حرکت در سطح

  • من را فرانسوی ببوس

    روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.

    • این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM

      و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .

    • گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی

      غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بی‌حرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه می‌آمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانه‌هایش زیر لحاف تکان‌تکان می‌خورد

    • عدوی تو نیستم من، انکار توام

      ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعه‌ای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.

    • من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی

      آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر می‌تواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقه‌شان یک دنیا خودخواهی، منفعت‌طلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح می‌دهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولت‌های گوشت سویینی تاد بخورم

    • چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک

      هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسین‌برانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام به‌تصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۶, یکشنبه

پراکسیسِ پورشه‌سواری!ماجرای تصادف بچه آخوند پورشه سوار و دوست دختر میلیاردرش


ماجرای تصادف بچه آخوند پورشه سوار و دوست دختر میلیاردرش بیش از هر چیز نشان از آرایش ویژه سیاسی-طبقاتی در ایران امروز دارد. در جریان اعتراضات خیابانی 88 دوستانم برایم می گفتند در مواردی بسیجی ها زمانی که شخصی را در خیابان متوقف می کردند از او می پرسیدند خانه ات کجاست و اگر پاسخ شخص منطقه ای بالاتر از میدان ونک بود، بازداشتش حتمی بود. 










تصادف و مرگ محمد حسین ربانی نوه ایت الله عبدالرحیم شیرازی معروف به ربانی نمایندهٔ ولی فقیه در استان‌های کردستان، آذربایجان و فارس، عضو مجلس خبرگان رهبری و شورای نگهبان که به گفته خودش یکی از تخصص های او مسلمان کردن بهایی ها بوده( یعنی شکنجه و اعدام) با دوست دختر ملیاریش که با سرعت 200 کیلومت در داخل شهر تهران با ماشین پورشه ملیاری به درخت زدن صحبتها و بحث های زیاد بر انگیخته که در این قسمت اول به نظر خودم دوم به یک نوشته که در اینترنت درحال چرخش هست اشاره میکنم
نکته اول که یک سری بیشعور روش ان فکر شروع به دلسوزی کرده و این کلمه تفلکی ها جوان بودن و حیف شد و از این صحبتهای دل نشین پخش کردن روی سخن من به این افراد هست البته هیچ کسی با دیدن مرگ جوانی خوشحال نمیشه ولی فراموش نکنید همین جوانان حق فرزندان منو شما رو میخوردن از انکاناتی که فرزندان ما میتونستن داشتهباشن استفاده میکردن یک بچه آخوند که زمانی دوتومان (2 تا تک تومانی) میگرفت روضه میخوند و تازه 100 تا هم ملغ سر قبر میزد الان بچش با پورشه ملیاردی تو خیابونهای تهران با سرعت 200 کیلومتر رانندگی میکنه و تصادفا به درخت میخوره یعنی براش جان دیگران اصلا مهم نبوده !
شما اگر دلتون خواست برای کسی بسوزه برای ندا آقا سلطان بسوزه که به دست این آشغالها کشته شد همین کثافتهایی که روز های مبادا برای حفظ ثروت باد آورده و دزدی های که در طول این سالها کردن به جان و ناموس من و تو رحم نمیکنند دلت برای این دوتا سگ توله که روزی پدرانشون مردم بی گناه مارو به جوخه های اعدام میفرستادن نسوزه دلت برای مادر ستار بهشتی و ستار ها بسوزه که بیگناه در این مملکت روزانه کشته میشن 
بابک ایران بان

___________________________________
و حال نوشته دوم

ماجرای تصادف بچه آخوند پورشه سوار و دوست دختر میلیاردرش بیش از هر چیز نشان از آرایش ویژه سیاسی-طبقاتی در ایران امروز دارد. در جریان اعتراضات خیابانی 88 دوستانم برایم می گفتند در مواردی بسیجی ها زمانی که شخصی را در خیابان متوقف می کردند از او می پرسیدند خانه ات کجاست و اگر پاسخ شخص منطقه ای بالاتر از میدان ونک بود، بازداشتش حتمی بود. در حالی که بخش اعظم ثروتمندان ایران را وابستگان به حکومت تشکیل می دهند، همین حکومت در مواقع لازم پیاده نظام اجتماعی حاشیه نشینش را با انگیزه نفرت از "مرفهین بی درد" و "بالاشهری های بی ناموس" مسلح می کند. فعلا ما در ایران با حکومتی مواجهیم که هم طبقه بالا و هم طبقه پایین خاص خود را دارد. اما این وضع تغییر خواهد کرد. حکومت نقش سنتی خود به عنوان پناهگاه و یاری گر بخش اعظم طبقه فقیر برای اعاده عزت نفس در مقابل طبقات بالا را از دست خواهد داد.
تصویر کلیشه ای اما بسیار موثر از ثروتمندان به عنوان افرادی با سبک زندگی مدرن و آزاد و آغشته به عناصر جذاب جنسی، دهه ها است که در خاورمیانه عشق و نفرت توامان توده ها را برانگیخته و جبهه ارتجاع مذهبی را تقویت نموده است. اما در ایران یعنی در اولین و تنها حکومت مذهبی دیرپا در خاورمیانه این تصویر در حال تزلزل است. تعداد افرادی که بتوان آنها را به این روش علیه نیروها و ارزش های مدرن بر انگیخت سال به سال کمتر خواهد شد. توده های جدید تشنه مواهب زندگی مدرن و آزاد به تدریج به جای میل ناخودآگاه و حرکت به سمت نابودی آنچه به آن عشق می ورزند، صاحب میلی خودآگاه و بی احساس شرم خواهند شد و گریبان کسانی که میان آنان و مطلوبشان همچون دیواری حائل ایستاده اند را خواهند گرفت.




آرمان شهرکی؛ "فرقی نمیکند که کاربرِ یک فراتکنولوژی بغرنج کیست. پریوش است یا/با پرویز، پشت مو دارد یا فُکل، زن است یا مرد، جین به پا کرده یا تومبون، مهم، مجهز بودن به عنصر آگاهی و علوم مدرن است. حفظ احتیاط است در نوع مواجهه با تکنولوژی و پرسشگری از ماهیت آن."



اول: متن عامیانه
گاز میدهی و ماشین گاز میخورد؛ بازهم گاز میدهی و ماشین باز هم گاز میخورد. بیشتر گاز میدهی بیشتر گاز میخورد. این در طبیعت ماشین پورشه است. حساب و کتاب ندارد؛ زبان نفهم است و یک دنده؛ یعنی به گمانم یک دنده بیشتر ندارد؛ همان که می‌گذاری روی اتومات. خیالت هم راحت است که اگر لایی کشیدی و مالیدی جایی خسارتش را بی آنکه از پشت رُل بیایی پایین میدهی و میروی پی کارت. تازه، نسبت میان پریوشِ خدابیامرز و پورشه اش نسبت میان مش حسن و گاو مش حسن هم که نیست؛ یعنی خدا کند که اینطور نباشد؛ حسود هرگز نیاسود. ایشالا که همگیِ این ملت که هنر تنها نزد ایشان است و بس، یه روزی پورشه سوار شوند. 



البته این چه آفت و ویروسی است که ما همه دچارش شده ایم حتی منِ اصطلاحن فرهیخته ی دانشگاهی، همین که مدام به خودمان که مردم ایران باشیم طعنه می‌دهیم. "هنر نزد ایرانیان است و بس" شایدم که روزی روزگاری بوده؛ شاید که نه، حتمن بوده همین الانشم هست؛ مگر پورشه را صد و نود تا تازاندن هنر نیست- این بار طعنه نبود واقعیت است دیگر، قبول کنید که از پس هر راننده نُمایی بر نمیآید- بس است دیگر مطالب دارد عامیانه و پیش پا افتاده میشود. بیایید قدری راجع به این سانحه ی سنگین و دلخراش حرفهای سنگین بزنیم. بیایید تا از زیست-جهان تکنولوژیک پریوش سخن بگوییم از پراکسیس {praxis} خاص او در لحظات آخر زندگی.

دوم: متن نخبه گون
دن آیدی {Don Ihde}، در توضیح ارتباط میان تکنولوژی و علم، در ابتدا دو تعبیر متعارف را یادآوری و تشریح میکند. تعبیر "ایده آلیستی" و دیدگاه ماتریالیستی. در تعبیر ایده آلیستی، علم به لحاظ هستی شناختی و تاریخی بر تکنولوژی مقدم است؛ به عبارتی شما در وهله نخست نسبت به نظام صوری و مفهومی طبیعت، ادراک و بصیرتی حاصل می‌کنید (یونان باستان و رنسانس) و آنگاه آن را در قلمرو مادی بکار می‌برید (انقلاب صنعتی). 



آیدی معتقد است که تکنولوژیِ ماحصل چنین بصیرتی یک تکنولوژی "پیشرفته است". یعنی ساخت و نحوه ی کار آن مبتنی بر نظریه های علمی و دارای اجزاء ساده و مرکب بوده و در ساخت آن یک طرح یا نقشه بکار رفته است. یعنی همین پورشه ی مورد بحث ما که به لحاظ پیچیدگی هرجور که حساب کنی با چرخ چاه که خود آیدی مثال میزند یا پرایدی که زیر پای بنده و شمای هم وطن است؛ زمین تا آسمان که نه ولی یه جورایی توفیر دارد. آیدی آنگاه به دیدگاه ماتریالیستی از نوع تاریخی اش اشاره می‌کند که هایدگر در سخنرانی اش: "پرش تکنولوژیک" بدان اشاره دارد. هایدگر معتقد است که تکنولوژی تنها از لحاظ هستی شناختی بر علم مقدم است و نه تاریخی. اما راز اینکه چگونه می‌شود که هایدگر، تکنولوژی را به لحاظ هستی شناختی بر علم مقدم می‌شمارد؛ در تعبیر هایدگر از تکنولوژی نهفته است. 



مراد هایدگر گونه ای نسبت برقرار کردن با جهان- همان منبع لایزال- و کشف حقیقت است. پس اگر تکنولوژی چیزی نیست جز سیر آدمی در قلمرو حقیقت و ادراک آن، پس بر بسیاری از علوم دقیقه ی جدید فی المثل فیزیک جدید به لحاظ حتی تاریخی نیز مقدم است. بسیاری از آزمایشگاههای کنونی بدون ابزار آلاتی که نمونه های اولیه آن قرنها پیش از انقلاب صنعتی تکوین یافته و اختراع شده اند؛ پیش نمی‌روند. "تفکر محاسباتی" از دیدگاه هایدگر جزء لاینفک ماهیت تکنولوژی قلمداد می‌گردد. 



در دوران گذشته این تفکر محاسباتی یا بر اساس تکنولوژیهای ساده مانند عدسی و ساعت، تراکم ابرها در افق، حرکت ستارگان، مسیر وزش بادها و حرکت پرندگان و... عملی میشد؛ پس در هرحال "تفکری محاسباتی بود اما تکنولوژیک خیر، اما اکنون با تفکری تکنولوژیک و محاسباتی روبروییم که بواسطه ابزارهای دقیقه صورت میپذیرد. 



خلاصه کنیم؛ اینکه نحوه تفکر و ادراک ما نسبت به جهان بر پراکسیس ما نیز تاثیر میگذارد. و همین پراکسیس است که زیست-جهان ما را شکل میدهد. وقتی میگوییم پراکسیس یا عمل یا کردار، خواهی نخواهی پای عامل یا کننده ی کار به میان میآید البته در نسبتش با طبیعت یا جهانی که آن را به کار میبرد و احیانن قصد تسلط بر آن را دارد. اکنون بیاید تا بر اساس نظریه ی آیدی یعنی تقدم تاریخی و هستی شناختی تکنولوژی بر علم. ماجرای پورشه و پریوش را تحلیل کنیم. قدم به قدم:

سوم: تحلیلی در فلسفه ی علم 
1- این ماجرا را نمیتوان در حوزه جامعه شناسی بخصوص جامعه شناسی فرهنگ حلّاجی کرد. فرهنگ واژه ی کشداری است و این روزها قصّاب محله ی ما هم که به دلیل گرانی گوشت بازارش کساد است از نبود "فرهنگ تغذیه" در میان ایرانیان می نالد و حرفهای صد من یه غاز میزند. صحبت بر سر "شکاف (تحلیل) طبقاتی" هم نیست این دیگر خیلی نخ نماست. چطور میشود که وقتی جوانکی با پاشنه های قیصری و پشت موی بالیوودی با پیکانِ (پرایدِ) جوانان ( کمک خوابیده) که روی شیشه عقبش برچسب "حسود هرگز نیاسود" یا "خدا خیلی غریبه بخدا" حک کرده برای دخترهای سانتی مانتال (متفاوت) بالاشهر ویراژ میدهد و فحش نثار میکند و کیف قاپی، کسی موضوع را زیر تیغ تحلیل طبقاتی نمی برد. 



مرادم این است که این همه تمرکز بر تیپیک انسانی و تکنولوژیکِ "پریوش و پورشه" یک جور تبعیضِ طبقاتیِ تحلیل است نه تحلیلِ تبعیض طبقاتی. نشون به او نشون یا اگر بیشتر میپسندید نشان به آن نشان که وقتی شادروان پاشایی که آثارش از حداقل همین لیدی گاگای خودمان  که بهتر بود؛ بدرود حیات گفت؛ جامعه شناسان ما در اثر فقر قوه ی تحلیل که فی نفسه برکتی است؛  به سوگیریها و تبعیض های زننده، و به بدگویی و یاوه گویی متوسل شدند-چه تفاوت ذاتی میان مجلس ختم پاشایی و نلسون ماندلا هست جز کثرت مدعوین؟!- بگذریم.



2- بحث بر سر نسبت آدمی است در دوران مدرن و پسا مدرن و پسا پسا مدرن با تکنولوژیی. این بهتر جواب میدهد. 



3- اگر بخواهیم مسیر استدلالی آیدی را دنبال و مشخص کنیم اینچنین است. بشر در همان قرون اولیه نیز از تکنولوژی در معنای هستی شناختیِ هایدگری اش- تفکر محاسباتی و انکشاف حقیقت در جهان- برخوردار بوده؛ گونه ای دانش بومی که پراکسیس و بالنتیجه زیست جهان آدمیان را متاثر میساخته. سپس تکنولوژیهایی ساده خود را آشکار میسازند؛ ساده اما بسیار مهم و اساسی یا هرچه که میخواهید اسمش را بگذارید؛ مثلن عدسی و ساعت و چرخ چاه و از این قبیل چیزها که خود زمینه را برای بروز علم نوین آماده میکنند. 



سپس نوبت به تکنولوژیهای متاخر و "پیشرفته" می‌رسد با تمام ویژگیهایی که در ابتدای نوشتار ذکر "خیرشان" بود. و اینجاست که کَم کَمک پای "زرد قناریِ" داستان ما که با آن زرد قناری ای که مهدی هاشمی راننده اش بود و چندان با چرخ چاه هایدگر تفاوتی نداشت؛ کلی توفیر دارد؛ به میان میآید. زرد قناری های امروزی در زمره ی تکنولوژیهای پیشرفته هستند و این امر کاملن مسجّل است اما ادراک این موضوع ظاهرا هنوز برای بسیاری از ما مردم دشوار. آنچنانکه این حقیر از نظریه ی  آیدی برداشت میکند؛ تفاوت میان تکنولوژیهای امروز با آن قدیمیها در این است که "کاربردشان" سخت و دشوار است؛ و دیالکتیکی. توضیح میدهم. دشوار است چراکه بر علومی تکیه دارند که آن علوم دیریاب شده اند. 



مثلا در ماشینهای هوشمند کنونی تکنولوژیهای به کار رفته اند که بلحاظ ماهیت و هدف متنوع هستند و چند رشته ای. در اتومبیلها سیستمهای صوتی و تصویری و جی پی اس کار میگذارند که بنحوی، اگر نگوییم از اساس، با آن هدف اتومبیل که راه رفتن و شکلی از "خودرو" بوده متفاوت است. این امر بر واقعیت تکنولوژی چیزی میافزاید و آن را بغرنج میکند. پروسه ای که هنگام فیلمبرداری از یک واقعیت طی میشود یعنی بر واقعیت ناب چیزی افزوده می‌شود. بسیاری از آنچه که در وطن خودمان تحت عنوان "آپشن" میشناسیم و باید پول خون بابای فروشنده را هم بدهیم تا در اتومبیلمان تعبیه شود – و در فرنگ، جزءِ اساسی محصول است- آنگاه و به وقت "کاربرد"، خون آدمی را در شیشه میکنند که مرادم همان پدیده ی بغرنجی است. ما با گونه ای از "فراتکنولوژی" روبرو هستیم. 



مثال دیگر از پدیده بغرنجی ظاهر ماشینهاست. یک اِلمان هنری و زیباشناختی در همه ی تکنولوژیهای پیچیده ی امروزی هست که بازهم فراتکنولوژی را دیریاب و سخت میکند. پدیده "اتومبیلهای اسپرت" یا "اسپرت کردن اتومبیل" که در ایران بیشتر از آن با عنوان "جمع کردن" اتومبیل یاد میشود؛ مثالی است از اضافه شده این اِلمان هنری به تکنولوژیِ ذاتن ساده. برگردیم به ردیابی ادامه ی خط سیر استدلالی آیدی.



در روزگار گذشته و جهان-زیست مختص به خودش، تکنولوژی آنچنان بدیهی و دَمِ دست بوده که انگار عینکی به چشم شما بوده و از فرط عادت و تکرار در کاربرد، دیگر عینک را نمیدیدید. یا فی المثل اینقدر بر درختان تمرکز کرده اید که دیگر جنگل را نمیبینید. مساله این است که چنین چیزی در گذشته هیچ مشکلی ایجاد نمیکرده؛ حتی تا همین اوایل قرن گذشته و با اختراع اتومبیل (خوردو)، رانندگی به "عادت رانندگی" بدل میشد؛ یعنی هم "سادگی" در کاربرد و هم "یک سویگی" در ارتباط میان تکنولوژی و انسان. عادت رانندگی یعنی ندیدن و در نآخوداگاه بودن یا بردنِ تمامی آن اقداماتی که برای بروز "رفتار رانندگی" لازم است؛  ایضن ندیدن عینک هنگام فرایند دیدن و نگاه کردن. این را، یعنی همین عادات و ندیدن ها را هر مربیِ آموزشگاه رانندگی در ایران زمانی که شما را با پیکانها و پرایدهای ساخت داخل (چرخ چاه های وطنی) آموزش میدهد یادآور میشود. شاید که هدف غایی- در فلسفه اصولن از اهداف غایی سخن میگویند- افزارها و تکنولوژیهای ساده نخستین، تسلط بر  جهان (طبیعت) نبوده بلکه گونه ای رفع نیازهای ابتدایی بشر بوده است و لذا به پراکسیسها و جهان-زیستهایی ساده و غیر تکنولوژیک نیز دامن میزده. اما تکنولوژیِ پیشرفته ی امروزی، که علوم بغرنج و پیچیده را در کنار و همراه خویش دارند؛ نه به دنبال رفع نیازها بلکه بدنبال تسلط و سرکوب آن و ارضای حس کنجکاویِ افسارگسیخته ی انسان، ابداع میشوند. مثال میزنم؛ بسیاری از تحقیقات فضایی مثلن اینکه سطح نپتون یا پلوتون از چه چیزی پوشیده شده یا اینکه مشتری یا ماه را میتوان قابل سکونت کرد با تمامی تکنولوژی های مربوط به آنها تنها برای تسلط و سرکوب طبیعت است و ارضاء کنجکاوی. 



یا برخی از تحقیقات ژنتیکی جهت خلق گونه های عجیب و غریب از حیات. در چنین وضعیتهایی هست که پای مفاهیمِ "کاربرد تکنولوژی"، "کاربر تکنولوژی" و "دیالکتیک میان کاربر و تکنولوژی" به میان کشیده میشود. انسان در کشاکش رابطه ای بازتابی {reflexive} با تکنولوژی قرار گرفته و این دو بر هم تاثیر و تاثر دارند. "جسم نوک تیز" بعنوان یک ابزار اختراع بشر چه میشده! که دست صاحبش (شکارچی) را بببرد. اما چاقوی امروزی به کرّات دست صاحبش (قاتل، آشپز حرفه ای رستورانهای گران قیمت، کدبانوی بی حوصله و مصرفگرای خانه) و حتی دست خود را میبّرد. مراد اینکه دیگر داستان، داستان قدیمیِ شمشیر و زنگی مست نیست. مثال بارز و جدیدش، جریان کمک خلبان جرمن وینگز و تکنولوژی قفل درب کابین خلبان. اصولن "نیازی" به پسوورد گذاشتن بر روی این درب نیست اما پیچیده بودن نسبت میان انسان و تکنولوژی (هواپیما) چنین چیزی را ایجاب میکند. صنعت و علم هوانوردی نو ظهور و پیشرفته است و  قفل درب کابین خلبان نه از سر رفع نیازی حاد که صرفن با معیار "نوآوری" در چنین صنعتی و نیز گاهن رفع خطر نفوذ "تروریستها" (گونه ای نادر و خطرناک و مدرن از انسانها) طراحی شده است. 



تکنولوژیهای نظامی و چرخه ی خشونت ایجاد شده و تنیده شده در آنها، تکنولوژیهای بکار رفته در کشتیهای صید نهنگ در ژاپن و... نمونه های دیگر ی هستند. پورشه ی داستان/تراژدی غم انگیز ما ازحدّی از سرعت بالاتر هیچ نیازی را از راننده رفع نمیکند. بلکه تنها برای تفنن و این ابهام که در سرعتهای بالا "چه اتفاقی" میافتد؛ تعبیه شده. این جاست که تکرار در فرایند دیدن سبب نمیشود تا از وجود عینک غافل شویم. بغرنجیِ کاربر (ما در واقع با گونه ای "پساانسان" روبرو هستیم)، تکنولوژی و رابطه ی دیالکتیکی و بازتابی میان آنها، فرایند تفکر و اندیشه را به مرحله ای حادّ و خطرناک رسانده که باید از وجود عینک، خواص آن، انواع آن و تاثیرات آن آگاه باشیم. اگر بخواهیم بواسطه ی تکنولوژی بر جهان مسلط شویم و ان را در جهت ارضای تمایلات پیچیده ی –علمی و غیر علمی- خویش بکار بریم؛ گلوگاههایی هست که آنجا جهت رابطه معکوس میشود و تکنولوژی انسان را مصرف کرده و بکار خواهد برد. ختم کلام اینکه:



-راندن پورشه به مثابه" فراتکنولوژی ای بغرنج" گو اینکه عملی چندان دشوار نیست اما از سر "عادت رانندگی" نیز نیست چرا که واجد جهان-زیست مختص به خود است. 



-این جهان زیست ماحصل پراکسیسهایی است که دربردارنده روابط و مناسبات دیالکتیکی میان کاربر و تکنولوژی و محیط پیرامونی است.



-کاربر (انسانِ مدرن/ پسا انسان/پریوش/ پرویز/...) باید واجد ادراک و بینشی مدرن و تفکری تکنولوژیک باشد. این تفکر تکنولوژیک به تمامی خود را در پروسه ی کاربرد تکنولوژی بروز داده و عیان میسازد. تفکر تکنولوژیک چند قدم از تفکر محاسباتی که هایدگر مراد کرده است؛ جلوتر است. تفکر محاسباتی یعنی اینکه "چاقوی آشپزی برای کشتن نیست بلکه برای آشپزی است" یا اینکه "دست بردن در چرخ گوشت؛ دستت را قیمه قیمه میکند". تفکر تکنولوژیک یعنی اینکه  "پورشه در سرعتهای بالا چه میدانم حدودن 200در ترکیبی با موسیقی هوی متال، یعنی اسپورت، یعنی راننده ی اسپورت و فرمول وان، یعنی اتفاقاتی هورمونی در کاربر (راننده)، یعنی جنون سرعت، یعنی علم روان شناسی (هم برای مهندسین سازنده و هم برای راننده) یعنی علم مهندسی راه و ساختمان برای مهندسی شهری و...."



- پورشه یک خودرو نیست؛ یک فراتکنولوژیِ چند رشته ای است. که تنها شما را از نقطه ی الف به نقطه ی ب نبرده و حمل نمیکند. تصحیح میکنم زبان نفهم هم نیست؛ با شما ارتباط برقرار کرده و اگر بخواهید بر اساس جهان-زیست دریانوردان ماژلان یا ملوانان کریستف کلمب با آن مواجه شوید شما را سرکوب و لِه و لورده میکند. هم روحی و هم جسمی.



و در نهایت چند توصیه به متولیان امر، هر امری که میخواهد باشد: 



-فرقی نمیکند که کاربرِ یک فراتکنولوژی بغرنج کیست. پریوش است یا/با پرویز، پشت مو دارد یا فُکل، زن است یا مرد، جین به پا کرده یا تومبون، مهم، مجهز بودن به عنصر آگاهی و علوم مدرن است. حفظ احتیاط است در نوع مواجهه با تکنولوژی و پرسشگری از ماهیت آن. 



-مرگ یک انسان آنهم در اثر سانحه ی تصادف خوشحالی ندارد. این یعنی نزول اخلاقیّات.



-دیدن فیلمهای هِر Her، 2001 یک اودیسه ی فضایی، سری فیلمهای ترمیناتور، بیگانه و ترنسفورمرها  به آحاد مردم و مسئولین توصیه میشود. 



در نوشتن این مطلب از مقاله ی «تقدم تاریخی و وجودی تکنولوژی بر علم» نوشته ی دن آیدی برگردان آقای شاپور اعتماد که در سایت موسسه حکمت و فلسفه ایران قابل دستیابی است بهره برده ام. 





هیچ نظری موجود نیست:

پادکست سه پنج