نامزد او, فلیس باوئر (Felice Bauer) آمده است که از او توضیح بخواهد. او خواهر خود ارنا(Erna) و دوستش گرته بلوخ (Grete Bloch) را در کنار خود دارد، و همچنین نامه هایی که کافکا پنهان از او به گرته فرستاده بود، نامه هایی که در آنها کافکا در نوشتاری با معنای دو پهلو، اما به اندازه کافی مشخص، به ازدواج خود و فلیس هیچ شانسی نداده بود.
اینکه نامزد او به قابلیتهای خود به عنوان همسر شک دارد، برای فلیس چیز جدیدی نیست. تردیدهای کافکا را فلیس از بین نوشته های او در بیش از ۳۵۰ نامه، تلگراف و کارتهایی که روزانه، گاهی حتی چندین بار در روز در پاییز سال ۱۹۱۲برایش می فرستاد، می شناسد. اما آنچه او اینک باید در این نامه ها در باره خود بخواند، برایش غیر قابل بخشایش است.
روز ۱۲ ژوئن سال ۱۹۱۴ است. کافکا از خود در برابر سرزنشهای زنان دفاعی نمی کند. او حتی بیشتر ترجیح می دهد خود، خودش را محاکمه کند. بعدها، در ماه اکتبر، در آخرین نامه خود به گرته بلوخ می نویسد:" هر چند در هتل برلین، شما در جایگاه قاضی رو به روی من نشسته بودید-و چه موقعیت نفرت انگیزی برای شما، برای من ،برای همه بود- اما این تنها ظاهر قضیه بود، حقیقت اما این است که من در جایگاه شما نشسته بودم، جایگاهی که تا به امروز ترکش نکرده ام."
نامزدی با فلیس، که تازه شش هفته قبل از آن رسما اعلام شده بود، منحل می شود. اما آنچه آن "محکمه" (آنطور که او ملاقات آنروز در برلین را در دفتر خاطرات خود می نامد) در درون او به حرکت می آورد و تکان می دهد، کوتاه مدتی بعد خود را نشان می دهد-به شکل رمانی ادبی با ارزشی در سطح جهانی.
آگوست ۱۹۱۴: در این ماه تنها جنگی بزرگ آغاز نمی شود، بلکه بخشهای اول یکی از معروفترین رمانهای عصر به روی کاغذ می آید، اولین جمله های رمان "محاکمه": " احتمالا به ژوزف ک. بهتان زده بودند، چون بی آنکه خطایی ازش سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد." (بر گرفته از ترجمه صادق هدایت-شبنم) احتیاج به تخیلی قوی نیست برای اینکه بتوان پژواک موقعیت ملاقات در هتل برلین را از بین این جملات شنید.
تا این زمان بیش از چند نوشته کوتاه از کافکا منتشر نشده بود. هیچکس نمی توانست در سال ۱۹۱۴ حدس بزند که این کارمند کناره گیری که در شرکت بیمه تصادفات استخدام شده است، یکی از مشهورترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیستم میلادی خواهد شد- شهرتی که حتی از کسانی مانند برتولت برشت یا توماس من سبقت خواهد گرفت.
کافکا امروز یکی از آن دسته نامهایی است که دیگر به اسم کوچک احتیاجی ندارد، مانند شکسپیر، گوته، شیلر، بالزاک یا داستایوفسکی. در روز سوم ژوئن سال ۱۸۸۳ کافکا در پراگ به دنیا آمد. به این مناسبت، بسیاری از آثار او دوباره چاپ شدند، همینطور مجموعه های عکس و بیوگرافیهای مختلف- که زندگی کوتاه و کم ماجرای او را به طور وحشتناکی دقیق توصیف می کنند. درباره زندگی خصوصی کافکا هیچ زمانی به اندازه امروز مطلب موجود نبوده است، به خصوص بیوگرافی کافکا نوشته راینر اشتاخ (Reiner Stach) که در دوجلد به چاپ رسیده و جلد سوم آن در راه است.
صحنه جدایی کافکا و فلیس در هتل برلین را البته هیچ یک از نویسندگان بیوگرافی کافکا از دست نداده اند، صحنه ای که در مدت زمان کوتاهی قبل از آغاز جنگ جهانی اول و نقطه عطف دراماتیک تاریخ جهان شکل گرفت و برای کافکا یکی از "پربارترین فازهای آفرینندگی نوشتاری زندگی او" را آغاز کرد، آنطور که اشتاخ در کتابش آنرا وصف می کند. زمانی که اشتاخ، این متخصص کافکا-شناسی در سال ۲۰۰۲ اولین جلد بیوگرافی کافکا را به چاپ رساند، که با تشریح صحنه هتل برلین و آغاز رمان محاکمه و جنگ جهانی دوم، مدت زمان بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۵ را در بر می گیرد( با عنوان: سالهای تصمیم گیری -با ترجمه خودم از عنوان این کتاب-شبنم) ، تشویقهای بسیاری را از منتقدین دریافت کرد، به خصوص که او بر خلاف کسانی مانند آندره آلت (Andre Alt) که بیوگرافی کافکا را به شیوه ای آکادمیک نوشته اند، این هنر را نشان داده است که زندگی نامه کافکا را از سوئی به شکل یک رمان تحریر کند و از سوئی دیگر این آرامش را به خواننده بدهد که نوشته های او مستند و معتبر است.
در جلد دوم بیوگرافی کافکا (با عنوان:سالهای شناخت-باز هم ترجمه خودم از عنوان این کتاب-شبنم) اشتاخ داستان زندگی کافکا را از سال ۱۹۱۶ دنبال می کند، زمانی که کافکا سعی می کند دوباره به فلیس نزدیک شود. آنها در سفری به مارین باد( Marienbad) یکدیگر را می بینند، دوباره نامزد می شوند، و باز در مدت زمان کوتاهی بعد از آن از هم جدا می شوند. اشتاخ همینطور از یکی از روابط کافکا که تا به امروز کمتر مورد توجه قرار گرفته، می نویسد که باز به نامزدی (و جدایی) می انجامد، رابطه با يولی وُرسِک (Julie Wohryzek) در سالهای ۱۹۱۹-۱۹۲۰ ، و همینطور از عشق نا موفق و غمگین کافکا به زن خبرنگاری به نام میلنا یزنسکا (Milena Jesenska).
بعد از آن، سال ۱۹۲۲ ، سال آغاز تحریر رمان "قصر" , و ۱۹۲۳ رفتن به برلین و آغاز زندگی کافکا با آخرین عشق زندگی خود، دورا دیامانت (Dora Diamant) است. دورا با کافکا همراه بود، تا آن زمانی هم که او در سن چهل سالگی در استراحتگاهی در شهر وین با رنج فراوانی در اثر بیماری سل از دنیا رفت، دورانی که اشتاخ در کتاب خود با شرحی گیرا وصفش می کند.
ماکس برود (Max Brod) نویسنده و نزدیکترین دوست و مشوق کافکا در پراگ ،کسی بود که با زحمت تعداد معدودی از آثار کافکا را در زمان حیات او منتشر کرد. با وجود اینکه کافکا با جدیت از او خواسته بود که بعد از مرگش، همه آثار چاپ نشده او را از بین ببرد، ماکس نه تنها لحظه ای برای چاپ نوشته های کافکا بعد از مرگش درنگ نکرد و با چاپ رمان محاکمه در سال ۱۹۲۵ اینکار را آغاز کرد، بلکه حتی با زیرکی از وصیتنامه کافکا که در آن خواسته خود را ذکر کرده بود، برای جمع آوری دست نوشته های او استفاده کرد تا آنها را به چاپ برساند. موفقیت او در جمع آوری نوشته های کافکا در آن زمان، یکی از معجزات تاریخ ادبیات است.
یکی از شایعات در مورد کافکا که ماکس نیز آنرا پراکنده کرد، شایعه بچه دار شدن گرته از کافکا بود، داستانی که در بیوگرافی کافکا نوشته کسانی مثل لوئیز بگلی (Louis Begley) به چشم میخورد، اما در هیچ تحقیقی از آن سند معتبری در دست نیست. این شایعه بر اساس نوشته ای از گرته به وجود آمد که در آن ذکر کرده بود پدر فرزندش در سال ۱۹۲۴ از دنیا رفته است و او میل ندارد از او نامی ببرد. البته نامه های کافکا به گرته هم برای اینگونه شایعات راه را هموار می کنند، نامه هایی که سخت عاشقانه و اروتیک بودند. گرته-همانند دوست خود فلیس-زنی زیبا، مستقل و شاغل بود، و به جاذبه اروتیک خود آگاهی داشت، چیزی که ظاهرا کافکا را هم مجذوب و هم گیج می کرد. از سویی گرته، که در آغاز نقش میانجی گر بین کافکا و فلیس را بازی می کرد، نتوانست از میدان جاذبه قدرت زبان و بازی نوشتاری اروتیک کافکا در امان بماند. اشتاخ در بیوگرافی خود از آنها به تفسیر و دقت می نویسد. او قسمتهایی از نامه های کافکا به گرته را که حال و هوای خواستگاری دارند دیکته می کند، مانند آنجایی که کافکا اعتراف می کند که "برای نزدیک شدن به شما هم کشیده و هم رانده می شوم." و حتی نامزدی و نقشه ازدواج با فلیس هم نتوانست چیزی را در رابطه آنها تغییر دهد. قابل باور نیست که کافکا کاملا جدی به گرته و فلیس پیشنهاد کرد که بعد از ازدواج خود و فلیس، مدتی سه نفری در آپارتمانی در پراگ با هم زندگی کنند. جای تعجب ندارد که این رابطه بالاخره برای گرته پیچیده و مشکل می شود و نامه های کافکا را به دوست خود فلیس که دیگر نامزد کافکا بود ، می دهد (همانگونه که قبل از آن هم بعضی از نامه های فلیس خطاب به خود را در اختیار کافکا گذاشته بود). نتیجه اینکار نیز ملاقات معروف در هتل برلین شد.
در آخرین نامه کافکا به گرته، او با کلماتی جدی با "قاضی" خود صحبت می کند-اما این تمام حقیقت نبود. کافکا در دفتر خاطرات خود که نامه را به طور خلاصه باز نویسی می کند، اعتراف می کند که لحن سر سختانه او تنها به این خاطر بوده که می ترسیده کوتاه بیاید. در اصل این کاری بوده که دلش می خواسته انجام دهد، او حتی می نویسد:"غیر از این چیزی نمی خواستم باشم ". او هنوز امید داشت که رابطه اش با گرته ادامه پیدا کند، امیدی که به واقعیت تبدیل نشد.
همینطور رابطه دوباره او با فلیس در تابستان ۱۹۱۶و دیدارشان در مارین باد که احتمالا اولین رابطه جنسی را با یکدیگر در آنجا داشته اند و دوباره با هم نامزد شدند نیز برای کافکا تنها شکها و تردیدهای جدید به همراه داشت. " در رو به روی در، از هر دو سو قفل شده"، فکری است که در اطاق هتل در مورد "سختی زندگی مشترک" در سر او می گردد و در دفتر خاطرات خود می نویسد:"اجباری از سر بیگانگی، همدردی، شهوت، بزدلی، و شاید تنها به اندازه جوی باریکی قابل اینکه نام عشق به خود بگیرد".
ماکس نه از فلیس و نه از گرته نامه های کافکا را درخواست نکرد. شاید حتی او هم که بیشترین شناخت را در مورد زندگی و آثار کافکا داشت، نتوانسته بود سطح وسیع این نامه نگاریها را حدس بزند، البته نامه های این زنان به کافکا امروز دیگر در دسترس نیستند. فلیس نامه های کافکا را محفوظ نگه داشت تا سالهای آخر عمرخود در آمریکا، که با مشکلات جدی مالی مواجه شد و آنها را به غیر از تعداد معدودی که نابود کرد، به قیمت ۸۰۰۰ دلار به انتشارات شاکن(Schocken) در نیویورک فروخت. این انتشارات، اصل نامه های کافکا را در سال ۱۹۸۷ به قیمت بیش از نیم میلیون دلار به حراج گذاشت (ترجمه این نامه ها به فارسی در کتاب دو جلدی نامه های کافکا به فلیس باوئر چاپ شده است-شبنم).
کافکایی که زمانی در هاله ای از رمز و راز پیچیده شده بود و هیچ اطلاع قابل اعتمادی از زندگی او در دسترس نبود، امروزه تبدیل به یک فیگور عمومی که به تمام تار و پود زندگیش روشنایی بخشیده شده، تبدیل گشته است. بیوگرافیهای با ویرایش جدید، به بسیاری از جزئیات زندگی او می پردازند، و همینطور مجموعه عکسهایی که از او چاپ شده اند نیز در این راه کمک بیشتری می کنند. اگر از کافکا تا چندی پیش تنها چند عکس معدود موجود بود، امروزه عکسهایی به چاپ رسیده اند که وجودشان را قسمتی به شانس و تصادف، و قسمتی به نیروی کنجکاوی و زحمت جمع آوری طرفداران او مدیون هستیم، به خصوص مجموعه عکسهای جدید هلموت بیندر (Helmut Binder)، که به مناسبت صد و بیست و پنجمین سال تولد او با عنوان:"دنیای کافکا"چاپ شده است، مسیر زندگی کافکا را در قالب عکس به نمایش گذاشته است؛ حدود ۱۲۰۰ عکس از دوران کودکی، خانواده او، دوستان و همینطور معشوقه هایش در این مجموعه ثبت شده اند.
هیچ کدام از اینها امروز در دسترس نبود اگر ماکس برود در مارس سال ۱۹۳۹ با چمدانی از آثار، دست نوشته ها و عکسهای او راهی فلسطین نمی شد-درست یک روز بعد از سفر او، گشتاپو زنگ در خانه اش را به صدا در آورد. در ساحل استانبول، در کنار کشتی نجات دهنده او که در بندر لنگر انداخته بود، یک "کشتی نازی" (آنطور که ماکس می نویسد) به طور تهدید کننده ای قرار داشت. او باید با چمدانش، با آن محتوی با ارزشش از گمرک ترکیه عبور می کرد، عملی که بدون مشکل خاصی صورت گرفت.
برای بسیاری دیگر از اطرافیان کافکا که نتوانستند از تیررس نیروهای نازی فرار کنند، نجاتی وجود نداشت: خواهران او در اردوگاههای نازیها کشته شدند؛ گابریل (Gabriele) و والری (Valerie) در شلمنو، اتلا (Ottla) در آشویتس، همینطور گرته و يولی وُرسِک نیز در آشویتس به قتل رسیدند. میلنا یزنسکا در اردوگاه راونزبروک کشته شد. فلیس و دورا توانستند خود را نجات دهند: فلیس به آمریکا رفت و دورا به لندن.
کافکا خود اینها را تجربه نکرد، و با شهرت جهانی و ارزشی که بعد از مرگ پیدا کرد، احتمالا در دوران زندگی خود نمی توانست چیزی آغاز کند.
خلاصه ای از مقاله فولکر هاگه (Volker Hage) با عنوان: "بیگانگی، همدردی، شهوت" , چاپ در مجله اشپیگل، شماره ۲۷، ۲۰۰۸ (Spiegel,Nr.27, 2008)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر