حرکت در سطح

  • من را فرانسوی ببوس

    روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.

    • این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM

      و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .

    • گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی

      غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بی‌حرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه می‌آمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانه‌هایش زیر لحاف تکان‌تکان می‌خورد

    • عدوی تو نیستم من، انکار توام

      ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعه‌ای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.

    • من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی

      آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر می‌تواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقه‌شان یک دنیا خودخواهی، منفعت‌طلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح می‌دهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولت‌های گوشت سویینی تاد بخورم

    • چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک

      هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسین‌برانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام به‌تصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.

۱۳۹۲ آذر ۱۲, سه‌شنبه

نامه‌های ژیژک و نادژدا تولوکونیکوا از گروه "پوسی رایت"

امیدوارم توانسته باشی زندگی‌ات در زندان را حول تشریفات کوچکی سازمان داده باشی که آن‌ را قابل تحمل سازد و امیدوارم زمان کتاب خواندن داشته باشی. می‌خواهم نظرم در باره مخمصمه کنونی‌ات را برایت بگویم.


بی بی سی 

متن نامه‌های ژیژک و نادژدا تولوکونیکوا از گروه "پوسی رایت"

۲ ژانویه ۲۰۱۳

نادژدای عزیز،
امیدوارم توانسته باشی زندگی‌ات در زندان را حول تشریفات کوچکی سازمان داده باشی که آن‌ را قابل تحمل سازد و امیدوارم زمان کتاب خواندن داشته باشی. می‌خواهم نظرم در باره مخمصمه کنونی‌ات را برایت بگویم.
جان جی. چپمن، مقاله‌نویس سیاسی آمریکایی، در سال ۱۹۰۰ در مورد رادیکال‌ها چنین نوشت: "آن‌ها همیشه یک حرف را می‌زنند. آن‌ها عوض نمی‌شوند؛ دیگران همه عوض می‌شوند. به آن‌ها تهمت وقف‌ناپذیرترین جرایم را می‌زنند: خودخواهی، شهوتِ قدرت، بی‌تفاوتی به سرنوشت آرمان‌شان، فناتیسم، بیهودگی، بی‌مزگی، خل‌وضعی و بی‌احترامی. اما نوای آن‌ها گوش‌هایی را خوش می‌آید. این است قدرت عظیم عملی رادیکال‌های پی‌گیر. در ظاهر هیچ کس پیروشان نیست اما همه حرف‌شان را باور می‌کنند. آنان دیاپازونی بلند می‌کنند و نتِ لا می‌نوازند و همه می‌دانند که واقعا لا است گرچه نوای مقدسِ دیرین، سلِ بم است." آیا این شرح خوبی از تاثیر اجراهای "پوسی رایت" نیست؟ علیرغم تمام تهمت‌ها، نوای شما گوش‌هایی را خوش می‌آید. شاید به نظر برسد مردم پیرو شما نیستند اما آن‌ها مخفیانه باورتان دارند، می‌دانند حقیقت را می‌گویید یا، حتی بیشتر، رهرو راه حقیقتید.
اما این حقیقت کدامست؟ چرا واکنش‌ها به اجراهای "پوسی رایت" چنین خشونت‌بارند و آن هم نه فقط در روسیه؟ تا وقتی شما را تنها نسخه دیگری از اعتراض لیبرال دموکراتیک علیه دولت استبدادی می‌دانستند همه قلب‌ها برایتان می‌تپید. لحظه‌ای که روشن شد شما سرمایه‌داری جهانی را مردود دانسته‌اید، گزارش‌ها از "پوسی رایت" خیلی مبهم‌تر شد. آن‌‌چه باعث می‌شود چشمِ لیبرال چنین از رویت "پوسی رایت" آزرده شود این است که شما تداومِ پنهان بین استالینیسم و سرمایه‌داری جهانی معاصر را نمایان می‌کنید.
[ژیژک سپس به کاوش در آن‌چه گرایشی جهانی به سوی محدود کردن دموکراسی می‌داند، می‌پردازد-مترجم انگلیسی] از زمان بحران ۲۰۰۸ این بی‌اعتمادی به دموکراسی، که زمانی محدود به اقتصادهای جهان سومی یا در حال توسعه پساکمونیستی بود، در کشورهای غربی پا می‌گیرد. اما اگر این بی‌اعتمادی موجه باشد، چه؟ اگر واقعا تنها کارشناسان قادر به نجات ما باشند، چه؟
اما بحران ثابت کرد که همین کارشناسان هستند که نمی‌دانند چه می‌کنند و نه مردم. در اروپای غربی می‌بینیم که نخبگان حاکم هر روز کم‌تر و کم‌تر می‌دانند چگونه حکومت کنند. ببین اروپا چگونه با یونان تا می‌کند.
پس جای تعجبی نیست که "پوسی رایت" راحتی تمام‌مان را به هم می‌زند - شما خیلی خوب می‌دانید که چه نمی‌دانید و وانمود نمی‌کنید که پاسخ‌هایی سریع و آسان دارید اما دارید به ما می‌گویید که آنان که در قدرت هستند هم نمی‌دانند. پیغام شما این است که در اروپای امروز کوران عصاکش کوران شده‌اند. به همین خاطر پیگیریِ اصرار شما بسیار مهم است. همانطور که هگل، وقتی ناپلئون را دید که سوار بر اسبی از شهرِ جنا می‌گذاشت، نوشت که انگار "روح جهان" را سوار بر مرکب دیده است، شما چیزی نیستید مگر آگاهی نقادانه تمام ما، که در زندان نشسته است.
درودهای رفیقانه،
اسلاووی

۲۳ فوریه ۲۰۱۳

اسلاووی عزیز،
یک بار، در پاییز ۲۰۱۲، وقتی هنوز به همراه سایر فعالان "پوسی رایت" در زندان پیشامحاکمه در مسکو بودم، به دیدارت آمدم. البته در خواب.
حرف‌هایت در باره اسب‌ها و "روح جهانی" و خل‌وضعی و بی‌احترامی و این‌که چرا و چگونه تمام این عناصر اینقدر به هم متصلند را می‌فهمم.
"پوسی رایت" بخشی از این نیرو از کار در آمد که هدف آن نقد، خلاقیت، خلق مشترک، تجربه و رویدادهای مرتبا تحریک‌کننده است. ما تعریف نیچه را وام گرفته‌ایم و فرزندان دیونیسوس هستیم که در بشکه‌ای در میان دریا بادبان کشیده‌ایم و هیچ قدرت و اختیاری را به رسمیت نمی‌شناسیم.
ما بخشی از این نیرو هستیم که هیچ پاسخ نهایی یا حقیقت مطلق ندارد چرا که ماموریت‌مان زیر سوال بردن است. بعضی معماران ایستاییِ آپولویی‌اند و دیگران خوانندگانِ (پانکِ) پویایی و تحول. یکی برتر از دیگری نیست. اما تنها در کنار هم است که می‌توانیم تضمین کنیم چرخ جهان به همان شیوه‌ای می‌چرخد که هراکلیتوس تعریف کرده بود: "این جهان بر آهنگِ آتش زندگی کرده و تا ابد نیز چنین خواهد بود، به میزان شعله‌ور می‌شود و به میزان می‌پژمرد. این است کارکرد نَفَسِ جهانی ابدی."
ما شورشیانیم به دنبال طوفان و باور داریم حقیقت تنها در جستجویی بی‌پایان به دست می‌یاید. اگر "روح جهانی" لمست کند، انتظار نداشته باشد بی‌درد باشد.
لوری اندرسون می‌خواند:‌ "تنها کارشناس می‌تواند به مشکل بپردازد." خوب می‌شد اگر من و لوری می‌توانستیم این کارشناسان را سر جایشان بنشانیم و به مشکلات خودمان برسیم. چرا که کارشناس بودن به هیچ وجه کلید دروازه قلمروی حقیقت مطلق نیست.
دو سالی که "پوسی رایت" در زندان بوده هدیه ما است به سرنوشتی که گوش‌هایی تیز بهمان بخشید و گذاشت وقتی همه عادت به شنیدن نتِ سلِ بم داشتند، نوای لا بنوازیم.
لحظه موعود که برسد، همیشه معجزه‌ای در زندگی آنانی خواهد افتاد که کودکانه بر پیروزی حقیقت بر دروغ و بر یاری دوجانبه باور دارند؛ آنانی که بر اساس اقتصادِ هدیه می‌زیند.
نادیا

۴ آوریل ۲۰۱۳

نادژدای عزیز،
نامه‌ات که رسید چقدر خشنودانه غافلگیر شدم - تاخیر که افتاد هراسان بودم که مقامات جلوی ارتباطمان را خواهند گرفت. عمیقا مفتخر و سرافرازم که در رویایت ظاهر شدم.
تو حق داری این ایده را که "کارشناسانِ" نزدیک به قدرت صلاحیت تصمیم گرفتن را دارند زیر سوال ببری. کارشناسان بنا به تعریف خادمان قدرت‌مدارانند: آن‌ها در واقع فکر نمی‌کنند، تنها دانش خود را در خدمت مسائلی می‌گذارند که قدرت‌مداران تعریف می‌کنند (چگونه ثبات را بازگردانیم؟ چگونه اعتراضات را در هم بکوبیم؟). پس آیا سرمایه‌داران امروز، این باصطلاح جادوگران مالیه، واقعا کارشناسند؟ آیا تنها نوزادان ابلهی نیستند که با پول ما و سرنوشت‌مان بازی می‌کنند؟ شوخی بی‌رحمانه‌ای از فیلم "بودن یا نبودنِ" ارنست لوبیچ را به یاد دارم. از افسری نازی راجع به اردوگاه‌های دسته‌جمعی کار اجباری آلمانی‌ها در لهستان اشغالی می‌پرسند. او پاسخ می‌دهد: "ما آدم‌ها را جمع می‌کنیم، لهستانی‌ها اردویش را به پا می‌کنند." آیا همین در مورد ورشکستگیِ شرکتِ "انرون" در سال ۲۰۰۲ صدق نمی‌کند؟ هزاران کارمندی که شغل‌شان را از دست دادند بی‌شک در معرض ریسک بودند اما هیچ انتخاب واقعی نداشتند - ریسک برای آن‌ها مثل سرنوشت کور بود. اما آنانی که از ریسک‌های موجود خبر داشتند و قابلیت دخالت داشتند (مدیران ارشد) پیش از ورشکستگی، سهام‌هایشان را فروختند و ریسک خودشان را به حداقل رساندند. خلاصه این‌که درست است که ما در جامعه انتخاب‌های پرریسک زندگی می‌کنیم اما بعضی‌ها (مدیران) انتخابش را انجام می‌دهند و بقیه (مردم عادی) ریسکش را می‌پذیرند.
برای من، وظیفه واقعی جنبش‌های رهایی‌بخش رادیکال تنها تکاندن اوضاع از ایستاییِ تسلیم‌شده نیست که تغییر نفس مختصات واقعیت اجتماعی است تا وقتی اوضاع عادی دوباره برقرار شد، "ایستاییِ آپولویی" جدید و راضی‌کننده‌تری سرکار آمده باشد. و، حتی حیاتی‌تر، سرمایه‌داری جهانیِ امروز چگونه وارد این شَما می‌شود؟
برایان ماسومی، فیلسوف دلوزی، از این می‌گوید که سرمایه‌داری چگونه توانسته فی‌الحال بر منطق عادیتِ تمامیت‌ساز فائق آید و منطق افراط نامنظم را اتخاذ کند: "هرچقدر متنوع‌تر و حتی نامنظم‌تر، بهتر. عادیت به تدریج سیطره خود را از دست می‌دهد. امور عادی کم کم شل می‌شوند. این شل شدن بخشی از پویاییِ سرمایه‌داری است."
اما از نوشتن این حرف‌ها احساس گناه می‌کنم: من که هستم که وارد چنین طغیان‌های خودپسندانه تئوریک شوم وقتی تو در معرض محدودیت‌های بسیار واقعی قرار داری؟‌ پس، لطفا، اگر می‌توانی و می‌خواهی، از اوضاعت در زندان برایم بگو: در مورد آهنگ کار روزانه‌ات، تشریفات خصوصی کوچکی که بقا را راحت‌تر می‌کنند، این‌که چقدر وقت خواندن و نوشتن داری، رفتار بقیه زندانیان و نگهبانان با تو چگونه است، تماست با کودکت… قهرمانی واقعی در این راه‌های ظاهرا کوچک سازمان‌دهی زندگی برای بقا در این زمانه دیوانه‌وار بدون از دست دادن کرامت است.
با عشق و احترام و تحسین، اندیشه‌هایم با توست!
اسلاووی

۱۶ آوریل ۲۰۱۳

اسلاووی عزیز،
آیا سرمایه‌داری مدرن بر منطق عادیت‌های تمامیت‌ساز فائق آمده است؟ یا می‌خواهد ما باور کنیم که از منطق ساختارهای سلسله‌مراتبی و عادی‌سازی عبور کرده است؟
بچه که بودم می‌خواستم وارد دنیای تبلیغات شوم. رابطه عاشقانه‌ای با صنعت تبلیغات داشتم. و به همین خاطر در موقعیتی هستم که آن‌را در ترازوی قضاوت قرار دهم. ساختارهای ضدسلسله‌مراتبی و زمین‌ساقه‌های سرمایه‌داری متاخر، کمپین تبلیغاتی موفق آنند. سرمایه‌داری مدرن باید خود را منعطف و حتی غریب نشان دهد. همه چیز به سمت تصاحب احساس مصرف‌کننده سازمان داده می‌شود. سرمایه‌داری مدرن می‌کوشد ما را مطمئن کند که بر اساس اصول خلاقیت آزاد، رشد بی‌پایان و تنوع عمل می‌کند. سوی دیگر خود را می‌پوشاند تا این واقعیت را پنهان کند که میلیون‌ها نفر برده هنجاری تولیدی هستند که هم قدرقدرت است و هم به طرزی باورناپذیر، پایدار. ما می‌خواهیم این دروغ را برملا کنیم.
نباید نگران این باشی که داری ساخته‌های تئوریکت را نشان می‌دهی در حالی که من قرار است "سختی واقعی" را زجر بکشم. من محدودیت‌های اکید و چالش پیش رویم را ارج می‌نهم. حقیقتا کنجکاوم بدانم:‌ چگونه با این اوضاع سر خواهم کرد؟ و چگونه می‌توانیم این‌را به تجربه‌ای مولد برای خود و رفقایم تبدیل کنم؟ منابعی از الهام می‌یابم؛ به رشد خودم کمک می‌کند. نه بخاطر که علیرغم نظام موجود. و در مبارزه‌ام، اندیشه‌ها و افکار و داستان‌های تو برایم مفیدند.
دوست دارم با تو مکاتبه کنم. منتظر پاسخت می‌مانم و در راه آرمان مشترک‌مان اقبالی بلند برایت آرزو می‌کنم.
نادیا
***

۱۰ ژوئن ۲۰۱۳

نادژدای عزیز،
پس از خواندن پاسخت عمیقا احساس شرم کردم. نوشتی: "نباید نگران این باشی که داری ساخته‌های تئوریکت را نشان می‌دهی در حالی که من قرار است "سختی واقعی" را زجر بکشم." این جمله ساده مرا آگاه ساخت که احساس آخرم در نامه آخری غلط بود: ابراز همدلی من با مصیبت تو تنها به این معنی بود که "من امتیاز تئوری‌بافی و آموزش واقعی را دارم و تو فقط به درد گزارش از تجربیات دشواری‌هایت می‌خوری…" نامه آخرت نشان می‌دهد که تو بسیار بیش از آنی، که تو همراهی برابر در گفتگویی تئوریک هستی. پس پوزش صمیمانه من را بپذیر. این ثابت می‌کند مردسالاری، بخصوص در نقابِ همدلی با زجر دیگری، چقدر عمیق ریشه می‌دواند. بگذار به گفتگویمان ادامه دهیم.
این پویایی دیوانه‌وار سرمایه‌داری جهانی است که مقاومت موثر در مقابل آن‌را اینقدر دشوار و صعب‌العبور می‌کند. موج بزرگ اعتراضات که در سال ۲۰۱۱ تمام اروپا، از یونان و اسپانیا تا لندن و پاریس، را در برگرفت بخاطر بیاور. حتی اگر پلاتفرم سیاسی پایداری نبود که معترضین را بسیج کند، اعتراضات بخشی از روند آموزشی کلانی بودند: بدبختی و نارضایتی معترضین به عمل دسته‌جمعی و عظیمِ بسیج بدل شد - صدها هزار نفر در میادین عمومی گرد آمدند، اعلام کردند دیگر جان به لب‌شان رسیده و اوضاع اینگونه نمی‌تواند ادامه پیدا کند. اما این اعتراضات در نهایت چیزی نیستند مگر حرکتی صرفا سلبی در رد خشمگینانه و خواسته‌ای همانقدر انتزاعی برای عدالت، بدون قابلیت ترجمه این خواسته به برنامه سیاسی مشخص.
در چنین موقعیتی که تظاهرات و اعتراضات فایده‌ای ندارد و انتخابات دموکراتیک هم فایده‌ای ندارد، چه می‌شود کرد؟ می‌توانیم جمعیت خسته و فریب‌خورده را متقاعد کنیم که باید نه فقط نظم موجود را زیر سوال ببریم و دست به اعمال تحریک‌آمیز مقاومت بزنیم که چشم‌انداز نظمی نوین را ارائه دهیم؟
اجراهای "پوسی رایت" را نمی‌توان تنها به تحریک‌های خرابکارانه تقلیل داد. زیر پویایی اعمال آن‌ها به ثبات درونی رویکرد اخلاقی-سیاسی محکمی برمی‌خوریم. به معنایی عمیق‌تر، این جامعه امروز است که در پویایی سرمایه‌داری دیوانه‌واری گیر آمده و درک و میزان درونی خود را از دست داده و این پوسی رایت است که عملا بنیان اخلاقی-سیاسی پایداری در اختیار می‌گذارد. نفس موجودیت "پوسی رایت" به هزاران نفر می‌گوید که کلبی‌مسلکی فرصت‌طلبانه تنها گزینه نیست، که ما کاملا گمراه نیستیم، که هنوز آرمان مشترکی هست که ارزش مبارزه دارد.
پس من هم در راه آرمان مشترک‌مان برایت اقبالی بلند آرزو می‌کنم. وفادار بودن به آرمان مشترک‌مان یعنی شجاع بودن، بخصوص الان، و به قول ضرب‌المثل قدیمی، اقبال از آنِ بیباکان است!
قربانت،
اسلاووی

۱۳ ژوئیه ۲۰۱۳

اسلاووی عزیز،
در نامه آخرم، که چون در خیاطی کار می‌کردم با عجله نوشته شد، آنقدر که می‌بایست تمایز بین شیوه عملکرد "سرمایه‌داری جهانی" در اروپا و آمریکا از یک سو و در روسیه از سوی دیگر را روشن نکردم. اما، رویدادهای اخیر در روسیه (محاکمه الکسی ناوالنی، تصویب قوانین ضدآزادیِ مغایر با قانون اساسی) مرا خشمگین ساخته. خود را وادار می‌بینم در مورد روندهای مشخص سیاسی و اقتصادی کشورم سخن بگویم. آخرین باری که اینقدر احساس خشم کردم در سال ۲۰۱۱ بود که پوتین اعلام کرد برای بار سوم نامزد ریاست‌جمهوری می‌شود. خشم و قاطعیتم منجر به تولد "پوسی رایت" شد. این بار چه می‌شود؟ زمان خواهد گفت.
این‌جا در روسیه من درکی قوی از کلبی‌مسلکی کشورهای باصطلاح جهان اول نسبت به کشورهای فقیرتر دارم. به عقیده خاضعانه من، کشورهای "توسعه‌یافته" وفاداری اغراق‌شده‌ای نسبت به دولت‌هایی که شهروندان‌شان را سرکوب می‌کنند و حقوق‌شان را زیر پا می‌گذارند نشان می‌دهند. دولت‌های اروپا و آمریکا آزادانه با روسیه همکاری می‌کنند در حالی که این کشور قوانین قرون وسطایی تحمیل می‌کند و سیاستمداران اپوزیسیون را به زندان می‌اندازد. با چینی همکاری می‌کنند که سرکوب در آن در حد و اندازه‌ای است که تنها فکر کردن به آن مو را بر تن من سیخ می‌کند. محدودیت‌های تحمل کجاست؟ چه زمانی است که تحمل، همکاری و تسلیم و همدستی می‌شود؟
این تفکر کلبی‌مسلکانه که "بگذار آن‌چه می‌خواهند در کشور خودشان بکنند" دیگر جوابگو نیست چرا که روسیه و چین و کشورهای مشابه اکنون بخشی از نظام سرمایه‌داری جهانی‌اند.
روسیه تحت حکومت پوتین به مواد خام متکی است. اگر آن کشورهایی که نفت و گاز روسیه را وارد می‌کنند شجاعت اعتقادات‌شان را نشان می‌دادند و خرید را متوقف می‌کردند، او هم به شدت تضعیف می‌شد. حتی اگر اروپا قدمی کوچک برمی‌داشت و چیزی مثل "قانون ماگنیتسکی" تصویب می‌کرد [قانون ماگنیتسکی در آمریکا به این کشور اجازه می‌دهد بر آن مقامات روس که باور می‌رود در نقض حقوق بشر دست داشته‌اند تحریم اعمال کند-مترجم انگلیسی] از نظر اخلاقی راه درازی طی می‌شد. تحریم المپیک زمستانی سوشی در سال ۲۰۱۴ حرکت اخلاقی دیگری خواهد بود. اما تداوم تجارت مواد خام پذیرش تلویحی رژیم روسیه است - نه در کلام که در پول. این خبر از خواست حفظ وضع موجود سیاسی و اقتصادی و تقسیم کار موجود در قلب نظام اقتصادی جهانی می‌دهد.
تو از مارکس نقل قول می‌آوری که: "هر نظام اجتماعی که بن بست بخورد و زنگار بزند… توان بقا نخواهد داشت." اما در این‌جا من در کشوری زندانی‌ام که در آن ۱۰ نفری که بزرگ‌ترین بخش‌های اقتصاد را کنترل می‌کنند قدیمی‌ترین دوستان ولادیمیر پوتین هستند. با بعضی‌هاشان هم‌کلاسی بوده و با بعضی‌ها هم‌تیمیِ ورزشی و با دیگران همکار در کا.گ.ب. آیا این نظامی اجتماعی نیست که به بن‌بست خورده؟ آیا این نظامی فئودالی نیست؟
بخاطر نامه‌هایمان، صمیمانه از تو ممنونم، اسلاووی و مشتاقانه منتظر پاسخت.
قربانت،
نادیا
ترجمه نامه‌ها از آرش عزیزی

هیچ نظری موجود نیست:

پادکست سه پنج