روشنفکر کیست؟
اصطلاح «روشنفکر» در قرون وسطا پدید آمد. در مدارس شهری قرن دوازدهم رشد کرد و در آغاز قرن سیزدهم در دانشگاهها توسعه یافت. مفهوم روشنفکر در این زمان به افرادی اشاره داشت که کارشان فکر کردن و شریک کردن دیگران در افکارشان بود. با شروع مدرنیته حضور روشنفکران به عنوان یک گروه اجتماعی بود که با تکیه به آرمانهای عادلانه و اخلاقی، گستاخی قدرت را افشا میکردند و به عنوان «وجدان آگاه» جامعه مدنی سخن میگفتند. (جهانبگلو، ۱۳۷۵: ۶۱)
ماهیت روشنفکری به اصول و مبادی روشنگری گره خورده است و آرمانهای او همان آرمانهای عصر روشنگری است. اصولی که روشنفکری بر آن تکیه زده است عبارت است از اعتقاد به قانون، آزادی، برابری، خودمختاری فردی، پیمان، مدارا [۵]، اسطورهزدایی و نفی استبداد یا بهطور کلی مبارزه با هرگونه استبداد و نزاع با هرگونه سلطه. (گلدمن، ۱۳۷۴: ۱۲۱) به اعتقاد آرون، نقش روشنفکر در انتقاد تعدیلکننده و روشنگر ارزشها خلاصه میشود. روشنفکر باید در خدمت حقیقت و خرد انتقادی قرار بگیرد. (آرون ۱۹۵۷: ۹۸) به عبارتی وظیفه روشنفکر تنها دفاع از ارزشهای انسانی و جهانشمول است. در نظر روشنفکر کلیگرا، تنها ارزشها و نهادهایی پذیرفتنی است که حضور و دوام فرد مستقل، آزاد و خودمختار را تضمین میکند. (جهانبگلو ۱۳۷۵: ۲۸) وقوف به دانش و معرفت جدید، نقد وضعیت موجود براساس مبانی و اصول فکری و مشارکت در جریان اصلاح و تحول اجتماعی از معیارهای روشنفکری است. روشنفکران علیه افکار مبهم و گنگ، علیه ابهامسازیها و تاریکاندیشیها میایستند و مبارزه میکنند. نقادی از وضع موجود به کمک خرد انتقادی، کوشندگی برای برقراری وضع مطلوب و پایبندی به ارزشهای نوین، دلبستگی مستمر به کار فکری و نظری و خودآگاهی و عدم وابستگی به قدرت سیاسی از ویژگیهای روشنفکران است.
روشنفکر و کارکرد او
مقام و جایگاه روشنفکران بسیار شامخ و مطرح است. به دلیل ایجاد فضای آکنده از «روحیه فلسفی» و الزام ترویج روحیه کاوش و ضرورت کسب دانش و معرفت در شکل اجتماعی آن. بدین روی بحث و جدل پیرامون وظیفه و کارکردهای آنان مطرح است. از سه دیدگاه میتوان به نقش و کارکرد روشنفکر در جامعه نگریست و درباره آن به ارزیابی و داوری پرداخت.
برای بررسی اولین جوانهها و بهطور کلی نطفهبندی روشنفکری در ایران باید به عصر صفویه و پیش از آن بازگشت؛ عصری که اولین مواجهه با تمدن غربی و مظاهر آن توسط دولتمردان یا بازرگانان صورت پذیرفت. (حائری، ۱۳۶۷: ۱۹). معالوصف نقطه عطف تصادم جامعه ایرانی، با تمدن غربی در جنگ ایران و روس (۱۸۱۸ م) رقم خورد. نبرد ایران و روس زمینهساز بیداری ایرانیان شد. و از آن پس واردات تکنولوژی، اعزام نیروی انسانی جهت آموزش صورت پذیرفت. این نقطه تاریخی برای تولد روشنفکر ایرانی بسیار حائز اهمیت است. زایش روشنفکران از عصر قاجاریه آغاز شد؛ عصری که سرآغاز فروپاشی نظام زمینداری و پیدایشی نوعی سرمایهداری تجاری در ایران است. با این وجود در عصر پهلوی با شروع طرح نوسازی به قشری تبدیل شدند که با وجود حجم کم ولی دارای قدرت و نفوذ زیادی بودند. در این مقطع اصطلاح «روشنفکر» مفهوم وسیعی از تحصیلکردگان و شاغلان در نظام بوروکراسی و کارمندان در همه سطوح، نظامیان و قشر عظیمی از مشاغل فکری را دربرمیگیرد و دیگر مختص صاحبان اندیشه انتقادی نمیشود. (بروجردی، ۱۳۷۰: ۳۲) پایگاه طبقاتی روشنفکران زمان قاجار عمدتا به اقشار ممتاز تعلق داشت. روحانیون، اشراف، وابستگان به دستگاه دولت و ملاکین از اولین کسانی بودند که تحصیلات مدرن را به خود اختصاص دادند. (بهنام، ۱۳۷۵: ۶۸) پس اولین گروه روشنفکران شدیدا به پایگاههای طبقاتیشان وابسته بودند و به «روشنفکران ممتاز- شاهانی» معروف بودند. بعد از انقلاب مشروطه و دوران حکومت رضاخان، دگرگونیهای کمی و کیفی بسیاری در ساختار اجتماعی-طبقاتی ایران پدیدار شد. کاهش نسبت جمعیت عشایری و افزایش جمعیت شهری باعث پدیدآیی بخش سرمایهداری و درنهایت به جابهجایی طبقات اجتماعی در ایران منجر شد؛ طبقات جدیدی که نه بر معیارهای انتسابی میراثی بلکه بر ملاکهایی چون تحصیلات، شغل، درآمد و سبک زندگی تکیه داشتند و زمینه برای فروپاشی دیوارهای انحصار قدرت، ثروت و معرفت فراهم شد. (اشرف و بنوعزیزی، ۱۳۷۲: ۱۱۸) همگانی شدن آموزش در ایران، موجب شد طبقات پایین شهرنشین و حتی روستاییان در نظام آموزشی حضور یابند. این موقعیت جدید، ترکیب اجتماعی روشنفکران را نیز متحول کرد. حضور طبقات پایین و دیندار و بعدها مشارکت روحانیون و طلاب جوان در کسب آموزش مدرن، بستر دینی شدن بخشی از گروههای روشنفکری را فراهم کرد. به عبارتی وجود روشنفکران دینی و ایدئولوژیکی به عنوان روشنفکران پیشرو و ناراضی، روشنفکران در مشاغل دولتی و افرادی دارای صاحب قدرت و روشنفکران غیرسیاسی همانند بخشی از شعرا و هنرمندان ترکیب و ساختار وجودی روشنفکران ایرانی را شکل میداد. (کاظمی، ۱۳۸۳: ۵۳-۵۱).
انواع روشنفکران و اندیشههای سیاسی –اجتماعی آنان در عصر مشروطه:
روشنفکران نسل اول یا «روشنفکران سیاح» که آغازگران جریان نواندیشی در ایران بودند و بیشتر در جهت تمایزبخشی ایران از غرب با مقایسه میزان عقبماندگی ایران هستند و این نسل روشنفکری سعی داشت تا در ایران فضای اصلاحات را مهیا سازد. روشنفکران نسل اول مشتمل بر مجموعه افرادی بود که بسیاری همچون شاهان قاجار را نیز دربر میگرفت. تمامی مخالفان و موافقان رابطه با غرب سازندگان نسل اول روشنفکری در ایران هستند. این گروه بدون بنیانهای معرفتی دنیای جدید، وارد حوزه روشنفکری شدند و بدین سبب است که به لحاظ علمی هویتی مبهم و نامعین دارند. بیشتر افراد این گروه روشنفکران با حکومت در ارتباط بودند. مسائل اصلی مورد نظرشان همان مسائل است که مورد علاقه حکومت بود. نوسازی حکومتی و تاحدودی نظامی مورد علاقه شاهان قاجار، مورد تایید این روشنفکران نیز قرار میگرفت. این گروه از روشنفکران، بدون آگاهی از مبانی مدرنیته و ساختارهای جامعه ایران به مقایسه شرایط ایران با غرب در حال پیشرفت پرداختند. به لحاظ اینکه اکثر این افراد منتقد دولت قاجاریه بودند، مشکلات اصلی را در دربار میدیدند. به عبارت دیگر، عقبماندگی ایران را به نام عقبماندگی درباری تعبیر کرده و بر جریان روشنفکری ایرانی اثرگذار شدهاند. اِشکال کار این گروه در داوریهای سطحی و سیاسی است. برای مثال ناصرالدین شاه، در هر بار سفر خود به اروپا درصدد الگوبرداری از تجدد و گذار از نظم سنتی به نظم قانونی بوده است. یا میرزا حسین خان سپهسالار و دیگر متجددان دربار ناصری سعی داشتند شاه را به فرنگ برند تا شاید او از پیشرفتهای آنجا عبرتی بگیرد و در امور سیاسی دگرگونی حاصل شده و راه برای تجدد و دموکراسی هموار شود. یا تجار بزرگ مانند حاج کاظم ملکالتجار و رضا مهدوی و… به دلیل مسافرتهای خارج از کشور و آشنایی با دستاوردهای تمدن غرب، رشد علم و تکنولوژی، گسترش و تجارت، حملونقل و حوزههای ارتباطی و بهطور کلی توسعه اقتصادی و سیاسی غرب از درک عمیقتر و روشنگرایانهتری نسبت به دیگر اقشار اجتماعی کشور برخوردار بودند. آنان مقایسه ساختاری جامعه ایران و اروپا و علل واماندگی جامعه خود را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدادند.
ب) روشنفکران نسل دوم
حرکت روشنفکران نسل اول بیشتر متوجه عامگرایی سیاسی است. نسل اولیها، به اموری که در غرب وجود داشت و در مقایسه با وضعیت ایران آن زمان به عنوان امور عجایب و غرایب تلقی میشد، توجه داشتند. در حالی که نسل دومیها، مسائل اصلی مطرح و مرتبط با حکومت و دربار سلاطین را محور قرار دادهاند. در مقایسه با روشنفکران نسل اول، این نسل بیشتر به مسائل مرتبط با دربار و حکومت توجه کردهاند. سطحینگری و سیاستزدگی روشنفکران این دوران آفت اصلی نظام فکری و اجتماعی شد. زیرا آنها به صورت عمقی و ریشهای مشکلات ساختار اجتماعی ایران را نمیتوانستند حل کنند. دیدن یک پل، راهآهن، تلگراف خانه، … در غرب آنها را در تاسیس و راهاندازی عناصر عینی جامعه مدرن در ایران موظف میساخت. عباس میرزا قائممقام فراهانی، امیرکبیر، سیدجمال، طالبوف و آخوندزاده همه در داشتن این ویژگی مشترکاند. بازرگانان، روحانیون، تحصیلکردگان در فرنگ همه از روشنفکران نسل دومیاند که در تحولات فکری جامعه موثر بودند. آنان آغازگران تناقصگویی در نواندیشی ایرانی هستند. نسل دوم بیشتر بر مفاهیمی چون فقدان اموری مانند « قانون»، «آزادی»، «اتحاد اسلام» و «محدودیت اختیارات» به عنوان مشکلات و موانع نوسازی در ایران تاکید کرده و راهحل را در رفع موانع دانستند. تشکیل مجلس، تفکیک قوا، گسترش آموزش، اصلاح دربار و حکومت و… پیشنهادهای روشنفکران نسل دوم است. منابعی که روشنفکران نسل دوم به عنوان الگو از آنها استفاده کردهاند، جریان روشنفکری انقلاب فرانسه، نوسازی اقتصادی و صنعتی ادبیات و گفتوگوی سیاسی اروپا و روسیه بوده است. اندیشه نوسازی در ایران، بیشتر از اروپا و روسیه وارد ایران شده است و روشنفکران آن دوران ملکم خان، سیدجمال اسدآبادی، میرزاآقاخان کرمانی، رسولزاده، طالبوف و… بودند. ملکمخان و سیدجمال بیشتر از اندیشه نوسازی اروپایی تاثیر پذیرفتهاند. (به دلیل اقامت در اروپا – فرانسه) و رسولزاده و طالبوف بیشتر از اندیشه نوسازی روسیه متاثر بودهاند.
انواع گروههای روشنفکری نسل دوم
روشنفکران نسل دوم به سه گروه اصلی تقسیم میشوند. (۱) گروه روشنفکران غیررسمی، (۲) گروه روشنفکران رسمی و (۳) روشنفکران جریان اصلاحگری دینی.
الف- روشنفکران غیررسمی
این گروه را بیشتر میتوان در میان سیاستمداران دولتی جستوجو کرد. این افراد بیشتر از عناصر طبقه حاکم بودهاند که امکان ورود به غرب و آشنایی با ایدههای غربی را به اشکال گوناگون پیدا کردهاند. در این نسل دو گروه راستگرا و چپگرا دیده میشود. گروه راستگرا بیشتر در پی حفظ پایههای نظام سلطنتی بودند و با حرکات ارتجاعی و واپسگرایانه به گذشته توجه داشتند. به عبارتی به مدرنیته نگاهی بدبینانه داشتهاند. گروه چپگرا با داشتن پایگاه اشرافی و درباری و امکان مسافرت به غرب درصدد نوسازی ایران بودند. سیدجمال اسدآبادی، ملکم، طالبوف، آخوندزاده، میرزای کرمانی، قائممقام، میرزاتقی خان امیرکبیر، و… از شاخصترین افراد این نسل هستند. (آزاد ارمکی، ۱۳۸۰: ۱۶۴-۱۶۴) در ادامه به معرفی اندیشه بعضی از شاخصترین افراد این گروه از روشنفکران از قبیل ملکم خان، میرزا آقاخان کرمانی و آخوندزاده میپردازیم.
۱-اندیشههای سیاسی، اجتماعی میرزا ملکمخان
ملکم خان در سال ۱۲۹۴ ه ق. به دنیا آمد. پدر او میرزا یعقوب خان فردی سرشناس و مطلع به امور زمانهاش بود. از ۱۰سالگی به اروپا رفت و در رشته علوم سیاسی درس خواند. وی برای اولینبار خط تلگرافی را بین دارالفنون و قصر شاهی احداث کرد. اصول عقاید ملکم بر این پایه بنا شده بود که اشاعه مدنیت غربی در سراسر جهان امری است، محتوم و تاریخی که موجد سعادت آدمی است. پس شرط فرزانگی و خردمندی آن است که آیین تمدن اروپایی را از جان و دل بپذیریم. به عبارتی باید تمام مظاهر مدنیت غربی از شیوهها و رسوم اجتماعی گرفته تا علوم و فنون را اخذ کرد. ملکم در کار خود هدف سیاسی داشت. که علاوه بر اخذ مظاهر مادی تمدن غربی مثل ماشین، تلگراف و… . شیوه حکومتداری، نظم دولت، قانونگذاری نیز دریافت شود. (آجودانی، ۱۳۸۲: ۲۹۵-۲۹۱) پس از عزل آقاخان نوری و جانشینی میرزا جعفرخان مشیرالدوله در زمان سلطنت ناصرالدین شاه، وی برای نخستینبار در ایران هیات دولت را تشکیل داد. او کوشید تا شاه را با اصلاحات نوین آشنا کند. بدین شکل «کتابچه غیبی» یا دفتر تنظیمات را که در آن قواعدی برای اصلاح امور جامعه بود، نگاشت. ملکم خان در همین ایام محفل فراموشخانه را به تقلید از لژ فراماسونری فرانسه تشکیل داد که اعضای اصلی اکثرا از تحصیلکردگان جدید و عده زیادی از رجال دولتی و علما و ادبا بودند. زمانی که گسترش فعالیت ملکم خان خطرساز شد، فرمان تعطیلی فراموشخانه توسط ناصرالدینشاه اعلام شد. ملکم بعد از تعطیلی فراموشخانه انجمن سری دیگری را به نام «جامع آدمیت» تشکیل داد. وی در این زمان از طریق نوشتهها، نامهها، مقالات و پیشنهادهای خود پیوسته برای اصلاح اوضاع ایران تلاش کرد. (گودرزی، ۱۳۸۳: ۱۵۰-۱۴۹) او از روشنفکرانی است که با تاسی از فضای روشنفکری در اروپا مساله اصلی را در حوزه سیاسی میدید. «طاعون دولتی»، «بینظمی» و «بیکفایتی اولیای» امور از موانع ترقی جامعه ایرانی بود. وی راه دستیابی به تمدن غربی را علم و دانش میداند و تنها راهحل مشکلات جامعه، استقرار قانون است. او براساس اسناد و مدارک، تحتتاثیر اندیشه آگوست کنت، «علمگرایی» را در مقابل «عقلگرایی» برگزیده و همراه با آزادیخواهی سیاسی و قانونگرایی که از اندیشه «مونتسکیو» اخذ کرد، نظرات خود را در ایران طرح ساخت.
میرزا عبدالحسین خان، مشهور به میرزاآقا خان کرمانی در سال ۱۲۷۰ قمری در قصبه مشیز ملکو بردسیر کرمان دیده به جهان گشود. پدرش عبدالرحیم مشیزی از ملاکین بود و به سلسله متصوفه اهل حق تعلق داشت که افکارشان تلفیقی از عرفان، فلسفه مشاء و اشراق بود. میرزاآقاخان در علوم ریاضی بهره وافی برد و زبان خارجی ترکی را بهخوبی میدانست. پس از چندی به مصاحبت شیخاحمد رومی کرمانی به اسلامبول رفته و زمانی در اداره اختر خدمت به عالم معارف میکرد. سپس در آن زمان مرحوم سیدجمال اسدآبادی را ملاقات کرده و مجذوب او شد و همت در بیداری ایرانیان کرد. او خواهان اتحاد دول اسلامی و تاسیس قانون اسلامی شد و دربر کندن ریشه استبداد مجد و در زایل کردن رسوم ظالمانه مجتهد بود. (کرمانی، ۱۳۶۳: ۶)
اندیشههای فلسفی میرزاآقاخان مبتنی بر اصالت عقل است. از نظر او مفهوم و میزان آدمی عقل است و آنچه با تصورات عقلانی و تحقیقات واقعی سازگار نباشد واهی و بیهوده است. (دولت آبادی، ۱۳۷۱: ۱۵۹)
وی بیش از هر چیز متاثر از اندیشههای متفکران عصر روشنگری بود. وی به پیروی از روسو، قانون جامعه را مبتنی بر «تکامل طبیعی» میدانست و وجود آن را ازلی و ابدی میپنداشت. او در تشکیل جامعه بر دو بنیاد طبیعی «حکومت» و «دیانت» تکیه میکرد و بین این دو قائل به رابطهای برپایه «قانون طبیعی» بود. از نظر او وقتی قدرت حکومت و دیانت با قدرت طبیعی هماهنگ و سازگار باشد، ترقی و سعادت تامین میشود و هرگاه این دو با یکدیگر مطابقت نکند، بدبختی و نکبتبار میآید. (آدمیت، ۱۳۵۷: ۱۲۰)
او رشد اندیشههای صوفیانه را از عوامل تیرهبختی ایرانیان میپندارد، زیرا اندیشه صوفیانه شرایط ذهنی ایرانیان را برای پذیرش هر ظلم و ستمی هموار کرده است. وی «تصوف» را دستگاهی میداند که «غیرت و رقابت» را به تنبلی و لاابالیگری تبدیل کرد. مخرب اخلاق و فکر ایرانیان شد و آنان را از همت و کسب و کار زندگانی انداخت. (حجاریان، ۱۳۷۸: ۶۲) او به تعیین علل ناکامیهای تاریخی ایرانیان و ملل شرق پرداخت و با تکیه به آسیبشناسی عوامل موثر پریشاناحوالی ایرانیان نظر کرد. از نظر او هرگاه در ملتی سیاست و دین گرفتار استیلای فرمانروایان و استبداد علمای ارتجاعی شود، حیات طبیعی آن قوم نقص میشود. به همین دلیل، وی سبب عدم ترقی ایران را استبداد میداند. تلاش در اخذ علوم، فنون، هنر و مدنیت فرنگی، اخذ بنیادهای سیاسی جدید فرنگیان که همان تاسیس حکومت ملی و بسط آزادیهای سیاسی و اجتماعی است، تاسیس دولت مشروطه بر مبنای آزادی و برابری، عدالت و نیکبختی انسانها، رواج ناسیونالیسم و ملیگرایی از عوامل برپا ساختن جامعهای نوین به حساب میآیند که تاحدودی بر دموکراسی اجتماعی بنا میشود. (علوی تبار، ۱۳۷۶: ۳۸)
۳- اندیشههای سیاسی اجتماعی آخوندزاده
میرزا فتحعلی آخوندزاده در سال ۱۲۲۷ هـ. ق در خانوادهای بازرگان در شهر نوخه در ولایت شکی زاده شد. در دوران کودکی به مکتبخانه فرستاده شد ولی وضع نابهنجار مکتبخانه، سبب نفرت وی از درس شد. در حدود ۲۰سالگی با میرزا شفیع آشنا شد که در تکوین شخصیت وی نقش زیادی داشت و به او فلسفه، عرفان و شعر آموخت. رئوس افکار آخوندزاده درباره دین و دیانت و نهادهای دینی را زیر چند عنوان میتوان برشمرد. سکولار کردن دین، پروتستانتیسم اسلامی، انتقاد تند از عالمان دینی، نقد سنتها و آموزههای دینی، انتقاد از الهیات سنتی با تاثیرپذیری از دیوید هیوم، نگرش و رویکرد اینجهانی و طبیعتگرایانه نسبت به دین، خردگرایی و دینستیزی، ابزارانگاری محدود در دین، جدایی دیانت از سیاست از جمله مطالبی هستند که آخوندزاده درباره آنها به بحث میپردازد. مساله اساسی آخوندزاده، نیز عقبماندگی است. او علت عقبماندگی ایران را اسلام و راهحل آن را نیز در حذف اسلام میداند. وی در بیان وضعیت ایران با تاسف و ناراحتی به مشکلات جامعه اشاره میکند. او مانند بسیاری از روشنفکران ملیگرا از عظمت و شکوه ازدسترفته یاد کرده است. از نظر آخوندزاده تا دین از احکام اجتماعی و سیاسی و دخالت در امور بشری بهطور کامل خلع نشود، هرگز بازسازی آن نمیتواند در جهت اصول جامعه به تمدن غرب کارساز و مفید باشد. بنابراین پروتستانتیسم اسلامی و لیبرالیسم دینی هنگامی ممکن است که احکام شریعت که به نظر او به مقتضای زمانی خاص توسط پیامبر وضع شدهاند، منسوخ و احکام دیگری به اقتباس از دنیای غرب اخذ شود. (پارسانیا ۱۳۷۷: ۲۱۲).
برداشت رسمی
در میان گروه دوم، از روشنفکران سیاسی میتوان از افراد برجستهای یاد کرد که سعی در ایجاد سازگاری مابین گروه اول و دوم دارند. زیرا آنیکردند. نمونه اصلی این افراد قائممقام فراهانی، میرزا تقی خان امیرکبیر و عباس میرزا هستند ها با وجود اینکه در درون حاکمیت باقیماندهاند ولی به حاکمیت با دیدی انتقادی نگاه و به اصلاحگری اقدام کردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر