حرکت در سطح

  • من را فرانسوی ببوس

    روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.

    • این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM

      و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .

    • گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی

      غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بی‌حرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه می‌آمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانه‌هایش زیر لحاف تکان‌تکان می‌خورد

    • عدوی تو نیستم من، انکار توام

      ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعه‌ای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.

    • من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی

      آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر می‌تواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقه‌شان یک دنیا خودخواهی، منفعت‌طلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح می‌دهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولت‌های گوشت سویینی تاد بخورم

    • چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک

      هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسین‌برانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام به‌تصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.

۱۳۹۲ تیر ۲۶, چهارشنبه

دچار فردیت پاره‌پاره شده‌ایم

گفت‌وگوی رویا تیموریان با داریوش مهرجویی به بهانه «چه خوبه برگشتی»
شهرزاد همتی/روزنامه بهار

روزی که قرار شد با رویا تیموریان مسیر طولانی تا منزل داریوش مهرجویی را برویم حرف‌های بسیاری زده شد؛ درباره این‌که سینمای مهرجویی سینمای مخصوص به خودش است و گاهی می‌تواند به سینمای وودی آلن نزدیک شود. درباره این‌که به نظر رویا تیموریان مهرجویی می‌داند چه می‌کند و نباید تغییر فضای فیلمسازی او را به‌حساب چیزهای دیگری گذاشت. در یک عصر پنجشنبه به‌همراه رویا تیموریان که شرطش برای صحبت‌کردن حضور داریوش مهرجویی بود، مهمان داریوش مهرجویی شدیم و او با حوصله به سوال‌های ما گوش داد. داریوش مهرجویی که این روزها فیلم «چه خوبه برگشتی» را روی پرده دارد و مخالفان و موافقان بسیاری هم دارد، درباره تصمیمش برای بردن یک نمایش روی صحنه حرف زد و از این‌که سینما برایش ملغمه‌ای است از تمام هنرهای جهان. با او درباره دغدغه‌هایش حرف زدیم و فیلم اخیرش، «چه خوبه که برگشتی».


  • در راه رسیدن به منزل شما با خانم تیموریان درباره بسیاری چیزها حرف زدیم. درباره این‌که در بخش‌هایی از فیلم «چه خوبه که برگشتی» شما برای رویا تیموریان وودی آلن را تداعی می‌کنید و این‌که شما طنز خودتان را دارید و بعد از گذشت حدود 25سال از ساخت «اجاره‌نشین‌ها» هنوز منتقدان از آن به‌عنوان طنزی بی‌نظیر یاد می‌کنند. همیشه فیلم‌های شما نمادهای مشخصی دارد که انگار مبدل به امضای شما شده است. فیلم‌هایتان نمادهای مشخصی از فرهنگ ایرانی را به‌همراه دارد، اما در طنز «چه خوبه که برگشتی» شما مسیر متفاوتی را پشت‌سر گذاشته‌اید. انگار در این فیلم شما مخاطب عام را نشانه نگرفته‌اید و شاید برای همین واکنش‌های متفاوت و گاهی منفی را برمی‌انگیزد. مخاطب باید فیلم را درک کند و بتواند با آن ارتباط برقرار کند. ممکن است مخاطب با پیش‌زمینه این‌که می‌خواهد فیلمی از کارگردان اجاره‌نشین‌ها ببیند یا هیچ شباهتی میان فیلم سنتوری و لیلا با «چه خوبه برگشتی» پیدا نکند. شما این فیلم را برای مخاطب خاصی ساختید؟ مخاطبی که فلسفه را بشناسد. به‌طور کامل با فضای ذهنی شما آشنا باشد؟
    مهرجویی: نه. من وقتی فیلمی می‌سازم اصلا به این فکر نمی‌کنم که مخاطب من کیست یا در کدام طبقه قرار دارد؛ چون در سال‌ها فیلمسازی و واکنشی که از مردم گرفتم دیدم فرازونشیب فراوانی وجود دارد؛ مثلا بارها دیده‌ام یک آدم بازاری عامی نکات جالب و بیشتری را از آن انتلکتوئل دیده بود. هر کسی ماجرا را یک‌طور می‌بیند و این خودش یک تجربه است. در هر صورت این واکنش‌های متفاوت برای من جذاب بوده است. من نمی‌خواهم مدام خودم و کارهایم را تکرار کنم. درواقع «من اجاره‌نشین‌ها» را سه تکه کردم، «مهمان مامان» از دل آن بیرون آمد و بعد هم «چه خوبه برگشتی» از دل «مهمان مامان» بیرون آمد و چون به زمان حال نزدیک است و یک PROBLEMATIK امروزی را مطرح می‌کند با لپ‌تاپ و آی‌پد و سفینه و... بنابراین یک رویه مدرن امروزی به خودش می‌گیرد و فکر می‌کنم این یک فیلم تراژیک و دردناک است، نه یک طنز سطحی. این‌که دو دوست قدیمی و خیلی نزدیک چه‌طور سر هیچ‌وپوچ با هم دعوا کنند و هدیه‌های هم را پس بدهند و خانه همدیگر را پر از آب بکنند و این همه صدمه به یکدیگر بزنند تا ماجرا به اینجا بکشد، یک تراژدی است. این درواقع به فطرت نهانی ما ایرانی‌ها بازمی‌گردد. می‌خواهم از یک جمله خیلی سنگین استفاده کنم که تازگی‌ها مد شده! به‌قول دوستان در این برهه زمانی یا به‌قول آن فیلم «عقلانیت ریاضی»! در این برهه با توجه به این‌که جوان‌های ما باسوادتر شده‌اند و تعداد کتابخوان‌ها و تحصیلکرده‌های ما بیشتر شده و همچنین فضای دانش‌آموزی و فراگیری وسعت بیشتری پیدا کرده و همین‌طور به‌طور کلی آگاهی جمعی مردم ما نسبت به 30سال پیش فرا رفته است، بنابراین این آگاهی باید شکل مدرن و امروزی بگیرد که بتواند نمایانگر نوعی وضعیت به اصطلاح زندگی و وضعیت وجودی آن‌ها باشد. الان وضعیت انسان مدرن امروزی در ایران چگونه است؟ حالا به مردم برنخورد و من خودم هم جزو این مردم هستم، اما به‌نظرم ما دچار پارانویا شدیم. پارانویا یعنی خودبزرگ‌بینی و از طریق آن به یک فردیت سفت‌وسخت و توتالیتری رسیده‌ایم که فکر می‌کنیم که هرچه من می‌گویم درست است. درواقع به یک فردیت پاره‌پاره دچار شده‌ایم. اسکیزوفرنیک درد ماست. به‌همین دلیل می‌بینیم دوستی‌ها از بین می‌رود و به دشمنی تبدیل می‌شود و مردم نمی‌توانند نسبت به هم ادب خرج بدهند. نمونه بارز این ماجرا مسئله ترافیک است. شما برخورد جمعی را در ترافیک که مشاهده کنید متوجه این امر می‌شوید.
    تیموریان: حتی این مسئله در فیلم شما «نارنجی‌پوش» نیز به‌خوبی مشاهده می‌شود؛ یعنی آداب اجتماعی ما از بین رفته است. من وقتی نارنجی‌پوش را دیدم به خودم گفتم، مهرجویی می‌گوید با این پز تاریخ 2500ساله هنوز آداب اجتماعی خودمان را به زمان ساده بلد نیستیم. چند شب پیش مشغول پیاده‌روی بودم و دیدم جوانی با ماشین آخرین سیستمش در حال حرکت است و قوطی نوشابه‌اش را داخل باغچه‌ای پرت کرد که تازه آن را آب داده بودند. به او گفتم سطل آشغال آن طرف است، لااقل بردار و آن را داخل سطل بینداز. خجالت کشید و عذرخواهی کرد و آن را در سطل انداخت. فکر می‌کنم منتقدان درباره فیلم‌های شما برای حضور ایده‌های زیادی که در ذهن شما، به عنوان یک آرتیست بزرگ که من آن را می‌شناسم، خرده می‌گیرند... .
    مهرجویی: لطف شماست... .
    تیموریان: نه شما در مقام یکی از بزرگان سینمای ایران نیاری به تعارف بنده ندارید. من از دوران دانشجویی‌ام دوست داشتم در کارهای دو کارگردان بزرگ سینمای ایران داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی کار کنم.یکی داریوش مهرجویی و دیگری ناصر تقوایی آن هم به دلایل متعددی که برای خودم داشتم بازی کنم. حالا منتقدان نسبت به بعضی فیلم های شما ممکن است نظراتی داشته باشند که شاید با آن ها موافق نباشم. در «نارنجی پوش» همین اتفاق افتاد به نظرم شما در این فیلم یادآوری کردید که مناسبات و فرهنگ اجتماعی مان به قدری تنزل پیدا کرده که اطراف خودمان را هم به درستی نمی شناسیم، بها نمی‌دهیم و همین دم نظم اجتماعی در تر و همین عدم نظم در ترافیک و نوع حرف زدن و حتی در روابط حرفه ای خودمان حرفه خودمان و در کنارش یک داستان را چاشنی می کنید. برای من این یک هشدار است تا از دریچه آن خودمان را ببینیم. ما هنوز مشکلات اساسی در ریشه فرهنگی داریم که شاید در سال‌های اخیر تخریب شده است.
    مهرجویی: حالا من چه باید بگویم؟
    در «چه خوبه برگشتی» احساس می‌شد شما حرف‌هایی را که خیلی نمی‌توانید صریح و بی‌پرده بگویید در زبان طنز آورده‌اید. فکر می‌کنم شما از لحن جدی فاصله گرفته‌اید که بتوانید حرف‌هایتان را در لفافه بزنید. چقدر این مسئله واقعیت دارد؟
    مهرجویی: خیلی زیاد. من «تهران تهران» را که ساختم دلم نمی‌خواست آن مسیر فیلمسازی را ادامه بدهم و به‌ همین دلیل چندین فیلمنامه با موضوعات و تحلیل‌های اجتماعی، فلسفی و عرفانی، یعنی همان چیزهایی را که همیشه کار می‌کردم، به ارشاد فرستادم و آن‌ها را یکی‌یکی رد کردند. البته من این پروژه را از قبل داشتم و در حال حاضر هم پروژه‌هایی دارم. یک‌وقت فکر کردم شاید الان وقت ساختن این پروژه باشد؛ چون به کارهای دیگر هیچ امید ساختی داده نمی‌شود. «چه خوبه برگشتی» درواقع داستانی است از «نیکلای گوگول» که «گلی ترقی» دو، سه‌سال پیش خوانده بود و به من گفت که استخوانبندی‌اش برای فیلم‌شدن بد نیست و بیا آداپته‌اش بکنیم برای این‌که فیلم بشود و من داستان را خواندم و دیدم خیلی چرت‌وپرت می‌گویند و انگار مدام حرف می‌زنند و بیشترش توصیفات این افراد است. به‌نظرم هیچ صحنه دراماتیکی نداشت، اما جدالی که بین همسایه رخ می‌دهد خیلی بد نیست. یکی، ‌دوبار هم یادم هست درباره این جدال‌ها بسیاری فیلمسازها کار ساخته بودند. یک فیلمساز دانمارکی بود که درباره دعوای دو همسایه فیلمی ساخته بود که در آن همسایه‌ها چوب‌های دیوارهای همدیگر را می‌کندند و در سر هم خورد می‌کردند و یاد آن افتادم و «گلی ترقی» شروع کرد به یادداشت‌نوشتن و خودش آمد و کار کردیم و بعد مجبور شد به پاریس سفر کند. منتهی بعضی از بخش‌ها را مدرنیزه کردم؛ مثلا در کتاب، دعوای اصلی بر سر یک تفنگ بود که در خانه یکی از همسایه‌ها بود و از طرف دیگر دعوا سر کله گوزن بود و این گوزن سمبل دعوا بود و به من نمی‌چسبید. برای من تداعی‌گر مرگ بود و چطور خانم دکتر با آن قلب رئوفش می‌توانست سر گوزن را دوست داشته باشد و ما در کش‌وقوس سرگوزن بودیم که به بشقاب‌پرنده رسیدیم. از آنجا هم یکی از دوستان رفته بود سراغ سنگ‌درمانی که به‌نظرم ایده خیلی خوبی از آب در آمده بود. همه‌چیز، فرم و دیالوگ‌ها شکل گرفت و متاسفانه «گلی ترقی» به سفر رفت. ما هول‌وولای این را هم داشتیم که کار به وزارت ارشاد برود و آن را هم رد بکنند. این است که زیاد جدی نمی‌گرفتیم و وقتی مجوز ساخت صادر شد، پیش رفتیم و دوباره دیالوگ‌ها را بررسی کردیم و خلاصه در جریان کار قرار گرفتیم.
    تیموریان: من درباره کلیت کار حرف نمی‌زنم و خودم علامت سوال‌هایی به‌عنوان بازیگر شما دارم که شاید روی اطلاعاتی که دارم حس می‌کنم هیچ‌کس از شما نپرسیده است. از آنجایی که معتقدم بسیاری از بازیگران خوب ما با کارهای شما برجسته شدند و جهش پیدا کردند و وارد مرحله دیگری شدند. با این دو تجربه‌ای که با شما داشتم، سنتوری و چه خوبه برگشتی، به‌خصوص سنتوری با این‌که بسیار حضورم کوتاه بود، یکی از زیباترین نقش‌ها برای خودم است... .
    مهرجویی: بخش عمده‌ای از آن را بریدند. شما نسخه کاملش را دیدید؟
    تیموریان: بله.این نقش برای من جذاب بود و کنجکاو بودم که چگونه این اتفاق برای بازیگران می‌افتد.شاید شما از بازیگران آگاه تر و شاید باهوش تر هستید و کافی است بازیگر شما از یک حرکت شما و یک جمله شما یا راهنمایی شما به عوامل دیگرتان کلید ادامه یا رسیدن به نقش یا اجرای آن را پیدا کند. در «سنتوری» بعد از چند بار تمرین روی پله ها و گفتن مونولوگ شخصیت مادر شما به من گفتید به جای یک بار از پله بالا رفتن و برگشت دوبار این کار اتفاق بیفتد و منولوگ گفته شود شما ریتم را از من می خواستید و این را مستقیم به من نگفتید و فقط با دوبار حرکت پله ها من را متوجه ریتم کردید. شما با این راهنمایی من را متوجه ریتم و سعی کردید سامان بدهید.در چه خوبه برگشتی شعف داشتم که مدت زمان بیشتری با شما هستم و کارم هم سخت‌تر بود و مدام نگران بودم چون می دانستم اگر مهرجویی را راضی نکنم، به عنوان یک بازیگر توقف کردم و این برای من خیلی بد است. همه سعی‌ام را کردم از شما بیاموزم و درست اجرا کنم و با چنین سناریویی ریسک زیادی وجود داشت اما به قول بازیگر بزرگی اگر در یک جا بمانی کپک می‌زنی. در چه خوبه برگشتی اتفاقی که می افتد (اگر هرجایی اشتباه می‌کنم غلطم را بگیرید) به نظر می رسد مهرجویی بعد از «اجاره‌نشین‌ها» که به عنوان نمونه بارز کمدی سینمای ایران است، حالا مهرجویی در شرایط فعلی ایران نگاهش به کمدی قصد وارد شد به ژانر دیگری دارد و من فکر می کنم قطعا به آن چیزی که می خواهید بعد از چه خوبه برگشتی می رسید. من تصور می کنم شما در چه خوبه برگشتی با ما تمرین کردید.درست است؟
    مهرجویی: بله. آن‌هایی که مدام صحبت از کمدی می‌کنند فیلم زیاد ندیده‌اند. به‌نظر من نه «اجاره‌نشین‌ها» و نه «مهمان مامان»، هیچ‌یک، فیلم کمدی نبود. این‌ها درواقع فیلم‌های به‌ظاهر طنز‌آمیز است؛ چون موقعیت طنز‌آمیز دارند؛ چون پشتشان یک تراژدی است و باعث می‌شود ما حس کنیم که همه در موقعیت جفنگ و عبث و پوچ‌ گیر کردیم؛ عین این بازی شطرنج که همه‌چیز به تصادف و تصادم و شانس مربوط است. زندگی داخلی ما هم این‌طور است. آن‌قدر میزان غیظ و نفرت و پارانویا شدت پیدا کرده است که دو دوست این‌طور به هم می‌پرند و هم را نابود می‌کنند.
    تیموریان: پس می‌شود کمدی موقعیت؟
    مهرجویی: ‌بله.
    تیموریان: پس من به این حرف چاپلین اشاره می‌کنم که می‌گوید عمق فاجعه کمدی می‌سازد؛ یعنی در فیلم اخیر شما یک کمدی موقعیت به‌وجود می‌آید که به‌دلیل تراژدی اتفاق ‌افتاده است، اما به‌شکل ساده. شما يك جوري مثل گوگول كاراكترهاي زمانه خود را به سخره گرفتيد و چون به سخره گرفتيد و من فكر مي كنم گوگول هم همين كار را كرده مثلا در «بازرس» اين اتفاق افتاده و من فكر مي كنم از اين جهت فيلم خيلي قوي و موثر است و به‌نظرم جزییات را خودتان باید بگویید. فکر می‌کنم تعابیر درباره شطرنج و سفینه خصوصیات آدم‌های جامعه است که شما با جسارت تمام کالبد شکافی کردید و خودشان را به خودشان نشان دادید.
    مهرجویی: درست است؛ مثلا در آن شطرنج که ما نشان دادیم درواقع همان انعکاسی است از شطرنج واقعی که با هم بازی می‌کنند و هی می‌خواهند همدیگر را بزنند، کیش‌ومات کنند، تقلب کنند و همین آینه‌ای است روبه‌روی جامعه که خودش را ببینید؛ بنابراین این طنز همان موقعیت پوچ می‌آید. الکی به وجود می‌آید. شما حساب کنید یک مرتبه یک عنصر تکنولوژیک معاصر در خانه لای یک مشت آشغال پدیدار می‌شود و آنچه این خانواده‌ها را به هم می‌ریزد همین پدیدارشدن این عنصر است و خاصیت ویرانگر دارد. این مسئله ورود و دخول و نفوذ تکنولوژی مدرن به زندگی ما همان چیزی است که ما به آن توجه چندانی نداریم.
    داریوش مهرجویی برای هم‌نسلان من شخصیت بسیار مهمی است. بسیاری از ما کودکی و نوجوانی‌مان صرف شناختن سینمای شما از طریق خانواده‌هایمان شد. اولین فیلمی که از شما دیدم «سارا» بود و بعد خانواده به من گفتند این اثر اقتباسی است از نمایشنامه‌ای به نام «خانه عروسک» و بعد به‌مرور فیلم‌های قبلی شما مثل «گاو»، «آقای هالو»، «اجاره‌نشین‌ها» و غیره را دیدم. به‌ همین دلیل شما و فیلم‌هایتان خط فکری هم‌نسلان من را تغییر فراوانی داد. بزرگ‌تر که شدیم متوجه شدیم در فیلم‌های شما نمادهای مشخصی وجود دارد که درواقع امضای شما در فیلم محسوب می‌شود. شما به فرهنگ ایرانی اهمیت بسیاری می‌دهید. به خوردوخوراک اهمیت زیاد می‌دهید. سفره‌های رنگین بخش مهمی از فیلم‌های شماست که ما البته در فیلم اخیرتان با آن مواجه نیستیم. در بحبوحه نوجوانی ما فیلم «لیلا» ساخته شد و خیلی از هم‌نسلان ما با آن فیلم گریه کردند و درواقع هم‌نسلان ما با فیلم شما بزرگ شدند و حالا با همه این‌ها می‌توانم بگویم شما فیلمساز اجتماعی هستید و جدا از فیلم اخیرتان، می‌خواهم از شما بپرسم در فضایی که فیلمسازان اجتماعی شرایط خوبی نداشتند و سینما را تعطیل کردند شما دنبال راهی برای گفتن حرف‌هایتان بودید. شما فیلمساز اجتماعی هستید؛ چون درباره خودسوزی زنان، ازدواج دوم، شرایط بد جامعه و غیره فیلم ساخته‌اید. چقدر می‌شود در ایران به این مرزها نزدیک شد و به سیاه‌نمایی متهم نشد؟
    مهرجویی: در ایران فعلی و با ذهنیتی که اکنون حاکم است نزدیک‌شدن به این مرزها بسیار دشوار است. اصلا نزدیک‌شدن به این‌گونه تم‌ها غیرممکن است. سوال شما حول این مسئله می‌گشت که من یک فیلمساز اجتماعی هستم، درحالی‌که به‌طور کلی من اصلا نمی‌دانم فیلمساز اجتماعی یعنی چه. من اصلا همیشه از این برچسب‌ها فرار کرده‌ام و هیچ‌یک را هم قبول ندارم. فیلسوف هستی، عارف هستی، سیاسی هستی و... من هیچ‌یک از این‌ها نیستم و خودم را این‌طور نگاه نمی‌کنم. من خودم را به‌صورت کسی می‌بینم که کارش سروکله‌زدن با تخیل است؛ تخیل ابژه‌های زیبا درآوردن که به مردم ارتباط داشته باشد نه به حیوانات و مردم کنونی و معاصر نه مردم دو هزار سال پیش؛ مردمی که الان زندگی می‌کنند. خوشبختانه با این تحولات بسیار پرفرازونشیب این سال‌های اخیر فکر می‌کنم هنرمندان هم مثل کسانی که در توفان زندگی کردند، هی رفتند بالای موج و پایین آمدند تا این‌که به ساحل برسند. این اجتماعی که می‌گویی از یک نظر درست است؛ چون هنر اجتماعی است. تمام آثار شکسپیر از نظر من اجتماعی است؛ اگر اجتماع را البته به‌معنای وسیع بگیری. بروی این سمت که شخصیت‌ها چه رابطه‌ای با هم دارند و چطور عاشق می‌شوند یا هم را ویران می‌کنند و... غیر از این دیگر فیکشن‌ها هم به‌نظر من اجتماعی است؛ مثلا جنگ ستارگان کاملا اجتماعی است.
    تیموریان: دوست دارم چیزهایی را که برایم مجهول بوده است حالا که در خلوت هستیم از شما دریابم و با زوایای شما آشنا شوم. یک سوال خصوصی دارم؛ می‌خواهم بپرسم اگر در یک فضای آزاد فیلمسازی بودید کمدی «چه خوبه برگشتی» را به‌سمت سینمای فارسی نمی‌بردید؟ چون خیلی این کشش را دارد...
    مهرجویی: منظورت کمدی هجو است؟ نه، چون فکر می‌کنم قضیه ما خیلی جدی بود و اتفاقا آدم‌ها هم خیلی جدی بازی می‌کنند؛ مثلا عطاران در این فیلم کاملا جدی است. ملیجه خانم جدی است و هیچ‌کس اداواصولی درنمی‌آورد.
    تیموریان: از نظر فضا چطور؟
    مهرجویی: نه اصلا. ولی آنجا که درباره بازیگران صحبت می‌کردی باید یک چیزی بگویم. وقتی متن درست نوشته شده باشد و شخصیت‌ها خوب درآمده باشند و دیالوگ‌ها هوشمندانه باشد و در کل آن کسی را که تو انتخاب می‌کنی که این نقش را بازی کند، خودش را نباید در آن فضا غریبه احساس کند و برای همین من سر انتخاب بازیگرم خیلی حساسم و ممکن است فیلمم ماه‌ها بخوابد تا بتوانم آن چهره‌ای را که می‌خواهم پیدا کنم تا درست سر جایش باشد. وقتی چهره درست سرجایش باشد و دیالوگ خوب نوشته شود و طرف هم باهوش باشد، همه‌چیز حل می‌شود. هوش و ذکاوت یک بخش اولیه است؛ چون تو با یک بازیگر خنگ هیچ‌کاری نمی‌توانی بکنی. درنتیجه اگر بگویی خانم و آقا ما از تو چیز چندانی نمی‌خواهیم و همان باش که در خانه هستی، فایده‌ای ندارد. اگر کستینگ درست باشد، همه‌چیز حل است. من در کستینگ کارهایم دنبال چهره‌های شناخته‌شده نیستم؛ مثلا خسرو شکیبایی یا بیتا فرهی در هامون هنوز چهره نشده بودند، اما دیدید که چقدر خوب در نقش‌هایشان نشستند. ولی چه‌موقع آن هنر و استعداد هنرپیشه به‌کار می‌آید و بیرون می‌زند؟ زمانی‌که به‌طور کامل نقش را هضم کرده و دیالوگ‌ها را فرو برده باشد؛ مثلا بازیگر فیلم سخنرانی پادشاه که اسکار هم گرفت چنین اتفاقی برایش افتاده است؛ یا مثلا دانیل دی لوییس که به‌نظرم واقعا یک بازیگر است و خیلی خوب بلد است از ابزاری که در اختیار دارد و بیش از همه از چشمانش درست استفاده کند.
    تیموریان: پس منظور شما خودشناسی خود بازیگر است؟
    مهرجویی: بله و این‌که آن را چگونه بتواند منطبق کند. تکنیکی که حس نشود؛ مثل پیانیستی که شوپن می‌زند و آن‌قدر بد می‌زند که حالت گرفته شود، اما یک‌وقت آن‌قدر خوب می‌زند که حالت جا می‌آید؛ مثل کاری که مارلون براندو یا جیمز دین می‌کردند؛ یا مثلا مونگومری کلیفت در فیلم «اعتراف» هیچکاک چقدر زیرپوستی به‌معنای واقعی بازی می‌کند. اینجا دیگر تکنیک بازیگر بیرون می‌زند. این کار بسیار ظریفی است و درست مثل نوازندگی است. تو یک قطعه را می‌توانی‌ هزارگونه بازی کنی.
    تیموریان: البته بخش بسیاری از این به هدایت کارگردان بازمی‌گردد؛ مثلا هدایت رادان در فیلم سنتوری برای زدن سنتور که این‌طور به‌نظر می‌آید بسیار ماهر است.
    مهرجویی: این‌ها دیگر شگردهای کارگردان است.
    تیموریان: مثلا بازیگر نقشی را که بازی می کند، مثل زدن سنتور یا ایفای نقش یک فضا نورد توسط داستین هافمن (او که قطعا فضانوردی نکرده او در واقع استایل یک فضا نورد و چگونگی استفاده از ابزار یک فضانورد را یاد می گیرد و با هدایت کارگردان دکوپاژ و موضوعات تکنیکی زیر نظر کارگردان من تماشاگر باور می کنم که او واقعا فضانورد است) و قطعا توجه، ذکاوت و هوش و تلاش بازیگر با شگردهای کارگردان همه چیز را منطقی و باور کردنی می‌کند؟
    مهرجویی: این‌ها دیگر شگرد کارگردان است. مهم آن چیزی است که از درون می‌جوشد و داخل اکسپرسیونیسم شخص می‌آید تا بتواند آن لحظه دراماتیک را به‌وجود آورد. آنجاست که باید از هنر درونی خود استفاده کند.
    در فیلم‌های اخیرتان نگرانی‌هایی به‌نظر می‌رسد. انگار شما نگران ازدست‌رفتن بعضی از ارزش‌های انسانی هستید و انگار نگران اتفاقاتی هستید. می‌خواستم کمی درباره نگرانی‌هایتان حرف بزنید شما کمی درباره نگرانی‌هایتان حرف بزنید. یا مثلا بحث‌های فیلم چه خوبه برگشتی یا تاکیدتان این است که نگرانید دوستی‌ها به انزوا تبدیل شود؛ اتفاقاتی که در فیلم شما در تهران نیست. شاید لوکیشنی خارج از تهران انتخاب کردید که به کسی برنخورد. شما نگران چه هستید؟
    مهرجویی: نگرانی چیزی است که اگر بخواهی عمیق بگویی می‌شود دلهره‌ای که هایدگر از آن حرف می‌زند و آن دلهره وجود است؛ صرف وجودداشتن در این جهان به‌صورت «دازاین». خود هایدگر واژه «دازاین» را خلق کرده است؛ یعنی صرف وجودداشتن در جهان مولد دلهره است.
    فکر می‌کنم این دلهره را همه دارند یا تجربه کرده‌اند و هر چقدر سن‌وسال بیشتر می‌شود این دلهره عمیق‌تر می‌شود. دیگر این‌که تو می‌بینی در چه موقعیتی و در چه اجتماعی هستی و می‌بینی این دلهره در اجتماعت مدام تشدید می‌شود. این اخبار بمب‌گذاری، جنگ و... روی آدم تاثیر می‌گذارد و بر دلهره تو اضافه می‌کند و به جایی می‌رسی که هیچ مفری نیست و تو مجبوری خودت را بزنی به‌نوعی رواقی‌گری؛ یعنی به همه‌چیز یک لبخند گل‌وگشاد بزنی و از کنار همه‌چیز بی‌تفاوت رد شوی، آن‌هم یک شکل برخورد است؛ اما درباره من از یک طرف دیگر اگر نگاه کنی می‌بینی این حرف فروید خیلی درست است که می‌گوید: «هنر و فرهنگ اساسا ‌زاده عصبیت است.» یعنی تو تا وقتی که آدم عصبی نباشی نمی‌توانی خلق کنی. هنرمند ذاتا روان‌نژند است. ولی ما درعین‌حال روان‌پریش هم داریم که حادتر است و به دیوانگی هم می‌رسیم، اما به‌هرحال می‌گویم که فرهنگ‌ زاده عصبیت است و عصبیت به دلهره وجودی بازمی‌گردد و به شرایطی که در آن زندگی می‌کنی و اتفاقاتی که در اطرافت می‌افتد. به‌خصوص وقتی در جامعه‌ای زندگی می‌کنی که پراز ریا و تزویر باشد، دلهره‌ات 10‌برابر خواهد شد؛ بنابراین ناخودآگاه در فیلم‌هایم سعی می‌کنم این دلهره به یک‌وجهی نمایان شود، اما نه به صورتی که حوصله تماشاگر سر برود و غمگین شود و به ملالش اضافه شود. شاید راه‌های فرار باشد.
    خودتان از نتیجه چه خوبه برگشتی راضی هستید؟
    مهرجویی: به‌طور کلی راضی هستم، اما از جزییات آن راضی نیستم؛ مثلا دلم می‌خواست جنس بشقاب‌پرنده مسی باشد که وقتی نگاه می‌کنی یک جاهایی از آن برق بزند که در نیامد یا شکمی که برای حامد گذاشتند زیادی بزرگ بود. چیزهای این شکلی بود، اما به‌طورکلی این فیلمی بود که می‌خواستم. سینما مثل شعر نیست که تو یک‌شبه آن را خلق کنی. سینما مدام فکر تو را مشغول می‌کند؛ وقتی که سناریو می‌نویسی، بازیگر، لباس، عوامل، لوکیشن انتخاب می‌کنی و... پس مدام ‌داری زندگی می‌کنی. نمی‌توانی آن‌قدر اشتباه کنی. همه این آزمون و خطاست. تو ‌داری آزمون و خطا می‌کنی تا به آن چیزی که می‌خواهی برسی. تو اگر وقت فیلمبرداری یک‌چیز خطا ببینی و آن را قبول کنی که دیگر کارگردان نیستی. تو باید آن چیزی را که در خیالت هست از طریق ابزاری که ‌داری به بهترین وجه ممکن بیرون بیاوری. ادوات تو فیلمبردار و بازیگر و دکور و... هستند و تو باید طوری این‌ها را هدایت کنی که بتوانند آن‌طور که هست پدیدار شود و قطعا بیشتر از آقایان نقادی که فیلم را یک‌بار دیده‌اند و فکر نمی‌کنند آن بابایی که فیلم را ساخته بالاخره رویش فکر کرده می‌فهمی.
    تیموریان: حالا می خواهم از مهرجویی نویسنده مترجم و کارگردان تئاتر سئوال کنم. شما کارهای با ارزشی در زمینه ادبیات انجام داده اید.دو نمایشنامه از سم شپارد را ترجمه کردید و یکی از مهم ترین کتاب های شما راجع به هولوگرافیک است و شما قطعا باید احاطه به فلسفه و زبان فلسفه داشته باشید تا بتوانید آن را ترجمه کنید. این کتاب سختی است. وقتی شما به عنوان مترجم آن را به زبان فارسی برگرداندید قطعا جهان فلسفی شما بسیار قدرتمند است...
    مهرجویی: سختی‌ها 60صفحه اولش است که درباره نظم پنهان صحبت می‌کند ولی بعد که وارد روان‌شناسی می‌شود شیرین می‌شود.
    تیموریان: و همین طور کتاب های جدیدتان مثلا در خرابات مغان. شما کارگردانی هستید که ار سالهای بسیار دور از کارهای اقتباسی شروع کردید, گاری که فیلمسازان ما تازه از ادبیات بزرگ جهان اقتباس می کنند.اعتقاد نسبت به اقتباسی که از یک داستان و نمایشنامه می‌شود چطور است؟ و شما چطور می‌توانید آدم‌های جغرافیای خودتان را در این کارها بنشانید و دغدغه‌تان را از اجتماعتان بیاورید؟
    مهرجویی: اساسا این‌طور نگاه می‌کنم که سینما زاییده‌ای است از چندین هنر مختلف که این‌ها با هم ترکیب می‌شوند و بعد به‌صورت شی نهایی یعنی خود فیلم درمی‌آیند. پس آنچه مهم است درنهایت خود فیلم است و آنچه در فیلم گفته می‌شود. آنچه آن را می‌سازد درست که مهم است، اما اصل مهم است؛ بنابراین مهم نیست که مضمون از کجا می‌آید. آیا از ذهنم می‌آید یا از داستانی که خوانده‌ام یا از خبری که در روزنامه دیدم یا از خبری که کسی گفته است، اما من هیچ‌وقت دنبال آثار ادبی خیلی بزرگ نمی‌روم. من این حرف هیچکاک را کاملا قبول دارم که می‌گوید ترجیح می‌دهم بروم دنبال داستان‌های کوتاه و نمایش‌های تک‌پرده‌ای، اما باید آن جوهره را داشته باشد و اساس قوی داشته باشد تا از آن یک ابژه نفیسی دربیاوری که می‌توانست باشد و من این کار را در ابتدا با با پیس ویتسک کردم. کار یک جوان آلمانی که یکی‌دوتا پیس بیشتر ننوشت و بعد هم مرد.
    من از این نمایشنامه خیلی خوشم آمد و بعد از فیلم «آقای هالو»، چون از تم آن خوشم آمد سعی کردم آداپته‌اش و ایرانیزه‌اش کنم و در نتیجه به‌صورت «پستچی» درآمد. پستچی با تمام آن فضای شمال و آن آدم‌ها و ‌شاه‌دانه و دکتر و... همه را آنجا پیاده کردم و یاد گرفتم آدم می‌تواند از مضامینی که در ادبیات وجود دارد برای نوشتن فیلمنامه استفاده کند تا آن فیلمنامه درست جا بیفتد؛ مضمون برای من در درجه دوم است. مضمون ممکن است خوب باشد، اما فیلمنامه شل از کار دربیاید. به‌نظر من فیلمنامه علم خیلی مهمی است که به آن کم‌توجهی می‌شود. ممکن است داستان قشنگ باشد، اما ممکن است در فیلمنامه ننشیند؛ چون فیلمنامه علمی است که با قوانین خاصی هم جلو می‌رود.
    دیگر تصمیم ندارید دنبال اقتباس بروید؟
    مهرجویی: چرا. اگر چیز خوبی پیدا کنم حتما. خودم هم خیلی چیزها نوشته‌ام. برای همین است که سراغ نوشتن رمان می‌روم. برای این‌که داستان‌هایم می‌خواهم فیلم بشوند و چون نمی‌شوند، رمانشان می‌کنم. از این داستان‌ها زیاد دارم که می‌شود فیلمش کرد، اما همه‌اش به فضای نظارتی بازمی‌گردد.
    تیموریان: می‌خواستم بپرسم چقدر کارگردانی تئاتر برایتان مهم است؟
    مهرجویی: می‌خواهم اگر بشود پیس «طقل مدفون» را در تالار وحدت اجرا کنم.
    تیموریان: خیلی پیس سختی است.
    مهرجویی: اما قشنگ است. من تئاتر را دوست دارم. آن دورانی که با بازیگران کار می‌کنی برایت جذاب است، اما وقتی کار شروع می‌شود تو دیگر روی بازیگرانت اختیاری نداری و هرچه می‌گویی این کار را نکن می‌گویند یادم نبود. ولی خوب در سینما کنترل بیشتری داری.
    تیموریان: این قانون تئاتر است که بازیگر وقتی روی صحنه می‌رود دیگر خدای صحنه است.
    مهرجویی: بله، همین‌طور است.
    تیموریان: شما به‌جز آقای کیارستمی کار کدام کارگردان‌های ایرانی را دوست دارید؟
    مهرجویی: کار دو سه نفر را دوست دارم (البته یکی از کارهایشان). کار کیارستمی را دوست دارم و سهراب شهیدثالث را در طبیعت بی‌جان خیلی دوست داشتم. فرهادی هم کارگردان خوبی است؛ ان‌شاءلله که در آینده بهتر هم می‌شود. درام را به‌خوبی می‌شناسد... .
http://www.etemaad.ir/Released/88-02-29/jeld01i-kowsari1.jpg

    هیچ نظری موجود نیست:

    پادکست سه پنج