همین چند ماه پیش بود که احمدرضا احمدی 73 ساله شد. مردی که نخستین مجموعه شعرش را با عنوان طرح در سال 1340 منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه 40 را جلب کرد اما عموم نگاه غیرمنصفانهای به آن داشتند. او در این باره میگوید: «کتاب «طرح» را برای فروغ بردیم و فروغ هم خیلی خوشش آمد. بعد جسارت کرد و وقتی که کتاب از «نیما به بعد» را درآورد، من را به عنوان جوانترین شاعر در این کتاب قرار داد. در واقع پاسپورت ادبی من را فروغ صادر کرد. فروغ آدم بسیار بزرگی بود.
اینک حال این شاعر و نویسنده پیشکسوت بیش از گذشته به وخامت گراییده و به گفته ماهور احمدی صبح امروز (چهارشنبه، 9 مردادماه) به دلیل عارضه قلبی با افت ضربان قلب روبرو شده در بخش سی سی یو (CCU) بیمارستان آتیه بستری شده است تا دوستانش بار دیگر دست به دعا بردارند که گرمای وجود احمدرضا را سالهای بیشتری در محفلشان داشته باشند و خاطرههایش نشنیده و ننوشته باقی نماند.
احمدرضا احمدی در سال 1319 در کرمان به دنیا آمد و دوره آموزشهای دبستانی را در کرمان گذراند و 7 سال بعد به همراه خانواده راهی تهران شد و در مدرسه دارالفنون تحصیل کرد. ذوق کودکیاش در بزرگسالی او را به شعر کشاند. آشنایی عمیق او با شعر و ادبیات کهن ایران و شعر نیما دستمایهای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پیریزی کند.
احمدی، پس از آن به یکی از شاعران تاثیرگذار معاصر بعد از نیما و شاملو در میان شاعران پس از خود مبدل شد؛ اتفاقی که بسیاری از شاعران نیمایی نمیپسندیدند و در مقابلش مقاوت کرده و علی رغم شعر نود خود گشودن راهی نو و سنت شکنی مقابل شعر کلاسیک بود، تاکید داشتند که شاعران نو بر مکتب نیمایی تحریر کنند.
احمدرضا اما راه خود را پیش برد و در این راه آنچنان ساده و روان، سبک سرایشش را به مختصات مشخص رساند که دیگر انکارش توسط مخالفانش نیز به پایان رسد و به این باور اعتقاد یابند که او سبک تازهای در سرایش شعر نو پیش روی شاعران قرار داده که در عین سادگی، حامل مفاهیم عمیقی است.
حضور فعال احمدی در عرصه شعر، ادبیات کودکان، دکلمه شعر و هنر سینما، از او چهرهای مؤثر در ادبیات و هنر معاصر ساخته است. از احمدرضا احمدی بیش از 18 مجموعه شعر، 15 کتاب برای کودکان، دکلمه اشعار خودش در کاست یادگاری و اشعار حافظ، نیما، سهراب سپهری و شاعران معاصر منتشر شده است.
او همچنین سبقهای طولانی که در انجام گفتوگوهایی دارد که میتوان در ساحت خبری نیز طبقه بندی اش کرد و از مهمترین این گفتوگوها میتوان به مصاحبه او با کیومرث صابری و دخترش، محمدرضا شجریان و... اشاره داشت. در سال 1378 سومین جایزه شعر خبرنگاران با مراسمی متفاوت و خصوصی در خانه احمدرضا احمدی برگزار شد. همان سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مراسم بزرگداشت احمدرضا احمدی، تندیس مداد پرنده [تندیس مداد پرنده به احمدی اهدا شد] را به او اهدا کرد.
- طرح، ناشر: احمدرضا احمدی، 1340
- روزنامه شیشهای، طرفه، ۱۳۴۳
- وقت خوب مصائب، زمان، ۱۳۴۷
- من فقط سفیدی اسب را گریستم، مرکز، ۱۳۵۰
- ما روی زمین هستیم، زمان، ۱۳۵۲
- نثرهای یومیه، ناشر: احمدرضا احمدی، ۱۳۵۹
- هزار پله به دریا مانده است، نشر نقره، ۱۳۶۴
- قافیه در باد گم میشود، پاژنگ، ۱۳۶۹
- لکهای از عمر بر دیوار بود، نوید شیراز، ۱۳۷۲
- ویرانههای دل را به باد میسپارم، نشر زلال، ۱۳۷۳
- از نگاه تو زیر آسمان لاجوردی، سازمان همگام، ۱۳۷۶
- عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود، سالی، ۱۳۷۸
- هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود، ماهریز، ۱۳۷۹
- یک منظومه دیریاب در برف و باران یافت شد، ماهریز، ۱۳۸۱
- عزیز من، افکار، ۱۳۸۳
- ساعت۱۰ صبح بود، چشمه، ۱۳۸۵
- چای در غروب جمعه روی میز سرد میشود، ثالث، ۱۳۸۶
- روزی برای تو خواهم گفت، ثالث، ۱۳۸۷
همیشه هراسم آن بود
که صبح از خواب بیدار شوم
با هراس به من بگویند
فقط تو خواب بودی
بهار آمد و رفت...
از خواب بیدار می شوم می پرسم بهار کجا رفت؟
کسی جواب مرا نمی دهد
سکوت می کنند!
در پشت اتاقم باران می بارد
می پرسم شاید این باران ِ بهار است
کسی جواب مرا نمی دهد
سکوت می کنند!
پنجره را که باز می کنم
باران تمام می شود
در آینه چهره ام را نگاه می کنم
آرام آرام چهره ام پیر می شود
از پنجره زمین را نگاه می کنم
خیس است و ساکت
بر تن لباس می کنم، به کوچه می آیم
از نخستین عابر که در باران بدون چتر می دود
می پرسم
شما عبور ِ بهار را در این کوچه ندیدید؟
عجله دارد، فقط می گوید نه!
از همسایه ها دلگیر هستم
می گویم آیا این ستمگری نیست
که هنگام ِ عبور ِ بهار از پشت پنجره ام مرا خبر نکردید؟
سکوت می کنند
سکوت ِ همسایه ها برای من دشنام است.
کودکی در باران دست ِ مرا می گیرد
به میدانی می برد که انبوه از فواره های رنگین است
من و کودک به آب های رنگین ِ فواره ها خیره می شویم
اما از بهار خبری نیست!
با من می رود، به محله های قدیمی می روم
در جستجوی چاپخانه ای هستم که در جوانی ِ من حروف ِ سربی داشت
می خواستم با حروف ِ سربی نام ِ بهار را روی دیوار ِ روبروی خانه ام بنویسم
بر در ِ فرسوده ی چاپخانه یک قفل ِ بزرگ زنگار گرفته است
به خانه می آیم
در فرهنگ ِ لغت به دنبال کلمه ی بهار هستم
در غیبت ِ بهار همه ی کلمات ِ فرهنگ بی معنی و پوچ است
در غیبت ِ بهار رنج، هراس، بیم ، تردید، حـِرمان، وحشت را از یاد نبرده ام
به دنبال ِ تسلی هستم
چه کسی باید در غیبت ِ بهار مرا تسلی دهد
می خواهم بخوابم
پرنده ای به پنجره ی من نوک می زند
از پنجره با هرمان جهان را نگاه می کنم
جهان ناگهان غرق در شکوفه ها ، گلهای شقایق و بنفشه است
پنجره را باز می گذارم
باران می بارد
در باران می گویم
بهار را یافتم
بهار آمد ... .