دیده می‌شود. حتی صدایشان هم به گوش می‌رسد. صدای حرکت سوسکهایی که بوی خاک می‌دهند نیز شنیده می شود. به مشام می رسد.
دهان از فرط گشودگی بی شکل می‌شود. لبها شل می‌شوند. آب دهان ناخود آگاه بیرون می‌ریزد. دهان خشک می‌شود. حرف زدن نامفهوم می‌شود. کلمات بدون اراده خارج می‌شوند. زبان به ساختار مشخصی وفادار نمی‌ماند. نُرم‌های زبان از دست می‌روند. ساختار جمله بهم می‌ریزد. و لکنت اجتناب ناپذیر می‌شود. زبان پریشی، تناقض، عدم ثبات در عقیده و معناگریزی از مشخصات بارز نوشتار تحتِ مصرف است. گزاره ها با سرعت از پس هم ردیف می‌شوند. معنا چند پهلو می‌شود .ساختار متن یکپارچگی کلاسیک خود را از دست می‌دهد و تبدیل به ساختاری ناهمگن می‌شود. و پاساژهای مختلفی در متن و به پیروی از آن در ذهن گشوده می شود. نوشتار تخدیر شده به هژمونی تن نمی‌دهد. مبلغ هیچ ایدئولوژی نیست. در این وضعیت نویسنده به گناه نوشتن بی اعتقاد است و از این اعتقاد مسلط ذهنی‌اش راجع به نوشتار عاری می‌شود. او از بابت جنایت نوشتن متحمل هیچ مکافاتی نخاهد بود. کفاره‌ای از برای نوشتن نخاهد داد. او در پی مشروع ساختن ایده‌های مسلط فرهنگی نیست. اما می‌توان این نوشتار را با مثالهایی به انواع فرهنگی و ادبی نزدیک کرد. که خود قابلیت تبدیل شدن به الگوهای ثابت ادبی را دارند. به عنوان نمونه:ادبیات نسل بیت، میشو، بنیامین، آرتو، باتای، ساد، کافکا، بکت، سورئالیستها و… که آنها نیز احتمالا می دانستند چرا مصرف کننده هستند و به ارتباط بین مصرف و نوشتارشان واقف بودند.
هنرمند مصرف کننده خود ویرانگر متن خود است. این خود/ متن ویرانگری صرفا کنشی ساقط کننده است، که خشونت زاینده‌ای را آشکار می‌کند. و مجموعه‌ای از روندهای صوری است که به چیزهایی ورای خود معطوف می‌شود. مصرف کننده دراین تخریب به اندام، اجزا و شکل دفرمه‌ی خود نگرشی زیباشناختی توام با یاس دارد. مدام گذشته، حال و آثار و باقی مانده‌های خود را پس می زند. و خود را از هستی های نمادینش ساقط می‌کند. او متمایل است خود و آثارش را همچنان، از دیگری پنهان کند و خود را تسلیم دنیای ساخته و پرداخته‌ی توهمات خود و زیست در آن  کند. اما تناقضات امیال او  به افشاگری و آشکار کردن اندام، افکار و آثارش منجر می‌گردد و چه اتفاق و رخداد شکوهمندی!
او از تهدیدِ شکنجه و سرزنش جهان عمومی دیگران می‌گریزد و همچنان در حال ویران کردن و تخریب دنیای خصوصی و خود ساخته خود است. او قربانی و قربانی‌گر خود است. او خود را به حاشیه سوق می‌دهد تا خود را از نگاه های خیره پنهان کند. او تنها ناظر این قربانی‌گری است، بی آنکه حسی همذات پندارانه نسبت به خودش حس کند. اما این وضعیت ویرانگر، نوشتار او را جوان می‌سازد. اثر سن و گذر سال و ماه را محو می‌کند. پیچیدگی جهان برای او عریان و ساده می‌شود. این متن خرسند و شاد است چون به طبیعت پیوسته است به بدویت، به جدا افتادگی، به حاشیه و به طرد شدن،  تن داده است. تو گویی، با چرخش پرسفونه، با جهش حیات از دل دوزخ، با پدیدار شدن بهار و درختانی با شاخسار مرده و سرد مواجه‌ایم.
بدن مصرف کننده به فاحشه‌ای بعد از پایان کار بدل می‌شود. خسته و خاب آلود، روی تختِ کرایه‌ای پهن می‌شود. خسته است. کوفته و بی حس است. اما در عین خستگی، سرشار از لذتِ ناخاسته‌ی لذت دادن است. و حتی یارای آن ندارد تا اسکناس‌های مچاله شده‌ای را که به سمتش پرت شده به چنگ بیاورد. تمایل به پول برای مصرف کننده تمایلی پارادوکسیکال است. پول برای مصرف کننده مفهوم متمایزی دارد. او پول را برای انباشت، پس انداز و سرمایه‌گذاری های کوتاه و بلند مدت به دست نمی‌آورد. پول برای او تنها یک امکان ضروری است برای تهیه دراگ.
در حالت نشئگی به بدن و ذهن فاصله‌ی نامتناهی اعطا می شود. آنها (جسم و ذهن) همچون دو قطب متضاد آهن‌ربا میل جذب و دفع یکدیگر را دارند. شاید به راستی او هیچگاه دغدغه‌ی این را نداشته باشد که از چاله به چاه بیفتد. او فقط به ادامه دادن و رفتن به انتها فکر می‌کند. به فرو رفتن مضاعف. به غوطه‌ور شدن مکرر. به پیش رفتن تا آن نقطه‌ی نادیدنی. آن برزخی که هیچ کس را یارای بازگشتن از آن نیست. و همه‌ی شنیده‌ها و گفته‌ها، همه‌ی روایت‌ها از آن نقطه، روایت برزخی دانته‌ای است، که لال می‌شود، کر می‌شود، نابینا می‌شود، چرا که هیچ چیز برای دیدن، شنیدن و گفتن در کار نیست.
برخلاف گزافه‌گویی‌ها و تلاش های کارشناسان آسیب شناسی مواد مخدر، روان کاوان، محققان بررسی کننده‌ی چیستی و علیت مصرف مخدر، باید این نکته را در نظر داشت که مصرف، نظامی درونی و کاملا شخصی است. قرص نمی‌خاهد از ذهن و جسم مصرف کننده جدا شود. برای مصرف‌کننده جدایی قطعی با قرص هیچگاه اتفاق نمی‌افتد. مصرف برای همیشه در ذهن درون ماندگار است. زیرا این وابستگی نه فقط جسمی و ذهنی، بلکه صرفا رابطه‌ای عاشقانه و معاشقه‌ای عاطفی است. او ترک می‌کند برای تجدید قوا، ترمیم و تجربه‌ی دوباره ی وضعیتی لذت بخش. بعد از هر بار ترک و بازگشت همه چیز دنیای مصرف بکر و ناشناخته می‌شود. مصرف کننده، حقیقتا هیچ میلی به ترک ندارد. حتی بعد از ترکهای پی در پی و سم زدایی، ذهن این تمایل و لذت را هیچ گاه از یاد نمی‌برد. مصرف کننده چرخه‌ی ترک و مصرف را در خود به تاخیر می‌اندازد. او برای همیشه درون میل خودخاسته‌ی خود مدفون شده و هیچ راه گریزی از این سیاهچال حفر شده به دست خود ندارد و البته که نمی‌خاهد داشته باشد. از این رو است که او هرگز از این برزخ باز نخاهد گشت. سیگار مکمل همیشگی و مضاعف کننده‌ی لذت مصرف قرص است. قرص بو ندارد اما مکملش بو دارد و لباسها، انگشتها و تمام تن را آغشته می‌کند. انگشتها و لباسهایش همیشه سرشار از لکه‌های سوختگی با سیگار است. دستهای مصرف کننده پل ارتباطی او با جهان است. ظاهر و طرز لباس پوشیدن برای او علی السویه است.
او همواره در حال فرار از دنیای بیرون است. ارتباطات مصرف کننده محدود است به ساقی، در اختیار دهنده‌ی مکان برای مصرف، هم کاسه‌هایی که در این وادی با او همبازی‌اند و کسانی که از طرف آنها توبیخ و سرزنش نمی‌شوند. او در دنیای ادراکات کاذب. تشعشعات پارانویا. توهم. هذیان. خیال پردازی و خود همه پنداری، تنها نیست و برای خود جهانی نظام‌مند توام با آرامش تشکیل داده است. مصرف کننده تشکیل دهنده‌ی جهانی نظام‌مند منطبق بر میل خود است. نظامی که با نظام کلی جهان در تعارض است. او موجودی بی مصرف نیست و قابلیت ایجاد جهانی نظامند را داراست.
قرص ضد تشنج و اضطرابی با نام ژنریک کلونازپام ذهن را متمرکز می کند. اما اشتباهات تایپی، نوشتاری و گفتاری بسیار بدیهی را زیاد می‌کند. کلونازپام آرام‌بخش و خاب آور است البته فقط در دفعات اول مصرف، اما هرچه دوزش بالا تر می‌رود از خاب خبری نیست. کلونازپام از داروهای گروه بنزودیازپین‌ها است که برای درمان اختلالات تشنجی و اختلال حواس به کار برده می‌شود (!) اما حواس و حافظه را رسما به گا می‌دهد و در حال به گادادن است. کلونازپام پارادوکسیکال است. فرد را غمگین می کند. خوش قلب، مهربان و انساندوست می‌کند. عصبی و خشن و پرخاشگر هم می‌کند.
مصرف نوستالژیک است. و همیشه نگاهی حسرتبار به گذشته دارد، البته گذشته ای بسیار نزدیک، مثلا چند ساعت قبل که آخرین قرص را بلعیده است.
مصرف، زندگی روزمره را در ظاهر مختل می‌کند .مصرف کننده برای برداشتن چیزی باید مدتها فکر کند. برای یادآوری موضوعی پیش پا افتاده در گذشته یا حالِ نزدیک باید فشار بی نتیجه‌ای به ذهنش وارد سازد. برای جابجایی اجسام به نیرویی مضاعف نیاز دارد.
با اینکه زمان و تقویم کارکردی برایش ندارد. بیشتر اوقات نگاهش به ساعت و تقویم است و همیشه از دیگران می‌پرسد امروز چندم چه ماهی است؟ یا ساعت چند است؟ او فردی است که در لحظه‌ای از زمان گم شده است و مدام آن لحظه‌ای را می‌جوید که باید هم اکنون در آن به سر برد.
او فاقد اشیا و وسایل شخصی است. او اشیا و لوازم خود را هم مانند اندامش مصرف کرده و از بین برده است. او متعلقات فیزیکی خود را یا گم کرده و یا با دستهای  لرزان، ناتوان و نامتمرکز خود از بین برده است. مصرف کننده همیشه در حال حراج خود و مایملک خود است. او با تمام چیزهایی که سر راهش است بر خورد می کند، نه بخاطر اینکه موانع را نمی‌بیند بلکه از آن رو که او در مصرف بی رویه خود با اشیا یکی شده و تمایزی بین بدن خود و اشیا نمی‌بیند. اشیا همچون اندام‌اش برای او دچار فرسایش شده‌اند. و همراه با اشیا دچار سایش شده است. و اسراف بی رویه‌اش از اشیا به نامرئی شدن آنها منجر شده است. اندام فرسایش یافته و انگشتهای کشیده‌ی او کُند، لمس و بی حس‌اند. بدن مصرف کننده، اغلب کبود و ضرب دیده است البته بدون هیچ احساس دردی. او حواس خود را باخته است. پاهایش به دنبال‌اش کشیده می‌شوند و بیشترین ضعف جسمانی‌اش بر زانوها و مچ پاهایش متمرکز است. راه رفتش مواج و لرزان است انگار همیشه سردش است و در معرض بادهایی نادیده است. حتی اگر در حال رفتن به بانک برای برداشتن یارانه‌اش هم باشد باز انگار می‌کنی هیچ مقصدی ندارد. اندامش که مهمترین بستر او برای مصرف است. برایش بی اهمیت هم هست. او اندام زدوده شده است. او در مصرف اندامش نهایت اسراف را دریغ نکرده است. اختلالات دستگاه گوارشی. دندانها، از ریخت افتادگی چهره و بدن و… برایش فاقد اهمیت است. برای او حفظ سلامتی و عدم فراموشی مطلق بدن تا جایی اهمیت دارد که مانعی برای مصرف اش به وجود نیاورند.
اما می توان از خود پرسید چرا قرص مصرف می‌کنم و تن به این اعتیاد داده ام؟
اوایل و بعد از بستری شدن در بیمارستان و پس از شوکهای پی در پی، به توصیه‌ی پزشکها باید مصرف کرد. بعد از دوره‌ی درمان، قرص‌های اضافی(!) کنار گذاشته می‌شوند و کلونازپام برای بی‌خابی انتخاب می‌شود. اما بعد از گذشت مدت کوتاهی، دیگر مشکل بی‌خابی با قرص حل نمی‌شود. شاید بشود خابید اما نه برای خودِ خابیدن، می‌خابد تا چشمهایش آرام گیرد و در تاریکیِ چشمهای بسته‌اش، پلکهای افتاده‌اش، با نفرت از نور چشم پوشی کند. از خورشید بیزار است. خورشیدی که منشا زندگی و اشتیاق است، خورشیدی که در توهماتش مقعد آسمان است و به واسطه‌ی نور آن از لمس، ور رفتن و نوازش آن عاجز است، چون نمی‌خاهد از شبها بگذرد. شب برایش زمانی متعالی است. شب لحظه‌ی فاصله گذاری با خود و جهان بیرون است. شب نقطه‌ی گریز از نگاه های خیره است. شب بزنگاه مرئی شدن حضور خود است در مقابل خود. شب امکان پرداختن توهمات خود در بستر سکوت و گریز از هیاهوی مبتذل روز است. تاریکی برایش همه چیز است. او نیازی به روشنایی روز و چراغ‌ها ندارد. روشنایی برای او همچون آئنه‌ای چند وجهی است که بازتابش سرگیجه آور است. خورشید برایش یادآور زندگی به فراموشی سپرده شده‌اش است.
لحظه‌ای می‌رسد که می‌خاهد از این تمرکز نسبی برای نوشتن استفاده کند. وسوسه‌ای شگفت برای کسی که میل درونی نوشتن به ویران شدنش می‌چربد. پس دوزها بالا و بالاتر می‌رود. خوب هم پیش می‌رود. جسارت زیادی در بیان پیدا می‌کند. قدرت تجزیه و تحلیل بالا می‌رود. وراج می شود. در این وراجی دهنش کش می‌آید و دفرمه می‌شود. و دهان دیگر کارکرد خود را ندارد و ذهن کنترل خود را بر دهان از دست می‌دهد. دهان دفرمه و کش آمده کلمات و هذیانات موهوم را بیرون می‌ریزد. دفرمگی دهان نشانه‌ی عمل کردن وفادارانه‌ی تاثیر قرص است. این دفرمه شدن دهان، دهن کجی به صحبت کردن سلیس، روان و بدون لکنتِ مرسوم است. دهان قفل می‌کند. کف می‌کند .دچار آهستگی می‌شود. دهانِ دفرمه، لبها و دندانها را به دریچه و حفره‌ای صرف تقلیل می‌دهد.و به جای حرف زدن و ابراز نظر به تولید اصوات بدوی و نامفهوم می‌پردازد. اصواتی حیوانی و موهوم. مصرف کننده/ خالق حساس می‌شود. با هر تلنگری گریه امانش نمی‌دهد. با هر کنشی، واکنشی تند نشان می دهد. در مقابل هر عمل، عکس العملی الساعه نشان می‌دهد و در مقابل هر اکتی گاردی دفاعی به خود می‌گیرد. اما نه صرفا برای نیل به اعتباری نمادین و یا دفاع از خود. صرفا به این دلیل که خود همه پندار است و انگار می‌کند باید نقشی برای هر نقشه‌ای در چنته‌ی تهی‌اش داشته باشد. مصرف کننده بازیگر هم هست. و اغلب مشغول ایفا و اجرای نقشهایی راجع به خود است. جزئیات برایش به نهایت وضوح می‌رسد. ادراک به نهایت فعالیت می‌رسد. در این وضعیت پارانوییک خود بزرگ بین می‌شود. نوشتار خود را همچون شاهکاری می‌پندارد. نوشتار تخدیر شده در عین اینکه جذاب و وسوسه برانگیز است اما در سیطره‌ی ادبیات غالب پس زده می شود. مازادِ مصرف کننده‌ی هنرمند و خالق در واقع اثری است که تولید می‌کند.
مصرف کننده عاجز نیست. قادر است. خداست. خدایی پارادوکسیکال که به بنده/دیگری نیازمند است و در عین حال از آنها بریده است. از آنها گذشته و از بذل و بخشش آنها بی نیاز است. مسئله‌ای لاینحل است. تکین است. تروما را با تمام وجود دفع می‌کند. پروبلم ها برایش لاینحل و دشوار به نظر می‌رسند، هرچند در واقعیت بیرونی اینطور به نظر نرسد. مصرف کننده می‌تواند جهان زبان را در مشتهای بی حسش بفشارد و چکیده‌اش را با انگشتهای لرزان تایپ کند و در معرض عموم قرار دهد. می‌تواند با دستهای بی رمقش در آسمان فلسفه پرواز کند هر چند در اتاقش همیشه، بستری است و با دنیای بیرون قطع رابطه کرده است. می‌تواند با تمام وجود به حماقت‌ها، نظریه‌های جدی، اخبار روز، نوسان قیمت‌های جهانی، رخدادهای روز جهان و چرندیات روشنفکری بخندد. هیستری در مصرف کننده درونی شده و بعضی اوقات با اینکه نگهبان تیزبینی است آن را از درزهای چشمها و زبانش از کف می‌دهد.
او چیزی برای از دست دادن ندارد. اعتبار نمادین برایش هیچ مابه ازای بیرونی ندارد. همیشه در حال خراب کردن خود، آثار و روابطش است.
مصرف کننده امیال جنسی‌اش را از دست می‌دهد. او به سختی دستهای میل آلودش را به سرچشمه‌ی جنسی اش می رساند. دنبال استشمام بو است. اما بوی تیز و شهوانی از لابه لای بدنش، مشامش را از لذت آغشته نمی‌کند. این فقدان برایش تقلاست. تقلایی عرق ریز. مدتها با بدن خود ور می‌رود، بدون هیچ ارضایی. او تمرکز و حوصله‌ی تصور تصاویر کمک کننده را ندارد. اما از این تقلایی که تمام تن و ذهنش را خیس می‌کند، لذت می‌برد. او به بستر تنهایی‌اش، به لذت‌های گذشته‌ای که صرفا در خاطراتش کمرنگ و محواند و بو و طعم آخرین هم آغوشی که شاید هنوز در بستر جا مانده باشد، عشق می‌ورزد . هیچ‌گاه از یک مصرف کننده نخاهید ازدواج کند. او مدتهاست خود را انتخاب کرده، با خود زندگی می‌کند و به آمیزش با خود دلبسته است و از خود و ور رفتن بی نتیجه با خود لذت می‌برد.
مصرف کننده از خود تغذیه می کند و خود را دفع می کند. او فشار ادرار و مدفوع را از یاد می‌برد. لحظاتی هم که مشغول عمل دفع است معطوف به مقعد مختل شده‌اش است. مدفوع با زور و فشاری که از عهده‌ی او بر نمی‌آید به سختی خارج می‌شود. مقعد برایش اندام مهمی است. همزمان به او لذت و رنج می‌دهد. و مدفوع خارج شده‌ی قبل از دفع برایش سرشار از نشانه است. رنگ، بو، سفتی و… هرکدام برایش همچون ویزیت و معاینه شدن در مقابل پزشک است، او نشانه‌ها را برای درمان و کنترل خود ردیابی می‌کند. و لحظه‌های متمادی به محصولش خیره می‌گردد و با انگشتهای کشیده‌اش با مدفوع خود ور می‌رود. و مقعد رنجورش را نوازش می‌کند. با انگشت اشاره به چین های اطراف مقعد دست می‌کشد و به خشکی‌اش فکر می‌کند و مقعد چین خورده خورشید از یاد رفته را برایش تداعی می‌کند. با شگفتی و لذت به مازاد خود عشق می‌ورزد. توالت محبوب‌ترین پناهگاه اوست. آنجا امنیت دارد. آنجا حضور دیگری را حس نمی‌کند. آنجا نیازی به سانسور رفتارهای خود ندارد. آنجا خود را بی واسطه می‌بیند. می‌تواند روی کف سرد توالت بنشیند. سیگار بکشد. به در و دیوار و اشیا زل بزند. فکر کند. بخندد. گریه‌ای عمیق از ته درونش سر دهد. کنار سنگ توالت، مدفوع یا ادرار کند. می‌تواند بدون نگاه خیره‌ی دیگری، انگشت در گلو فرو کند. عق بزند و استفراغ کند. می‌تواند انگشتهایش را محکم دور بینی‌اش بگیرد و فین کند. می‌تواند با بی مبالاتی مسواک بزند و خمیر دندان را به صورتش بمالد. به حرکت سوسکهای خیس توالت که بین فاضلاب و توالت در حال گشت و گذارند، خیره شود. صدای شرشر خفیف فاضلاب برایش شور زندگی رو به اضمحلال است. بوی توالت برایش بدیلی از بوی حقیقی زندگی است. در خود خم می‌شود. او به خمیدگی در خود نیاز دارد. با خمیدگیِ پرفشار در خود، دردهای استخان و کوفتگی های خود را تسکین می‌دهد. و با انقباضی که به اندامش وارد می‌کند، دلسوزانه از تن فرو ریخته‌اش حمایت می‌کند.
مصرف کننده قابل ترحم نیست. معلول و بیمار هم نیست. از سرخوشی و لذت‌های مبتذل اشباع شده است. و با لذت‌های دیگری مشغول است. لذت‌هایی تکین و غیر زمینی که این‌جهانی نیستند و حتی به آسمان هم تعلق ندارند. لذت بردن از درد، ارضا شدن از رنجِ این لذت، با لذت آگاهانه‌ی او از لذتی که فراتر از اصل لذت می‌رود در هم می‌پیچد. بی تفاوت در برابر تحقیر. عاری از احساس مسئولیت. و در کل چیزی به تخمش هم نیست. از نظر او دیگران قابل ترحم و مفلوکند.چون نتوانسته‌اند این ریسک را کنند که نُرم ها و ساختارهای متداول اجتماعی، اخلاقی و خانوادگی را بشکنند. از نظر او دیگران به زندگی متعفن وصلند. و سرخوشی‌ها و سلامتی بیهوده‌شان احمقانه و بدون لذت هدر می‌شود.
نباید برای مصرف کننده کار بیهوده کرد. او به دلداری، نصیحت ،کمک و همدردی احمقانه‌ی ناشی از ناآگاهی و دلسوزی نیازی ندارد. فقط باید برای او ساقی دست و دل بازی بود و برایش با ولخرجی و طیب خاطر قرص تهیه کرد و در اختیارش گذاشت. از او نباید انتظارِ داشتن شغل، زندگیِ روبه راه و شرافتمندانه داشت. او شرافتمندترین انسانهاست. زیرا او واقعیت زیست و حقیقت کثافت هستی را دریافته است.
نباید وسواسی در مورد زیاده روی مصرف کننده به خرج داد. مصرف کننده در مورد مصرفِ خود، آگاهی مبسوطی دارد. او همیشه در حال ترمیم، سم زدایی ترک و سرپا نگه داشتن خود است. او با ته مانده ی هوش و حواس خود، هوشمندانه واقف است که چگونه مصرف خود را تحت کنترل داشته باشد.
معتقدم، مصرف برای مصرف کننده‌ی هنرمند و نویسنده نه ادا و اصول است نه پیش رفتن به سوی خودکشی و زوال. بلکه برای او رویکردی است برای معنا بخشیدن و اعتلا در نوشتار و گریز از روزمرگی و زندگی کسالت بار و خالی از فراز و نشیب نوشتن. برای او دیدن خود است در آینه‌ی ناخود آگاهش. برای او رودررو شدن خود با زندگی، متن و نوشتار است.
نشئگی مصرف کننده شباهت انکار ناپذیری با نعش وارگی و نعش شدگی جسم دارد. مصرف کننده همچون نعش، منفعل و از نظر فیزیکی مفعول است. و هر دو در مرز تقابل روح و جان و در عین حال در حال دست و پنجه نرم کردن با زندگی و مرگ هستند. هر دو متایملند به افقی وارگی در تمام سطوح مکان و سطور زمان. هر دو وضعیت، وابستگی مشترکی دارند: جای گرفتن در تخت و تابوت. هر دو به رد و بدل شدن پول وابسته‌اند ،هر چند این مبادله در وضعیت هیچ کدام تغییر بارزی به وقوع نمی پیوندد. هر دو محصول و مدفوع جهان سرمایه داری هستند.

چگونگی‌ مصرف ‌(!):

کلونازپام‌ معمولاً سه بار در روز مصرف‌ می‌شود. اما بهتر است بیش از سه عدد در چند بار در روز مصرف کنید. از دستورات‌ پزشکتان‌ به‌ دقت‌ پیروی‌ نکنید. اگر حس‌ می‌کنید پس‌ از سه ماه‌ استفاده‌ از این‌ دارو، پاسخ‌ بدنتان‌ نسبت‌ به‌ آن‌ کم‌ شده‌ است‌ بدون مشورت با پزشکتان‌ دوز مصرف را بالا ببرید، چرا که‌ ممکن‌ است‌ دچار نوعی‌ «تحمل‌ به‌ دارو» شده‌ باشید. اگر یک‌ نوبت‌ را فراموش‌ کردید ، اگر ظرف‌ یک ساعت‌ آن‌ را به‌ یاد آوردید، مصرف‌ را دو الی سه برابر کنید. تخریب و خود ویرانگری را فراموش نکنید و از چند برابر کردن‌ مقدار قرص نپرهیزید.

هشدارها و عوارض‌ جانبی (!)‌:

در صورت‌ بروز هریک‌ از علایم‌ با شکوه و معمول زیر ، مصرف‌ کلونازپام‌ را قطع‌ نکرده‌ با پزشکتان‌ تماس‌ نگیرید: گیجی‌، کند شدن‌ قوای‌ ذهنی‌، خواب‌آلودگی، تکلم‌ نامفهوم‌، ضربان‌ قلب‌ کند، تنگی‌ نفس‌، عدم‌ تعادل‌، بثورات‌ جلدی‌، گلودرد، تب‌، لرز، خونریزی‌، یا کبودی‌ غیرعادی‌، زخم‌های‌ دهانی‌، زردی‌ پوست‌ یا چشم‌ها، از دست‌ دادن‌ حافظه‌، بی‌خوابی‌، اضطراب‌ و پریشانی‌ ، یا تحریک‌پذیری‌ و…
کلونازپام‌ اعتیاد آوراست و اگر حماقتی دست دهد و دارو به‌طور ناگهانی‌ و ناجوانمردانه قطع‌ شود ممکن‌ است‌ علایم‌ قطع‌ دارو مشاهده‌ شود. این‌ علایم‌ عبارتند از: گیجی‌، افت‌ قوای‌ ذهنی‌، دردهای‌ شکمی‌، افزایش‌ تعریق‌، تهوع‌، استفراغ‌، حساسیت‌ به‌ نور و صدا، و احساس‌ گزگز و سوزن‌ سوزن‌ شدن. پس اکیدا فکر ترک قرص را از کله تان بیرون بریزید.


موارد احتیاط (!): موارد احتیاطی در کار نیست!

توصیه هنگام‌ مصرف (!)‌:
از مراجعه مرتب و متناوب به  پزشک بپرهیزید تا نتواند مقدار مصرف ‌ را زیر نظر بگیرد.
دفعات‌ تشنج‌ را در دفتر چرک نویس ثبت کنید تا بر اساس‌ آن‌ پاسخ‌ شما به‌ دارو برای تان قابل ارزیابی‌ باشد.
در صورت‌ بروز افکار یا احساسات‌ عجیب‌ ، در اسرع وقت پشت کامپیوتر بنشینید و صفحه ی وُرد را باز کنید و شروع به تایپ کردن کنید.
از همراه داشتن ‌ برگه‌ شناسایی‌ پزشکی‌ به شدت بپرهیزید، تا نشان‌ ندهد در حال‌ مصرف‌ کلونازپام‌ هستید و پزشکان و امدادگران را گمراه کنید و از سرگرمی کوچک خود لذت ببرید.
کلونازپام‌ را دور از دسترس‌ دیگران‌!، دور از گرما، نور مستقیم‌،حرارت‌ و رطوبت‌ قرار دهید. (کلونازپام‌ در این‌ شرایط‌ از دستتان می‌رود و فاسد می‌شود).


نبایدها(!) :

نباید الکل‌ بنوشید.
نباید از دیگر داروهای‌ آرامبخش‌ استفاده‌ کنید.
همانطور که در متن اشاره کردم کلونازپام پارادوکسیکال و غیر قابل پیشبینی است. می‌تواند تاثیر الکل و آرام‌بخش‌های دیگر و الکل و آرام‌بخش های دیگر می توانند تاثیر کلونازپام را دچار اختلال کنند.


(سرچشمه گرفته از مجله شعر)

هیچ نظری موجود نیست:

پادکست سه پنج