طی سالهای اخیر ژاک رانسیر به یکی از بحثانگیزترین فیلسوفان فرانسه بدل شده است، از کتابهای زیادی که درباره او نوشتهاند تا مقالات و شرحهای گوناگون بر نظرات او در مجلات. رانسیر که کارهایش در دهه ٧٠ و ٨٠ میلادی اغلب حاشیهای بود اکنون یکی از تأثیرگذارترین متفکران زنده بر هنرمندان و فعالان و نظریهپردازان است.
طی سالهای اخیر ژاک رانسیر به یکی از بحثانگیزترین فیلسوفان فرانسه بدل شده است، از کتابهای زیادی که درباره او نوشتهاند تا مقالات و شرحهای گوناگون بر نظرات او در مجلات. رانسیر که کارهایش در دهه ٧٠ و ٨٠ میلادی اغلب حاشیهای بود اکنون یکی از تأثیرگذارترین متفکران زنده بر هنرمندان و فعالان و نظریهپردازان است. نوشتههای سیاسی او به جهت پیشفرضگرفتن اصل برابری بسیار مشهورند ولی در دهه گذشته کار فکری او بیشتر متمرکز بر زیباشناسی بوده است. اوج این تلاش را میتوان در کتاب آخرش با عنوان «استسیس: صحنههایی از رژیم زیباشناسی هنر» دید که در آن بحث درباره نظریه زیباشناختی خود را بسط میدهد. رژیم زیباشناختی مفهومی جدلی است که رانسیر در تقابل با مقولههایی به کار میبرد که بسیاری از روایتهای هنری تاریخ را شکل میدهد. در مصاحبه حاضر رانسیر درباره سیاست هنر، معنای دموکراسی و وضع هنر در دوره کنونی صحبت میکند: آیا هنر معاصر پتانسیل ایجاد گسست در جامعه و «توزیع مجدد محسوسات» را دارد.
در کتاب استسیس هر فصل با شرحی تاریخی بر یک اثر یا رویداد هنری آغاز میشود که درک ما را از آنچه معمولا هنر میدانیم فراتر میبرد. آیا قصدتان از نوشتن این کتاب ارائه مصادیق تجربی برای نظریه رژیم زیباشناختی هنر بود؟
زیرعنوان کتاب استسیس «صحنههایی از رژیم زیباشناختی هنر» است ولی واژه «صحنه» در اینجا کارکرد بصری ندارد. برعکس اصرار من بر این است که تمایز میان نظریه و مصادیق بصری آن را از بین ببرم. مفهوم مبهمکردن مرزها بنیان طرح من از رژیم زیباشناختی هنر است، این طرح بهصورت جدلی در تقابل با خودآیینی هنر یا نظریهای است که منحصربهفردبودن هر مدیومی را در نظر دارد.* به همین جهت، مصادیقی انتخاب کردم که در آنها رژیم زیباشناختی هنر جا میافتد و مرز میان هنر و غیرهنر یا هنر والا و هنر مبتذل را مبهم میکند. از آن گذشته، من منتقد نفس تقابل میان هنر و گفتارهای راجع به هنرم. هنر فینفسه وجود ندارد بلکه محصول سلسلهروابط پیچیدهای است میان چیزهایی که اجازه بیان، درک و فهم مییابند. رویدادها و آثار هنری تنها درون چارچوب گفتاری وجود دارند و تنها درون این چارچوب بهعنوان هنر، یا یک انقلاب هنری، درک میشوند.
واژه «صحنه» تقابل میان روایت یک واقعه و تبیین آن را موقتا کنار میگذارد. هدف من زیرسؤالبردن مرز میان یک واقعه و منظری است که «از بالا» آن واقعه را روایت میکند. در ضمن باید توجه کرد یک «صحنه» وجه عام فهمپذیری است. در کتاب استسیس من واژه «صحنه» را به کار بردم تا از نقاط عطف هنری بحث کنم، ولی این رهیافت برای درک نقاط عطف مثلا رهایی فکری کارگران نیز مناسب است. این روش که از ژان ژاکوتو، فیلسوف رهایی، به عاریت گرفتم از این قرار است: کل را میتوان در یک جزء بسیار کوچک دید. برای وارسی جزئی یک چیز نیازی نیست از پیش یک موضع مسلط کلی داشته باشیم.
هنر نه همیشه بلکه گهگاه مجموعه ادراکی ما را از نو سامان میدهد و آنچه را دیدنی، درککردنی و فهمیدنی است از غیر آن جدا میکند. این سیاست هنر است. همیشه میکوشم ایدههای جریان اصلی را در اینباره زیرسؤال ببرم، بهخصوص این پیشفرض که کار هنرمندان میتواند تأثیرات مشخص با مقاصد ازپیشتعیینشده داشته باشد.
در استسیس به توصیف برخی آثار هنری از ١٧۶۴ تا ١٩۴١ میپردازید. آیا میشد مثالهای متأخرتری هم زد؟ هال فاستر در نقد تندوتیزی که در «لاندن ریویو آو بوکز» نوشته مدعی است هنر معاصر توانایی تأثیر خود را از دست داده، توانایی آنچه شما «توزیع محسوسات» مینامید.
معمولا از من درباره این نقد میپرسند، ولی راستش را بخواهید هنوز شانس خواندن آن را نیافتهام. مطمئنا روزی میخوانمش. هال فاستر نماینده سنت مدرنیستی در هنر است و بنابراین تعجبی ندارد تعبیر مرا درباره مدرنیته کذایی نپسندد. برخی گمان میکنند رژیم زیباشناختی هنر نوعی شعار سیاسی است، که البته چنین نیست. اغراق است بگوییم «رانسیر میخواهد هنر سیاسی باشد» ولی افراد اغلب همین فکر را میکنند.
هنر توزیع محسوسات است. هنر نه همیشه بلکه گهگاه مجموعه ادراکی ما را از نو سامان میدهد و آنچه را دیدنی، درککردنی و فهمیدنی است از غیر آن جدا میکند. این سیاست هنر است. همیشه میکوشم ایدههای جریان اصلی را در اینباره زیرسؤال ببرم، بهخصوص این پیشفرض که کار هنرمندان میتواند تأثیرات مشخص با مقاصد ازپیشتعیینشده داشته باشد. اگر برخی کارهای هنری حوزه محسوسات را تحتتأثیر قرار میدهند صرفا نتیجه قصد پیشین هنرمند نیست.
ما به نمایشگاهها میرویم تا رویدادهای هنری و نوعی کثرت فرمها را ببینیم؛ رویدادهایی که میتوانند از اساس با مواجهات زندگی روزمره فرق داشته باشند. قبول دارم که اکثر قریببهاتفاق آثار هنری نمیتوانند تأثیری بر ادراک ما داشته باشند.من میخواهم بفهمم هنر چگونه عمل میکند. در مورد سیاست هنر چیزی که بیش از همه مرا جذب میکند این است که هر چیزی ممکن است. علاقهای ندارم بگویم امروزه هنر باید شبیه چه باشد، بلکه علاقهمندم بفهمم امروزه واقعا هنر شامل چیست. رهیافت من نه تجویزی بلکه توصیفی است. البته برای کار برخی از هنرمندان ارزش بیشتری قائلم، ولی ترجیح شخصی من نباید راهنمای عمل هنرمندان یا کیوریتورها باشد.
بیشتر دوست دارید چه نوع هنری ببینید؟
هنر محیط اجتماعی و فرهنگی (milieu) ادراک رویدادها، فضا و زمامندی است. من میخواهم بفهمم هنر چگونه عمل میکند. در مورد سیاست هنر چیزی که بیش از همه مرا جذب میکند این است که هر چیزی ممکن است. علاقهای ندارم بگویم امروزه هنر باید شبیه چه باشد، بلکه علاقهمندم بفهمم امروزه واقعا هنر شامل چیست. رهیافت من نه تجویزی بلکه توصیفی است. البته برای کار برخی از هنرمندان ارزش بیشتری قائلم، ولی ترجیح شخصی من نباید راهنمای عمل هنرمندان یا کیوریتورها باشد. مثلا، چندان طرفدار هنری نیستم که خود را به آبوآتش میزند تا تحریکآمیز باشد و مرتب همه حواس ما را بسیج میکند. در ضمن هنر باید به ما امکان دهد که غرق تفکر شویم، از خود فاصله بگیریم و لحظهای مکث و استراحت کنیم.
در هنر امروز چهچیزی تحریکآمیز است؟
مسلما حمله به مذهب یا سنت نیست. امروزه تحریکآمیزترین هنر آن هنری است که مدرنیتهای را زیر سؤال ببرد که در آن بهسر میبریم؛ نولیبرالیسم یا هر الگویی از سرمایهداری که اکنون تجربه میکنیم. حال که بحث کارهای تحریکآمیز به میان آمد، مثالی بزنم. وقتی پل مککارتی در سال ٢٠١۴ از مجسمه خود با عنوان «درخت» در وسط میدان اعیاننشین واندوم پاریس رونمایی کرد، رسوایی بزرگی به راه انداخت. به بعضیها برخورد و آن را منافی اخلاقیات تعبیر کردند. نهایتا مجسمه تخریب و نابود شد. چیزی که برای من بیش از همه جالب بود، قراردادن این قبیل آثار هنری عمومی درست وسط چنین محل اعیاننشینی بود. مجللترین هتلهای پاریس در میدان واندوماند. مجموعهداران هنری از جمله کسانیاند که مرتب به این هتلها میآیند. به احتمال زیاد بعضی از آنها قبلا یکی از آثار مککارتی را خریدهاند. این خبرههای هنر که بیش از همه در معرض مجسمه مککارتیاند احتمالا حتی آن را تحریکآمیز هم به حساب نیاوردهاند، حال آنکه افرادی که خیلی بهشان برخورده، شانس دیدن مجسمه را هم نیافتهاند – حتی نمیخواهند آن را ببینند – و یقینا علاقهای به بحث درباره با یا بیارزشبودن هنری آن ندارند. این موقعیتی بهواقع عجیبوغریب است.امروزه تحریکآمیزترین هنر آن هنری است که مدرنیتهای را زیر سؤال ببرد که در آن بهسر میبریم؛ نولیبرالیسم یا هر الگویی از سرمایهداری که اکنون تجربه میکنیم.
آیا سوءفهم عموم مردم نسبت به هنر معاصر علامت یک بحران عمیقتر در نظامهای آموزشی ما نیست؟ در این خصوص چه تغییری لازم است؟
در اینباره هم جواب حاضرآمادهای ندارم. مسلما دوست دارم دانشگاهها جسورتر باشند و این حق را برای خود قائل باشند که خودشان تصمیم بگیرند که میخواهند بر چهچیزی تمرکز کنند. نظام تحصیلی بولونیا [که از ١٩٩٩ در ٢٩ کشور اروپایی به اجرا گذاشته شد] به معیار واحدی برای دورهها و رتبهبندیها و نمرهها در اروپا بدل شده. ولی اگر تدریس معنایی داشته باشد این است که افراد خاصی هستند که میتوانند چیزهای خاصی را تدریس کنند؛ جاهای خاصی هست که پتانسیل دارد که فکرکردن به چیزهای خاصی را بپروراند. من مدافع سرسخت آزادی عمل دانشگاهها هستم. البته نه به معنای نولیبرال آن که دانشکدهها را به این سمت میراند که خودشان بودجه خود را دربیاورند، بلکه آزادی عمل برای اینکه تصمیم بگیرند حوزه مطالعاتی مورد علاقهشان چه باشد و چه دانشی را با دانشجویان در میان بگذارند – صرفنظر از نظام ارزیابی تحصیلی در پاریس، کراکف یا فلورانس. امروزه دانشگاهها دلوجرئت ندارند. اعتراضهای جستهوگریختهای در آلمان، فرانسه و دیگر کشورها به نظام تحصیلی بولونیا صورت گرفت، ولی درکل دانشگاههای اروپا به قدرتهای حکومتی و بازار چسبیده و تسلیم آن شدهاند.
آیا جایی هست که در آن پتانسیلی برای کندن از ساختارهای صلب قدرت ببینید؟
شکی نیست که اینترنت میتواند در خدمت سیاستهای متعارض باشد و تأثیرات متناقضی تولید کند. مثلا، میتوان همه شکلهای سنتی تفکر و سازمانهای سلسلهمراتبی از بالا به پایین را یافت. ولی در ضمن اینترنت برای خلق شکلهای بدیعی از بحث، رویارویی و بسیج جمعی مردم اهمیت دارد و روشهای سنتی احزاب موجود در سیاست را زیر سؤال میبرد. البته تا آنجا پیش نمیروم که بگویم اینترنت دستاورد دموکراسی است ولی ابزارهای زیادی به ما میدهد که میتواند برای پیشبرد دموکراسی مفید باشد.
درحالحاضر منظور از دموکراسی چیست؟
باید همواره به هسته اصلی فهم دموکراسی برگردیم: قدرت مردم. «مردم» را نباید طبقات پایین یا یک گروه قومی (ethnos) در نظر گرفت، یعنی اجتماعی در پیوند با خاک یا خون، بلکه جمعی از افرادند که سیاستمداران حرفهای یا مدیران دولتی نیستند. پیشفرض برابری، توانایی همگان به حکومتداری است. البته بینهایت دشوار است که چنین چیزی را در عمل پیاده کرد. همچنان معتقدم باید بکوشیم الگوی حکومت نخبگان را کنار بگذاریم و فاصله میان حکومتکنندگان و حکومتشوندگان را از میان برداریم. اگر دموکراسیهای نمایندگی بیرونق کنونیمان را از این که هست جلوتر نبریم شاهد ائتلاف عمیقتر طبقه حاکم با نخبگان مالی خواهیم بود. من هواخواه طرح دموکراسی مستقیمم و باور دارم ابتکارات فناورانه بیش از پیش آن را امکانپذیر کرده است.
افزایش مشارکت شهروندان در سیاست، تغییر اساسی در دموکراسی نمایندگی و گردهماییهای عمومی چیزی است که هماکنون محتاج آنیم. متأسفانه بحثهایی که رسانههای تودهای ترتیب میدهند در راستای نظر و منظر قدرتمندان است. چنین ارگانهایی ابزار اطلاعات آزاد نیستند و جایی برای بحثهای ما نمیگذارند.
رسانههای سنتی بهکنار، آیا این قبیل بحثها در هنر اتفاق میافتد؟
بهترین کارهای هنری؛ کارهایی که پتانسیل شکلدهی مجدد به وجه ادراک ما دارند، سر از کلکسیونهای شخصی ثروتمندان درمیآورند. بعضی از بهترین نمونههای هنری که در سالهای اخیر دیدهام و تفسیری بر جامعه کنونیاند متعلق به کلکسیون شخصی فرانسوا پینو [تاجر و کلکسیونر مشهور فرانسوی] است. این آثار آموزندهاند و مخاطب را به ایدههای نو رهنمون میشوند ولی معمولا در دسترس همگان نیستند.
آیا دولت باید برای ترویج هنر معاصر بیشتر سرمایهگذاری کند؟
مطمئن نیستم. حکومت فرانسه تاحدودی دستودلبازانه از هنر حمایت میکند. مؤسسههای مختلفی برای این کار هست. سؤال این است که آیا این مؤسسات به هنرمندان اجازه خلاقیت و ابتکار میدهند. بینهایت شک دارم چنین باشد. مؤسسات هنرمندان را وامیدارند که در شرایط مشخص با زمان معین چیزی تولید کنند. بسیاری از هنرمندان زیر چنین فشاری خود را تکرار میکنند. حکومت باید فرصتهای بیشتری برایشان فراهم کند تا خلاق و مبتکر باشند ولی مؤسسات هنری لزوما بهترین ابزار برای چنین کاری نیستند. همانطور که در مورد مجسمه پل مککارتی در پاریس دیدیم، حکومتها و میلیاردرها یک هنر واحد را سفارش میدهند. این هنر بازتاب سلیقه نخبگان است، ولی درعینحال فقدان تخیلشان را عیان میکند. ولی در چنین هنری بیش از آنکه سلیقه مطرح باشد، مسئله بر سر کردن کاری یکنواخت و تکراری است.
* Medium specificity: بحثی است در زیباشناختی و نقد هنری که در پیوند تنگاتنگ با مدرنیسم هنری است ولی به پیش از آن برمیگردد. کلمنت گرینبرگ، منتقد هنری مشهور، این اصطلاح را متداول کرد. طبق این نظر، «حوزه قابلیت دقیق و منحصربهفرد» یک فرم هنری در تناظر است با توانایی هنرمند به بهکارگیری ویژگیهایی که ماهیت یک مدیوم خاص هنری را تعیین میکنند. به زبان ساده، طرفداران این نظریه معتقدند هر مدیوم هنریای ویژگیهای خاصی دارد که حوزه عمل و تأثیر آن را تعریف و تحدید میکند.
منبع: ورسو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر