زماني كه حزب توده به عنوان اولين تشكيلات روشنفكري آن دوره و بعد از مشروطه كه خيلي موثر واقع شد نشرياتي را منتشر كردند، در اين نشريات شاعراني سخنگوي آن تئوريها بودند. به همين دليل روشنفكري در ابتدا خواستههاي خود را بر شعر تحميل كرد و ما وجود شاعرانهگي را كمرنگ ميبينيم.
از جمله شاعراني كه در واقع حاصل سنتهاي روشنفكري ايراني بودند شاملو است.
شاملو در آغاز بسيار حامل سنتهاي روشنفكري بود - كه باعث به وجود آمدن شعر نو شد - و بعد خواست از آن بهرهبرداريهاي خود را داشته باشد. در واقع شاملو اينجا نمادي از باز توليد سنتهاي روشنفكري ايراني در شعر است كه از روشنفكر يك قهرمان ميسازد؛ روشنفكر را يك مبارز رديف اولي و رويارو تلقي ميكند. اين كه طرف مقابل صد در صد دشمن است و بايد حذف شود.
اينها ويژگيهايي است كه شعرهاي آن دوره داشتهاند. اين دو قطبي بودن در نگاه نيما نيز وجود دارد. نيما همه چيز را يا عيني يا ذهني ميبينيد. در واقع سنتهاي روشنفكري ما بر اساس تفكرات دو قطبي نوعي شعر را بازتاب پیدا ميكنند كه خود اين شعر هم دو قطبي نگاه ميكند به همين دليل روشنفكر خود را يك مبارز و قهرمان ملي ميداند و چنگ در چنگ نمادهاي بد زمانه است.
تنها كسي كه عليه خاستگاه شعر نو و سنتهاي روشنفكري، شعر خود را رها ميكند و آن پتانسيل اصلي شعريت و شاعرانهگي را از خود بروز ميدهد، فروغ فرخزاد است از اين لحاظ كه او سنتهاي روشنفكري را به چالش ميكشد و براي اولين بار يك فرديت روشنفكري را ميبينيم و بيش از آنكه وجوه مبارز و قهرمان را داشته باشد، وجه شهروندي و معاصر بودن يك انسان در شعر او به چشم ميآيد.
در اين جريان به محمد مختاري ميرسيم كه در واقع گفتمان جديدي را در خصوص روشنفكري و رابطه آن با روشنگری مطرح ميكند و من فكر ميكنم اگر بخواهيم روشنفكري را از منظر گفتمان محمد مختاري در ادبيات بررسي كنيم ريزشهاي بسياري خواهيم داشت و هر كسي سر جاي خود قرار ميگيرد. بر اين اساس مولفههاي جريان روشنفكري براي شاعري مثل من در شعر امروز ايران آن چيزهايي نيست كه براي سنتهاي روشنفكري در دورههاي آغازين شعر بوده و هست. بيش از آنكه خاستگاه من روشنفكري دهههاي 30 و 40 باشد من خود را بيشتر وامدارمحمد مختاري ميبينم.
یادآوری می کنم تنها كسي كه در چهرههاي شاخص شعر امروز ايران عليه خود آن خاستگاه و سنتهاي روشنفكري حركت كرد فروغ فرخزاد بود. البته حلقههاي ارتباطي نيز وجود دارند براي اينكه به دهه 70 و بعضي از شاعران برسيم كه آن حلقهها متاسفانه نقش مديومي داشتند اما نقش اثرگذاري نداشتند. از اين جمله ميتوان به سيدعلي صالحي اشاره كرد كه حضور او به جهت اتصال اين حلقهها در اوايل دهه هفتاد مبارك بود اما من در حوزه روشنفكري نميتوانم او را شاعر اثرگذاري بدانم. اگر چه در جريان تاريخي شعر امروز بايد جايگاه خاصي را براي او در نظر گرفت.
متاسفانه سنتهاي روشنفكري در دورههاي خاصي از سوي عدهاي بازتوليد شد و همين بازتوليدهاي سنتي روشنفكري كه ميخواهد در شعرش از روشنفكر يك قهرمان بسازد باعث ميشود كه قدرت بروز و ظهور رويكردهاي مدني روشنفكري كم و زياد شود. من نميدانم چه دليلي دارد كه هر جواني قبل از اينكه بخواهد به خود بگويد كه من بايد يك شاعر خوب باشم، با خود عهد كرده كه يك روشنفكر و مبارز است(؟) اين همان بازتوليد سنتهاي روشنفكري است. بنابراين ما در دل اين ادبيات آنچه كه نميبينيم شعر است. البته عقايد، نظريات؛ گروهها و دغدغههاي اجتماعي قابل احترامي را ميبينيم و هنوز پارادايمهاي سنتي روشنفكري در پيشاني شعرهايي كه مدعي جريانهاي اجتماعي هستند ميدرخشد كه من دوستان را شديد از اين فيگور گرفتنها برحذر ميدارم.
بزرگترين مبارزه در جهان هستي با شرف زندگي كردن است. اين با شرف زندگي كردن الزامن نيازمند جنگهاي تن به تن و رويارو آن هم در دنياي بسيار نرمافزاري زمانه امروز نيست به همين دليل من خاستگاه خودم را به جهت درك و فهمي كه از جريان آسيبهاي روشنفكري دارد، فروغ ميدانم و فكر ميكنم اين حلقه ما را به خوبي به حلقه تئوريزه شدهاي به نام محمد مختاري وصل ميكند.
محمد مختاري همه چيز را متعادل ميكند و هماهنگ به جلو ميبرد روشنفكر در نقش يك قطب اجتماعي عمل نميكند بلكه در نقش شهروند عمل ميكند و جريان فرديت او بيشتر مطرح ميشود تا جريان نهادها و گزارههاي كلاني كه هر روشنفكري بايد در خدمت آنها باشد.
روشنفكر براي معنا يافتن به روشنگري نياز دارد. امروزه در جامعه من به روشنگري بيش از روشنفكر نياز است و يا به قول ميشل فوكو ما نياز به يك پارسياتيس داريم. پارسياتيس كسي است كه گفتن حقيت را تكليف خود بداند و شايد در تاريخ ما مهمترين پارسياتيس منصور حلاج باشد. گفتن حقيقت و روشنگريهايي كه ما در اين دوره ديديم الزاما با خطر مواجه نميشود، اما پارسياتيس يا روشنفكري كه شاخصههاي پارسياتيس را دارد خطرهاي احتمالي را ميشناسد و حرف خود را ميزند و براي اينكه حرف خود را بزند جغرافياي خود را تغيير نميدهد چون براي حرفي كه قصد گفتن آن را دارد ارزش قائل است.
من اين روزها گفتمان حقيقت را از منظر يك شخص پارسياتيس ميبينيم. يعني روشنفكري كه حقيقت را نه تلخ ميبيند و نه آن را محافظهكارانه بيان ميكند و تلاش ميكند حقيقت را بيان كند حال هر چقدر كه اين حقيقت با هزينههاي كمتري بيان شود خدشهاي بر روشنفكري فرد وارد نميكند فقط بايد مراقب بود كه حقيقت به تاخير نيفتد. اين دغدغهاي است كه روشنفكر امروز بايد داشته باشد.
صرف دغدغههاي اجتماعي را بيان كردن از ما يك روشنفكر نميسازد. بايد شيوه اثرگذاري داشته باشد. يك پارسياتيس و يك روشنگر بايد متناسب با شرايط زمان و مكان راهكار خود را براي اثر گذاري ارايه دهد. اگر قرار باشد حقيقت گويي من فاقد اثرگذاري باشد آن حقيقت گفته نشود بهتر است. من روشنفكر را بخشي از دانايي اجتماعي و دانايي ناخودآگاه جمعي ملت ميدانم كه رابطه تنگاتنگي با بيان حقيقت دارد نه داشتن حقيقت. روشنگر كسي است كه از مرحله دانستن حقيقت به بيان موثر حقيقت برسد بود و نبود كسي كه اين ويژگي را نداشته باشد يكي است، به همين دليل است كه من با خيلي از داعيهداران روشنفكري كه در پايتخت يا هر جاي ديگري هستند و متاسفانه آنجا را پايتخت جهان خود ميدانند مشكل دارم چون حوزه اثرگذاري روشنفكري آنها صفر است.
بايد توجه داشت كه شكلهاي روشنفكري تعريفهاي تازهتري از شكلهاي روشنگري هم ميدهد. اگر ما به شكلهاي جديدي از روشنگري اجتماعي دست بزنيم ميتوانيم از اشكال جديد روشنفكري هم صحبت كنيم. من در اين زمانه فرزند زمانه روشنفكري ايران را محمد مختاري ميدانم و تنها راه برونرفت از سنتهاي روشنفكري را آناليز كردن ايدهها، نگاهها و دريافتهاي اين شاعر فقيد ميدانم در عين حالي كه ميدانيم آبشخورهايي كه از محمد مختاري، محمد مختاري ساخت ميتواند خيلي از نظريات و تئوريهاي روز جهان می باشد.بزرگترين خيانت براي به تاخير افتادن ايدههاي محمد مختاري را خود روشنفكران ادبياتي وارد كردند. متاسفانه خيلي از نسل جديديها مختاري را بعد از او شناختند و اين پيام خطرناكي دارد. ما يك شاعر دست چندمي را بيشتر از محمد مختاري در بوق و كرناهاي رسانههاي خواص ميبينيم. قبل از اينكه محمد مختاري به قتل برسد اين كانون نويسندگان ايران بود كه او را كشت .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر