ميخواهم نخستين ديدارم را با دكتر شايگان روايت كنم. داريوش شايگان در ايران و جهان يك نام است. اين را با علم و آگاهي ميگويم. ايشان سال 1342 آمدند به ايران. ايشان هندشناس بودند و آيين هند و عرفان اسلامي موضوع رساله دكتراي ايشان بود و وقتي من رفتم به آكسفورد در همان ورودي كالج به يك مرد انگليسي كه عضو كالج بود، برخوردم كه ايشان گفت شما ايراني هستيد، گفتم بله.
عصر يكشنبه هشتم دي ماه سال جاري دفتر نشر فرزان روز شاهد حضور جمعي از فرهيختگان ايراني بود كه مي خواستند از آخرين كتاب داريوش شايگان، فيلسوف و انديشمند معاصر ايراني با حضور خودش رونمايي كنند. در اين نشست كه به همت علي دهباشي برگزار شد، غير از داريوش شايگان چهره هايي چون مصطفي ملكيان، كامران فاني،محمد منصور هاشمي،ايرج پارسي نژاد، بهاءالدين خرمشاهي و عباس كيارستمي حضور داشتند. در ادامه متن سخنراني ايشان از نظر مي گذرد.
درباره دكتر شايگان در چند محور ميشد سخن گفت. ولي هر كدام از محورها كه من دربارهاش تامل كردم، ديدم در اين فرصت كم حق مطلب دربارهشان ادا شدني نيست. مثلا ميانديشيدم كه ميشود درباره دكتر شايگان بحث كرد كه رفت. نسبت دكتر شايگان، آكادميسين و فيلسوف و هندشناس با دكتر شايگان روشنفكر چيست و چقدر اين دو دكتر شايگان در يكديگر تاثير گذاشتهاند و از يكديگر تاثيرپذيرفتهاند. باز ميشد بحث كرد درباره اينكه دكتر شايگان به عنوان يك روشنفكر ايراني چه وجوه اختصاصي دارد كه او را از ساير روشنفكران ايراني متمايز ميكند و چه بسا در بعضي از آن وجوه تمايز به آنها به ايشان نسبت به اينها امتياز هم ميدهد. يعني هم وجوه تمايزانديشي ايشان و هم امتياز ايشان نسبت به روشنفكران همعصر خود ايشان و هم در حوزه فرهنگ ايراني چيست، ميشد سخن گفت. در باب سومي هم ميشد سخن گفت و آن اينكه دكتر شايگان به عنوان رابط ميان فرهنگ ايراني ما و فرهنگ غرب چه چيزي از غرب به ما رسانده است و چه چيزي از ما به غرب رسانده است و آيا در اين انتقال در كدام جهت كوشاتر و ساعيتر بوده است و در كدام جهت موفقتر. در اين باب هم ميشد سخن گفت. در ابواب ديگري هم ميشود سخن گفت كه من درباره آنها تاملي نكرده بودم ولي من درباره هيچ يك از اين سه محور در اين چند دقيقه نميتوانم صحبت كنم. به نظرم رسيد كه اشاره به يك نكته درباره دكتر شايگان كه نگاهي است بسيار بسيار بالا به مجموعه دكتر شايگان بد نباشد و آن نگاه را من ميخواهم امروز به اختصار هر چه تمامتر خدمت سروران گرامي عرض كنم.
در آثار دكتر شايگان تا آنجايي كه من مطالعه كردهام، ما توصيف بهوفور هر چه تمامتر از وجوه فرهنگي جامعه جهاني و جامعه ايراني ميبينيم. يعني شما هر كدام از آثار دكتر شايگان را كه بررسي ميكنيد، چه در حد مقاله چه در حد رساله و چه در حد كتاب، ميبينيد كه توصيفهاي فراواني از هر دو فرهنگ، چه فرهنگ ايراني و چه فرهنگ جهاني، چه فرهنگ شرق و چه فرهنگ غرب در اين آثار هست. در اين توصيفات، انصافا تا آنجا كه بنده توان داوري دارم و معلومات اين داوري در اختيارم هست، ما كم و كاستي نميبينيم. يعني توصيفاتمان غني، كاملا رنگارنگ، متنوع و كاملا پذيرفتني و دلنشينند. از اين لحاظ كاملا درست است كه استاد بهاءالدين خرمشاهي گفتند كه ميشود از دكتر شايگان به عنوان يك فيلسوف فرهنگ نام برد. ببينيم كه آيا بعد از توصيف ما در آثار دكتر شايگان تبيين هم ميبينيم يا توصيه هم ميبينيم يا نه. تا آنجا كه من ميتوانم داوري كنم و شايد هم اين داوري كامل نباشد، به نظرم هر قدر كه توصيف در آثار دكتر شايگان قوي و كاملا با عطف توجه دقيق است ولي گويي دكتر شايگان به تبيين پديدههاي توصيف شده كمتر علاقه نشان ميدهند، در آثار ايشان بهترين توصيفها را ميبينيم اما اگر بپرسيم چرا چنين شده است، درباره اين چرايي ما آن قوتي را كه ايشان در قسمت توصيف نشان دادند، نميبينيم. به تعبيري به نظر ميرسد نوعي بيرغبتي در ايشان براي تببين وجود دارد. علاوه بر اين ما در برابر توصيفات ايشان توصيه تقريبا هيچ نميبينيم. من در كل آثار ايشان تقريبا هيچ توصيهيي نديدهام. چه توصيه اخلاقي باشد چه توصيه حقوقي. چه توصيه زيبايي شناختي، چه توصيه ديني و مذهبي باشد. چه توصيه مصلحتانديشانه، چه توصيه در تبعيت يا عدم تبعيت از آداب و رسوم و عرف و عادات. هيچ گونه توصيهيي من نميبينيم. من هميشه در اين انديشه بودهام كه چرا متفكري مثل ايشان كه اگر قصد اين كار را داشتند مسلما چيزي كم نداشتند به لحاظ قدرت تفكر و به لحاظ عمق درك، چرا از تبيين مضايقه ميكنند و چرا در توصيه كاملا خويشتندارند. من اين كمبود تبيين و نبودن توصيه را در اين ميبينيم كه دكتر شايگان در بن و بنياد نوعي نسبيانگاري دارند و اين نسبيانگاري به ايشان اجازه نميدهد كه به تبيين دست بزنند و بر تبيين يك پديده پايفشاري كنند و به همين ترتيب و به طريق اولي ديگر نميتوانند توصيهيي هم به من و تو بكنند.
به نظر من دكتر شايگان يك نسبيانگار و در عين حال يك مطلقگراست يعني به لحاظ انديشگي و به لحاظ معرفتي همهچيز را در يك نسبيتي غوطهور ميبيند اما به لحاظ عاطفي و حسي و هيجاني از اين نسبيت خوشش نميآيد و دنبال نوعيمطلق است. به تعبير ديگري در عين حال كه شديدا خواستار اين است كه در جايي مطلقي وجود داشته باشد كه بشود دستاويز من و تو باشد اما در عين حال به لحاظ معرفتي يك چنين مطلقي نميبيند و همهچيز را دستخوش نوعي تتبع، تنوع، سيلان و دگرگوني و بيثباتي و بيقراري ميبيند. ولي آرزوي چنين مطلقي را در آثار ايشان ميتوانيد ببينيد. گاهي ايشان اين مطلق را در عرفان، در هنر و گاهي در وجه جامعتري كه ميتوانم آن را معنويت بنامم سراغ ميگيرند و به نظر من همين نكته است كه از ايشان يك فيلسوف نسبيانگار و در عين حال يك مطلقگرا ميسازد و اگر اين نكتهيي كه من ميگويم درست باشد آنوقت بايد بگويم كه كسي مثل دكتر شايگان در فضايي تنفس ميكند كه بهترين نماينده چنين فضايي را ميتوان حافظ دانست. حافظي كه به لحاظ معرفتي دستاويزي ندارد ولي به لحاظ گرايشي سخت خواستار اين است كه يك چيز مطلقي وجود داشته باشد. اگر اين تفسير درست باشد ما ديگر نبايد سراغش را بگيريم و از ايشان بخواهيم كه توصيه روشنفكرانهيي بكنند يا تبييني بكنند كه بخواهند بر اين تبيين پافشاري بكنند و آن را مبناي حل مساله يا مشكلي قرار بدهند يا مبناي تصميمگيري جمعي.»
دكتر ايرج پارسينژاد:بايد به شايگان افتخار كنيدميخواهم نخستين ديدارم را با دكتر شايگان روايت كنم. داريوش شايگان در ايران و جهان يك نام است. اين را با علم و آگاهي ميگويم. ايشان سال 1342 آمدند به ايران. ايشان هندشناس بودند و آيين هند و عرفان اسلامي موضوع رساله دكتراي ايشان بود و وقتي من رفتم به آكسفورد در همان ورودي كالج به يك مرد انگليسي كه عضو كالج بود، برخوردم كه ايشان گفت شما ايراني هستيد، گفتم بله. گفت شما بايد داريوش را بشناسيد و منظورش داريوش شايگان بود. گفت شما بايد افتخار كنيد به داريوش شايگان. غرضم اين است كه هر جا كه رفتم در آفاق عالم، آدمي ديدم صاحب كمالات و علم و دانش از من سراغ داريوش شايگان را ميگرفت و من واقعا حس كردم چه ايراني با افتخاري هستم.
علي دهباشي:در كشاكش سنت و مدرنيتهبيش از نيم قرن است كه دكتر شايگان با نگاه تاريخي ـ فلسفي و گاه عرفاني خود واقعيتهاي پيچيده و گاه متناقض دوران ما و جامعه ايران را به ما، با تجربياتي كه زير آسمانهاي جهان آموخته نمايانده است. آثار دكتر شايگان در يك حوزه پژوهشي معين نبوده است ولي در هر زمينهيي كه كار كرده، آثار درخشاني خلق كرده است. اگر به معماري پرداخته، بهترينها را براي معماري ايران و فاجعهيي را كه برايش پيش آمده نوشته است. شهرت دكتر شايگان در داخل شكل ديگري از آثار او را مينماياند، ولي در خارج در درجه اول ناشي از شناختي است كه ايشان بسيار موشكافانه در مفهومسازي براي درك والاتر از وضعيت انسان در جهان كنوني به دست ميدهد كه در بسياري جهات مساله ايران و كشاكش سنت و مدرنيته است.
بهاءالدين خرمشاهي :اهل راز است و رازانديش
من نام آقاي شايگان را گذاشتهام
« وارث جام جم. » و چرا اين نام را گذاشتهام.
مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش
كو به تاييد نظر حل معما ميكرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندران آينه صدگونه تماشا ميكرد
تماشا كه ميدانيد، شب تماشا كنيم و تماشا به معني انديشه ورزيدن. ژرف انديشه كردن و امروز معناي ديگري پيدا كرده است. در عربياش هم معناي ديگري دارد.
گفتم اين جام جهان بين به تو كي داد حكيم
گفت آن روز كه اين گنبد مينا ميكرد
ايشان وارث جام جماند. جامي كه حافظ هم وارثش بود و از سه هزار سال اساطير ايراني گرفته بود و زنده كرده بود و خودش هم اين جام جهانبين را داشت. كل ديوان حافظ يك نگرش جهاننگرانه اسطورهيي، تاريخي، فراتاريخي، حكمي و همهگونه است و با آنكه استاد شايگان كتابي درباره حافظ ننوشتهاند، ولي مقالات و حتي اشاراتي بسيار بسيار ارزشمند درباره حافظ دارند، اگرچه شايد پنجاه كلمه باشد.
ز ملك تا ملكوتش حجاب بردارند
هر آنكه خدمت جام جهاننما بكند
جناب استاد شايگان، ميگويند وحيد عصر و فريد دهر. اگر آنها تعارف ميكردند، من تعارف نميكنم. آن سعه صدري كه ايشان دارند و اين وسعت نظري كه ايشان دارند و اين ژرف انديشي كه ايشان دارند، مايه افتخار روشنفكري 50 سال اخير ايراناند. من هم سعادت داشتم كه از اين 50 سال، 40 سال است كه شرف صحبتشان را درك كردهام و خيلي آموختم از ايشان، از آثارشان، از مصاحبتشان. صبحتهاي ايشان هم، هميشه صحبت عادي هم كه بكنند، با نگاه فراعادي است. آيا آقاي دكتر شايگان فيلسوف هستند؟ بدون شك. اما حوزهشان فلسفه محض نيست. بيشتر فلسفههاي مضاعف هست كه حيطه مطالعه و انديشهورزي نگارششان هست، از جمله فلسفه تاريخ هست، باور كنيد قصد من لفافي نيست، فلسفه علم است. ايشان علم ميدانند و شبيه ايشان نيم نسل جوانتر آقاي فاني هستند كه همين فضايل را دارند. بعد فلسفه هنر هست كه به اضافه فلسفه فرهنگ، دو رشته اصلي، با وسعت مطالعات و وسعت آثار، كه شگفتآور است. ايشان فرهنگها را هم ميشناسند چون فيلسوف فرهنگ هستند. فرهنگ ايران باستان را كه خيلي خوب ميشناسند و بعد هندشناس هم هستند. ما دو هندشناس برجسته بيشتر نداريم. البته هندپژوه داريم ولي هندشناس، يكي البته ايشان هستند و يكي ديگر استاد فتحالله مجتبايي. يونان را هم كه طبيعتا خيلي خوب ميشناسند و يكي از رشتههايي كه ايشان منفردند در آن، غربشناسي است. طبعا روشنفكران هم لابد غرب را ميشناسند اما نه به اين ژرفا، نه به اين گسترش. حيرتآور است. چنان كه مقاله اول اين كتاب، كتابي ديدهگشا و واقعا حيرتآوري است، درباره سفر به قرن پانزدهم است و قرار بوده كه ايشان وقتي مسووليت گفتوگوي تمدنها را داشتند، دعوتي بكنند و به سال 57 ميخورد و بعد به جاي اينكه ديگران سفر بكنند به ايران، ايشان سفر ميكنند به جهان. يادگارهاي تمدن اينكا، مايا را ميبينند و سپس كل اروپا را و به ويژه ايتاليا را و به ويژه لئوناردو داوينچي را كه خودشان ميگويند كه هيچكس را به اندازه او ستايش نميكنند و يك صاحبنظري درباره داوينچي گفته، بسي بسيار ميدانست و ميكوشيد تا از دانستهها فراتر برود، بلكه فراموش كند، دانستههاي فاكت را و به اصطلاح جزيي را به ديد كليگر برساند. و ما چه كسي از ايشان غربشناستر داريم؟ البته شرقشناس هم هستند، آسيا در برابر غرب هم يكي از آثار ايشان هست كه نمونهيي از نگرش ايشان هست. باري همانطور كه عرض كردم اين كتاب ديدهگشاست و خواننده را با بينشهاي حيرتآور ايشان درگير ميكند. نميدانم شايد درباره ايشان بگويم كه اهل رازند، راز انديشند. درباره دنياي جديد اطلاعات دارند ولي اطلاعاتشان به دانش و دانششان به بينش بدل شده است. و ايشان يك بينشور بزرگ هستند و به عنوان آخرين عرضم، ميخواهم بپرسم اين جهانهاي گمشده كجا هستند؟ بيشتر جهان واقعا گم شده و چگونه گم شده؟ ايشان چهار شهر را بيشتر نور ميتابانند و دربارهشان بحث ميكنند: وين هست، رم هست و پاريس قرن 19 هست و اصفهان. اصفهان هنوز نصف جهان هست و هنوز سرجايش هست و فضاهايش هم اگر بيننده، بيننده باشد هنوز از دست نرفته ولي به گفته خودشان گسلهاي تاريخي و جابهجاييهاي هستيشناختي رخ داده. در واقع نهتنها مكانها گم شدهاند كه زمانها هم گم شدهاند. ايشان به زمان مكان اشاره دارند و امروز اصفهان خودش حاجب خودش است. خودش پردهپوش خودش است. از شدت ترافيك نميشود چهارباغ را، آثار عظيم تاريخي اصفهان را ديد چون آن فضا گم شده و ايشان خيلي سعي ميكنند در بازسازي و بازآفريني آن روح و جان و آن راز گم شده در همه اينها. و مقاله كوتاه ايشان درباره درهايي كه آقاي كيارستمي عكاسي كردند، درباره نقاشيهاي آقاي آغداشلو و غالبا هم مقدمهيي بر آن آلبومها و مجموعههاي هنرمندان هم نوشتهاند، آقاي سعيدي را معرفي كردهاند. باري يك دهان خواهم به پهناي فلك تا بگويم وصف آن دشت ملك. اميد است كه پرگويي نكرده باشم ولي باور كنيد هنگام خواندن اين كتاب آرزو كردم كه اي كاش ميتوانستم كتابي درباره ايشان بنويسم كه چگونه از ديدگاه خيامي به نگاه حافظانه ميرسند. باري اميدواريم براي هشتاد سالگي و بعد صد سالگي ايشان باشيم و جشن سزاواري بگيريم. امروز از وجود شريف ايشان كه مايه افتخار ايراني و همه جهان است، بهره بگيريم.
محمد منصور هاشمی : شايگان فيلسوف فرهنگ
«در جستوجوي فضاهاي گمشده» كتاب اخير استاد داريوش شايگان اثري است درباره هنر يا به عبارت دقيقتر اثري است تكوين يافته در حال و هواي هنر و آثار هنري. شايگان متفكر است و نگاه متفكر با امور و اوضاع و اشيا به گفتوگو مينشيند و به آنها بعد ميدهد. در اين كتاب آنچه مجال اين گفتوگو و ژرف نگري را فراهم آورده نه سياست و اجتماعيات كه هنر بوده است و اين تناسب تام دارد با نحوه نگاه شايگان و شيوه نگارش او و بخش قابل توجهي از دغدغههاي فرهنگياش. از اين جهت انتشار اين مجموعه مقالات در قالب كتاب فرصت مناسبي است براي آشنايي بيشتر و بهتر با ديد و نگرش شايگان. عنوان كتاب كه برگرفته از يكي از مقالات مشهور آن است در اصل تلميحي دارد به رمان بزرگ مارسل پروست: در جستوجوي زمان از دست رفته يا گمشده. كتاب شايگان در جستوجوي مكانهاي از دست رفته و گمشده است و البته مكانها و اشيا ظرفي است براي رها شدن زمانهاي مستتر در آنها. زمانهايي كه تاريخها را ميسازند و به عبارت دقيقتر همان تاريخهايند و تاريخهايي كه فرهنگها را ميسازند و به عبارت بهتر همان فرهنگهايند. شايگان فيلسوف فرهنگ است و در اين كتاب هنر- اعم از معماري و عكاسي و نقاشي و شعر – محل تاملات او درباره فرهنگها و تفاوتهاي آنها با يكديگر بوده است. مثلا بازديد از نمايشگاهي در واشنگتن به مناسبت پانصدمين سال كشف امريكا توسط كريستف كلمب كه در آن هنر جهان در آن دوره كنار هم قرار گرفته بوده نخستين مجال تامل متفكر ما بوده است. نگاه او همه آثار هنري سنتهاي مختلف را مشابه يافته و هنر دوره رنسانس غرب را متفاوت و به اين پرسش رسيده و به آن پرداخته است كه چرا چنين است؟ چه شده كه در دورهيي و در جايي لئوناردو داوينچي پديد آمده و در ديگر جاها چنين نشده است؟ يا مثلا اين واقعيت كه زيباييشناسي و فلسفه هنر در غرب متجدد پديد آمده و در كشورهاي ديگر و از جمله فرهنگ ما انديشيدن به هنر عمدتا مساله متفكران نبوده و نيست، ذهن شايگان را مشغول خود كرده و مقاله دوم كتاب را پديد آورده است. او با اين پرسش به دو نكته توجه يافته است؛ يكي اينكه در فرهنگهاي سنتي با توجه به پيوند هنر با سنت و دين جايي براي طرح مساله هنر منفك از اين امور نبوده است. ديگر اينكه بخشي از اهميت هنر در غرب واكنش به خردگرايي روشنگري است (از رمانتيسم آلمان تا انديشه هايدگر) و در فرهنگهايي كه هنوز نيازمند آن خردگرايي و علمباورياند و تجربه روشنگري را بتمامه از سر نگذراندهاند جايي براي آنگونه توجه به هنر باقي نميماند. طبيعي است كه اين نگاه پرسشگر در برخورد با شهرهاي پاريس و اصفهان و تهران با اين مساله مواجه شود كه اصفهان دوره صفوي و پاريس قرن نوزدهم و تهران امروز هر كدام بر اساس چه درك و دريافتي از عالم شكل گرفتهاند و مقالههايي در توصيف و تفسير اين مكانها و معماري آنها به وجود آورد يا در رويارويي با تجربه عكاسان و نقاشان ايران به تاويل آثار آنان به بپردازد و مثلا از هاله داشتن عكسها و فوتومونتاژهاي بهمن جلالي (با وجود توصيف والتر بنيامين از هنر بدون هاله عصر تكثير فني) سخن بگويد يا نشانههاي آب و سبز و دوست و وقت را در شعر سپهري برجسته كند يا به گفتوگو با مجموعهيي از عكسهاي عباس كيارستمي بپردازد و آنها را به سخن گفتن وادارد كه مثل همه كارهاي استادانه او بيسخني مهمترين سخن آنهاست و نگاه فارغ از جهتگيري هنرمند وجه غالبشان يا عالم خيالين و لطيف ابوالقاسم سعيدي را روايت كند كه گويي تمناي يك عالم است كه فقط تا استانهايش ميشود رفت يا به دنبال جاي نقاشيهاي مستحكم و استادكارانه آيدين آغداشلو در تاريخ هنر بگردد و «خاطرات انهدام» او را داراي حال و هوايي خيامي بيابد و تجربه او را تجربه هوش در دوره آشنايي و گذار. آثار هنري البته ساكتند و اين به گفتوگو واداشتنها تنها امكان به سخن درآوردن آنها نيست. با رياضيات مواجه نيستيم كه فقط يك جواب درست وجود داشته باشد. حتما تاويلها و تفسيرهاي ديگر هم ممكن است. اما اينقدر هست كه تفسيرها و تاويلهاي كتاب «در جستوجوي فضاهاي گمشده» از نگاه تيزبين ذهني فرهيخته نشات گرفته و ژرفاي انديشيدن را با خود دارد و به جاي خود لذت مواجه شدن با اين آثار را مضاعف ميكند و به آنها ابعاد تازهيي ميبخشد. گفتم كه نگاه شايگان نگاه متفكر است. قبلا درباره اين متفكرمان و مفهومسازيهاي او در دو كتاب («هويتانديشان و ميراث فكري احمد فرديد» و «آميزش افقها») بحث كردهام و در اينجا آنچه را پيشتر نوشتهام تكرار نميكنم. صرفا و به مناسبت انتشار اين كتاب، در اينجا اين را هم اضافه كنم كه متفكران مختلف، نگاه و نحوه بيان خاص خود را دارند. به گمان من نگاه و نگرش شايگان همواره نگرشي است تاريخي و مقايسهيي و نحوه بيان او ادبي و شاعرانه. بر آثار شايگان بوطيقاي شاعرانه حاكم است. در اين آثار به طور معمول زبان صرفا طريقيت ندارد (به اصطلاح اصوليان) بلكه موضوعيت دارد. استعاره و تمثيل در كنار تاريخ و تطبيق، اجزاي تاويل و تفسيرهاي شايگاناند. از اين جهت انتشار اين كتاب فرصت مغتنم و اتفاق خجستهيي است چون موضوع آنها- يعني هنر ـ بيشترين تناسب را با نحوه نگرش و نگارش شايگان داشته است. به عنوان نكته آخر اين را هم بگويم كه انتشار هر اثري از داريوش شايگان به زبان فارسي و در ايران بازگشت آثار او است به خانه اصلي آنها.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر