حرکت در سطح

  • من را فرانسوی ببوس

    روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.

    • این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM

      و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .

    • گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی

      غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بی‌حرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه می‌آمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانه‌هایش زیر لحاف تکان‌تکان می‌خورد

    • عدوی تو نیستم من، انکار توام

      ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعه‌ای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.

    • من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی

      آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر می‌تواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقه‌شان یک دنیا خودخواهی، منفعت‌طلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح می‌دهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولت‌های گوشت سویینی تاد بخورم

    • چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک

      هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسین‌برانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام به‌تصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.

۱۳۹۴ شهریور ۱۵, یکشنبه

روایت شکوفایی “ادبیات چهل‌تکه” زیر پرچم سیاه، سرخ، طلایی

“ادبیات مهاجرت” در آلمان، گذشته‌ی پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. بازتاب این زیر و فرارفت را می‌توان در عنوان‌های گونه‌گونی که به این ژانر داده شده، دنبال کرد: “ادبیات کارگران مهمان”، “ادبیات خارجی‌”، “ادبیات مهاجران یا مهاجرت”، “ادبیات اقلیت”، “ادبیات حاشیه‌ای”، “ادبیات بیگانه”، “ادبیات نامانوس”، “ادبیات چند فرهنگی”، “ادبیات میان فرهنگی” و عنوان‌های دیگر.


فهیمه فرسایی
“ادبیات مهاجرت” در آلمان، گذشته‌ی پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. بازتاب این زیر و فرارفت را می‌توان در عنوان‌های گونه‌گونی که به این ژانر داده شده، دنبال کرد: “ادبیات کارگران مهمان”، “ادبیات خارجی‌”، “ادبیات مهاجران یا مهاجرت”، “ادبیات اقلیت”، “ادبیات حاشیه‌ای”، “ادبیات بیگانه”، “ادبیات نامانوس”، “ادبیات چند فرهنگی”، “ادبیات میان فرهنگی” و عنوان‌های دیگر. این نوشته که برای “جشنواره‌ی ادبی فرهنگ‌ها”** در آلمان تهیه شده، می‌کوشد با کندوکاو در دگرگونی‌های اجتماعی‌ ـ سیاسی این کشور، وجوه و چشم‌اندازهای رنگارنگ این ژانر را در رابطه با ظرفیت پذیرش جامعه‌ی آلمان به تصویر بکشد.
FAHFIM03
شکل‌گیری “ادبیات مهاجرت” در آلمان در سال‌های آغازین دهه‌ی ۱۹۶۰ به زمانی برمی‌گردد که تئودور هویس، نخستین رییس‌جمهور این کشور پس از جنگ جهانی دوم، سدهای سیاسی ـ حقوقی بسیاری را از سر راه برداشت و سیل “کارگران وارداتی” را به این کشور سرازیر کرد. هدف از این کار، بهره‌گیری از زور بازوی کارگران ایتالیایی، اسپانیایی، یوگسلاویایی و دیرتر یونانی و ترک برای بازسازی شهرهای ویران‌شده‌ی این کشور بود. نه هویسِ پایه‌گذار حزب لیبرال‌های نوپا و نه صدراعظم سوسیال مسیحی او، کنراد آدنائر، طرحی برای مدیریت مسایل اجتماعی ‌ـ انسانی این مهاجرت برنامه‌ریزی‌شده یا مهندسی خواست‌ها و نیازهای این “توده‌ی نامتجانس” تدارک ندیده بودند. هاینریش ُبل، نویسنده‌ی آلمانی، هنگامی که مسئله مهاجرت در سال‌های آغازین دهه‌ی ۱۹۸۰ در جامعه‌ی آلمان حاد شد، به نشانه‌ی همبستگی با این “کارگران مهمان” که پس از دست‌کم دو دهه تلاش طاقت‌فرسا سهم خود را از ثمرات پربار ناشی از بروز “معجزه‌ی اقتصادی” این کشور طلب می‌کردند، گفت: آلمان فکر می‌کرد برای ساختن شهرهایش “نیروی کار” سفارش داده، ولی حالا ناگهان با انسان‌ها روبرو شده است!
“ادبیات کارگران سفارشی”

با کمی اغماض، می‌توان این جمله‌ی ُبل را تصویر بارز فضای تیره‌ و تار حاکم بر نخستین آثار ادبی‌ای که در این دهه‌ها به زبان آلمانی منتشر شدند، دانست. نمایندگان ادبی این “کارگرهای سفارشی” که اغلب ترک بودند، وقتی قلم به دست گرفتند، جوهر این جمله را در موضوع‌های زیر بازتاباندند: شکوه از نادیده‌گرفته‌شدن، جان‌کندن به امید بازگشت به آغوش میهن، انتقاد از ارزش‌های اجتماعی ـ فرهنگی جامعه‌ی آلمان و خلاصه نشان‌دادن اکسپرسیونیستی دردها و زخم‌های روحی و روانی و درونی و بیرونی این گروه نامتجانس.
هر چند این گله‌ و شکایت‌ها، داد و فریادها و اعتراض و انتقادها به گوش کسی نرسید و کتاب‌خوانان و رسانه‌ها این آثار را هم مانند آفرینندگانشان به‌طور ‌کلی نادیده گرفتند، ولی از آن‌جا که آلمانی‌ها علاقه‌ی عجیبی به چارچوب‌سازی و رده‌بندی مفاهیم و پدید‌ه‌ها دارند، برای این نوع ادبیات هم کشوی خاصی ساختند و برچسب “ادبیات کارگران میزبان” را روی آن چسباندند. این گونه آثار اغلب به زبان مادری نویسندگان آن نوشته و بعد به آلمانی ترجمه می‌شد. اراس اورن، گونای دال، سالیحا شاینهاردت، آیسل اوزاکین (از ترکیه)، فرانکو بیوندی و جینو کیلینو (ایتالیا)، النی تروسیس (یونان)، رفیق شامی و سلیمان توفیق (سوریه)، از جمله نمایندگان دوره‌ی نخست ادبیات مهاجرت این کشور بودند.

عنوان نادقیق “ادبیات کارگران میزبان” که ویژگی عمده‌اش انتقاد به شرایط زیستی مهاجران و متاثر از گرایش‌های سیاسی چپ بود، دیرتر به موضوع کشمکش‌های نظری میان کارشناسان و مسئولان مختلف رده‌بندی و کشوسازی‌های ادبی آلمان تبدیل شد. مخالفان این عنوان معتقد بودند که شخصیت‌های اصلی و جنبی داستان‌ها و رمان‌های منتشر شده، تنها از طبقه یا قشر کارگر برنخواسته‌اند و نان خود را از راه‌های دیگری هم به دست می‌آورند. تنها وجه مشترک این توده‌ی غیرآلمانی، عدم تعلق آن‌ به جامعه‌ی آلمان بود. از این‌رو پس از بحث و جدل‌های بسیار، عنوان “ادبیات کارگری” به “ادبیات خارجی” بدل شد که گستره‌ی وسیع‌تری را دربرمی‌گرفت. در این میان برخی هم، از جمله فرانکو بیوندی، درد مشترکی که در این آثار فریاد می‌شد، مبنا قرار دادند و عنوان “ادبیات تجربه‌های لمس‌شده”*** به آن دادند. یعنی ادبیات کسانی که خود در متن ماجراهای ناگوار قرار داشته‌اند و واقعیت‌هایی که به تصویر می‌کشند از تجربه‌های تلخ فردی آن‌ها سرچشمه‌ می‌گیرد. فرانکو بیوندی در این راستا از سنت “جنبش ادبی سیاه‌پوستان آمریکایی” به‌ویژه عقاید آلیس واکر (۱) متاثر بود.
این تغییر عنوان‌ها، با این حال، بازار کساد فروش آثار این ژانر را رونق نبخشید.

دلایل بی اعتنایی به “ادبیات خارجی”

FAHFIM04
نادیده‌گرفتن این گونه‌ی ادبی نوپا در این دوره بی زمینه و علت نبود: جهالت سیاسی، تسلط گرایش‌های نژادپرستانه، ملی‌گرایی افراطی، خود مرکز‌بینی مزمن، ‌گریز از واقعیت‌های اجتماعی در آلمان … از جمله دلایل سیاسی ـ جامعه‌شناسانه‌ی آن است. بی‌شک همه‌ی این نکات در بحبوحه‌ی بازسازی آلمانِ ویران پس از جنگ و آغاز شکوفایی اقتصادی آن، نقشی مؤثر بازی کرده‌اند. روانشناسی اجتماعی، ولی در این رابطه بیشترین سهم را از آنِ روحیه‌ی واقعیت‌گریز جوامع جنگ زده می‌داند: شهروندان آلمان که از تحمل چهار سال فقر و فشار، گرسنگی، مرگ و فلاکت‌های ناشی از لشکرکشی‌های بی‌نتیجه‌ی هیتلری به تنگ آمده بودند، ظرفیت پذیرش درد و رنج بیشتر، آن هم مصیبت‌های “کارگران مهمان” خود را که هیچ‌گونه رابطه‌ای با آن‌ها برقرار نکرده بودند،‌ نداشتند. به اضافه این که این ملت می‌بایست خواری و ذلت ناشی از “مسئولیت جمعی” ارتکاب جنایت‌‌های شرم‌آور نژادپرستانه‌ی ناسیونال ‌سوسیالیست‌ها را نیز که به کشته‌شدن میلیون‌ها انسان انجامیده بود، تحمل کند و به حق دم نزند.

هدف اصلی دولت‌های وقت آلمان پس از جنگ جهانی دوم، بازسازی اقتصاد درهم شکسته و بنای شهرهای ویران آن بود. تلاش بی‌امان برای دست‌یابی به این هدف، می‌توانست التیام زخم‌های روحی و جسمی این جامعه را هم به همراه داشته باشد و در شکل‌گیری هویتی جدید به آن کمک ‌کند. گزینش اول و آخر رسیدن به این هدف، فاصله گرفتن از گذشته و به دست فراموشی سپردن آن بود که گویی همگی به‌طور ضمنی بر سر آن به توافق رسیده بودند: رهبران سیاسی، احزاب اپوزیسیون، نیروهای چپ و راست، بخش بزرگی از روشنفکران، اکثر ناشران، قشر کتاب‌خوان …
این گروه به ویژه از رویارویی با واقعیت‌های عذاب‌آور، حتی در “ادبیات خودی” هم سر باز می‌زد و علاقه‌ای به مرور آن در شعر و داستان و رمان نداشت. هاینریش بل که نمایش نکبت و بدبختی ناشی از جنگ دستمایه‌ی اصلی نخستین‌ کارهایش بود، در نامه‌ای شکوه‌آمیز در این باره می‌نویسد: «هیچ کس نمی‌خواهد از جنگ بشنود یا درباره‌ی آن بخواند. ادامه‌ی کار بدون دیدن هیچ واکنشی، مرا دیوانه می‌کند.» او در این دوران به‌ویژه پرکار بود: «ظرف دو روز ۵۰ صفحه نوشته‌ام.» ولی تا نزدیک به پنج سال پس از جنگ، هیچ ناشری حاضر نشد آثار او را منتشر کند. (۲)

آغاز شکل‌گیری

تازه در سال‌های آغازین دهه‌ی ۱۹۸۰ توجه قشر روشن‌فکر این کشور به این گونه آثار جلب شد. انجمن ادبی “پلی کونست ـ”PoLiKunst که از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۷ فعال بود تلاش زیادی برای معرفی آثار این نویسندگان از خود نشان داد. این انجمن از سوی نویسندگان “ادبیات کارگران میزبان” فرانکو بیوندی، یوسف نوآم، سلیمان توفیق، حبیب بکتاش، رفیق شامی، جینو کیلینو و چند نویسنده‌ی دیگر پایه‌گذاری و پس از هفت سال فعالیت منحل شد. نهاد مونیخی “زبان آلمانی به عنوان زبان دوم IDF ” از پشتیبانان اصلی “پلی کونست” بود. این نهاد با هدف تقویت و گسترش زبان آلمانی هر سال جایزه‌ای به آثاری که از سوی نویسندگان غیرآلمانی‌زبان نوشته می‌شد، اهدا می‌کرد.
هر چند دلایل اصلی مهاجرت اغلب نویسندگان عضو این انجمن به آلمان، یافتن کار و فرار از پی‌گرد و سانسور و زندان نبود، ولی به تصویرکشیدن زندگی دشوار و منزوی این گروه‌ها دستمایه‌ی اصلی داستان‌ها و اشعار آنان قرار گرفت. برخی از این دست‌به‌قلمان با تاسیس بنگاه‌های انتشاراتی و نشر آثار خود به زبان آلمانی و زبان مادری، کوشیدند به یاری IDF توجه جامعه‌ی روشنفکر این کشور را به آثار این ژانر جلب کنند.
این واقعیت که اغلب اعضای انجمن ادبی “پلی کونست” از دریافت‌کنندگان جوایز IDF بودند، هرچند نشان‌دهنده‌ی همکاری تنگاتنگ این دو نهاد بود، ولی دیرتر هم به یکی از عوامل دلسردی فعالان دیگر و نیز گسست ساختاری “پلی کونست” بدل شد که سرانجام انحلال این انجمن را در پی داشت. از سوی دیگر IDF در سال ۱۹۸۵ با همکاری و ابتکار مؤسسه‌ی خیریه‌ی روبرت بوش، جایزه‌ی “آلبرت فن شامیسو” را پایه گذاشت. یکی از فعالیت‌های این نهاد در ابتدای کار، تقدیر از نویسندگان مهاجرتباری بود که به زبان آلمانی می‌نوشتند. فن شامیسو، شاعر، نویسنده و گیاه‌شناس آلمانی فرانسوی‌تبار بود که با خانواده‌ی خود در بحبوجه‌ی انقلاب فرانسه در سال ۱۷۹۲ به آلمان مهاجرت کرد و با آن که زبان مادری‌اش فرانسه بود، آثار مهمی هم به زبان آلمانی نوشت.
در سال پایه‌گذاری جایزه‌ی فن شامیسو و اولین دوره‌ی برگزاری آن، آراس اورن و رفیق شامی به دلایل نمایش مستندوار واقعیت زندگی‌ سخت و پرمحنت مهاجران در غربت، نشان‌دادن تضادها و ناهماهنگی‌های فرهنگی میان “جامعه‌‌ی میزبان و مهمانان خارجی و اغلب کارگرِ آن” مورد تحسین قرار گرفتند. هر چند آراس اورن آثار خود را تا آن دوره (و اکنون هم) به زبان ترکی می‌نوشت (و می‌نویسد).

سیاست مهاجرتی رسمی

این سیاست فرهنگی نوپا با برنامه‌های مهاجرتی دولت آلمانِ آن دوره هم‌خوان نبود: برگزاری و اهدای جایزه‌ی فن شامیسو، شکل‌گیری نهادهایی که در چارچوب فعالیت‌های فرهنگی ـ ادبی، خواست‌ها و نیازهای گروه‌های گسترده‌ای از مهاجران را مطرح می‌کردند، در واقع نوعی به‌رسمیت‌شناختن و جدی‌گرفتن پدیده‌ی سیاسی ـ اجتماعی مهاجرت و آشکارا شناکردن بر خلاف جریان آب بود. گرایش حاکم بر سیاست مهاجرتی این دوره‌ی آلمان، پس از بی‌برنامگی‌ دست‌کم دو دهه‌ی پیش از آن، در “خلاص‌شدن از شر مهاجرانی که دین و فرهنگی متفاوت را نمایندگی می‌کردند” خلاصه می‌شد.
این گرایش مسلط از آن‌جا که به نیروی کار مهاجران دیگر نیازی نبود، در توافق‌نامه‌ی اجرایی دولت ائتلافی وقت میان لیبرال‌های آزاد، سوسیال مسیحی و دموکرات مسیحی این کشور در سال ۱۹۸۲ با اعلام این که “آلمان، کشوری مهاجرپذیر نیست” به ثبت رسید: بر این اساس، هلموت کهل، صدراعظم وقت، به عنوان رییس دولت تمام امکانات خود را به‌کار گرفت تا از یک سو از افزایش شمار مهاجران و خارجی‌ها جلوگیری کند و از سوی دیگر “از هر دو کارگر مهمان تُرک، یک نفر را به خانه بفرستد.” (۳)
کهل کوشید با شگرد پرداخت یک‌جای حقوق بازنشستگی این کارگران به عنوان سرمایه (نزدیک به ۱۰ هزار و ۵۰ مارک) این سازندگان آلمان پس از جنگ را راهی زادگاه خود در ترکیه کند. تنها ۱۰۰ هزار تن از این “امکان” استفاده کردند. در حالی که در سال ۱۹۸۲، جمعیت ترک‌نشین آلمان نزدیک به یک میلیون و ۵۰۰ هزار نفر می‌رسید. این رقم افزون بر “کارگران میهمان سفارشی”، پناهندگان سیاسی‌ای را هم در بر می‌گرفت که از کودتای نظامی ۱۹۸۰ این کشور جان سالم به‌در برده بودند.

دختر ُترک ادبیات، همشهری آلمانی‌ها

چهره‌ی مطرح این دهه از ادبیات مهاجرت یکی از همین ترک‌تباران آلمان، امینه سوگی اوزدامر (متولد ۱۹۴۶) بود که در آغاز سال‌های دهه‌ی ۱۹۹۰ کوشید با بازی‌ با ساختارهای زبان ترکی، تغییر و برگردان آن به آلمانی و تصویرسازی‌های الهام‌گرفته از مضمون‌های ضرب‌المثل‌های زادگاه خود، افکار و احساساتش را از زاویه‌ی دید یک غیرآلمانی به زبان این کشور به رشته‌ی تحریر درآورد و ترکیب‌ها و تصاویر جدیدی ابداع کند. او در این راه از سنت مکتب‌های دادائیسم، سورِالیسم و تجربه‌گرایی بهره گرفت.
نخستین رمان اوزدامر “زندگی کاروانسرایی است که دو در دارد. من از یک در آن وارد و از در دیگرش خارج ‌شدم”، تلاش موفقی در بازگویی داستان زندگی دختری ترک در این چارچوب است. اوزدامر در رمان خود زندگی منزوی این شخصیت را در قالب “کارگری میهمان” در غربت به تصویر می‌کشد و با پرش‌های زمانی به دوران کودکی و نوجوانی او که با سختی‌ها، محرومیت‌ها و خشونت‌های بسیاری همراه بوده، می‌پردازد. در این چارچوب مسایلی چون میهن و غربت، مهاجرت، تضادها و ناهماهنگی‌های فرهنگی در جامعه‌ی بیگانه و راه‌های کنار آمدن با آن‌ها مطرح می‌شوند. این رمان و نیز مجموعه داستان “زبان مادری” اوزدامر در این دهه که ادبیات مهاجرت به عنوان رسانه‌ای برای درک و فهم فرهنگ‌ها و آشناشدن با شیوه‌ی برخورد و برداشت‌های چند فرهنگی در میان قشر روشن‌فکر و آگاه جامعه‌ی آلمان جا باز کرده بود، نقش مهمی بازی کردند.
داستان‌های مجموعه قصه‌های اوزدامر با عنوان “زبان مادری” پیرامون این موضوع که شخصیت اصلی تحت چه شرایطی، کجا و چه وقت زبان مادری خود را گم کرده، دور می‌زند و به طور نمادین عدم ارتباط جامعه‌ی مهاجران با “میزبانان” یا برعکس را به نمایش می‌گذارد. در این دوره عنوان غیرآلمانی‌های ساکن این کشور، نه “خارجی” یا “کارگر مهمان”، بلکه “همشهری” بود که از به‌رسمیت‌شناختن سیاسی برخی از حقوق شهروندی برای مهاجران خبر می‌داد.

نسل مذکر: پسر لجوج ترک، ستیزه‌جو و مهاجم

فریدون زایموگلو، نویسنده‌ی دیگر ترک‌تبار آلمانی که زاده‌ی ۱۹۶۴ است، خود را نماینده‌ی نسل سوم مهاجران ترک در این کشور می‌داند. آثار زایموگلو برخلاف اوزدامر، دربرگیرنده‌ی توضیح‌ها و توجیه‌های فرهنگی با هدف نزدیکی جامعه‌ی “مهمان به میزبان” ـ با بر عکس ـ نیست. نظریه‌ی ادبی این نویسنده بر اساس چالش‌جویی‌های اجتماعی ـ زبانی استوار است که اغلب در رویکردی لجوجانه و پرخاش‌گر نمود می‌یابد.
نسل سوم مهاجران بر اساس قوانینی که با وجود مقاومت شدید اعضای بانفوذ حزب محافظه‌کار دموکرات مسیحی آلمان در سال ۱۹۹۳ به تصویب رسید، به شرط تولد در خاک این کشور خود به خود آلمانی به حساب می‌آید. این قانون که دگرگونی عظیمی در بافت اجتماعی ـ شهروندی این کشور به‌وجود آورد، در زمان صدراعظمی هلموت کهل به مرحله‌ی اجرا در آمد که خود کوشیده بود در سال‌های دهه‌ی ۱۹۸۰ از شر مهاجران خلاص شود و تلاشش با شکست روبرو شده بود.
گروه بزرگی از این جوانان نوآلمانی مهاجرتبارِ به‌حاشیه‌رانده‌شده‌یِ اغلب ترک، به زبانی تکلم می‌کردند که ترکیبی از ترکی و آلمانی چارواداری و اصطلاح‌های جوانان خاص این قشر بود. فریدون زایموگلو که برخلاف اوزدامر در کارهای خود شکوه و شکایتی از گم‌شدن زبان مادری‌اش نداشت (خانواده‌ی زایموگلو وقتی فریدون یک ساله بود، راهی آلمان شد) این زبان نامأنوس را در کارهای خود معرفی کرد و “کاناکه اسپراک” خواند. منتقدان آلمانی، زبان خشن و بی‌پرده‌ی زایموگلو را اغلب با زبان تهاجمی و رادیکال راست‌گرایان افراطی و “سکین هدز” مقایسه می‌کنند.
“کاناکه اسپراک” از دو واژه‌ی نامتعارف در زبان آلمانی ترکیب شده است. “کاناکه” در این زبان طنینی تحقیرآمیز دارد و در واقع ناسزایی است که ازما‌بهتران جامعه هم اکنون هم در مورد “کله سیاه‌ها” مانند ترک‌ها، افغان‌ها، ایرانی‌ها و عرب‌ها به‌کار می‌برند. در اواخر سال‌های دهه‌ی ۱۹۹۰ گروهی از این جوانانِ ترک‌تبار ‌حاشیه‌‌نشین خود را با “افتخار و غرور کاناکه” ‌خواندند و کوشیدند با “تصرف مثبت” این واژه‌ی تحقیرکننده، بار منفی و توهین‌آمیز آن را کم‌رنگ بنمایانند. جلوه‌هایی از این گونه ادغام زبانی را در آثاری مانند “کاناکه اسپراک ـ ۲۴ نوای گوش‌خراش از حاشیه‌ی جامعه ” (۱۹۹۵)، اراذل و اوباش (۱۹۹۷) و سر و گردن (۲۰۰۱)… فریدون زایموگلو می‌توان سراغ گرفت.

این رمان‌ها و داستان‌ها به‌طور کلی به موضوع دشواری رسیدن و ورود به جامعه‌‌ای مهاجرناپذیر می‌پردازد. مجموعه‌‌ی مصاحبه‌های فریدون زایموگلو با جوانان خودکاناکه‌خوانده، سند زنده‌ای از زندگی بزهکارانه و پرماجرای جوانان فراموش‌شده‌یِ ترک‌تبار مهاجر است که در قالب ترکیب‌های تجریدی و نامانوس روایت می‌شوند. قهرمانان او، رهبران باندهای خرده‌پا، عکس‌برگردان کانگسترهای آمریکایی و “کاناکه”‌هایی هستند که از مهارکردن خشم و نفرت بی‌پایان خود نسبت به همه‌ی موازین اجتماعی و انسانی ناتوان‌اند.
برخی از زبان‌شناسان، شکل‌گیری “کاناکه اسپراک” را به عنوان زبان نسلی که در میان دو یا چند فرهنگ‌ شکل گرفته و با این‌حال از بهره‌جویی از مواهب اجتماعی محروم مانده، امری “جبری” و بازتابی از سرگردانی مبتکران آن ارزیابی می‌کنند که به نوبه‌ی خود در فضاها و مکان‌های میان دو (یا چند) فرهنگ در رفت ‌و آمدند و هیچ یک از آن‌ها را مطلوب خود نمی‌یابند. جنبش سیاه‌پوستان آمریکا که با شعار “سیاه، زیبا است”علیه گرایش‌‌های نژادپرستانه مبارزه می‌کردند، بر شکل‌گیری “کاناکه اسپراک” در این دوره بی‌تأثیر نبود.
انتشار رمان‌های اولیه‌ی زایموگلو در دوره‌ای که با الهام از تئوری “برخورد تمدن‌ها”ی ساموئل هانتینگتون بحث بر سر بررسی دگرگونی‌های جهان پس از جنگ سرد، موضوع اصلی گفتمان‌های فرهنگی روز بود، موفقیت زیادی برای او به ارمغان آورد. این استاد آمریکایی علوم سیاسی دانشگاه هاروارد در کتاب “برخورد تمدن‌ها و تغییر جهان” خود که در سال ۱۹۹۶ منتشر شد، سرچشمه‌ی همه‌ی درگیری‌ها و تنش‌های جهانی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی را تضاد میان فرهنگ‌ها و مذهب‌های گوناگون عنوان کرد. برخی تنش‌ها و درگیری‌های میان‌ گروه‌های مهاجر یا مهاجرتباری که دین و فرهنگی متفاوت از اقشار جامعه‌ی مهاجرپذیر دارند، بازتاب این تئوری را در مقیاسی ملی را نشان می‌دهند.

جلوه‌‌های دیگر ادبیات مهاجرت

در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، بسیاری از شهروندان این کشور راهی آلمان شدند و به یمن تصویب “قانون حمایت انسانی از پناه‌جویان” در همین سال، زندگی جدیدی را در “سرزمین نازی‌ها” آغاز کردند. قانون یادشده به ویژه برای پشتیبانی از مهاجرت یهودی‌مذهب‌ها و یهودی‌‌تبارهای اتحاد جماهیر شوروی سابق به آلمان تنظیم شده بود و در واقع چهارمین دوره‌ی مهاجرت روس‌ها در تاریخ این کشور را رقم می‌زد.
هنوز نیم‌ دهه از دور جدید مهاجرت روس‌ها به آلمان نگذشته بود که آثار نمایندگان فرهنگی آنان راهی بازار کتاب شد؛ آثار نویسندگانی چون لنا گرورلیک، اولگا گریاسنووا، اولگا مارتینوا، کاتیا پتروسکایا، یولیا رابینویچ، النورا هومل و آلینا برونسکی. رمان‌های النورا هومل و آلینا برونسکی، به ویژه تجربه‌های تازه‌ای را به تصویر می‌کشیدند؛ این دو به نسل جدید آلمانی‌‌تبارهایی تعلق داشتند که پس از جنگ جهانی دوم به اتحاد جماهیر شوروی سابق مهاجرت کرده بودند و در آن‌ سرزمین به “روس‌های آلمانی” معروف شدند. به‌طور کلی، آثار این نویسندگان رنگ و بو و جلوه‌ی تازه‌ای به “ادبیات مهاجرتباری” این کشور که در این دوره “ادبیات چندفرهنگی” نامیده می‌شد، بخشیده ‌است.
ویژگی برجسته‌ی این آثار، فاصله‌گرفتن از سنت‌های ادبی نسلی بود که از سال‌های دهه‌ی ۱۹۵۵ به عنوان نیروی کار سفارشی به آلمان مهاجرت کرده بود: هیچ‌یک از قلم‌به‌دستان موج مهاجرت جدید، موضوع‌هایی مانند درد دوری از وطن، جستجوی امکانات برای هم‌پیوندی با جامعه‌ی آلمان و واکنش‌های لج‌بازانه و ستیزه‌جویانه‌ای شبیه برخوردهای گروه “کاناکه اسپراک” را به عنوان دستمایه‌ی اصلی کارهای خود برنگزیدند. بررسی تاریخ معاصر و بازگویی محنت و رنج ناشی از تحمل فشارهای طاقت‌فرسایی که از سوی رژیم‌های دیکتاتورمنش این کشورها بر اقلیت‌های فرهنگی ـ مذهبی آن اعمال می‌شد، موضوع محوری آثار این نویسندگان را تشکیل می‌داد.
کاتیا پتروسکایا که در سال ۱۹۷۰ در کیف به دنیا آمده، به عنوان مثال، در کتاب خود با عنوان “شاید استر” به موضوع کشتار یهودیان به دست ناسیونال‌سوسیالیست‌های آلمانی در سال ۱۹۴۱ در پایتخت اوکراین می‌پردازد. سرگذشت شخصیت اصلی این رمان، “استر” شباهت زیادی به زندگی مادربزرگ پدری نویسنده دارد که به دلیل یهودی‌بودن در کشتار “بی‌بین‌یار” (دره‌ی زنان) این کشور یک سال پیش از پایان جنگ جهانی دوم به قتل رسید. در این سال بیش از ۳۳ هزار یهودی بر فراز پرتگاه عمیق “بی‌بین‌یار” از سوی گروه‌های اس‌اس هیتلری کشته شدند. کاتیا پتروسکایا به خاطر “اجرای” بخشی از این داستان در کلاگن‌فورت، جایزه‌ی ادبی اینگبورگ باخمن را از آن خود کرد.

مهاجرت به روایت “کمونیست‌های” سابق

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که تغییر رژیم کشورهای اروپای شرقی را هم به همراه داشت، موج تازه‌ای از شهروندان این کشورها را راهی آلمان کرد. کسانی که از میان این مهاجران به نویسندگی روی آوردند، تجربه‌های تلخ و شیرین خود را از زندگی در نظامی بسته و ورود به سرمایه‌داری بزرگ، دستمایه‌ی کارهای خود قرار دادند. هایدی روش، یکی از پژوهش‌گران ادبی آلمان، این ژانر را “ادبیات مهاجرت سیستمی” خوانده است: ولادیمیر کامینر، ترزیا مورا، آدریانا آلتاراس، رادک کنپ یا دیمیری دینوف از جمله‌ی این نویسندگان هستند.
در آثار این گروه از قلم‌به‌دستان مفاهیمی چون میهن و در مقابل آن، سرزمین بیگانه محلی از اعراب ندارد. کشمکش درونی اغلب شخصیت‌های این رمان‌ها از نبود یا کمبود امکان ورود به یک سرزمین، به یک فضا، به یک سیستم، به یک جامعه‌، جدا از دشواری‌‌های ناشی از تفاوت‌های فرهنگی و سنتی سرچشمه می‌گیرد و مسئله‌ی پیوند خوردن، خو گرفتن یا مرزکشی با موازین آن هم مطرح نمی‌شود. این نوع ادبیات فاقد هرگونه جهان‌بینی است و از نظر اجتماعی ـ سیاسی ـ اخلاقی ادعایی ندارد. در این رمان‌ها دنیای درونی و مشکلات روزمره و موقتی، دنیای بیرونی و مسایل دیرپا را به حاشیه می‌رانند و قهرمانان آن‌ها اغلب به رویدادها، رویکردها و واکنش‌های اجتماعی بی‌اعتنا هستند.

چند نمونه

ولادیمیر کامینر (۱۹۶۷ ـ مسکو)، به عنوان مثال در نخستین رمان خود به نام “دیسکوی روسی” که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد، شهر پرهیاهوی برلین و گوشه‌هایی از زندگی روزمره در آن را دستمایه قرار داده است. از نگاه کامینر نظم خاصی بر روزمرگی این کلان‌شهر حاکم نیست و هرج ومرج، تعیین‌کننده‌ی روابط میان انسان‌ها و رویدادها است. در بازار شام پر آشوب “دیسکوی روسی” انسان‌ها برای زنده ماندن تنها باید روی شگردها و ابتکارهای خود حساب کنند و نیرو یا مرجعی نیست که روش زندگی و تفکر شخصیت‌های اصلی و فرعی رمان را شکل دهد.
مکان ماجراهای رمان دوم ترزیا مورا (۱۹۷۱ ـ مجارستان) با عنوان “هیولا” که در ۲۰۱۳ منتشر شد، گوشه‌ی دیگری از این خطه، یعنی برلین شرقی است. ترزیا مورا که در سال ۱۹۹۰ به آلمان مهاجرت کرده، داستان زندگی داریوش کوپ، شخصیت خوش‌بین، موفق و پر انرژی رمان خود را در سه جلد تنظیم کرده است. داریوش که از برلین شرقی برخاسته در جلد نخست این سه‌گانه با عنوان “تنها مرد روی قاره” با دختری به نام فلورا از مجارستان کمونیست آشنا می‌شود و زندگی‌ای سرشار از عشق و شور و امید را با او آغاز می‌‌کند؛ زندگی‌ای که چندان دیرپا نیست. فلورا، این زن حساس و بدبین که دوران کودکی خود را در “پرورشگاه کودکان بی‌سرپرست” گذرانده است، ناگهان به افسردگی شدید دچار می‌شود، پس از چندی دست به خودکشی می‌زند و داریوش را با اندوهی بی‌کران تنها می‌گذارد. …
“هیولا”، جلد دوم این رمان سه جلدی است و داستان حزن‌آلود و اندوه‌‌بار سفر بی‌پایان داریوش را از آلمان به مجارستان برای به خاک‌سپردن خاکستر جسد فلورا در زادگاه خود به تصویر می‌کشد. ویژگی برجسته‌ی این رمان که “جایزه‌ی کتاب آلمان” سال ۲۰۱۳ را از آن مورا کرد، شیوه‌ی نگارش و تنظیم ساختار رمان است. خواننده با زندگی گذشته و سیر بیماری فلورا نه از راه خاطرات داریوش بلکه از طریق یادداشت‌های او درباره‌ی آثار ادبی‌ای که ترجمه کرده، نسخه‌ها و داروهایی که مورد مصرف قرار داده و ‌توضیحات پزشکی مربوط به آن‌ها … با خبر می‌شود. بخش بالای هر صفحه‌ی این رمان که در زمان حال می‌گذرد، به شرح سفر داریوش اختصاص داده شده و قسمت پایینی آن به زندگی و شخصیت فلورا در گذشته می‌پردازد.

گذر از مفاهیم کلاسیک مهاجرت

با شکل‌گیری مضامینی از این دست در “ادبیات مهاجرت” آلمان، سازه‌های کلاسیک این ژانر نظیر هویت‌سازی، تجربه‌‌ی رابطه با بیگانگان و نمایش روند خو گرفتن به فضایی غیرمانوس به تدریج رنگ باختند و جای خود را به کشمکش‌ها و آزمون‌های متفاوت در زیستی فردی واگذار کردند.
در آثار نویسندگان مهاجر از اتحاد جماهیر شوروی سابق و کشورهای اروپای شرقی، دیگر چالش‌های عاطفی زندگی در غربت، کنار آمدن با احساس بیگانگی و از خود بیگانگی در سرزمینی ناآشنا و انتقاد از سردی و تبختر فرهنگ مسلط مطرح نمی‌شدند و قهرمانان رمان‌های آنان حسرت برقراری رابطه‌ای انسانی با افراد جامعه را نداشتند.

در این راستا دگرگونی‌های اجتماعی ناشی از تغییر شرایط دریافت تابعیت آلمان در سال ۲۰۰۰ و تصویب قانون جدید مهاجرت در سال ۲۰۰۵، نیز نقش چشم‌گیری بازی کردند. این تغییرات که به ابتکار دولت ائتلافی وقت، متشکل از احزاب سوسیال دموکرات و سبزها پیاده شد، کوشید از آلمان به عنوان کشوری مهاجرپذیر چهره‌‌ای “جذاب” به جهان معرفی کند و مرزهای این سرزمین را به روی دیگر ملیت‌ها و فرهنگ‌های رنگارنگ بگشاید. نمایندگان ادبی این ملت‌ها هر یک با افزودن تجربه‌های تجریدی خود به گنجینه‌ی آثار این ژانر، چشم‌انداز‌های تازه‌ای در ادبیات کلاسیک مهاجرت گشودند؛ امری که فضای پذیرش این نوع ادبیات در جامعه را نیز گسترش داد و بر دامنه‌ی علاقه‌ی رسانه‌ها و کتاب‌خوانان آلمانی به این گونه‌ی ادبی افزود.

پذیرش جامعه‌؛ روی دیگر سکه‌ی ادبیات مهاجرت

هر چند انتشار نخستین آثار این ژانر در سال‌های اولیه‌ی دهه‌ی ۱۹۷۰ آغاز شد، ولی سال‌ها وقت لازم بود تا جامعه‌ی فرهنگی آلمان این پدیده‌ی تازه را “کشف و درک” کند. اغلب منقدان ادبی این کشور پس از یک دوره غفلت و برخورد “خوددارانه”، ابتدا با شک و تردید با این آثار روبرو شدند و سپس مجموعه‌ی این آثار را به عنوان “ادبیات تجربه‌های لمس‌شده” بی‌اهمیت خواندند و پرداختن به این گونه تولیدات را کار مردم‌شناسان و کارشناسان اجتماعی دانستند.
در این برهه اصولاً پذیرش این واقعیت ساده نبود که نمایندگان ادبی “مهاجران کارگر” یا تبعیدیان گریخته از چنگ حکومت‌های دیکتاتوری، از نظر زبانی و تکنیکی نیز از توانایی بازگویی ناگفته‌ها و به تصویر کشیدن پدیده‌های نامریی مانند رنج بی‌کاری، حسرت محرومیت، خشونت رفتارهای قالبی یک‌سویه، خفت نژادپرستی، وحشت از شکنجه و زندان و تعقیب … هم برخوردارند و می‌توانند در این فضاهای پرتنش آثار به‌یاد‌ماندنی‌ای ارائه دهند. اغلب دست‌اندرکاران فرهنگی و ادبی این دوره با تبختری آکادمیک که “روح آن بر فضای ادبی آلمان حاکم بود” ، تولیدات این نویسندگان را به برچسب “عضو بیگانه‌” از گستره‌ی ادبیات فرهیخته‌ی آلمان مزین کردند و اغلب آن‌ها را به بهانه‌ یا دلیل “نارسیدگی زبانی و تکنیکی و سطح نازل ادبی” مردود شناختند. در این میان تنها چند انتشاراتی‌ کوچک وابسته به گروه‌های چپ مانند “نشر روت‌بوخ (کتاب سرخ)” به چاپ کارهای این نویسندگان آن‌هم در تیراژهای محدود همت گماشتند.

سال‌های افول “ادبیات خودی”

سال‌های دهه‌ی ۱۹۸۰ ـ ۱۹۹۰، سال‌های شکوفایی چشم‌گیر “ادبیات مهاجرت” در آلمان بود. این روند با رکود بی‌سابقه‌ی بازار فروش ادبیات آلمان همراه شد. “بحران ادبی و افول ادبیات خودیِ” این دهه که نگرانی شدید بنگاه‌های انتشاراتی و سرمایه‌گذاران فرهنگی را به همراه داشت، در اغلب نقدهایی که در صفحات ادبی روزنامه‌‌های سراسری و محلی این دوره منتشر می‌شد، بازتاب گسترده‌ای داشت. دست‌اندرکاران فرهنگی با بر پایی جلسه‌های بحث‌ و گفت‌وگو و برگزاری سمینارهای “بررسی وضعیت ادبیات معاصر آلمان” و عنوان‌‌هایی مشابه آن می‌کوشیدند دلیل عدم علاقه‌ی جامعه‌ی روشنفکری این کشور به “ادبیات سطح بالای خودی” را بیابند و بازار کتاب را از رکودی فلج‌کننده نجات دهند. این دلایل در یکی از سمینارهای مهم بنگاه‌های انتشاراتی بزرگ کیپن‌هویر & ویچ و کارل هانزر این‌طور جمع‌بندی شد: “عدم تازگی موضوع، بیگانگی با روح زمانه‌ای که از روند پرشتاب جهانی‌شدن متاثر است، شیوه‌ی نگارش مهجور، پرداختن به رویدادهای یک‌نواخت ‌تجربه‌نشده، تنگی دید و نگاه، زبان الکن …”. (۴)
در چنین شرایطی “ادبیات مهاجرت” به عنوان رسانه‌ای‌ چندفرهنگی و جستجوگر که در آثار آن بازگویی تجربه‌های زیستی ملموس به جای مرور یادها و خاطرات تجریدی گذشته، موضوع محوری بود به جامعه‌ی آلمان راه یافت. در این میان بنگاه‌های انتشاراتی بزرگ با امکانات گسترده‌ی برپایی کارزارهای تبلیغاتی برای این و آن اثر، (موافق موازین بازاریابی خود) در برانگیختن توجه و علاقه کتاب‌خوانان نقش تعیین‌کننده‌ا‌ی بازی کردند: این مراکز اقتصادی ـ فرهنگی بانفوذ، از یک سو با رسانه‌ها و نهادهای اهدای جوایز و تقدیرنامه‌های ویژه‌ی این ژانر که در این برهه عنوان “ادبیات چندفرهنگی” را یدک می‌کشید،‌ همکاری تنگاتنگ داشتند و از سوی دیگر از نظر اقتصادی می‌توانستند شکست‌های مالی ناشی از فروش ناموفق این و آن اثر را هم جبران کنند. این روند که هم‌چنان ادامه دارد، نه تنها ظرفیت پذیرش آثار این نویسندگان را در جامعه‌ی آلمان افزایش داد، بلکه زمینه‌ی پیوند این گونه‌ی ادبی به کل “ادبیات فرهیخته‌ی خودی” را هم فراهم آورد.
پشتیبانی شبکه‌ای این مراکز چاپ و نشر در حال حاضر نیز یکی از عوامل تعیین‌‌کننده‌ی شکوفایی ژانری است که اکنون “ادبیات فرهنگ‌های گوناگون” عنوان گرفته و عضو جدایی‌ناپذیر ادبیات آلمان به حساب می‌آید. این حمایت‌های پربار ‌با این حال، این خطر حتمی را هم به همراه دارد که سمت و سوی “کشف‌های ادبی تنها از سوی کانون‌های خودی خاصی” تعیین شود و ناشران غیرآلمانی یا آلمانی کمتر صاحب‌نفوذ که از امکانات مالی رقابت‌ناپذیر بنگاه‌های انتشاراتی بزرگ برخوردار نیستند،‌ از ارائه‌ی آثارِ متفاوت با این “کشف‌های ادبی” محروم بمانند. در واقع سرنوشت ادبیات متاثر از فرهنگِ چهل‌تکه‌ا‌ی آلمان، موافق خواست و سلیقه‌ی این بنگاه‌های انتشاراتی بزرگ رقم می‌خورد و ناشرانی که روند و گرایش متفاوتی را نمایندگی می‌کنند و آثاری هم در این چارچوب به چاپ می‌رسانند، به سراشیبی ورشکستگی رانده می‌شوند.

جلوه‌های آینده‌ی ادبیات آلمانی مهاجرتبار

“ادبیات مهاجرت” آلمان از ابتدا تاکنون که به “ادبیات چهل‌تکه‌ای” تبدیل شده، همیشه به جوهر اصلی خود وفادار بوده است. این گونه‌ی ادبی تنها در طول سال‌ها، موافق تغییرات و تحولات سیاسی ـ اجتماعی دگرگون شده و تجربه‌های نادر و ویژه‌‌ای را با بهره‌گیری از شیوه‌ی نگارشی زنده‌ و پرخون، نگاهی موشکافانه و کنجکاو با دیگران در میان گذاشته است. آثار آفرینندگان این ژانر، روایت جابه‌جایی‌ها، آمدن و رفتن‌ها، رسیدن یا نرسیدن‌ها و شکل‌گیری هویت‌های چندفرهنگی است. در خلال این حرکت‌ها و تکاپوهای اختیاری یا اجباری، سرنوشت انسان‌‌ها و باز هم انسان‌ها است که رقم می‌خورد.
نویسنده‌ای که بازگویی این زیست چندفرهنگیِ جا‌به‌جا شده را دستمایه‌ی کار خود قرار می‌دهد، همیشه به گوشه‌‌ای کشف‌نشده از این جهان گسترده اشاره دارد که یا خود تجربه کرده یا تخیل خود را در خدمت بازگویی آزموده‌های دیگران گذاشته است؛ گوشه‌ای که به هر حال ارزش آشکار کردن و آشکار شدن دارد و هر بار با رنگ و فضا و جلوه‌‌ای پویا و یکتا خود را به نمایش می‌گذارد.
از هم‌اکنون می‌توان غنا و پرباری بیشتر این ژانر ادبی را در آینده‌‌ای نزدیک انتظار کشید: آلمان قرار است در سال ۲۰۱۵ به میزبان یا میهن دوم دست‌کم نیم میلیون پناه‌جوی جنگ‌زده از مناطق بحرانی جهان تبدیل شود. از میان این خیل عظیم مصیبت‌کشیده بی‌شک شماری مانند نمایندگان ادبی “کارگران وارداتی” دهه‌ی ۱۹۶۰ و پناه‌جویان سیاسی دهه‌ی ۱۹۸۰ آلمان به زودی دست به قلم می‌برند و داستان سفر اودیسه‌وار خود را به نگارش درمی‌آورند: بی‌شک تجربه‌های تلخ و شیرین، رنج‌ها و مصایب تحمل‌ناپذیر طبیعی و سیاسی، نیز خواست‌ها، آرزوها، رویاها و دیدگاه‌های این پناه‌جویان دستمایه‌ی “ادبیات چهل‌تکه‌ای” آتی این سرزمین خواهد بود.
تنها باید امیدوار بود که روح صلح‌دوستی و همبستگی‌، هم‌چنین احترام به سنت‌های مداراجویانه که بزرگ‌ترین چالش‌ها در روند پرشتاب جهانی‌شدن کنونی است، در این آثار موج بزند.
پانوشت:
* رنگ‌های پرچم آلمان: سیاه، سرخ، طلایی
** این جشنواره در تاریخ ۳۱ اوت ۲۰۱۵ به مدت ۳ روز در شهر کلن ـ آلمان با عنوان “تغییر زبان و پویایی در آثار ادبی” برگزار شد. نوشته‌ی حاضر، ترجمه‌ی آزاد از متن آلمانی است.
*** Literatur der Betroffenheit
۱) آلیس واکر شاعر، رمان‌نویس و فعال سیاسی آمریکایی آفریقایی تبار که به‌خاطر رمان “رنگ ارغوانی” جایزه‌ی کتاب آمریکا و جایزه‌ی پولیتزر را از آن خود کرد.
۲) ناگفته نماند که “خارجی‌ها” حتی در آثار واپسین این نویسنده‌ی “متعهد” نیز که در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های خود از آنان پشتیبانی می‌کرد، حضور نداشتند. اصولا غیبت “خارجی‌ها” در ادبیات معاصر آلمان که تا نخستین دهه‌ی سده‌ی بیست و یکم به‌ طول انجامید‌، چشم‌گیر است. دیدارهای چندفرهنگی در این آثار به‌طور کلی به ندرت رخ می‌دهد. زندگی و تجربه‌ی “خارجی‌ها” در این ادبیات، اگر اصولا به عنوان دستمایه مطرح شود، موضوعی جنبی، در پس‌زمینه و بی‌اهمیت است. این نشان می‌دهد که ادبیات معاصر آلمان به عنوان آیینه‌ی جامعه، نیاز بازتاباندن مسایل و خواست‌های ۱۹,۵ درصد از جمعیت این کشور را که مهاجرتبارند، درک و حس نکرده است. حضور خارجی‌ها و مهاجرتبارها در این جامعه به تنهایی کافی برای توجه و درک موقعیت آن‌ها در واقعیت و بازتاب آن در ادبیات، نیست.
۳) پروتکل دیدار مارگارت تاچر با هلموت کهل در سال ۱۹۸۲، اشپیگل آنلاین ـ یکم اوت ۲۰۱۳
۴)S. 198; Text + Kritik; Sonderband: Literatur und Migration; 2006

هیچ نظری موجود نیست:

پادکست سه پنج