در سینمای بونوئل سکون و آرامش تنها
مرحلهای گذرا در سیر روایت است. تشویش و اضطراب بن مایه اصلی سینمای اوست
که با تپشی پیوسته و نیرومند، تماشاگر را از یک بحران به بحرانی دیگر هدایت
میکند.
بونوئل در خانوادهای مرفه و با
اخلاقیات مسیحی بار آمد. در کودکی به مدرسه مربیان یسوعی رفت، با تربیت
سختگیرانه کاتولیکی بار آمد و با شعائر و آیینها و مناسک و مراسم مسیحی
بزرگ شد.
تربیت کاتولیکی به جای آنکه شخصیت
بونوئل را با آموزشها و تعصبات دینی قالب گیری کند، او را به سوی طغیان
روحی سوق داد. او نسبت به تمام تحمیلات و تبلیغات ایمان دینی واکنشی
خشمآگین بروز داد. رهایی از فشارهای فکری و اعتقادی تا پایان عمرگوهر اصلی
هنر و اندیشه بونوئل باقی ماند. وسوسهی درهم شکستن بنیادها و اندیشههای
تعصبآمیز بر یکایک آثار او سایه انداخته است.
بونوئل تا واپسین دم زندگی، منتقدی
سرسخت و سازشناپذیر باقی ماند. حمله تند و تیز بونوئل سه بنیاد اصلی جامعه
مدرن را هدف گرفته است: نظام اقتدارگرای مبتنی بر دیکتاتوری، ساختار
ناعادلانه اجتماعی و نظام مسلط اخلاقی. از این سه رکن، حمله اصلیبونوئل
متوجه کلیسای کاتولیک است، که بونوئل آن را خاستگاه تمام تعصبات و خرافات
دنیای مدرن میداند.
در تاریخ سینما به ندرت هنرمندی با این
جسارت و چنین بی پروا به ارباب کلیسا تاخته است که بونوئل در فیلمهای عصر
طلایی، فرشته فناکننده، ناسارین و به ویژه ویریدیانا چنین بیرحمانه مذهب
کاتولیک را رسوا میکند. بونوئل در فیلم ویریدیانا دین را به مثابهیک
اپیدمی مخوف، جرثومه تباهی و یک نیروی تباه کننده ارزیابی میکند که انسان
را از سرشت طبیعی و نهاد انسانی او تهیی میکند و گوهر زندگی را خاکستر
میسازد.
بونوئل شخصیتی چندگانه و نگرشی پردامنه و
حتی گاه متناقض دارد که او را از ارزیابیهای عام و قالبی دور میکند.
آنارشیستی است که از آشوب و ناآرامی وحشت دارد! کمونیستی است که از
نظامهای کمونیستی بیزار است. نیهیلیستی است که به ارزشهایاخلاقی و انسانی
سخت پای بند است و به فرهنگ و مدنیت عشق میورزد. آدم بیایمانی است که
عقیده دارد: «هرآنچه مسیحی نباشد، با من بیگانه است.»
او در مصاحبهای گفته است: دلم میخواهد فیلمی بسازم در مخالفت با سلیقه
عموم. در مخالفت با همه ایدئولوژیها. چنین تلاشی تا حدی در فیلم راه شیری
وجود دارد. فیلم من باید ضد کمونیستها، ضد سوسیالیستها، ضد کاتولیکها،
ضد لیبرالها و ضد فاشیستهاباشد، اما من از سیاست چیزی سرم نمیشود.
سیاستی وجود ندارد که هیچگرایی مرا منعکس کند.
بونوئل زندگی پرفراز و نشیبی داشت. در
۳۰ سالگی با ساختن دو فیلم سوررئالیستی به نامهای «سگ اندلسی» و «عصر
طلایی» به شهرت رسید. او تنها با دو فیلم توانسته بود شالوده یک سبک هنری
مدرن را در تاریخ سینما پی ریزی کند. زندگی سینمایی او بانا آرامی در میهن
اش اسپانیا قطع شد. در جریان جنگ داخلی که فاشیستهای طرفدار فرانکو به
جمهوری مردمی اسپانیا اعلام جنگ دادند، او زندگی خود را وقف مبارزه سیاسی
کرد و در کنار جمهوری خواهان چپ پیکار کرد.
در جریان جنگ داخلی اسپانیا و سپس جنگ
جهانی دوم، نا آرامیهای سیاسی ۱۵ سال بونوئل را از کار سینما دور کرد. سال
ها پس از فرار از میهن اش و در تبعیدگاه تازه اش مکزیک بود که در نیمه دهه
۱۹۴۰ توانست بار دیگر به کار سینما برگردد.
فیلمهای بونوئل را مشکل بتوان در یکی
از انواع، ژانرها یا جریانهای متداول سینمایی ردهبندی کرد. او بیگمان
برجستهترین نماینده مکتب سوررئالیسم در سینماست. جانمایه هنر بونوئل شورش و
طغیان علیه تمام قراردادها و سنت هاست. آیا هنرمندی مانندبونوئل، که
همواره از هر سنت و قالبی گریخته و به هر مکتب و آیینی اعلام جنگ داده را
میتوان پیرو مکتبی خاص دانست؟
فولکر شلوندورف درباره مقام او چنین
میگوید: «بونوئل یکی از بزرگ ترین چهرههاست که هرگز کهنه نمیشود. علتش
آن است که او تنها یک فیلمساز نیست، بلکه یک چهره بزرگ هنر سوررئالیستی
است. برای نمونه در موزه پرادو در کنار سالوادور دالی، بهبونوئل هم فضایی
اختصاص داده شده. بونوئل با لحن تازه و زبان جدل انگیزش همیشه زنده خواهد
ماند. امروزه شاید بتوان پدرو المودوار را شاگرد او دانست.»
فیلمهای بونوئل روایتهایی به ظاهر
ساده و ملموس از موقعیت های ناآرام هستند، که همواره از بحرانی مبهم و
ناآشنا تهدید میشوند. بونوئل راوی تیزبین و خونسرد آشوب و تشویش است.
تماشاگر همواره آگاه است که در پس روایت های ساده و موذیانه ی اومفاهمی ژرف
و تکان دهنده نهفته است.
اکتاویو پاز شاعر مکزیکی و برنده جایزه
نوبل در ادبیات درباره بونوئل چنین میگوید: «بعضی از فیلمهای لویس بونوئل
با اینکه به هنر سینما تعلق دارند، اما بسیار فراتر میروند و ما را با
عوالم روحی دیگری آشنا میکنند. به فیلمهای او میتوان هم به عنوان
آثارسینمایی نگاه کرد، و هم به عنوان آثاری که به قلمروی وسیع تر تعلق
دارند. چنین آثاری هم واقعیت بشری را آشکار میکنند و هم راه برونرفت از
تنگنا را نشان میدهند. بونوئل تلاش میکند علیرغم موانعی که دنیای معاصر
بر سر راهش قرار داده، هنر خود را بردو رکن پایهای استوار سازد: زیبایی و
طغیان.»
سینمای بونوئل در زیر ظاهر ساده اش،
بافت چندلایه و اضطراب انگیز دارد. اگر تماشاگر به این باطن رازآلود دست
یابد، هرگز از جادوی آن رها نمیشود.
هارتموت لانگه نویسنده معاصر آلمانی بر
تأثیر سینمای بونوئل بر زندگی ادبی خود چنین میگوید: «من از سینما خیلی
زیاد آموخته ام، از سینماگرانی مانند فلینی، برگمان، اسکورسیزی و الیا
کازان خیلی چیز یاد گرفتم، اما هیچ سینماگری به اندازه لوئیس بونوئل برمن
تأثیر نگذاشته است. از فیلم «فرشته فناکننده» بگیرید تا فیلم جذابیت پنهان
بورژوازی، تمام فیلم های او بر من کار من تأثیر داشته است. فکر میکنم
بونوئل یکی از فیلسوفان بزرگ عالم سینماست. سینمای او ذره ای از اهمیت خود
را از دست نداده و فکر میکنم کهمثلا فیلم شبح آزادی او تمدن ما را به دقت
تشریح میکند.»
تسلط بونوئل بر بیان سینمایی خیره کننده
است. شیوه بیان او صاف و سرراست، ساده و صادقانه است. بونوئل از ترفندهای
سینمایی نفرت داشت. تکنیک سینمایی او ساده و بی رنگ و لعاب است. بیان
تصویری او بی نهایت شیوا، غنی و مؤثر است. هر تصویریمیگوید که استادی مسلط
پشت دوربین ایستاده است.
بافت تصاویر او در عین سادگی سخت فشرده و
پربار است و راه را برای معانی گوناگون و چند پهلو باز میکند. درباره
اهمیت تصویر و برتری آن بر کلام چنین توضیح میدهد: «از گفتارنویسها خوشم
نمیآید. در فیلمهایم «دیالوگ» به آن معنا وجود ندارد. اگر ازیک گفتارنویس
بخواهید که برای یک صحنه عشقی دیالوگ بنویسد، برایتان دو صفحه وراجی
مینویسد که ناچارید بیشترش را دور بریزید. از تکرار بدیهیات خوشم نمیآید.
بونوئل پیچیده ترین موقعیتها را در
روایتهای ساده میگنجاند. دشوارترین مفاهیم را در تصاویری ساده و زیبا
بیان میکند. تصویر سینمایی او گویا، فشرده و بدون حواشی و آرایههای بیانی
ارائه میشود.
او درباره شیوه بیان خود میگوید: «در
کارگردانی هم همین ایجاز را رعایت میکنم. برای نمونه در صحنه پایانی فیلم
شبح آزادی افراد پلیس در باغ وحش به روی مردم تیراندازی میکنند. به جای
اینکه اجسادی که به زمین میافتند را ببینیم، حیوانات وحشتزده رانشان
میدهم که به دوربین نگاه میکنند. به خصوص آن شترمرغ در آخرین نمای فیلم
خیلی جالب است. تصویر بسیار مؤثری است که خیلی دوستش دارم.»
بونوئل بیشتر شاهکارهای خود را در
شرایطی اختناق زده ساخت. فشارهای سیاسی، محدودیتهای مالی و موانع فنی،
مانع تحقق بسیاری از پروژههای او بود، اما نمونههای متنوع هنر او نشان
میدهد که محدودیتهای رایج، نمیتواند هنر واقعی و اصیل را مخدوشکند.
نظر او درباره سانسور و فشارهای سیاسی
جالب است: «لزومی به تأکید ندارد که من با سانسور و هرگونه محدودیتی برای
آزادی بیان مخالف هستم،اما در خودم به نکته عجیبی برخورد کردهام: اگر
تهیهکننده دست مرا کاملاً باز بگذارد تا آزادانه عمل کنم، ناگهاناحساس
میکنم خالی شدهام. من به دیوارهایی نیاز دارم تا آنها را درهم بشکنم، به
دشواریهایی احتیاج دارم تا بر آنها غلبه کنم. مبارزه با ممنوعیتها بسیار
هیجانانگیز است. چنین موقعیتهایی مرا وامیدارد که راهحلهایی بیابم تا
برخی مسائل را به نحوی نامتعارفو غیرمستقیم بیان کنم. بگذارید باز هم تکرار
کنم که به شدت با سانسور مخالف هستم و هیچ محدودیتی را برای آزادی بیان
قبول ندارم.»
هنر بونوئل بیش و پیش از هر چیز انسانی
است. سینمای او پیک مهربانی و عطوفت و برادری است. او به تماشاگر آثارش
میگوید: نگاه کن برادر! این زندگی را به تو داده اند، قدر آن را بدان و
اجازه نده تو را فریب دهند.
اکتاویو پاز دنیای بونوئل را به خوبی
توضیح میدهد: «انتقاد بونوئل همه چیز را در بر میگیرد،اما یک مرز
میشناسد: انسان. جانمایه هنر بونوئل گناه است، اما گناه را نه آدمیان،
بلکه خدایان مرتکب شده اند. این اندیشه در تمام فیلمهای او حضور دارد.
سراسر هنربونوئل یکسره نقدی است بر توهم خدا. توهمی که مانع از آن میشود تا
انسان را همان گونه که هست ببینیم. سؤالی که اینک مطرح میشود، این است:
در این دنیای بیخدا، انسان واقعاً چیست و کلماتی مانند عشق و برادری چه
مفهومی دارند؟»
بونوئل روز ۲۹ آوریل ۱۹۸۳ چشم از جهان
فرو بست. مضمون محوری سینمای بونوئل بیقراری و اضطراب است و چنین به نظر
میرسد که جهان کنونی بیش از هر زمان دیگری به دنیای بونوئل نزدیک شده است.
در جهانی که هر دم در انتظار فاجعهای ناگهانییا سانحهای مهیب به سر
میبرد، هیچ فیلمسازی صریحتر و عمیقتر از بونوئل از سرشت روزگار سخن
نمیگوید.
دویچه وله/ بانی فیلم / مد و مه / ۱۰ مرداد ۱۳۹۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر