نویسنده:
مراد فرهادپور و مازيار اسلامي
اکنون
دهههاست که ما همگي ساکن دهکده جهاني هستيم، دهکدهاي درست با همه مشخصات
خوب و بدي که اجتماعي از آدميان را در قرون وسطي به رعاياي دستبهسينه و
به تعبيري «دهاتيِ» ارباب بدل ميساخت. بيشک حتي در دهکدههاي قرون وسطي
نيز ميتوان ويژگيهايي يافت که با حرکت اجتماع بشري به سوي رهايي و
رستگاري سازگار بوده است. اين امر در مورد دهکدهي جهاني ما نيز صادق است،
جايي که رسانه فراتر از حامل پيام يا خود پيام بودن اکنون به سازندهي
اصلي واقعيت بدل گشته است، آنهم به نحوي که هر سه ضلع موضوع و محتواي خبر،
مجراي انتقال خبر و نهايتاً حتي دريافتکننده خبر در مقام سوژه اجتماعي،
جملگي چيزي نيستند جز برساختههاي اين رسانه. به همين دليل به درستي
ميتوان گفت که براي ما دهاتيها و رعيتهاي مدرن و پستمدرن، رسانه نيز در
کنار سرمايه و دولت يکي ديگر از اسامي يا «چهرههاي» ارباب است.
در
آغاز اين زاکربرگ (و تعدادي از دوستانش در دانشکدهشان) بود که در فضاي
مجازي شبکهاي آفريد که ادعاي اجتماعيبودن داشت. البته اين ادعا در آن
دوره بر حق مينمود، يعني همان دوري رونق اقتصادي و سياستزدايي تمامعيار،
رواج «فرهنگ» و «معاشرت اجتماعي» و «آشنايي با فرهنگهاي بيگانه»، دورهاي
که در آن تنظيم فهرست مدعوين پارتي آخر هفته و به اشتراک گذاشتن تصاوير و
عکسهاي همان پارتي و سفر به هاوايي و غيره، جوهر حيات فردي و جمعي نوع بشر
محسوب ميشد. اما اين ماجراجويي دانشجويي، به روال همان رؤياي آمريکايي
نابغهي سختکوشي که با شروع از انباري خانهشان امپراطوري صنعتي خود را
بنا مينهد ــ در کمتر از يک دهه به يکي از بزرگترين شرکتهاي بازار بورس
نيويورک بدل شد و همراه با گوگل و مايکروسافت و ... از رونق دهه ي داتکام
يا دهه 1990 بهره برد و نهايتا امروزه با ارزش سهام چند ميلياردي، چندين
پله بالاتر از شرکتهاي نفتي، يا شرکتهاي توليد سلاح، فولاد، فستفود و
غيره ايستاده است. رابطه فيسبوک و گوگل و ياهو با سرمايه، پول درآوردن، و
کسب سود از همان آغاز روشن بود. (حرص اين به اصطلاح کارآفرينان سختکوشِ
قرن بيستويکم به پول درآوردن، فرار از ماليات، خصوصيکردن سود، و
عموميکردن ضرر، بهرغم همه ژستهاي انساندوستانه از نوع بيل گيتس بر
همگان آشکار بود. تا حدي که براي معرفي اين تيپ اجتماعي واژهي «ياپي» يا
رمان و فيلم رواني آمريکايي ساخته شد.) اما اين امر در مورد رابطه
با قدرت يا همان پيوند با دولتها صدق نميکند. فقط پس از افشاگريهاي
سالهاي اخير بود که روشن شد که اينگونه شرکتها از همان ابتدا با نيروها و
نهادهاي نظامي و امنيتي دولت آمريکا همکاري داشتهاند. ساختهشدن و رواج
سيستم ويندوز با همه نقصها و شکافهاي امنيتي تمام ناشدنياش و جلوگيري از
ساختهشدن سيتسمهاي عامل ايمن و مجاني، خود بهترين گواه اين ادعاست. به
رغم دادوهوار امثال زاکربرگ مبني بر بياطلاعي، اکنون ترديدي وجود ندارد که
سازمانهاي امنيتي آمريکا با همکاري اين شرکتها به اطلاعات خصوصي و
فعاليتهاي سياسي و اجتماعي همه مردمان جهان دسترسي داشته و آنها را کنترل
کردهاند. تا آنجا که به بيرون از آمريکا مربوط ميشود نيز گوگل و ياهو و
سامسونگ و ... پرونده درخشاني در همکاري با حکومتهاي استبدادي جهان سوم
دارند و همواره در خفا انواع تجهيزات را براي شنود و نظارت بر کاربران
اينترنت، فيلترکردن سايتها، کند يا قطعکردن اينترنت و ... به همه
دولتها، صرفنظر از سکولار، مذهبي، دموکرات يا ديکتاتور، فروختهاند. به
اين ترتيب در دهه دوم قرن بيستويکم پيوند رسانه با سرمايه و دولت و همدستي
آنان در چرخاندن امور اين دهکده جهاني و کنترل ما دهاتيها بيش از پيش
روشن شده است.
اما
نقد فيسبوک در مقام «رسانه»، هنوز بيش از حد انتزاعي و در حکم نوعي نفي
نامتعين است. براي تعيين بخشيدن به اين نقد بايد ويژگيهاي خاص فيسبوک و
تفاوتهاي آن با ديگر صور رسانه را تحليل کرد. شايد مهمترين اين ويژگيها
ادعاي خلق رسانهاي شخصيست که کاملا فردي و غيرنهادينه عمل ميکند.
بدينترتيب، فيسبوک اجازه ميدهد تا دو عرصه خصوصي و عمومي به دهها شکل
مختلفِ ديداري و شنيداري با هم تلاقي کنند و در نهايت به شکلي سراپا جعلي و
نمايشي بر دوگانگي بنيادين جامعه مدرن يا همان ستيز ميان فرد و جمع فايق
آيند. گرچه ميتوان به همين سياق فيسبوک را از جنبههاي مختلف نقد کرد.
ليکن بهترين و قويترين شکل نفي متعين در گرو مرتبط ساختن اين پديده با يکي
از باارزشترين دستاوردهاي نظريه انتقادي و فلسفه مدرن است: نظريه فوکو در
باب قدرت.
فوکو
ساختهشدن سوژه را از مهمترين تحقيقات فلسفي و تاريخي خويش ميداند. او
گذر از جامعه ماقبل مدرن بر جامعه امروزي را به اشکال مختلف بررسي کرده
است: از جابهجايي پارادايمهاي معرفتي گرفته تا بروز ديسکورسها و
پراکسيسهاي جديدي که زمينهساز شکلگيري نهادهاي قدرت در جامعه مدرن
ميشوند. فوکو سازوکار قدرت را از جزييترين سطوح تا مرتبه نهاد حکومت به
نقد کشيده است. در اين يادداشت حتي نميتوان به رئوس کلي مباحث او در مورد
نظارت، انضباط، بر ساختن بدنهاي منفعل و ... اشاره کرد. ولي از قضا
موجزترين بيان نظريِ نقد فوکو از قدرت يک دوگانگي مفهومي است که با خصلت
دوگانه فيسبوک دقيقاً متناظر است. فوکو خود تاکيد دارد که جامعه ما را
بايد محصول دو فرآيند يا دو دسته از نيروها دانست: فرآيندهاي فرديسازي و
فرآيندهاي کليسازي. به عبارت ديگر، مساله بر سر آن است که ما چگونه به
ميانجي عملکرد کليترين و انتزاعيترين نهادها (از مدرسه و بيمارستان گرفته
تا زندان و کل ساختار نظام دولتي که فوکو آن را حکومتمندي مينامد) به
فردي خاص با مشخصات و اميال و فانتزيهايي خاص، يعني به يک سوژه بدل
ميشويم. بدينسان است که کليترين و عامترين شکلهاي قدرت يعني سرمايه و
دولت در فرديترين و خاصترين تجربههاي ما نفوذ ميکنند. به اعتقاد فوکو
بدون بريدن از اين نوع سوژه يا فردشدن امکاني براي ايجاد تغييري واقعي در
ساختارهاي قدرت وجود ندارد؛ و به همين ترتيب بدون ايجاد گسست در اين
ساختارها نميتوان سوژه را از يک بدن منفعلِ صرف جدا ساخت.
روشن
است که اين دو سويه کليسازي و فرديسازي در تجربه سوژههاي معاصر از
فيسبوک حضوري فراگير دارند. از طريق فيسبوک است که ما دهاتيها
فانتزيهاي خود را به اشتراک ميگذاريم و در مقام سوژههايي سخنگو لذت (و
همچنين قدرت و ايمان و ...) را از طريق ديگري، ديگران يا ديگري بزرگ تجربه
ميکنيم؛ يعني با فانتزيهايي که درباره بهرهمندشدن اين ديگري يا ديگران
از لذت (يا قدرت و ...) ميسازيم، همان لذتي که قاعدتاً از ما دزديدهشده و
حق ما بوده است. بدينسان، فيسبوک به ما «عينالله»هاي عضو اجازه ميدهد
تا در غيبت «صمد و ليلا» ساعات خالي و ابلهانهمان را با حکاياتي در باب
لذت و بلاهت ديگران پر کنيم. و البته بر اساس همين ديالکتيک کلي و
فرديشدن، سوژگي ما نيز محصول مشارکتمان در اين خودارضايي همگاني و بالاتر
رفتن تعداد «لايکها» و «شير»هايي است که ميگيريم. از اينرو تمامي
اعتبار و قدرت ما در مقام سوژه ناشي از «بيلاخ ترافرازنده» (Transcendental thumb-up)
اي است که ديگران به ما ميدهند و انتظار رجعت آن را نيز دارند، هر چند نه
به شکلي واژگونه. نياز ما دهاتيها به اين ارباب زماني عيان ميگردد که
با اوجگرفتن بحرانهاي سياسي و اجتماعي، سيل لايکها و ديسلايکها (يا
همان لبخند و اخم ديگري بزرگ) به راه ميافتد و با چنان قدرتي باغات،
اصطبلها و ميدان اصلي ده را در مينوردد که همگان در برابرش به زانو در
ميآيند. بدينطريق است که، چنانچه در همين اواخر شاهد بوديم، افراد حتي
آرا و نظرات سياسي متکي بر «حجتهاي فلسفي» و «تحليلهاي طبقاتي» خويش را
يکشبه، به حراج ميگذارند، و از طريق همين رسانه، يعني در خود فيسبوک،
محبوبشدن و محبوبماندن را به پايبندي به باورهاي خويش ترجيح ميدهند.
البته
همانگونه که در ابتدا گفتيم در اين دهکده نيز همه چيز را نميتوان به
خواست ارباب و اطاعت رعايا فروکاست. و چه بسا ابزاري همچون گاوآهن يا حتي
وضعيت جوّي موجب فراواني محصول شود ــ امري که گذشته از ارباب خود رعيت نيز
از آن بهرهمند ميشود. تجربه چند سال اخير نشان داد که فيسبوک نيز در
نهايت همچون هر ابزار ديگري ميتواند واجد پيامدهايي ناخواسته باشد.
استفاده مردمان، بهويژه جوانان، از فيسبوک در انتخابات ايران، بهار عربي
و ديگر تحولات چند سال اخير خاورميانه، و ترس آشکار دولتهاي استبدادي از
پتانسيل سياسي فيسبوک، ترديدي باقي نميگذارد که ميتوان تحت شرايطي خاص
اين ابزار را در خدمت رهايي بهکار گرفت. اما بايد توجه داشت فرآيند رهايي
را نميتوان صرفاً به کاربرد اينگونه ابزارها گره زد، ماشين فتوکپي
واستنسيل نيز در دهههاي 1960 و 1970 ابزاري در دست جنبشهاي اعتراضي
جوانان، کارگران و سياهپوستان بود. ليکن با فرهنگيشدن جهان و پستمدرنشدن
همهچيز اين شيوه استثنايي از کاربرد فتوکپي تقريباً به کلي محو شد.
استفاده رهاييبخش از اينگونه ابزارها در گرو وجود سوژههاي سياسي و
جنبشهاي مردمي است که با عوض کردن کل چارچوب، يعني با عوض کردن زمين بازي و
قواعد آن، برد را براي فرودستان ممکن ميسازند؛ اين ما هستيم که بايد در
عرصهاي فراتر از جهان مجازي و در مقام سوژههايي خودآيين هرگونه ابزار
تکنولوژيک و از جمله فيسبوک را به خدمت گيريم. اما خيرهشدن به «فيس»
ديگري بزرگ و بيان خوشحالي يا هراس از بالا و پايين رفتن لايکها، گمکردن
خود در فانتزي هاي ابلهانه ديگران و دو دستي چسبيدن به شايعات، حسادتها،
فحاشيها، عشوهها، عقدهگشاييها، توهمات يا هر تختهپارهي ديگري براي
غرقنشدن، سرنوشتي است که حتي دهاتيهاي ساکن در دامنه «قصر» رمان کافکا
نيز به گنديده و خوفناک بودن آن واقفند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر