"عشق و سکس در حکومت دینی" عنوان گزارشی است دربارهی شرایط اجتماعی جوانان در ایران. در این گزارش، لیلی میگوید که آزادی و تجربهی جنسی برایش اهمیت زیادی دارد و محمد در ازدواج خواهان تفاهم است.
"عشق و سکس در حکومت دینی" عنوان گزارشی است دربارهی شرایط اجتماعی جوانان در ایران. در این گزارش، لیلی میگوید که آزادی و تجربهی جنسی برایش اهمیت زیادی دارد و محمد در ازدواج خواهان تفاهم است.
عکسی از کیان امانی از مجموعهی "بهترین سالهای زندگی ما"
رسانههای آلمان گاهی از پرداختن به مسائل سیاسی و اقتصادی دربارهی ایران فاصله میگیرند و به "زندگی عادی" در این کشور میپردازند. هفتهی گذشته، از جمله، هفتهنامهی وزین "دی تسایت" گزارش بلندبالایی در این باره منتشر ساخت که عنوان "عشق و سکس در حکومت دینی" را یدک میکشد. در این نوشته، دیدگاههای چهار دختر و پسر جوان ایرانی دربارهی این "دو مقولهی ممنوعه" مطرح شدهاند.
مصاحبه برای ازدواج
گزارشگر این مقاله، ابتدا بیتجربگی پسری ۳۰ ساله به نام رضا را که در مصاحبهای به او گفته است «هنوز یک بار هم یک دختر را نبوسیدهام» مطرح میکند و سپس مینویسد که رضا چند روز بعد، با قلم و کاغذ به سراغ خبرنگار میرود و "مثل مأمور گمرگ" او را سئوالپیچ میکند: «ارزشهایی که در زندگی داری، کدامند؟ با بچه موافقی؟ زندگی بهنظر تو یعنی چه...». رضا پس از اینکه پاسخهای خبرنگار را یادداشت میکند، به ارزیابی آنها میپردازد و پس از کمی مکث از او میپرسد: «آیا حاضری با من ازدواج کنی؟»
بلع کاپوت
با آنکه خبرنگار "دی تسایت" از پیآمدهای غیرمترقبهی این اولین گفتوگو دربارهی عشق و عاشقی یکه خورده، ولی موضوع را دنبال میکند و این بار در صحبت با فاطمه که ۳۲ سال دارد و مزدوج است، پی میبرد، با این که فاطمه در "خانوادهای روشن" بزرگ شده، ولی پدر و مادرش پیش از ازدواج با او در مورد "سکس و همخوابگی" حرف نزدهاند. فاطمه تازه پس از ازوداج و دیدن "دورهی خاص عروسی"، به چگونگی رابطهی بین زن و مرد پی میبرد و درمییابد که زن هم میتواند از سکس "لذت جنسی" ببرد: «تا آنوقت فکر میکردم این حق انحصاری مردهاست.»
از مجموعهی "بهترین سالهای زندگی ما". عکس از کیان امانی
فاطمه که در روستایی در جنوب ایران زندگی و در یک داروخانه کار میکند، برای گزارشگر توضیح داده: «جدیداً دختری گریان و نالان به سراغ من آمد و گفت، با این که از کاپوت استفاده کرده، حامله شده است. از او پرسیدم آیا کاپوت را درست بهکار برده است، جواب داد، بله، من پیش از همخوابگی آن را قورت دادم.»
"سکس سالم"
خبرنگار "دیتسایت" سپس از ایلیا که مردی سی سالهاست و با دوست دخترش "سکس سالم" داشته، مینویسد. سکس سالم یعنی «ماچ و بوسه و در کنار هم خوابیدن». این دو "مسئلهی باهمخوابیدن را برای پس از ازدواج" گذاشته بودند. برنامهای که دیگر نمیتوانند پیاده کنند. چون دوستش «نمیخواهد در کشوری که حکومت آخوندی ست، زندگی کند و فردا عازم کاناداست.» ایلیا نمیتواند او را همراهی کند: «مادرم به من احتیاج دارد. از آن گذشته شغلم را از دست میدهم».
آزادی جنسی
لیلی که دختر ۲۴ سالهای است، مایل نیست آزادیاش را از دست بدهد. او مردها را به دو دسته تقسیم میکند، یک دسته که فقط خواهان «سکس با دخترها هستند و دست آخر هم فقط با یک دختر دستنخورده ازدواج میکنند. علی، دوستم، جزو این دسته بود. پس از اینکه با هم خوابیدیم، دیگر تلفن نکرد. بعداً شنیدم که با یک دختر مومن ازدواج کرده است.» جواد، دوست دیگر لیلی، برعکس، خیلی مذهبی است و مایل نیست پیش از ازدواج رابطهی جنسی داشته باشد. این بار لیلی است که دیگر به او تلفن نزده است: «من تازه ۲۴ سال دارم و مایل نیستم ازدواج کنم. چون آزادی و تجربهی جنسی برایم خیلی مهم است.»
عشق و فاحشگی
سرنوشت هانا که ۲۶ سال دارد و مدتی در آلمان زندگی میکرده، جنبهی دیگر داشتن رابطهی آزاد جنسی را نشان میدهد. او در حال حاضر با دخترش در تهران زندگی میکند و تا بهحال با "هیچ مردی آشنا نشده است":
از مجموعهی "بهترین سالهای زندگی ما". عکس از کیان امانی
«خیلی از مردها خیال میکنند، با من فقط میتوانند به رختخواب بروند. همین...»
محمد که ۳۰ سال دارد، از جرگهی این مردان نیست. او به گزارشگر "دی تسایت" میگوید: «اولین زنم یک فاحشهی تاجیک بود که من او را مثل یک بت میپرستیدم. چون میخواستم با او بخوابم، صیغهاش کردم.» محمد حالا در صدد است "درست و حسابی" ازدواج کند، ولی معتقد است که در عشق شانسی ندارد. او میگوید: «خیلی از دخترهای ایرانی از اینکه بکارتشان را از دست بدهند، وحشت دارند. آنها خیال میکنند که حتا اگر تو را ببوسند، بکارتشان صدمه میبیند. برای من مهم نیست که همسر آیندهام باکره باشد یا نه. مسئلهی اصلی این است که با هم تفاهم داشته باشیم.»
آینده با مادر
آزاده ۲۱ سال دارد و دانشجو است. او پیش از هر چیز مشکلات زندگیاش را با گزارشگر "دی تسایت" در میان میگذارد، از جمله اینکه مادرش مایل است او هرچه زودتر ازدواج کند. آزاده که با مادرش در یک اتاق کوچک زندگی میکند، تا بهحال بهجز با استادان دانشگاه خود، با هیچ مرد غریبهی دیگری حرف نزده است، حتی با حسن، مردی که مادرش برای او در نظر گرفته: «حسن مهندس است، به شدت مذهبی و کمی مسنتر از من. من فقط او را یک بار دیدهام.» این که در آینده چه پیش بیاید، برای آزاده چندان اهمیت ندارد. «مهم فقط این است که مادرم با ما زندگی کند.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر