«کلیدر» رمانی است دربارهی آگاهی و ناخودآگاهی در جامعهای سرکوبشده. مردمش با اینکه قهرمانپرورند، اما ترسی چندینقرنه در وجودشان رخنه کرده است. آنچنان که در نهایت آنها را به تنها گذاشتن قهرمانشان مجبور میکند. «کلیدر» گویا خودآگاهی قهرمان گمشدهی جامعه و نویسندهی 73 سالهی امروز ماست.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، جلد اول «کلیدر» در سال 1357 منتشر شد و به این ترتیب امسال 35 سالگی بلندترین رمان فارسی است. همچنین حدود 30 سال از انتشار مجموعه کامل «کلیدر» میگذرد؛ رمانی که تا به حال تقریبا 25 بار تجدید چاپ شده و کتابها و نقدهای زیادی دربارهی آن نوشته شده است. این کتاب پس از «در جستوجوی زمان از دسترفته»ی مارسل پروست به عنوان دومین رمان بلند دنیا در سایت ویکیپدیا معرفی شده است. «کلیدر» را میتوان از وفادارترین متنها به ادبیات کهن و همچنین منعکسکنندهی صادق رفتار و سکنات و خلقیات مردم و جامعهی ایران دانست.
به زعم بسیاری از منتقدان، «کلیدر» جدای از مسألهی زیباییشناسی رمان و شیوهی داستانپردازی و ساختار روایی آن، نقشی مهم در حوزهی رفتارشناسی، جامعهشناسی و حتا روانشناسی ما ایرانیان دارد؛ آنچنان که به باور بسیاری از خوانندگان «کلیدر» و منتقدانش، در این اثر، بیشمار ویژگی مختلف رفتاری، فرهنگی، اجتماعی ایرانیان در قالب شخصیتهای داستانی بازنمایی شده است. از اینرو، کتاب تصویری جامع از جامعهی ایران در دورهای از تاریخ نه چندان دور شده که خالقش توانسته با نگاهی انتقادی و لحنی سرزنشگرانه به اعماق روح و ژرفاژرف روان آدمهایش رخنه کند؛ تا شاید در پس فراز و نشیبهای لغزان زندگی بخشی از جامعهی در راه گذار، دردها و ضعفهای جمعی و فردیمان را نشانمان دهد. بلکه شاید روزی به مردم مغروق در ضعفها و ناآگاهیها برای ساختن جامعهای روشنتر کمکی کرده باشد.
دولتآبادی در «کلیدر» اساس کار خود را بر پایهی زندگی بخشی از مردم فرودست خراسان در دورهای از تاریخ ایران و سالهای میانهی دههی 30 و درگیریهای این مردم با جبر طبیعت خشن و اربابان و نوع مراودهشان با حکومت بنا نهاده است. او در این اثر با ترسیم نوع کنش و واکنشهای جامعهی عشایری و روستایی به رویدادها و حوادث و عیان ساختن ضعفها و قدرتهایشان نشان میدهد که چگونه در طول تاریخ از دل همین رعیت، مردمانی سر به شورش برآوردهاند و علیه ظلم و جور زمانه به ستیز برخاستهاند، ولی درنهایت به خاطر جهل جامعه و ناآگاهی خود و اشراف نداشتن به ابعاد مختلف آنچه انجام میدهند، محکوم به شکست و ناکامیاند.
وجه دیگر رمان «کلیدر»، نشان دادن تصویری از شرایط، موقعیت و تشنج اوضاع سیاسی کشور و جنبشهایی است که در دههی 30 از سوی گروههای مخالف حکومت به قصد تحول در نظام سیاسی با شعارهایی نظیر عدالت، حقوق کارگر و دهقان سر برآورده بود که درنهایت هم به خاطر درنظر نگرفتن موقعیت زمانی، مکانی، شناخت غلط و درک آغشته به توهم سردمداران آنها نسبت به جنبشهای انقلابی و ناهماهنگ بودن برخی از آرمانها و شعارهای آنان با ساختارهای به شدت چفت و بستدار فکری، فرهنگی و اجتماعی مردم محکوم به شکست شدند. تصویر منعکسشده از اینگونه جنبشها ناخودگاه ما را ملزم به موضعگیری در قبال آنها میکند. این تصویر آشکارا نشان میدهد که اینگونه جنبشها بدون همنوایی مردمی که مدام از آن دم میزدند، در زمانهای ناسازگار با تحولاتی که اوجشان از منبع و منشأ درحال فروکش کردن بود، تنها توانستند ساز خود را بزنند. در «کلیدر» این موضوع بیشتر از خلال فعالیتهای حزب توده و پیشینه و تجربیات زیستهی نویسنده در یکی از این گروهها بازنمایی شده است. از این جهت میتوان رمان را اثری دووجهی دانست که در بخش اصلی آن به زندگی مردم روستانشین و عشایر و سر برآوردن یک قهرمان شورشی از دل مردم به نام گلمحمد پرداخته میشود و بخش دیگر نیز به فعالیتهای حزبی علیه حاکمیت سیاسی زمان در جامعهای که هنوز ترس از حاکم و ارباب، محور تمام ناکامیهای مردمشان است، میپردازد.
قهرمان «کلیدر» گلمحمد است که پیشهاش گلهداری است و ریشهاش مغضوب شاهان و حکمرانان. او یکی از همان شخصیتهای شورشی است که ظاهرا دورانشان به سر رسیده و به گفتهی نویسنده، گلمحمد آخرینشان است. محور داستان بر پایهی کنشها و رفتارهای او استوار شده، او باید در وضعیت خشکسالی و بزمرگی گوسفندان و آشفتگی زیستی و روانی خانواده برای ادامهی حیات وعلیرغم میل ذاتی و تربیت خانوادگیاش دست طلب و حمایت به سوی اربابان و مباشران دراز کند و از همینجاست که تخم مبارزه با خانهای متکبر و ظالم و حکومت بیتفاوت به سرنوشت حقارتبار مردم در دل او کاشته میشود، تا با ادامه و گسترش این ستیز نابرابر و شورش محلی علیه ظلم، پایانی تراژیک برایش رقم بخورد.
در «کلیدر» تمام شخصیتهای پرتعداد داستان، رنجور و غمبار از شدت درد فقر و ترس از باختن مال و زندگیاند و همین آنها را انسانهایی دورو، متقلب و مشکوک بار آورده است. نویسندهی رمان با علم و آگاهی از زمان و زمانهی خود با فراهم آوردن موقعیتهای بحرانی متعدد و پی در پی برای شخصیتهایش، آنها را در رمانش پرورش میدهد و در بستر همین شرایط است که آنها به مقابله و کشمکشی کاهنده و درونیشده ترغیب میشوند که در آغاز به نظر میرسد خشکسالی و نداری باعث و بانی آن است، اما نویسنده با فرورفتن در پسلههای ذهنی شخصیتهای بههمبافتهشدهاش و با مرور ویژگیهای نهفته در سرشت آنها، نشانههای این فقر و تیرهبختی را در دل هزاران سال زندگی و تاریخ و فرهنگ این مردم جستوجو میکند، گویی آنان این شیوهی زندگی را که همواره با نداری و فلاکت و سیهروزی همراه بوده است، از اجداد هزارسالهی خود به ارث بردهاند.
ماجرای اصلی «کلیدر» نبرد مردمی توسریخورده و خوگرفته با ستم اربابان و حاکمیت است. در چنین شرایطی قهرمان داستان با توجه به شرایط بحرانزدهی مردم که دربهدر به دنبال ناجی میگردند تا حق آنها را از اربابان ظالم بگیرد، حرکتهای طغیانگرانهای در حمایت از مردم و مقابله با اربابان و ملاکان و نیروهای امنیتی انجام میدهد که با وضعیت دوگانه و آشفتهی نیروهای درون حکومت به خاطردستهبندیهای سیاسی همزمان شده است که شاید به همین دلیل در این موقعیت او هیبتی بیش از حد یک قهرمان محلی پیدا میکند، آنچنان که دیگرهمه جای خراسان، «گلمحمد کلمیشی» را به نام و مرام میشناسند و مردم داستان، سلحشوریهایش را با آب و تاب در کوچهها و بازار و پستوی خانهها پچ پچ میکنند. آنچنانکه گلمحمد که در ابتدا یک مرد روستایی معمولی با جثه و هیبتی لاغر و سرشت و طبیعتی سختکوش، اهل خانه و زندگی معرفی شده بود، در ادامه شرایط برایش به گونهای رقم میخورد که به ناگاه و ناآگاه راهی جز برافراشتن بیرق سرکشی با حکومت و اربابان نمییابد. در همین مسیر است که نویسنده با اسیر کردن او در موقعیتهای خاص به کنکاش در ذهن او میپردازد و ناشناختهترین افکار و توهمات و دوگانگیهای چنین فردی با فرهنگ و پیشه و تبار و تاریخی مشخص را برای مخاطبش روایت میکند. او در شرایطی سخت قرار گرفته، چنان که مجبور میشود برای حفظ ناموس و جان خود، دو مأمور حکومت را بکشد. از این پس او به خاطر رفتارهای یاغیمنشانهی خود (از جمله کشتن مأمورین حکومت و سپس گریختن از زندان) به هیبت یک شورشی درمیآید که البته ناجی و دستگیر مردم نیز هست. او اگرچه گاه با خانها و مأموران حکومتی بر سر یک سفره مینشیند، اما همزمان پناهگاه مردم لهشده از جور ملاکان و حکومت نیز هست. در عین اینکه قهرمان و حامی مردم سرکوبشده است و در رفتارهایش در موقعیتهای بحرانی قاطع است، اما همزمان ذهنش درگیر تردیدهای ویرانکننده هم هست، اما با ادامه یافتن روایت «کلیدر» شخصیتی تازه با نام «ستار» برای رهایی او از تردیدی که در ادامه دادن راه بر جان گلمحمد مستولی شده، وارد داستان میشود، تا مبارزهی پر از سنگلاخ گلمحمد علیه جهل و ستم حاکمان و اربابان ادامه یابد.
با وارد شدن ستار به ماجرا، رمان به بازنمایی مبارزات گروههای مخالف دولت و شورشهای محلی و ترسیم موقعیت و سرنوشت اینگونه مبارزات نیز نقبی گلهآمیز میزند و در ادامه نویسنده با توجه به پیشینهی خود و آشناییاش با حزب توده با دمیدن روح مبارزه به شیوهی خود جریان داستان را عوض میکند. ستار پینهدوز کسی است که قصد دارد نارضایتی دهقانان و روستاییان از وضعیت موجود را که ارمغانی جز فقر و تنگدستی برایشان نداشته، به صورت جنبشهای دهقانی درآورد و به این طریق این جنبشها را به حرکتهای ساختارمند گروههای مخالف حکومت از جمله حزب توده پیوند بزند. به سراغ قهرمان «کلیدر» میرود و با او همراه و همساز میشود. اگرچه در این راه به موفقیتهایی هم میرسد، اما در نهایت به خاطر ترس تعمیقیافته و ریشهدوانده در دل مردم و همچنین یکپارچه شدن حکومت و قلع و قمع مخالفان به واسطهی اوباش، رشتههای ستار پنبه میشود و حزب نیز به دلیل رفتارهای نامتعادل، ضعفهای ساختاری و نداشتن درک درست از جامعه سرکوب میشود. ستار با دیدن این علایم بدون توجه به هشدارهای اعضای بالادستی حزب بیش از پیش خود را به گلمحمد نزدیک میکند و نویسنده گویی به این نحو میخواهد آب پاکی بر روی دست احزابی بریزد که قصد تحول جامعه بدون شناخت درست آن را داشتند، شاید به همین خاطر است که ستار با اینکه در طول داستان شخصیتی مؤمن به آرمانها و ارزشهای حزب معرفی شده، تبلیغ کرده و شکنجه شده، در نهایت باز هم چاره را در همراهی با یک یاغی و سرکش میبیند! تا همراه گلمحمد که در میان کوه با نیروهای حکومت درگیر شده، شهیدوار و در حالی که عشق به زندگی در او موج میزند، کشته شود. شاید نویسنده از به پایان بردن رمانش با چنین سرانجام تراژیکی خواسته است به نوعی به تنها بودن کسانی که خودآگاه و ناخودآگاه به مبارزه علیه ظلم و استبداد نظام فئودالی و حکومت اقدام کردهاند، صحه بگذارد. گویی نویسنده در «کلیدر» به دنبال نوعی خودآگاهی در بین مردم میگردد و نمییابد.
به جرأت میتوان گفت، یکی از مفاهیم اصلی که دولتآبادی در رمان خود سخت به دنبال آن بوده، گوشزد کردن این مسأله است که هر حرکتی برای تحول در جامعه به خودآگاهی مردم آن جامعه نیاز دارد؛ آگاهیای که مردم را از ترسها، شکها، خرافهها، حسدها و باورهای هزارساله رها کند. این مفاهیم موضوعاتی هستند که مدام در رمان «کلیدر» از زبان شخصیتها در حکم تکگوییها و قضاوتهای راوی دانای کل گفته میشوند. نویسنده به تاریخ نقب میزند، تاریخ و فلسفه را میکاود، شعر میخواند و از پس ذهن و زبان آدمهایش اعتراض خود را به وضعیت موجود ابراز میکند. ساختارهای هرج و مرج سیاسی، زدوبندهای اربابان با مأموران دولتی را میشکافد. او با خلق موقعیتهای متعدد از خلال رفتارها، کنشها و عکسالعملها نگاه آنان را نسبت به زندگی، مذهب، حکومت، ظلم، قدرت، کار و حرکتهای اجتماعی عیان میسازد و با رویکردی آغشته به سرزنش و انتقاد از باورها، رفتارها، ترسها، بیمها، امیدها، آرزوها، تشویشها و ضعفهای مردمش در مواجهه با هرگونه جنبش دهقانی در روزگاری که در سر برخی هوای تحول در جامعه افتاده بود، پرده برمیدارد. او به شکلی سازگار با روند کلی داستان از جزییترین مسائل زندگی مردم داستانش نگذشته است و با نگاهی همهجانبهنگر و نوع شناختش از جامعهی روستایی تلاش زیادی کرده تا علاوه بر توصیف کردن نحوه و جزییات زندگی مردم تصویر روشنی از موقعیت اجتماعی، فرهنگی و معیشتی جامعهی ایرانی در دههی 30، نوع ارتباط آنان و درگیریهایشان با حکومت و خوانین، پیش چشم مخاطب بگشاید و در ضمن به ریشهیابی رفتارهای مردم در این جامعه بپردازد. کاری که به اذعان بسیاری از منتقدان جدی ادبیات به خاطر توصیفهای روشن و تصویرسازیهای بیبدیل از آن سربلند بیرون آمده است؛ به گونهای که به جرأت میتوان گفت، تصویرهایی خلقشده از زندگی، نوع مناسبات روستاییان و عشایر و شکل برخورد آنها با خوانین و اربابان در این اثر در تاریخ ادبیات ایران بیبدیل است.
«کلیدر» پر از تصویر و صحنه و مواجهههای انسان و طبیعت است. نویسندهی داستان به شیوهی خود واقعیات را در هم میآمیزد و صحنهها را پیش میبرد. او گاه در جای جای داستان و در توصیف رخدادها و کشمکشهای درونی و بیرونی به عمق شخصیتهایش نفوذ میکند تا ریشهی رفتارها را واکاوی کند و گاه با تکگوییهای طولانی از زبان شخصیتها به توصیف و ستایش کار،عشق و جنگ و هر آنچه حاصل یک زندگی است، میپردازد و توصیفهایی ناب و خیالانگیز از زندگی و ستیز با طبیعت ناسازگار ارائه میدهد. او در «کلیدر» از همهچیز میگوید. از زبان دیوارهای قلعهها، سنگها و کوهها، بیابان و گیاهان خودرو و تکافتاده در زمینهای کویری و ارتباط آن با نوع معیشت مردم موقعیتی ایجاد میکند تا نشانی باشد از جدال همیشگی انسان با طبیعت خشن اطرافش؛ جدالی که در سرتاسر «کلیدر»، از طبیعت با مردم، دهقان با ارباب و کدخدا و حکومت با مردم موج میزند. گاه به ذهن شخصیتهایش وارد میشود و جدای از روند قصه پای مفاهیم و مضامین فلسفی و تاریخی را در ماجراها باز میکند و در تکگوییهای مداومش هر جا که مجالی یابد، ردپای نگاه، اعتراض و سؤال خود را به این مقولات بنیادی به جا میگذارد.
فرزاد گمار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر