من با حدود صد ترجمه و کلی مقاله، نه ماه از سال را در فقر مطلق سر میکنم. به جز معدودی از ترجمههایم، اکثر آن را به دلیل نیاز مالی و اینکه از سن کم مسئول خانواده شدهام، به ناشران واگذار کردهام.
سهیل سمی، مترجم نامآشنایی برای جامعه کتابخوان ایران است. سمی را بیشتر به عنوان مترجم آثار ادبیات داستانی میشناسند، هرچند در کارنامه وی کتابهایی در زمینه تاریخ، روانکاوی، روانشناسی، نقد ادبی، مدیریت فرهنگی و حتی توانبخشی معتادان نیز دیده میشود. انتشارات ققنوس به تازگی کتابی با عنوان «چرا عاشق میشویم» اثر هلن فیشر، از این مترجم پرکار منتشر کرده است. کتابی که میتوان آن را در حوزه روانشناسی عامهپسند قرار داد. گفتوگو ما با سهیل سمی در مورد کتاب تازه اش به مشکلات صنفی و معیشتی مترجمان کشید. او از وضعیت آشفته نشر انتقاد کرد و گفت:«من با حدود صد ترجمه و کلی مقاله، نه ماه از سال را در فقر مطلق سر میکنم. به جز معدودی از ترجمههایم، اکثر آن را به دلیل نیاز مالی و اینکه از سن کم مسئول خانواده شدهام، به ناشران واگذار کردهام.».
چرا، سراغ ترجمه کتابی در حوزه روانشناسی با موضوع عشق رفتید؟
اولینبار نیست من روانشناسی ترجمه میکنم. پیشتر هم کتاب «روانشناسی زنان» اثر کارن هورنای و آثاری از زیگموند فروید، در مقام فیلسوف و روانکاو را ترجمه و منتشر کردهام.
«هلن فیشر» در ایران نویسنده شناختهشدهای است. جدای از اینکه موضوع و عنوان کتاب برای عامه مردم جذاب است، آیا استقبال از آثار وی در کشورمان و احتمال فروش بالای کتابی اینچنینی، باعث شده که سراغ ترجمه این کتاب بروید؟
چند سال پیش ناشر این کتاب را برای ترجمه پیشنهاد کرد. آن زمان به قصد این که به شکل معمول درصدی قرارداد ببندم، کار را پذیرفتم. اما نشد و کار را نقدی به ناشر واگذار کردم. راستش با اینکه معتقدم این کار فیشر از خیلی کارهای عامهپسند دیگر آبرومندتر است و در هرحد یک تحقیق است، اما بیشتر با انگیزه بالا بودن احتمالی استقبال خوانندگان، این کتاب را ترجمه کردم. چرا؟ پاسخ به این چرایی جالب است؛ خیلی صریح میگویم که دلیلش فقر است. من با حدود صد ترجمه و کلی مقاله، نه ماه از سال را در فقر مطلق سر میکنم. به جز معدودی از ترجمههایم، اکثر آن را به دلیل نیاز مالی و اینکه از سن کم مسئول خانواده شدهام، به ناشران واگذار کردهام.
تصور نمیکردم پس از این همه سال ترجمه و انتشار آثار نویسندگان برجسته جهان، شرایط زندگی برای شما تا این حد سخت شده باشد. کمی از مسیری که طی کردهاید و مشکلات و موانع پیشروی بگویید.
تا وقتی جوانتر بودم، عشق به ترجمه چشمانم را بسته بود. جز متن هیچ چیز نمیدیدم. در عالم خیال با هنری میلر در خیابانهای وبلج قدم و حرف میزدم. از خانم اتوود در مورد زنها و روحیاتشان سوال میکردم. با ساموئل بکت حرف میزدم و سعی میکردم درک کنم که چرا آنطور عمل کرد. اما فشار مالی بیشتر و بیشتر شد. «سقوط آزاد» و «محصور در خشکی» خانم لسینگ و هنری میلر و خیلی کارهای دیگر را ترجمه کردم. همین معدود کارها را به امید خوانده شدن و تجدید چاپ شدن، ترجمه کردم و در کار ترجمه کمفروشی نکردم.این متنها به حتم کم و کاستی دارند، اما حد نهایت توان من در آن سالها بوده اند. اما چه شد؟ «سقوط آزاد» نه تنها تجدید چاپ نشد، بلکه همان معدود تیراژ نخست هم فروش نرفت. کار هنری میلر را بدون دسترسی به کامپیوتر با خون دل ترجمه کردم. تمام این کارها، در این چهارده
کار هنری میلر را بدون دسترسی به کامپیوتر با خون دل ترجمه کردم. تمام این کارها، در این چهارده سال چه عایدیای برایم داشته است؟ نه مرکزی و نه دانشگاهی و نه کانونی، هیچ جا حمایتم نمیکند. در مازندران که مسئولان فرهنگی از وجود آدمی به نام سمی بیخبرند. در تهران هم، همه درگیر کاروبار خودشان هستند.
سال چه عایدیای برایم داشته است؟ نه مرکزی و نه دانشگاهی و نه کانونی، هیچ جا حمایتم نمیکند. در مازندران که مسئولان فرهنگی از وجود آدمی به نام سمی بیخبرند. در تهران هم، همه درگیر کاروبار خودشان هستند. خیلی از مترجمهای به نام در این دیار، در دانشگاه یا مراکز خصوصی یا دولتی تدریس میکنند و اموراتشان کم و زیاد میگذرد.در این میان، من جز ترجمه هیچ عایدی دیگری ندارم. تازه در همین شرایط، نشستهام و کتابی از ناباکف را ترجمه میکنم. من رمان «سقوط آزاد» را ترجمه کردم. نمیگویم ایراد ندارد. در مورد ایراد ترجمه فقط میتوانم به حرف تودوروف در بوطیقا اشاره کنم که گفت: «چون خودم ترجمه کردهام، نمیتوانم مترجمها را برای ایرادهای گاه و بیگاه کارشان سرزنش کنم.» روشن است که این عذر تقصیر نیست، اما عاری از حقیقت هم نیست. این از اینکه روشن شود هیچ ادعایی ندارم. بهترین مترجم کسی است که حتی بیش از دیگران به ضعفهای کار خود واقف است. درکل، این کار و راهی است که خودم انتخاب کردهام.از کسی طلبی ندارم. مردم کشورم بدون درنظر گرفتن مشکلات من و نظایر من هم، به قدر کافی گرفتاری دارند.
*آیا باز هم به سراغ ترجمه آثاری از ایندست میروید و با در نظر گرفتن جایگاه شما بهعنوان مترجمی که عمدتاً جامعه هدف کتابهایش قشر روشنفکر و مخاطب حرفهای ادبیاتاند، فکر نمیکنید که این رویکرد به وجهه و جایگاه شما آسیب برساند و احیاناً برچسب مترجم کتابهای عامهپسند بر پیشانی شما بخورد؟
باز هم کتاب در عرصه روانشناسی ترجمه خواهم کرد. کتاب بعدی، اگر عمری باشد، به حتم از ریچارد بوتبی خواهد بود. همان نویسنده کتاب «فروید در مقام فیلسوف» که پیش از این ترجمه و منتشر کردهام. میپرسید نگران آسیب خوردن به وجههام نیستم. خوب نه نیستم. کدام وجه؟ وقتی بام تا شام درگیر حل ابتداییترین نیازهای زندگی هستم، چه فرصتی برای فکر کردن به وجه میماند. اگر دین به ادبیات کشورم است که به گمانم در حد توانم کم نگذاشتهام. بسیاری از رمانها را به این عشق ترجمه کردم که رماننویسان کشورم، آنها که احتمالا زبان دوم یا سوم نمیدانند، آنها را بخوانند؛ شاید کمکی در نوشتنشان باشد. اما زندگی در عین کوتاهی بلند هم است. من ماندهام و نیازهای برآورده نشده هرروزه زندگیام. آنهم نه نیازهای خاص؛ بلکه نیازهای اولیه و بسیار ابتدایی. حال، حق ندارم کاری مثل «چرا عاشق میشویم» را ترجمه کنم؟ به امید اینکه تجدید چاپ شود و از رنج اقتصادی و روحیای که میکشم کم شود؟ تازه همان را هم به دلیل شرایطم واگذار کردم و حالا هیچ عایدیای از تجدید چاپش ندارم. وقتی برای یک کتاب کلی وقت میگذارم و حتی پول خریدن عینک ندارم تا چشمم اذیت نشود، حق ندارم به امید تجدید چاپ کاری دست به ترجمه بزنم؟ وقتی رمان «نکسوس» هنری میلرممنوع الچاپ شد و من در عین ممنوعیتش، نشستم و «مدار راسالسرطان» میلر را ترجمه کردم؛ وقتی رمان «نوسترومو» جوزف کنراد، با آن زبان متکلفش، را ترجمه کردم و... حالا در 47 سالگی کارم شده اینکه شب و روز از خودم بپرسم: آیا با انتخابم به خودم و خانوادهام خیانت کردهام یا نه؟
با همه این تفاسیر، حالا حق ندارم کاری از نویسندهای مثل فیشر ترجمه کنم تا شاید فروشی بکند و از بارم کم کند؟ آن هم در شرایطی که میبینم مترجمهای جوانتر پنداری خیلی بیشتر از من، رگ خواب مردم دستشان است و با ترجمه سه یا چهار کتاب به قدر یک سوم زندگی حرفهای من درآمد دارند. رمانی را که خودم مینویسم، ماهها است که زمین مانده است. آیا اینجا مثل غرب، موسسهای وجود دارد که گرنت یا کمکی بکند تا من رمان خودم را تمام کنم؟ میدانم که هموطنانم هم همین مشکلات را دارند. اما راستش من دیگر بریدهام. فرق است میان نیاز و نیاز. اما در ایران این کلمه دستوپاگیر «آبرو» باعث میشود، خیلیها مثل من سکوت کنند. البته نه اینکه شکستن سکوت کمکی بکند، اما چون پرسیدید سر درد دلم باز شد.
به کتاب «چرا عاشق میشویم» بازگردیم. هلن فیشر در ابتدای این کتاب از تلاشاش برای رسیدن به جواب سؤال ظاهراً بیپاسخ «عشق چیست» میگوید. او ضمن انجام تحقیقاتی گسترده و چندجانبه، درصدد ارائه درکی روشن از این پدیده است. بهنظر شما مؤلف این کتاب از پس این مهم برآمده است؟
فیشر دست روی جنبه خاصی از موضوع عشق گذاشته و تلاشش را کرده است. او نسبت به عشق دیدی پوزیتیویستی دارد و سعی میکند روشن کند که در این تجربه انسانی، در وجود انسان چه اتفاقاتی میافتد تا از این پدیده راززدایی کند. فیشر سعی میکند به خواننده بگوید که عشق رمانتیک یکی از خصلتهای روند تکامل گونه ما بر کره زمین است. حال شما ببینید
لزومی ندارد برای عشقهای رمانتیک، چیزی که ساختارش اساسا برای تداوم بقای انسان است، همدیگر را بکشیم و اسمش را بگذاریم قتل عاطفی. جوانان ما با وجود ادعاهایی که دارند، در این مورد خیلی کم میدانند. در نتیجه، آسیب میبینند و این آسیب متاسفانه بر سالهای آتی عمرشان تاثیر بدی می گذارد
در مملکت ما سر همین مسائل عاطفی چه فجایعی رخ میدهد. در این میان، کتاب فیشر میتواند درکی روشن از این پدیده به مخاطبهایش بدهد و در نتیجه فرد مواجه آگاهانه و بهتری با عشق داشته باشد.
شما به نوع تاثیرپذیری مخاطب ایرانی از این کتاب اشاره کردید. فکر میکنید نتایج حاصل از مطالعه این کتاب، چه تأثیری میتواند بر نوع درک و مواجهه با پدیده عشق داشته باشد؟
فیشر کتاب را برای خواننده ایرانی ننوشته است.در این کتاب حتی در مورد جوانان ژاپنی هم تحقیق شده، اما او کتاب را برای ژاپنیها هم ننوشته است. بهنوعی میتوانم پاسخ شما را اینگونه بدهم: شاید ما در فارسی به دوپامین چیزی دیگری بگوییم، اما ماده همان هست که هست.سروتونین و دوپامین اگر دستخوش تغییر شوند و مثلا ترشح نشوند، جوان آمریکایی همانقدر دچار اختلال عاطفی میشود که جوان ایرانی. اما تایید میکنم که موضوع عشق در میان شرقیها، و به خصوص ایرانیها، با محدودیتهای فرهنگی میتواند موضوع تحقیقی جذابتر و خاصتر باشد.
فیشر در این کتاب به بیوشیمی، عملکرد شیمیایی و شبکههای خاص در مغز و ساختار و فرایند مغز انسان در تجربه عشق رمانتیک بسیار بها داده است. فکر نمیکنید کتاب بهنوعی دچار تقلیلگرایی و یکجانبهنگری و بیاعتنایی نسبت به مباحث طرحشده در روانکاوی، جامعهشناسی جنسیت، مطالعات فرهنگی و... شده است؟
روشن است که فیشر در کتابش به ماهیت تغییرات و فعل و انفعالات بیوشیمیایی توجه داشته است و میتوان عشق را از ابعاد متنوع دیگری نیز مورد بررسی قرار داد.
مهمترین مشکل و چالش شما در ترجمه این کتاب چه بود؟ بهطور کلی ترجمه آثار در حوزه روانکاوری چه تفاوتی با ترجمه در زمینه ادبیات دارد؟
راستش من در ترجمه این کتاب هیچ چالشی نداشتم. بعد از بکت، میلر، فروید و کنراد ترجمه این نوع متنها برایم حکم زنگ تفریح دارد. میتوانم ماهی سه تا از این کتابها را ترجمه کنم. چون متنشان خودارجاع و درونزبانی نیست و با متونی چون آثار ناباکف تفاوت چشمگیری دارد.
«چرا عاشق میشویم؟» چه تأثیری بر نوع نگاه و مواجهه سهیل سمی، پیش و پس از ترجمه کتاب، داشته است؟
راستش من هم، مثل خیلی از هموطنانم، در جوانی عاشق شدم. یعنی حس میکنم لابد عشق بوده. ولی از این تجربه آسیب دیدم؛ چون در خانوادهها و مدارس و دانشگاههای ایران در این مورد چیزی به جوانها آموزش نمیدهند و تا همین چند سال پیش، جای عشق در رسانههای عمومی و مکتوب خالی بود. این کتاب شاید کمکی باشد به جوانها که برای هیچوپوچ، در سالهای حساس زندگیشان به خودشان و روحشان آسیب نزنند و مراقب خودشان باشند. در کنار عشق باید عزت نفس داشت. عشق طبیعی است و دوسویه. در این اتفاق طبیعی، که برای همه پیش می آید، چیز غریبی وجود ندارد. این بخشی از روند زیستی و تکاملی ما است . لزومی ندارد برای عشقهای رمانتیک، چیزی که ساختارش اساسا برای تداوم بقای انسان است، همدیگر را بکشیم و اسمش را بگذاریم قتل عاطفی. جوانان ما با وجود ادعاهایی که دارند، در این مورد خیلی کم میدانند. در نتیجه، آسیب میبینند و این آسیب متاسفانه بر سالهای آتی عمرشان تاثیر بدی می گذارد.
شما در ماههای آغاز کار دولت یازدهم، گفتید ده ترجمه ممنوعالانتشار دارید؛ حال با وجود انتشار آثاری چون «رویای آمریکایی» نورمن میلر، «مدار رأسالسرطان» هنری میلر و... که سالها در وزارت ارشاد دولت احمدینژاد ممنوعالانتشار بودند، تغییر محسوسی در عملکرد ارشاد در زمینه ممیزی و اعطای مجوز میبینید؟
بله. مجوز گرفتن کارهایم خیلی شادم کرد. برای همین دوباره به آقای روحانی رای دادم؛ دستکم به دلیل منافع صنفیام. رای دادن اساسا باید همینگونه باشد. البته این را نباید با خودخواهی خلط کرد. خودخواهی چیز دیگری است. اگر رئیس جمهوری باشد که به کارگرها و خواستههایشان رسیدگی کند، وظیفه صنفی کارگرها رای دادن به اوست و الی آخر. البته رای دادن همیشه نوعی ماهیت نسبی دارد. من به کسی که دلم بخواهد رای نمی دهم، به کسانی رای می دهم که نامشان را پیش رویم می گذارند. با این حال، هنوز مشکلات پابرجاست . بهطور مثال، جای سوال دارد که چرا به رمانهای خارجی مجوز میدهند، اما اگر همان متن را یک ایرانی بنویسد، مجوز نمی گیرد؟ این دوگانگی برای چیست؟ چرا بدون هیچ دلیل روشن یا قانع کننده ای بعضی از نویسندهها هنوز ممنوع الچاپ هستند؟ وزیر فرهنگ باید تمرکزش روی همه جای فرهنگ باشد، نه یک یا دو بخش آن. فرهنگ گفتمانهایی است که در ذهن و حافظه ملی یک ملت موجود است. گاهی این گفتمانها خوشایند عدهای نیست. وزیر فرهنگ، وزیر این دسته از نویسندگان و متفکران هم است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر