حرکت در سطح

  • من را فرانسوی ببوس

    روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.

    • این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM

      و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .

    • گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی

      غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بی‌حرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه می‌آمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانه‌هایش زیر لحاف تکان‌تکان می‌خورد

    • عدوی تو نیستم من، انکار توام

      ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعه‌ای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.

    • من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی

      آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر می‌تواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقه‌شان یک دنیا خودخواهی، منفعت‌طلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح می‌دهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولت‌های گوشت سویینی تاد بخورم

    • چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک

      هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسین‌برانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام به‌تصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.

۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه

بيژن الهي نخواست شاعر رسمي باشد

بيژن الهي به ويژه در سال‌هاي آخر زندگي آدم منزوي و غيرقابل دسترسي بود. بنابراين دوستي نبود كه اغلب اوقات همراه يا در دسترس باشد.










گفت‌وگو با «آيدين آغداشلو» درباره زيست و كار شاعري «بيژن الهي»
بيژن الهي نخواست شاعر رسمي باشد
                                                         
                                                           توییتر سه پنج برای مطلب فرهنگی و هنری


من از محله‌يي بودم كه آقا تقوي مي‌آمد برود مسجد، راديو باز بود و اخبار مي‌گفت، با عصا مي‌زد روي راديو مي‌گفت: «ببند اين ملعون را...». حالا بچه اين محل تو بساط پيرمرد دستفروش عقب «مالر» مي‌گذشت. از جايي كه كمربندت را روي زيرشلواري‌ات مي‌بندي كه بچه‌هاي كوچه شلوارت را نكشند پايين.

بايد بود. يك اتفاق بايد در بود تو باشد والا اگر تو تصميم بگيري از فردا كه قد بلند باشي كه نمي‌شود. اين اتفاق بايد در تو باشد


سيد فرزام حسيني / تقريبا هر كسي كه يك بار هم صداي آيدين آغداشلو را از دور يا نزديك شنيده باشد، متوجه آرامش و متانتش مي‌شود؛ آرامشي كه به گفت‌وگو‌كننده جرات مي‌دهد تا بي‌دغدغه سوال بپرسد و منتظر پاسخ باشد. به ويژه اگر، حكايت دوست در ميان باشد. نوبت به بيژن الهي كه رسيد، آيدين آغداشلو، با طمانينه و آرامش بيشتري كلمه به كلمه پيش رفت. از دوست خاص و عجيب‌اش حرف مي‌زد و هر آنچه داشت بيان مي‌كرد، يا به قولي، گفتني‌ها را مي‌گفت. از شعر، نقاشي، نبوغ، استعداد، انزوا و هر آنچه زنده‌ياد بيژن الهي داشته و آيدين آغداشلو درك‌اش كرده بود. از سال‌هاي آشنايي دهه 40 تا مرگ الهي. بيژن الهي چهره غريب شعر معاصر است، از «شعر ديگر»ي‌هاي دهه 40 كه به قول آغداشلو از‌‌ همان ابتدا در حاشيه و ساكت بودند و تا پس از انقلاب كه الهي اساسا تن به سكوت و تنهايي داد. همين مساله از شاعران شعر ديگر و به ويژه بيژن الهي چهره‌يي مبهم و خاص ساخته است و شوربختانه از ديگر همراهان شعري ديگري‌اش، بعضي‌ها كه تسليم مرگ شده‌اند و آنهايي كه هم زنده‌اند، حاضر به سخن گفتن نيستند و نمي‌دانم چرا... اما از نوع زيست و شخصيت الهي كه بگذريم، مي‌توان او را در كار‌هايش جست‌وجو كرد، مي‌توان‌‌ همان طوري كه آغداشلو مي‌گويد نبوغ و جهت‌گيري‌هايش را در انتخاب آثاري كه ترجمه كرد و شعرهايي كه با وسواس نوشت به تماشا نشست. شعرهاي زيادي از الهي به جا نمانده است- دست‌كم آنچه تا به امروز ديده‌ايم و خوانده‌ايم- اما همين شعر‌ها هم نشان از بينشي عميق و ذات شاعرانه‌يي يگانه دارد، ‌گاه شعرهاي الهي تصويري يكه و در عين حال هولناك از هستي و انسان است، درخشان و بديع مانند سطرهاي آغازين شعر بلند «آزادي و تو»: «به تصوير درختي/ كه در حوض/ زير يخ زنداني ست، / چه بگويم؟ / من تنها سقف مطمئنم را/ پنداشته بودم خورشيد است/ كه چ‌تر سرگيج هام را/ -همچنان كه فرو نشستن فواره‌ها/ از ارتفاع گيج پيشاني‌ام مي‌كاهد–/ در حريق باز مي‌كند؛ / اما بر خورشيد هم/ برف نشست...». آنچه پرسيدم و آنچه آيدين آغداشلو، نقاش، منتقد و در اينجا دوست بيژن الهي پاسخ گفت را در ادامه مي‌خوانيد.



آقاي آغداشلو، سه سال از مرگ بيژن الهي گذشت. جاي خالي‌اش به عنوان يك دوست چقدر براي شما ملموس است؟


بيژن الهي به ويژه در سال‌هاي آخر زندگي آدم منزوي و غيرقابل دسترسي بود. بنابراين دوستي نبود كه اغلب اوقات همراه يا در دسترس باشد. اين مساله شايد واقعا يك مقداري از شدت جاي خالي و دلتنگي را كم مي‌كند. اما براي من خيلي مهم بود كه بيژن الهي بود و حضور داشت، حتي اگر بر حسب نوع زندگي خاص‌اش كمتر ظاهر مي‌شد. شب‌ها كار مي‌كرد و روز‌ها مي‌خوابيد. ولي مهم اين است كه بود و كار مي‌كرد. آدم قابل رويتي نبود، نوعي از وسواس و حساسيت بي‌‌‌‌نهايت شديد نسبت به حاصل كارش داشت و وقت‌هايي مي‌شد كه يك اثر را 10 بار تغيير مي‌داد، همين وقتش را مي‌گرفت. گاهي يك اثر را مي‌گذاشت گوشه‌يي تا بعد- و كدام بعد؟ -به او رجوع بكند. در نتيجه بيژن الهي جز از طرف بعضي از نزديك‌ترين دوستاني كه همچنان با او از نزديك معاشرت داشتند، چندان رويت نمي‌شد. در ميان دوستان «شميم بهار» و «ماهرخ منتظمي» بيشتر از بقيه بيژن را مي‌ديدند.

به سال‌هاي دور‌تر برگرديم، شما با بيژن الهي چه طور آشنا شديد؟

سال‌هاي دهه 1340 بود، در آن سال‌ها همه با هم آشنا مي‌شدند. همه كافه‌‌نشيني مي‌كردند. همه تعدادي جوان بسيار مشتاق بودند كه مي‌خواستند جايگاه خودشان را در جامعه فرهنگي پيدا كنند و هم اينكه خيال مي‌كردند طرحي براي تغيير جهان در ذهن دارند. در نتيجه همه همديگر را مي‌ديدند و اين‌ جمع‌ها فقط طيف معيني نبودند كه مثلا بگوييم فقط شاعران يا نقاشان با همديگر مي‌نشستند. يك تركيب دلپذير و زيبايي بود كه ديگر هم تكرار نشد.

تا جايي كه مي‌دانم الهي تحت تاثير جواد حميدي، كار هنري‌اش را با نقاشي شروع كرد، درست مي‌گويم؟ شما آن زمان با او آشنا شديد؟

بله، درست است. البته زماني كه من با بيژن آشنا شدم وزن اصلي كارش شاعري بود، از نقاشي فاصله گرفته بود و هنوز هم به عنوان يك محقق و مترجم خيلي خاص شكل نگرفته بود. در حلقه شاعران جواني بود كه شعر نيمايي نمي‌گفتند و دنبال راه ديگري بودند، بسياري‌شان شايد تاثيري كه لازم بود را نگذاشتند اما تماما آدم‌هاي بسيار بااستعدادي بودند. جوان‌هايي مانند بهرام اردبيلي، فيروز ناجي و بيژن الهي كه موج نويي بودند و به گمان من جايگاه عمده‌يي هم در شعر فارسي دارند.

درباره شعر الهي صحبت‌هاي بيشتري هست كه در ادامه به‌ آنها مي‌پردازيم. اما بفرماييد شما به عنوان يك نقاش حرفه‌يي، نقاشي‌هايش را چطور مي‌ديديد؟


نقاشي‌هايش بيشتر بر اساس علاقه قلبي شكل مي‌گرفت. به نقاشي به عنوان يك كار تخصصي كه آموزش ببيند و نقاشي‌هاي تمام و كمالي بكشد كه براي عرضه باشد، نگاه نمي‌كرد. در واقع به بيان صريح‌تر نقاشي برايش چيزي جدي‌تر از تفنن و تفنني‌تر از يك چيز جدي بود.

در سال‌هاي پس از انقلاب هم به همين صورت تفنني به نقاشي مي‌پرداخت؟

نه، من در سال‌هاي بعد از انقلاب ديگر نقاشي از او نديدم، به اين دليل كه بيژن الهي ديگر در سال‌هاي قبل از انقلاب و اواسط دهه 50 شكل گرفته بود و در تمام طول سال‌هاي بعد از 1357 به عنوان يك محقق، مترجم و شاعر و در واقع به عنوان يك موجود استثنايي شروع به كار كرد. هر تفنني هم كه داشت زير سايه اين كارهاي جدي قرار گرفت.

پس از نقاشي و جداي از كار شاعري، بيژن الهي سراغ ترجمه شعر جهان هم رفت. آن هم ترجمه از شاعران مدرن و پيچيده‌يي چون رمبو، لوركا، هولدرلين و... كه براي يك جوان در سن و سال او كار دشواري بود و به عقيده صاحب نظران به شكل درخشاني از پس اين كار‌ها برآمد. در جريان هستيد كه الهي اساسا چه طور به اين سمت سوق پيدا كرد و چگونه زبان فرا گرفت؟

در حقيقت مسيري را دنبال كرد كه براي جوان به‌شدت حساس و به كلي متفاوتي مثل او گريزناپذير بود. مي‌خواست متن‌هاي اصلي را بخواند. مي‌خواست ببيند در اصل و بدون حايل ترجمه جان كلام چيست. يعني مستقيما با شعر به هر زباني كه بود ارتباط برقرار كند. در نتيجه از اينجا به بعد يك جريان حيرت‌انگيز و نبوغ‌آميزي شروع شد كه به فراگيري چند زبان انجاميد. از فرانسه تا انگليسي. يعني اليوت را به انگليسي، منصور حلاج را به عربي، رمبو را به فرانسوي و... در جست‌وجو كه ببيند در اصل هر متني چطور نوشته شده است و پيش خودش زبان اصلي را آموخت. اين يك تناقض حيرت‌انگيز و غريبي بود كه بدون اينكه زبان‌دان باشد، زبان‌شناس شد. خاطرم هست كه يك بار از من كتاب «تاريخ هخامنشيان» را خواست كه نوشته «اومستد» بود و ترجمه مرحوم مقدم. خيلي برايم جالب كه با اين كتاب چه كار دارد. از او پرسيدم: «تو چه علاقه‌يي به اين كتاب داري؟» گفت: «مترجم لغاتي را در متن معادل‌گذاري كرده كه بسيار ناب‌اند و از يك نبوغ خلاقه مي‌آيند، اين لغات براي من خيلي ‌مهم‌اند.» يعني خود متن كتاب خيلي برايش مهم نبود، لغاتي وضع شده برايش مهم بودند. بنابراين در بيژن چيزي شروع شده بود كه اوايل خيلي با اين ذهن هندسي- منطقي كه من دارم جور در نمي‌آمد. يكي، دو مرتبه كه ترجمه كرده بود، از شميم بهار گرفتم نگاه كردم، متن فوق‌العاده بود. از شميم بهار كه نظرش براي من هميشه حجت بود و هنوز هم هست، پرسيدم: «اين‌‌‌ همان انگليسي اليوت است؟» كه او هم پاسخ داد: «بله، اين‌ دقيقا‌‌ همان معادل انگليسي اليوت است.» وقتي كه اين را گفت حجت بر من تمام شد. ببينيد حرف‌هايي پاسخ دارد، يكي مي‌تواند حرف‌هاي من را زياد جدي نگيرد يا فكر كند من چون دوستش داشتم دارم خاصه خرجي مي‌كنم، ولي به نظر من درباره بيژن الهي يك اتفاق خيلي غريبي افتاده بود كه فكر هم نمي‌كنم ديگر تكرار شود و آن هم نكته‌يي است كه شما به او اشاره كرديد و من ادامه دادم، اينكه زباني مثل موم در چنگ‌اش قرار و شكل مي‌گرفت كه شايد به تمامي به وجوه آكادميك آن زبان آشنايي نداشت، ولي اتفاق غريبي بود. اين مساله را من يك بار در شخص ديگري هم ديدم، درباره عباس نعلبنديان. او هم بسيار فصيح و عالي با فارسي درخشان كه در عين حال به درخشاني زبان اصلي بود ترجمه مي‌كرد ولي يك سخنراني پنج دقيقه‌يي را نمي‌توانست اجرا كند!

به نظر شما ترجمه الهي را مي‌توان در مقابل ترجمه‌هاي ديگر فارسي زبانان از شاعران مذكور گذاشت يا مقايسه كرد؟

قابل مقايسه نيستند، ترجمه‌هاي بيژن جنس‌شان فرق دارد. براي اينكه بيژن الهي قطعا يك نابغه بود، من نه خودم يك نابغه هستم و نه به نابغه بودن خيلي‌ها اعتقاد دارم. آدم خيلي سختگيري هستم. هر چيزي را قبول نمي‌كنم. ولي از نظر من بدون آنكه لطف خاصي در ميان باشد، بيژن الهي يك نابغه بود. كاري كه مي‌كرد، اين بود كه شعر هولدرلين را دوباره به زبان فارسي شكل شعر مي‌گفت. نمي‌نشست جاي هر لغتي يك لغت پيدا كند و مثلا ترتيب توالي كلمات را حفظ كند. اين كار‌ها را هم مي‌كرد، ولي در حقيقت دوباره شعر مي‌گفت. وقتي كه فوت كرد يك اتاق انباشته از جزوه، دفتر و متن تا سقف داشت. همين طوري نمي‌نشست كه يك چيزي ازش بتراود، كارش را با تصحيحات مكرر همراه مي‌كرد. به نظر من اتفاق غريبي كه مي‌افتاد و اين براي آدمي مانند من كه سعي مي‌كند احساساتي نباشد، شايد به راحتي پذيرفته نشود اين بود كه بيژن درجا و در لحظه هولدرلين مي‌شد.

يعني قابليت يكي شدن با اثر مورد نظرش را داشت؟

بله، به نظرم يك جور تناسخ صورت مي‌گرفت. اثر در شخص جاري مي‌شد.

آقاي آغداشلو، ايشان در‌‌ همان سال‌هاي دهه پنجاه و در واقع پيش از مرحوم سحابي، بخش‌هايي از «در جست‌وجوي زمان از دست رفته» مارسل پروست را هم ترجمه كردند، آن ترجمه چطور بود؟

بيژن الهي، شميم بهار و عزيزه عضدي يك زماني انتشاراتي به اسم «51» باز كردند. من نخستين بار ترجمه پروستش را در آنجا ديدم، خب من فرانسه نمي‌دانم، من نمي‌توانم بگويم خود پروست است يا نه. ولي عزيزه عضدي مي‌گفت كه هست و من در زبان‌داني عضدي هيچ شكي ندارم.

آن موقع روابط اجتماعي‌اش چطور بود؟ آن روز‌ها هم منزوي بود؟

نه، اهل جمع‌نشيني بود. هيچ شباهتي به بيژن الهي سال‌هاي آخرش نداشت. بسيار خوش لباس بود. عكسش را چندي پيش تماشا مي‌كردم كه مراسم ازدواج اول من ‌ميهمان بود. همان موقع با او شوخي كردم كه تو دوست داماد هستي حق نداري از داماد خوش‌لباس‌تر باشي (خنده). در پوشاك‌اش خيلي دقت داشت كه البته تا آخر عمرش همين طور بود. خيلي به آراستگي ظاهرش توجه مي‌كرد. هر وقت قدم مي‌زديم يا در كافه‌يي بيژن را مي‌ديدم، مي‌گفت: «تازگي گفتم...» بعد يك شعر مي‌خواند يه خرده كه مي‌گذشت، مي‌گفت: «مي‌گه...» و باز يك شعر ديگر مي‌خواند. شعر‌هايش از من دور بود ولي قطعا در نسلي قرار گرفته بود كه شعر‌هايشان با زبان چالش داشت، با فصاحت تعا رض داشت با زبان شاعرانه مرسوم تعارض داشت. بسياري اوقات آن نسل مثل الهي و اردبيلي و ناجي لغاتي را در مواضع غيرشان در شعر به كار مي‌بردند و معاني ديگري از آنها طلب مي‌كردند. بنابراين جز شاعران كاملا آوانگارد بود و هيچ شوخي هم در اين زمينه نداشت. شعر هميشه با او ماند براي اينكه اگر كسي شاعر نباشد و شاعرانگي بنيان‌اش را شكل نداده باشد نمي‌تواند اين راه عجيب و شگفت‌انگيز را طي كند.

شما آن زمان در «انديشه و هنر» يا مجله‌يي ديگر روي كار‌هايش نقدي نوشتيد؟
نه، فكر نمي‌كنم.

اساسا در مطبوعات جز نوري علاء، كسي روي شعر الهي نقد مي‌نوشت؟

براي هيچ كدام‌شان نمي‌نوشتند. من فقط در انديشه و هنر براي احمدرضا احمدي نوشتم. در واقع به اين نوع شعر چندان توجه نمي‌شد. براي اينكه هنوز گرفت و گير سر شعر نو و شعر كهن بود. هنوز نيما هم جا نيفتاده بود ديگر چه برسد به بيژن الهي.

يعني شما معتقديد كه بي‌توجهي و كم‌اعتنايي به شعر «موج نو» و شعر «ديگر» به علت همين درگيري بين شاعران كهن و نيمايي بود؟

بله، مرافعه اصلي در جاي ديگري بود. هنوز شعرهايي كه در قابل چهارپاره گفته مي‌شد به نظر مي‌رسيد كه شعرهاي خيلي نويي است! خب با اين اوصاف ديگر جهان نسلي كه بيژن الهي به آن تعلق داشت خيلي دور از تصور بود، اينها در صحنه نبرد حضور نداشتند، در حاشيه داشتند كار خودشان را مي‌كردند... هنوز هم فكر مي‌كنم همين طور است با آنكه رضا براهني سعي كرد در اين باره بنويسد و هنوز هم مي‌نويسد و هنوز هم عده‌يي به اين نوع شعر توجه مي‌كنند اما يك چيز دقيق و جامعي را درباره اين طيف سراغ ندارم.

شما فكر مي‌كنيد از امكان‌هايي كه اين نوع از شاعران با شعرشان در اختيار ادبيات فارسي گذاشتند، استفاده شد؟ هنوز هم مي‌توان از امكانات زباني آنها بهره گرفت؟

مسير متفاوت و امكانات جديد در شعر فارسي از خيلي پيش‌تر آغاز شده بود، از زمان نيما. آزاد شدن شعر از قيود و قيودي كه مي‌توانستند قيد باشند و لطف هم باشند- در شعر سعدي هم قيد هست- ولي به هر حال اين يك نوع جدا كردن راه بود. اين كار از دوره نيما شروع مي‌شود و كساني كه شعر نيمايي گفتند. درباره اين نسل- موج نويي‌ها-درجه آزادي بالا‌تر رفت و حتي قيدهاي شعر نيمايي هم در آن ديگر وجود نداشت، با نگاهي كه به شعر دنيا داشتند. در نتيجه اين يك جريان خيلي‌خيلي تند بود با جرياني كه در اكثريت شعر فارسي در حال حركت بود و هنوز با شاعران كهن گلاويز مي‌شد. امثال الهي به شكلي باورنكردي و چالشگر راهشان را جدا كردند. منتها بيژن الهي در اين ميان به نظر من آرام‌آرام شاعرانگي را در جاي ديگري خرج كرد و نخواست شاعر رسمي باشد، نخواست مثل احمدرضا كه هنوز هم شعر مي‌گويد و خيلي خوب هم شعر مي‌گويد، شعر گفتن را ادامه بدهد. شعر گفتن را در شكل و قالب ديگري جست‌وجو كرد كه خيلي خاص و غريب بود، هنوز هم فكر نمي‌كنم نوع زيست و شعر بيژن هضم شده باشد.

شما معتقديد انزواي الهي پس از انقلاب خود خواسته يا شرايط منجر به اين مساله شد؟
بيژن الهي آدمي وراي اين ملاحظات بود. اگر اين طوري مي‌خواستيم فكر كنيم، نخستين مشكلي كه بچه‌هاي انتشارات 51 پيدا كردند وقتي بود كه ساواك حمله كرد و كتاب‌هايشان را مقوا كرد، كه من نمي‌فهمم چرا، ولي لابد دليلي داشتند. شايد از اينجا بود كه يك نوع تلخي براي آن گروه شروع شد. ولي خيلي از آنها بعدش هم كار كردند، عزيزه عضدي بعد از انقلاب انتشارات فارياب را راه انداخت و كتاب‌هاي خوبي هم درآورد. بيژن زندگي اجتماعي‌اش آرام آرام به سمت انزوا رفت. يعني هيچ عكس‌العمل سياسي به صورت اينكه به خاطر محدوديت‌هايي يا درك نشدن‌هايي در لاك انزوا فرو برود، نبود. يك كتابفروشي قبل از انقلاب باز كرده بودند كه وقتي آن انتشارات بسته شد خب آن را هم بستند. ولي همچنان كار مي‌كردند، كتاب پيكاسو استاين را عضدي بعد از انقلاب ترجمه كرد كه جلدش را هم من نقاشي كرد. بنابراين نمي‌شود اين طوري با يك نگاه احساساتي توجيه كرد كه چون سخت گرفته شد بر او، منزوي شد. بيژن الهي آرام‌آرام داشت در اين مسير پيش مي‌رفت. اين به معناي كندوكاو در درون خودش بود كه احتياج به تنهايي و مجال داشت. در صورتي كه يك بار با غزاله عليزاده پيش از انقلاب ازدواج كرده بود، بعد از انقلاب هم با ژاله كاظمي ازدواج كرد. يعني زندگي اجتماعي‌اش يك زندگي غيرمعمولي نبود. اين‌ مسائل را اغلب از هم تفكيك مي‌كرد. يعني منعي نداشت كه رفت و آمد كند يا ‌ميهماني برود. ولي آرام‌آرام به نظرم كارش تمام وجودش را تسخير كرد، در عين حال دوستي‌هايش را هم نگه داشت ولي كار برايش عمده و مهم‌تر شد. آدمي كه به هر حال از جواني عادت داشت تمام روز را بخوابد و تمام شب را كار كند، به ناچار يك مقداري از زندگي اجتماعي‌اش تغيير شكل پيدا مي‌كند.


در دوران زندگي با غزاله عليزاده، فكر مي‌كنيد اين دو روي كار هم تاثيري هم داشتند؟
نمي‌دانم... شايد بيژن روي كار غزاله تاثير گذاشت كه اين را هم نمي‌توانم به يقين بگويم، قاعدتا فكر مي‌كردم شايد اين طور باشد ولي الان ضمن صحبت با شما مي‌بينم كه نه، من نمي‌توانم اين را هم بگويم واقعا. ولي غزاله عليزاده از خيلي قبل‌تر قصه مي‌نوشت، يادم هست كه سال 42 انديشه و هنر را در مي‌آورديم، غزاله دختر جواني بود كه يك قصه نوشته بود و مي‌خواست كه شميم بهار قصه‌اش را ببيند. در نتيجه آن زمان هم كار مي‌كرد، نمي‌توانيم بگوييم كه وقتي الهي را ديد بارقه نويسندگي پيدا كرد.

رابطه الهي با رويايي چطور بود؟
رابطه خوبي داشتند.

از اين جهت مي‌پرسم كه در ميان موج نويي‌ها، چند نفر از جمله بيژن الهي بيانيه شعر حجم را امضا نكردند...

هيچ بيانيه‌يي را دوست نداشت امضا كند. آدم بسيار بسيار مستقل و خاصي بود، براي من كاملا طبيعي است كه چرا آن بيانيه را امضا نكرد.

آقاي آغداشلو مساله‌يي كه همواره مبهم مانده درباره شخص بيژن الهي اين است كه آيا ايشان اساسا پيش و پس از انقلاب نگاه سياسي و جهت‌گيري خاصي داشتند؟

ببينيد در اين مورد تا حدودي درباره افراد خاصي از اهل فرهنگ شايد بشود به يك اشاره‌يي رسيد. خب هر آدمي سياسي است. هر آدمي وقتي هوا گرم مي‌شود غر مي‌زند، هوا سرد مي‌شود مي‌رود در اتاقش. بالاخره آدم است و به وقايع اطراف خودش عكس‌العمل نشان مي‌دهد. يك جايي از يك خبر خوش خوشحال مي‌شود، گاهي ناراحت مي‌شود، خب اين وجه غالب يك آدم هوشيار و متمدن است. اما سياسي بودن به عنوان اينكه فرقه و حزبي را به يك معناي از پيش تعيين شده دنبال كند و براساس آن عمل كند، فرق دارد. در اين صورت پيوسته مي‌رود به اپوزيسيون، يعني آن طوري كه در‌‌‌ همان دهه 40 جريان داشت، هدايت مي‌شد، آل احمد مي‌گفت براي كجا بنويسند و كجا ننويسند، آدم سياسي آل احمد بود، حتي شاملو هم نبود، به اين معنايي كه اشاره كردم، خليل ملكي بود. اگر به اين معنا بخواهيد آدم سياسي را در نظر بگيريد، بيژن آدم سياسي نبود. ولي به معناي اينكه بالاخره نسبت به اتفاقات داوري و نظر داشت، بله اين طور بود. تفاوتي كه من اشاره كردم در اين است و گمان مي‌كنم و حدس مي‌زنم - اميدوارم كه حدسم درست باشد- اعتقاد گروهي از هنرمندان و اهل معنا هنوز هم همين است. من داوري دارم نسبت به جهان اطرافم، شايد حساسيتم باعث شده كه اين داوري حتي عميق‌تر هم باشد، من گمان مي‌كنم يك هنرمند مثل بيژن الهي موضع و داوري خودش را نسبت به جهان با كارش نشان مي‌دهد، داوري هنرمند در به وجود آوردن اثر است و خود اثر است كه دارد اين داوري را بازگو مي‌كند، حالا اين غيرمستقيم و لايه‌لايه است، دور از دسترس عام است، خب باشد. هيچ اشكالي هم ندارد، بيژن حتما اين كار را كرد و رسالتش را انجام داد، با كارش داوري‌ كرد. من به شخصه اعتقاد دارم كه بيژن الهي داوري خودش را نسبت به فرهنگ زمانه‌اش و فرهنگ كلي انسان در طول تاريخ با انتخاب‌هايي كه كرده نشان مي‌دهد، شما كارهايي كه كرده را كنار هم بگذاريد، به معنايي مي‌رسيد كه تقريبا مشترك است و طبيعتا به يك داوري مي‌رسيد كه او به خاطر ‌اين داوري است كه اين‌ كار‌ها را از ميان صد‌ها نمونه ديگر انتخاب كرده است. اين اعتقاد قلبي و شخصي من است. اما خب بيژن الهي خاص‌تر از اين ملاحظات است. براي اينكه كارش و نحوه غريب زندگي‌اش رمزگشايي شود احتياج به بينش گسترده‌تري دارد تا بينش‌هاي قالبي كه در چند كلمه و در چند جمله سر و ته‌شان هم مي‌آيد.

و حرف پاياني اگر هست، بفرماييد.
بيژن الهي آدم نازنين و فوق‌العاده‌يي بود. ممكن است هر كسي بر اساس چارچوب‌هاي ذهني‌اش ايراداتي بر او وارد كند و نحوه زندگي‌اش را نپسندد، خب اشكالي هم ندارد، ولي چيزي كه غيرقابل انكار است آن نبوغ شعله‌ور مسلم است، بيژن در تجليل اين نبوغ كار زيادي كرد و خوراك رساند به اين نبوغ كه ديمي نباشد، كار عظيمي كرد... بيژن الگوي كسي نيست، مثل يك جرقه خيلي خاص و شهاب درخشاني بود كه آسمان را طي كرد. شايد مدت‌ها بنشينيم و به آسمان زل بزنيم و ديگر چنين شهابي نيايد. فصل‌هايي هست كه اين شهاب‌ها زياد مي‌شوند، در فصل‌هاي خاصي شما شهاب‌هاي زيادي را در آسمان مي‌بينيد، دهه 40 يكي از اين فصل‌ها بود... من خودش را خيلي دوست داشتم شايد در جاهايي به نحوه زندگي‌اش خيلي اعتقاد نداشتم، خرده‌گيري هم مي‌كردم، شوخي‌هايي با او مي‌كردم، اما هيچ‌وقت گلاويز نشديم. راستش حالا كه فكر مي‌كنم، مي‌بينم شفاعت اين همه خاص بودن، متفاوت بودن و عجيب بودن را آثارش به عهده گرفته‌اند.

هیچ نظری موجود نیست:

پادکست سه پنج