دستهای پشت پرده موسیقی، ضدیت هنر با قدرت، موضوع شجریان و ... در گفتوگوی خبرآنلاین با محمد رضا لطفی
این روزها در سن 67 سالگی، همچنان پرکار است. هر روز صبح به ساختمان محل کارش در ابتدای خیابان شریعتی میآید و در دو آپارتمان دیوار به دیوار، همزمان امور آموزشی و برنامه های هنریاش را دنبال میکند. در مکتب خانه میرزا عبدالله به آموزش هنرجویان و شاگردانش میپردازد و در موسسه آوای شیدا امور تولیدات و برنامه های موسیقاییاش را اداره میکند.
آن قدر برنامه روزانهاش پر است، که بخشی از وقت استراحت نیمروزی و نهارش را به گفتگو با ما اختصاص داد. در یکی از اتاقهای موسسه آوای شیدا، پشت میز کارش نشست و پاسخ گوی پرسشهای ما شد.
قرارمان آن بود که در باره مشکلات و کاستیهای عرصه های مدیریتی و اقتصادی موسیقی کشور به گفتگو بنشینیم که همان هم شد. اما چون بحث سرچشمه و ریشه های مشکلات حل نشده و مزمن موسیقی ایران به میان آمد، گفتگوی مان تبدیل به مرور وضعیت و شرایط 35 سال گذشته این هنر از چشم این آهنگساز و نوازنده پیشکسوت شد.
در آستانه آغاز رییس جمهوری دکتر حسن روحانی، خواندن نظرات صریح و بی پرده محمد رضا لطفی میتواند کمکی به سیاستها و برنامه ریزیهای دولت تدبیر و امید در عرصه موسیقی کشور باشد.
در چند ماه گذشته به دلیل لغو چند کنسرت گروه شیدا در شهرستانها و تاخیر و ممیزی سختگیرانه در انتشار آلبومهای تصویری اجراهایتان، انتقاد های تندی را نسبت به مدیران وزارت ارشاد مطرح کردهاید. البته این مشکلات تازگی ندارد و در 35 سال گذشته باعث اوج و فرودهای زیادی در کارنامه هنری شما شده است. به عنوان موسیقی دانی که به مدت نیم قرن در عرصه های تولید هنری، تدریس، انتشارات و حتی مدیریت فرهنگی فعالیت داشتهاید، ریشه و سرچشمه این تنگناها و مشکلات را در چه میدانید؟
اول از همه باید دیدگاهها و اندیشه های زیربنایی عرصه موسیقی مدون شود و یک قانون پیدا کند که بر همه ما حاکم باشد. در حال حاضر، هر فردی که در مسند کار قرار میگیرد و مدیر حوزه موسیقی میشود، بر اساس شخصیت و دید خودش حرف آخر را میزند. به عبارت دیگر به جای رویکردهای استراتژیک، تصمیمات شخصی است که بر فضای موسیقی کشور حاکم است.
با این حساب، این تصمیمات شخصی مدیران و مسوولان بوده که در مقاطع زمانی متفاوت در سه دهه گذشته شرایط کار شما را سخت و نامناسب کرده با اندکی بهبود داده است. میخواهم بدانم برای مثال کدام برنامهها و سیاستهای موقتی مدیران ارشاد شما را مجبور به جلای وطن کرد و چه شرایط و زمینههایی بستر فعالیت دوباره شما را آماده ساخت؟
رفتنم از ایران روی اجبار بود، چون فضای کار را از من گرفته بودند. وقتی دیدم این جا نمیتوانم فعالیت کنم، به خارج رفتم و کارم را ادامه دادم.
اول از همه اصلاح کنم که من بعد از انقلاب هیچ گاه رئیس گروه موسیقی نبودهام، بلکه دوره ای سرپرستی دانشکده هنرهای زیبا را بر عهده داشتم.
اشتباه نوشتهاند. یک نفر اطلاعات نادرست را جایی مینویسد و همه از رویش کپی میکنند. حتی از روزنامهها آمدهاند با من مصاحبه کردهاند و بعد در مقدمهاش همین اشتباه را گذاشتهاند.
بسیاری از کارها زمین مانده بود و نسل جوان آن دوره چاره را در آن دید تا پا جلو بگذارد. بعد از انقلاب، هنرهای زیبا یکی از آخرین دانشکده های دانشگاه تهران بود که بازگشایی شد و من از اردیبهشت 58، زمان نخست وزیری بازرگان، سرپرستی آن را بر عهده گرفتم. آن زمان فکر میکنم رییس گروه موسیقی احمد پژمان بود. 14 یا 15 ماه بعد هم به دلیل انقلاب فرهنگی، دانشگاه تعطیل شد. در همان اوضاع و احوال پیش آمده، سه ماه هم رئیس مرکز حفظ و اشاعه شدم.
سال 59 بود.
شما جای داریوش صفوت به مرکز حفظ و اشاعه رفتید. او که سالها آن مرکز را خیلی خوب هدایت کرده بود، چرا اول انقلاب از کار کناره گرفت؟
شورای انقلاب یک قانون گذرانده بود که مدیران دوره شاه باید از کار کنار گذاشته شوند. روی همین حساب داریوش صفوت استعفا داده و چند وقتی مرکز حفظ و اشاعه دچار هرج و مرج شده بود که من را فرستادند تا آن جا را سامان دهم.
چون یک عده ای و دستهایی نگذاشتند موسیقی جریان طبیعی خودش را طی کند. خیلی زود شکستن سازها، بستن مراکز موسیقی و برهم زدن کنسرتها به یک امر عادی تبدیل شد. آن سالها شما هیچ مدیر هنری را پیدا نمیکردید که دغدغه موسیقی داشته باشد.
اینها هم نقش داشت اما در واقع اگر شرایط عادی هم بود، باز کسی از موسیقی حمایت نمیکرد. اصلاً دغدغه این کار در مدیران و مسوولان اول انقلاب وجود نداشت. برای همین ترجیح دادم بروم خارج از کشور و در شرایطی که کسی مزاحم من نیست، کار کنم.
تا این که سال 1372 به ایران آمدید و مکتب خانه میرزا عبدالله و موسسه آوای شیدا را راه انداختید. این یعنی که وضعیت موسیقی در کشور بهتر شده بود؟
جنگ تمام شده بود و نشانههایی وجود داشت که فضای کار موسیقی باز شده است. بعد از راه اندازی موسسه آوای شیدا و مکتب خانه میرزا عبدالله، کارها راه افتاده بود و داشت حرکت میکرد که متأسفانه زمان وزارت آقای میر سلیم در ارشاد آمدند و درهای مکتب خانه را مهر و موم کردند. این مرکز ماهها بسته بود و وقتی دیدم این طور است، چاره ای ندیدم که باز به خارج از کشور بروم.
خواهرم دوندگی کرد و بعد از 11 ماه دوباره این جا را باز کرد. اما مگر یک هنرمند چقدر وقت اضافه دارد تا نزدیک به یک سال منتظر بماند تا آقایان اشتباهشان را اصلاح کنند.
هیچ کس نفهمید. خیلی از دوستهای ما رفتند وزارت ارشاد با معاون وزیر و دیگران صحبت کردند. اما جالب بود آنها هم میگفتند ما نمیدانیم چه کسی این کار را کرده است. جالب است هنوز هم این جوری است و وقتی جلوی کار را میگیرند، همه خودشان را به ندانستن میزنند. همیشه صحبت از دستهایی میشود که برای هیچ کس آشکار و آشنا نیست.
بگذریم، با آن شرایط امکان کار و اقامت مستمر من در ایران وجود نداشت و تصمیم گرفتم یک زندگی دو زیستی در پیش بگیرم؛ یعنی مثل خیلیهای دیگر، یک پایم داخل کشور باشد و یک پایم بیرون.
بعد از این که مکتب خانه میرزا عبدالله را دو باره باز کردند، برای چند سال بین ایران و خارج از کشور در رفت و آمد بودم. میآمدم و سه ماه میماندم و کلاسهای کوتاه مدت میگذاشتم و بعد میرفتم و بعد از چهار یا پنج ماه مجدداً برمیگشتم. تا دفعه آخر که دوره رییس جمهوری آقای خاتمی بود و یک مقدار مسائل هنری حاد شد و داستان قتلهای زنجیرهای پیش آمد و شرایط نامناسبی را پدید آورد. برای همین در دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی، من چهار سال اصلاً ایران نیامدم.
برای این که احساس امنیت نمیکردم. قتلهای زنجیرهای باعث شد پس از ترک کشور، مدتی از خیر سفر به ایران بگذرم.
نه، اما شرایط امنیتی و شغلی فراهم نبود.
بله. تماس گرفتند و در واقع تصمیم گرفتم که بیایم.
چون دیدم وضعیت موسیقی ایرانی بحرانی شده و کارهای پاپ، تلفیقی، رپ و ... دارند جولان میدهند و تمام فضا را اشغال کردهاند، تصمیم به بازگشت گرفتم. احساس کردم که موسیقی ایرانی و دستگاهی یک مقدار دارد اوضاعش خراب میشود و جوانان از این بابت خیلی ناراحت هستند. شرایط در سالهای ابتدایی دهه 80 آن قدر بد شده بود که خیلیها کار را رها کردند. به دلیل احساس نگرانی که داشتم، تصمیم گرفتم برگردم و تمام تلاشم را به کار بگیرم.
آن زمان به دلیل سیاستها و برنامه های شتاب زده، موسیقی ایرانی در سراشیبی قرار گرفته بود و داشت جایش را به کارهای بی هویت میداد. اما امروز اگر چه باز هم مشکل داریم، اما فکر میکنم سراشیبی آن خیلی تند نیست.
یعنی سیاستهای فرهنگی دولت اصلاحات باعث تند شدن این سراشیبی شده بود؟
شاید به دلیل این بود که میخواستند نشان دهند که ما در واقع مشکلی با غرب نداریم. بر اساس این سیاست، یک مقدار جنبههای غربی در موسیقی بیشتر شد که در درجه اول اروپاییها و بعدش آمریکاییها احساس کنند که ایران از دوران گذار رد شده و درهایش را رو به جهان باز کرده است. آن موقع من سوئیس بودم و میدیدم چقدر دارد روی این نزدیکی بین ایران و غرب تبلیغ میشود.
فقط این نبود. موسیقی پاپ یک جلوهای بود از آن فضا که ادبیات، سینما و نقاشی هم همان راه را میرفتند.
خب این هم هست، ولی مهم این است که هر چیزی تعادل داشته باشد. وقتی شما یک دفعه راه را برای یکی دو نوع موسیقی باز میکنید، تعادل به هم میخورد و شاخه های جدیتر آسیب میبینند. همه جای دنیا، موسیقیهای فاخر، سنگین و هنری مورد حمایت قرار میگیرند. همین ارکسترهای سمفونیک و فیلارمونیک در جهان بدون حمایت شهرداریها و دولتهای غربی امکان ادامه کار ندارند. آنان به کارهای موسیقایی جدی، یارانه و کمک میدهند چون آنها را پرچم فرهنگی و مایه افتخار خود میدانند. این جا هم موسیقی اصیل ایرانی باید حمایت شود.
بله همین طور است. جامعه به همه موسیقیها نیاز دارد و نباید هیچ کدام را حذف کرد. حرفم این است که نباید تمام فضا را به یکی داد تا دیگر شاخهها را نابود کند. در این میان موسیقی ایرانی نیاز به کمک ها و حمایت دارد.
الان خوانندههای پاپی در ایران هستند که تیراژ اول کارشان بالای 100 یا 200 هزار است، در حالی که آلبومهای موسیقی ایرانی در تعداد چهار یا پنج هزار منتشر میشوند و تازه شش ماه طول میکشد به فروش برسند. این خوب نیست و طبیعتاً بنیه مالی گروههای موسیقی هنری را کاهش میدهد. در این شرایط جوانان هم به جای موسیقی ایرانی، به سمت موسیقی پاپ میروند چون راحتتر به آن میرسند و آینده مالی بهتری هم دارد.
در این شرایط، وزارت ارشاد، صدا و سیما، دانشگاهها، مراکز هنری و فرهنگی، شهرداریها و ... همه باید به کمک موسیقی فاخر و جدی و ارکسترهای بزرگ بیایند. یک کار این است که میتوانند بخشی از تیراژ آلبومها را بخرند و به کتابخانهها، دانشکدهها و دیگر مراکز هدیه بدهند. این کار همین الان در حوزه نشر کتاب دارد انجام میشود که میتوان آن را به عرصه موسیقی هم کشاند.
من این را برای خودم نخواستم، به آن نیازی هم ندارم. اگر فقط موانع گذاشته شده در جاده تولیدی ما را بردارند، برایمان کافی است. اگر آقایان مسوول کارشکنی نمیکردند، شاید در طی این هفت سال میتوانستم به جرئت بگویم 70 آلبوم، 50 دی وی دی تصویری و 50 کتاب و مجله منتشر کنم.
همین الآن آمار کار شما چیست؟
الآن ما در سال چهار یا پنج عدد آلبوم صوتی و تصویری بیشتر نمیتوانیم منتشر کنیم که هفت سالش حداکثر میشود 35 عدد. سالی یک کتاب هم چاپ میکنیم و هر سه ماه یک بولتن داخلی در میآوریم. این در حالی است که توان ما خیلی بیشتر از اینهاست، به شرطی که دست ما را نبندند و سنگ پیش پایمان نیندازند.
صد درصد. شاید هم ده برابر بیشتر میتوانستیم کار کنیم. ما در آوای شیدا کارها را به سرعت موشک پیش میبریم، اما وقتی بیرون میرویم، همه چیز متوقف میشود.
موانع در واقع سر جایش است، برای اینکه در روند و چارچوب کلی مسائل فرهنگی کشور، هیچ تغییر و تحولی پیش نیامده است. فقط یک وزیر رفته و یک وزیر دیگر آمده، اما آن سیاست و برنامه غلط گذشته همچنان دنبال میشود.
ببینید، همه سیاستهایی که روی کاغذ میآیند، به مرحله عمل نمیرسند. در زمینه فرهنگی و هنری شاید بتوانم بگویم که 15 یا 20 درصد سیاستهای دولت فعلی عملی شده است. برای مثال آلبوم تصویری «هنر گام زمان» که سال گذشته منتشر کردیم، شش بار مورد ممیزی قرار گرفت. فقط خود آقای میرزمانی (مدیر کل اداره موسیقی ارشاد) چهار بار آن را نگاه کرد و به ما برگرداند تا اصلاحش کنیم.
من فکر میکنم که تنها کارهای جدی از هنرمندان شناخته شده و با سابقه را گوش میکند یا میبیند (خنده طولانی). من هم مثل شما واقعاً سر در نمیآورم.
بله. همین طور است. آقایان روی همان آلبوم تصویری «هنر گام زمان»، آن قدر حساس بودند که اگر ته سالن هم خانمی چهار لاخ مویش پیدا بود، میگفتند این صحنه را درآوریم. هر چیزی که برایشان مبهم بود یا شک برمی انگیخت، سریع میگفتند سانسور کنیم.
فکر میکنید چرا مدیران ما این قدر حساس هستند یا حتی میشود گفت میترسند؟
بله میگویند نمیدانیم. ما با نادانستهها اینجا داریم زندگی میکنیم. برای همین برای مجوز هر کارمان باید ماهها وقت و توان بگذاریم. با این حال بعضی وقتها بعد از گرفتن اجازه، یک باره میبینیم که باز توسط همان دستهای مخفی، همه چیز به هم میریزد.
بله، اما بعد از خاتمی آن قانون را کنار گذاشتند.
فکر میکنم این را باید در یک افق کلانتر دید. برای مثال هنوز سر این که موسیقی حلال یا حرام است، دعوا وجود دارد. برای همین ابتدا یک منشور و راهکار جامع و کلی میخواهیم تا بر اساس آن ضوابط و قوانین وضع شوند.
نه و اگر هم بخواهیم این راهبرد تدوین شود، ابتدا باید تمام زمینهها و زیر ساختهای غلطی را که از اول انقلاب شکل گرفته است، اصلاح کنیم. اول از همه تکلیف فقهی موسیقی را به طور شفاف روشن کنیم، دوم سیاست بازی و مصلحت اندیشی را بگذاریم کنار، سوم این که امور را به آدمهای کار بلد و متخصص بسپاریم، در گام چهارم باید دستهای پنهان پشت پرده را قطع کنیم و پنجم این که همه چیز را بر مبنای قانون پیش ببریم و نه بر اساس سلیقهها.
سیاست کارش چیست؟ گروههای سیاسی کارشان چیست؟ همه گروههای سیاسی میخواهند قدرت را بگیرند، غیر از این نیست.
از طرف مقابل هنر در درون خودش به نوعی ضد قدرت است. پس هنر و سیاست دو ماهیت جدا دارند و غیر قابل جمعند. کار هنر مسائل انسانی است و به دنبال رشد دادن آدم از نظر روحی و عاطفی است. وظیفه هنر، تعالی آدم است و نه به قدرت رساندنش، برای همین اگر با سیاست آمیخته شود، آسیب میبیند.
الان خیلی از هنرمندان کار تولیدی کردهاند اما در خانههایشان نگاه داشتهاند، چون امکان عملی ارائه آنها نیست. برای ضبط یک کار سمفونیک یا یک اثر بزرگ در حوزه موسیقی ایرانی، باید 50 میلیون تومان پول استودیو داد، 60 میلیون دستمزد پرداخت کرد، دهها میلیون تومان خرج مواد اولیه، تبلیغ و ... بر میدارد که چون حمایتی نیست و تیراژ پایین است، امکان تولیدش وجود ندارد.
اگر این طور بود که ما سال 91 تو تهران کنسرت میدادیم. هزینه های اجاره سالن در تهران آن قدر بالا رفته که گروه های ایرانی دیگر از پس آن بر نمیآیند.
سالنهای دولتی مثل وحدت چطور؟
اول این که گنجایش این سالن کم است و دوم این که تمام تالارهای دولتی هم مثل خصوصیها اداره میشوند و مدیرانشان ترجیح میدهند به جای کنسرت، میزبان یک همایش یا سمینار باشند.
در چنین وضعیت سختی، هنرمندان موسیقی ایرانی به گوشه ای میروند و کم کار میشوند و مردم هم در تیررس این نوع کارها قرار نمیگیرند. برای همین الان 90 درصد موسیقیهایی که از رادیو، تلویزیون، ماهواره، تو تاکسی، در خانهها و شنیده میشود، غیر ایرانی است.
آثار ایرانی هم که به گوش میرسد، بیشتر مال قدیم است که دانلود شده و به ویژه در تاکسیها شنیده میشود. حالا اگر جوانی هم میخواهد ایرانی گوش کند، میرود سراغ مهوش و آفت.
چند وقت پیش تو یک تاکسی تلفنی، صدای مهوش را شنیدم که بیات ترک میخواند که از خیلی امروزیها که ادعا هم دارند، کارش بهتر بود. به نظرم خواندنش خیلی اصیلتر از موسیقیهایی بود که الان دارد به عنوان موسیقی اصیل ارائه میشود.
این نشان میدهد آن زمان فاصله موسیقیهای خوب و متوسط و پایین چقدر زیاد بوده که کار مهوش ضعیف ارزیابی میشده است. اگر نه با معیار امروز کار او خیلی هم خوب به نظر میآید. (خنده طولانی).
بالاخره این واقعیتهاست دیگر. واقعیتها را باید به عنوان یک آدمی که دارد زندگی روزمره را لمس میکند، باید بگوییم.
فکر میکنم برای آن که آقایان مسوول و مدیر بفهمند کار را به کجا رساندهاند، بهتر است از مردم آمار بگیرند که بیشتر چی گوش میکنند. تا آنان آمار نگیرند مردم چه کارهایی گوش میکنند، نمیتوانند برنامه ریزی داشته باشند و جلو بروند.
بعدش بروند از آثاری که مجوز ارشاد گرفتهاند، یک آمار بگیرند و در شاخه های پاپ، ارکسترال، ایرانی، محلی و ... دسته بندی کنند. کیفیت هنری و سطح فرهنگی این آثار را هم بسنجند تا بفهمند چه کردهاند. هر چند فکر میکنم خودشان بهتر از هر کس میدانند اوضاع چگونه است.
شاید اینطور باشد و برایشان مهم نباشد. در ضمن این قدر هم وزارت ارشاد، وزارت ارشاد نکنید. این قدر گفتهاید و گفتهاند که خودشان باورشان شده و به جای تعامل با هنرمندان، دائم دنبال نصیحت کردن و ارشاد کردن ما هستند. تا میرویم به یکی از ادارات وزارت ارشاد و مینشینیم، آن آقا که پشت میز نشسته میخواهد ما را نصیحت کند، در حالی که او به نصیحت و راهنمایی هنرمندان بیشتر نیاز دارد.
هنرمند موقعی میتواند اثری پدید آورد که آزادی ذهنی و روحی داشته باشد. هنر امری خلاقانه است و سانسور بردار نیست. قبلاً هم گفتم که هنر واقعی با سیاست ارتباطی ندارد و برای همین نباید برایش چفت و بست گذاشت. جدای از این کار ما در حوزه موسیقی چه خطری میتواند داشته باشد که این قدر زیر ذره بین هستیم. این که شعر مولانا یا حافظ را میگویند باید از آلبوم حذف کنیم، چه معنایی دارد؟
موسیقی ایرانی و هنرمندانش چه خطری میتوانند برای کشور داشته باشد که باید آقایان چهار چشمی مواظبش باشند. وقتی این فشارها زیاد باشد و از حد خارج شود، آن وقت من ترجیح میدهم کارم را به ارشاد ندهم و غیر قانونی منتشر کنم.
خب مجبورم میکنند فیلم کنسرت را در یوتیوب بگذارم تا مردم دانلود کنند.
همین میشود دیگر. خیلیها این کار را کردهاند، چون بریدهاند. توان هنرمندان هم حدی دارد. سخت گیریهای بی مورد، شرایط سخت اقتصادی در عرصه تولید هنری، افت ذائقه مردم توسط رسانه های دیداری و شنیداری داخل و خارج کشور و ... همه دست به دست هم دادهاند و هنرمندان را تحت فشار قرار دادهاند.
چگونه میشود از این وضعیت رهایی یافت و موسیقی ایرانی را دو باره به جایگاه اصلیاش برگرداند؟
این که هر نهاد و فردی کارش را درست انجام دهد. مجلس قانون مناسب وضع کند، دولت آن را به خوبی اجرا کند، مسوولان و مدیران نترسند و بر اساس ضوابط عمل کنند و مردم هم هنرمندان را تنها نگذارند.
ما باید کار کنیم و امیدمان را از دست ندهیم. عقیده دارم اگر اهالی موسیقی دید و بازدیدهایشان را بیشتر کنند، دور هم جمع شوند، گروه های تخصصی تشکیل دهند، با هم حرف بزنند و ... میتوانند اثر گذار باشند و تسلیم جریانها حاکم نشوند.
خوب شد گفتید. تو پاسخ قبلی، من نقش مثبت یا منفی رسانهها را هم فراموش کردم بگویم. در واقع بخش عمده ای از دلخوریهایی که بین هنرمندان به وجود میآید، دلیلش عملکرد غلط مطبوعات و دیگر رسانههاست. برای این که مجلات و روزنامهها تعهد فرهنگیشون ضعیف شده و طبیعتاً برای این که نشریهشان بیشتر به فروش برسد، هیاهوهای رسانه ای راه میاندازند. آنها از یکی بد میگویند و از دیگری خوب، بعد دو نفر را به جان هم میاندازند و میگویند آی بیایید و بخرید که دعوا شده است.
چرا زده بودم. اما من آدم صریحی هستم و اگر قرار باشد حرفی به کسی بزنم، مستقیم به خودش میگویم. آن گفتگو 20 روز بود که در مجله آسمان چاپ شده بود و اتفاقی نیفتاده بود، اما وقتی روزنامه شرق، پایین صفحهاش بخشی از آن را با تیتر «دعوای دو محمدرضا» منتشر کرد، همه آن را در بوق و کرنا کردند.
از طرف دیگر، من آن حرفها را به صورت خصوصی زدم. آن جا وقتی مصاحبه تمام شد، دوستان بحث را کشیدند به محمد رضا شجریان که من از پاسخ دادن طفره رفتم. اما اصرار کردند که مصاحبه تمام شده و بحث خودمانی است که من هم نکاتی را گفتم. آن وقت آنان همان را برداشتند و گذاشتند که برای همین ته مصاحبه آمده است.
اگر من در جمعی خصوصی، حرفی را که مستقیم به شخص مورد نظر هم گفتهام، بازگو میکنم، اخلاق رسانه ای اجازه نمیدهد آن را به عرصه عمومی بکشانیم و جنجال به پا کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر