اول: یوسف اباذری از بلوچستان آغاز میکند. از محذوفان و فراموششدهگان، از آنهایی که دیده نمیشوند و صدایشان شنیده نمیشود. اباذری از جای درستی آغاز میکند اما مشکل اصلی اینجاست که به حاشیه کشاندن و به سکوت واداشتن ستمدیدهگان در سخنرانی اباذری هم تداوم مییابد. یک بار دیگر به توصیهی اباذری فیلم «ماهیها در سکوت میمیرند» را نگاه کنید! چقدر حرفهای اباذری به این مردم بی ربط است. مردم بلوچستان باید چه موسیقیای بشنوند؟ بتهوون؟ شوئنبرگ؟ موتزارت؟ مسئله این است که حتا مرتضا پاشایی هم در دسترس این مردم نیست. چنین است که دوگانهسازی آقای دکتر، دوگانهی آنتاگونیستی میان بتهوونگوشکنها و پاشاییگوشکنها تا مرفق طبقاتی است. وقتی اباذری خطاب به دانشجویی که از او سوال میپرسد میگوید: «بچههای کوچکتر از شما به شوئنبرگ گوش میدهند، به موتزارت گوش میدهند، به بتهوون گوش میدهند» دارد در مورد کدام بچهها صحبت میکند؟ بچههایی که به گفتهی اباذری موتزارت گوش میدهند کجا متولد شدهاند؟ کجا بزرگ میشوند؟ کودکان دروازه غار و پاسگاه نعمتآباد، کودکان پاکدشت و قیامدشت، کودکان جوادیه و راهآهن، کودکان شهرستانهای دور و روستاهای پرت چگونه میتوانند موسیقی بتهوون گوش بدهند؟ البته موسیقی بتهوون در دسترس همهگان است. همه میتوانند از نوارفروشیها نوارها و سیدیهای موسیقی بتهوون و موتزارت را بخرند یا به سادگی آن را دانلود کنند، اما لابد دکترِ جامعهشناس ما باید بداند گوش کردن به موسیقی بتهوون، عادت به گوش کردن موسیقی بتهوون، مقدماتی دارد که تنها در آموزش خلاصه نمیشود. چنین است که هرچند اباذری تلاش میکند در ابتدای سخنانش فقر و فلاکت فرودستان را دستمایهی برملا کردن نکبت وضعیتِ موجود کند اما با دوگانهسازی میان بتهوونگوشکنها و پاشاییگوشکنها در نهایت به نفع آنانی موضع میگیرد که نه تنها میتوانند بلکه در موقعیتی قرار دارند که بتوانند موسیقی بتهوون گوش بدهند، همان بچه کولهایی که پاتوقشان نوارفروشی بتهوون و تالار رودکی است، همان بچههای بابا پولداری که از قضا این روزها در کارگاههای داستاننویسی و شعر و نقاشی و سینما در یک دقیقه و فلسفه در چند ثانیه سریدوزی میشوند و از کودکی پیانویی اعلا گوشهی اتاق پهناور پذیرایی دارند و معلم سرخانهی موسیقیشان را به خاطر رنگ کراواتش عوض میکنند. بتهوون گوش کردن در ایران تا مرفق طبقاتی است و یک دکترِ جامعهشناس باید این را بداند.
دوم: حرفهای اباذری در مورد همدستی دولت و ملت درست است. او به درستی اشاره میکند به دانشجویانی که در مراسم ۱۶ آذر فریاد میزدند: «هزار روزه گذشته/ موسوی برنگشته» و وقتی روحانی گفت «من به وعدههایم وفادارم» خفه شدند، انگار که آمده بودند همین را بشنوند، همین وعدهها را. آنها بخشی از بازی دولتِ جدید با کارت رفع حصرند. نه حتا فریبخوردهگان آن، بلکه دقیقن بخشی از آن. اعلام هشدار او به اتحاد «لاتها و سوسولها» با حاکم درست است و تنها یک مشکل کوچک باقی میماند. این همدستی ملت و دولت از امروز و از تشییع جنازهی مرتضا پاشایی آغاز نشده است. وقتی جناب دکتر در کمپین انتخاباتی حسن روحانی حضور داشت، درست در روز جشن «آشتی ملی» که جناب دکتر همراه آن بود باید این همدستی را پیشبینی میکرد. همدستی ملت و دولت، پناه آوردن آنان به آغوش همدیگر، تلاش برای یکدست کردن جامعه و بیرون گذاشتن عناصر مخل وضع موجود در روزهایی آغاز شد که دکترِ عزیزِ ما هم برای آن سوت و کف میکشید. این مردم، مردمی که اباذری را خشمگین کردهاند همان مردمی هستند که سوژهگی سیاسی خودشان را در مراسم باشکوهی که اباذری نیز از چراغداران آن بوده است به حاکم اهدا کردهاند. و دریغ که میدانیم این خشم از سیاستزدایی در جامعه و تبعات آن مانند تشییع جنازهی مرتضا پاشایی برای جناب دکتر تنها تا انتخابات بعدی دوام دارد و در انتخابات بعدی نام آقای دکتر را در فهرست کسانی خواهیم دید که از مردم مصرانه دعوت خواهند کرد یک بار دیگر دست در دست حاکم بگذارند. لااقل تاکنون که چنین بوده است.
سوم: در سخنرانی اباذری چیزهایی برای شنیده شدن وجود دارد. تعرض او به ابتذال موجود و حاکم، به ابتذال مرتضا پاشایی و ابتذالی که حول او شکل گرفته بر حق است. حرفهای درست بسیاری میزند. خشم او بر حق است. او حق دارد نگران آرمانهای انقلاب ۵۷ و «سیاست واقعی» باشد، او حق دارد در مقابل اراجیف مدِ روز فریاد بزند «برای من نسل پسل نکنید»، او حق دارد برملا کند «فکر میکنید دارید انتخاب میکنید؛ انتخاب دارید میشید». او حق دارد به آن ابلهی که از «تجمع آرام مدنی» در تشییع جنازهی مرتضا پاشایی میگوید و آن جامعهشناس خرفتی که از «باز نگاه داشتن باب مذاکره میان حاکم و جامعه» حرف میزند، بریند. حرفهای حمیدرضا جلاییپور را در همین سمینار بشنوید! مزخرف محض، لاطائلات و مهملگوییهایی یک جامعهشناسِ مزدور. او حتا حق دارد به عقاید عامه احترام نگذارد و کثافت موجود در آن را آشکار کند. با این همه وقتی چند بار میگوید «من نمایندهی مردمِ نیستم، من همین کسی هستم که داره میگه این مردم ابلهند» یا «این ملت نشون داده که باید بهش توهین بشه» آن تبختر آدورنویی محض بیرون میزند. همان سنتی که رادیکالترین نقد فرهنگی به سرمایهداری متاخر را داشت ولی وقتی با شورش مواجه شد به پلیس زنگ زد. اباذری هم رادیکالترین نقدِ ممکن را به وضعیت دارد ولی سرانجام در شورمندی مدیاتیک انتخاباتی صحنهگردان میشود و مردم را ابله خطاب میکند. چنین است که اباذری با ابله خواندن مردم، با یک لغزش زبانی فرویدی روشن میکند که چرا تاکنون همواره برای رستگاری به حاکم متوسل شده است. خائن کسی است که سوژگی جمعی خود و دیگران در گذشته را نفی و انکار میکند، اباذری با ابله خواندن مردم و اعلام اینکه آنها همواره نشان دادهاند باید به آنها توهین شود، انکار کرده است که آنها زمانی یک سوژهی جمعی بودهاند و امکان دارد در آینده نیز چنین باشند. با کمال تاسف خائن اصلیِ ماجرا کسی نیست غیر از دکتر یوسف اباذری.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر