به تصویر خودش که در آیینه میدید،فریاد زد(( تو احمق!می خواستی چیزی بنویسی، کوشیدی بنویسی،اما چیزی نداشتی که روی کاغذ بیاوری.چی تو چنته داشتی؟-چند تا خیال بچگانه،چندتا احساس خام ،انبوهی از زیبایی های درک نشده ،کوه سیاه بزرگی از نادانی ،قلبی سرشار از عشق تا نقطه انفجار ،جاه طلبی به بزرگی عشقت و به بیهودگی نادانی ات.با چنین مایه ای می خواستی بنویسی!تو که به اولین نقطه ی جایی رسیده ای که چیزی جذب کنی و درباره اش بنویسی . می خواستی زیبایی بیافرینی ، اما تو که چیزی از ماهیت زیبایی نمی دانی، چگونه می توانستی آفریننده اش باشی؟می خواستی درباره ی زندگی بنویسی ،در حالی که چیزی از ویژگی های ماهوی زندگی نمی دانستی.می خواستی درباره جهان و نقشه ی زندگی بنویسی،در حالی که جهان برای تو همچون معمای چینی بود و کل آن چیزی که می توانستی بنویسی مربوط به آن چیز هایی می شد که خودت درباره ی نقشه زندگی نمی دانستی.اما خوش باش ،مارتین پسر جان،باز هم خواهی نوشت. کم می دونی،خیلی کم ،تازه افتادی تو جاده ی درست،می خوای یاد بگیری .روزی،اگر بخت بارت باشه ،ممکنه بتونی همه ی چیزهای قابل دانستن را بدانی .آن وقت خواهی نوشت.))
یادداشت و مقاله - اگر ادبیات آدمهای بیپناه، سنتی است در برابر یکسانسازی تیپ و جهانیشدن، یکی از راویان صادق این ادبیات،جک لندن است.
نویسنده: کایا گنچ
مترجم: آیدین فرنگی
جک لندن (۱۸۷۶-۱۹۱۶)، رماننویس آمریکایی، که در آثارش به بحث دربارهی نیچه، داروین و حرکتهای سوسیالیستی پرداخته، پیچیدهتر از آنیست که امروز میشناسیم. مجادلهی بزرگی که در فرهنگ غرب درگرفت، با اواسط عمر چهل سالهی لندن مقارن بود. در آن مقطع در اروپا، از یکسو رفتهرفته فلسفهی تنازع بقاء که مبنای گفتمان بیولوژیک داروین محسوب میشد گسترش مییافت و از دیگرسو مناقشهای سیاسی بالا میگرفت که ریشه در مفاهیم ابرانسان و اخلاق «خدایگان ـ بنده»ی نیچه داشت. مرتبط با دو مورد مذکور، گفتمان سیاسیای نیز رشد مییافت که میکوشید آیندهی اروپا را با تقابل دوگانهی «سلامتی و انحطاط» تحلیل کند و البته در میان این جدالها، پایههای سوسیالیزم قرن بیستم هم در حال شکلگیری بود. زندگی لندن، قهرمانان آثار کافکا، به خصوص قهرمانان رمان «آمریکا» را به ذهن متبادر میکند.
جک لندن از ۱۳ سالگی شروع به کار کرد و وقتی به ۱۸ سالگی رسید، کار در کورههای زغال سنگ، عرشهی کشتی و کارخانهی کنسروسازی را تجربه کرده بود. سال ۱۹۸۳، وقتی لندن ۱۶ ساله بود، تولید بیش از حد، اقتصاد آمریکا را با بحرانی بزرگ روبهرو کرد. در واکنش به بحران مذکور، گروههای بسیاری با محوریت کارگران و افراد بیکار پا به عرصه گذاشت و لندن نیز به معروفترین این گروهها، یعنی به ارتش کاکسی پیوست. او که تا ۱۹ سالگی از آموزش مناسبی ندیده و مثل قهرمان معروف توماس هاردی، «جود»، درهای دانش را به عنوان وجه ممیز طبقهی مرفه، به روی خود بسته دیده بود، پس از به پایان رساندن فشردهی دورهی دبیرستان در اوکلند، در دانشگاه کالیفرنیای برکلی به صورت ویژه پذیرفته شد و بعد از این مرحله بود که در بازار ادبیات آمریکا به موقعیتی ممتاز دست یافت. بنا به گفتهی خودش کارهایی که در نوجوانی انجام داده، اسارات در «دامی» از پیشآماده و به «فروش گذاشتن هوش و استعداد» تنها راه رهایی از آن وضعیت بود.
«پاشنهی آهنین» یکی از اولین رمانهای لندن، رمانس معروف ویلیام موریس (۱۸۹۶-۱۸۳۴)، «خبرهایی از هیچ کجا»، را به یاد میآورد. وی 13 سال پیش از انتشار پاشنهی آهنین، در ردیف بنیانگذاران حزب کارگر و ائتلاف سوسیالیستهای انگلستان قرار داشت. موریس در کتابش سفری را به تصویر کشیده که از سواحل رود تامس شروع شده و سرشار است از مناظر روستایی، از نوع آنچه در ترانههای چوپانی بازتاب دارد. اثر یادشده نمونهای است مطرح از رمانتیزم طبیعتگرای قرن نوزدهم. دنیای پادآرمانی(دیستوپیا) جک لندن در پاشنهی آهنین هم دنیایی است تاریک و الیگارشیک که نویسندهی آن به تشریح وضعیت جهان در مقطع رشد و گسترش فاشیزم (۱۹۱۲-۱۹۳۲)
میپردازد.
روزگاری نه چندان دور، رمان «پاشنهی آهنی» را جوانانی با هیجان در کنار دو کتاب «مانیفست» و «خانوادهی مقدس» میخواندند که دیگر تاب زندگی زیر استیلای سرمایهداری لجامگسیخته را از دست داده بودند. البته گروهی از آن جوانان بعدها دریافتند که «برپاکردن آتش» زیباترین داستان لندن است و «مارتین ایدن» زیباترین رمان او؛ کسانی که دیگر میگفتند: «اتوپیاها را ول کن، حرفهای مفت را ول کن و برای ما قصهی مردی را بگو که از کوهستانی در آلاسکا جان سالم به دربرد! دولت الیگارشیک را بیخیال شو و برای ما دربارهی ملوان خودپسندی حرف بزن که از زنی که دوستش داشت متنفر شد!»
در داستان لندن، مردی که همراه سگش میان برفها پیش میرود، برای زنده ماندن تلاش میکند و جز مهارتهایش چیز دیگری ندارد، استعارهای است از زندگی همهی انسانها و بهخاطر تشریح وضعیت چنین انسانی است که ما جک لندن را دوست داریم. در «برپاکردن آتش» وقتی موها، انگشتها و همهی اندام مرد یخ میبندد، اندکی بعد، او به نمادی از اراده بدل میشود، نماد ارادهی انسانی که برای حفظ بقاء خود بایستی پنجه در پنجهی ارادهی طبیعت بیفکند. اما همین قهرمان وقتی دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و امکان قضاوت دربارهی کارهایش نیز منتفی است، با هدف گرم کردن خود و زنده ماندن تا زمان یافتن دوستانش، تصمیم میگیرد سگش را بکشد؛ هرچند از عهدهی کشتن سگ برنمیآید. او به کشتن سگ فکر میکند، اما به دلیل یخزدگی دستها نمیتواند این کار را بکند. پس از مرگ مرد، مرکزیت روایت به شکلی نرم از انسان به سگ انتقال مییابد و از آن به بعد، این سگ است که برای حفظ بقاء باید قدرت ارادهاش را نشان بدهد.
در رمان «مارتین ایدن» لایهی پروبلماتیکی نیز به این کاراکتر بیپناه اضافه میشود و از آن به بعد دیگر به راحتی نمیتوان گفت که هویت کاراکتر را فقط مبارزه برای حفظ بقاء تشکیل میدهد یا مبارزه برای تغییر شرایط زندگی نیز جزء خصایص وی به حساب میآید.
لندن در نامهای به دوست نویسندهاش، «اوپتون سینکلر»، نوشته است: روایتاش از تقابل دریانورد رمان «مارتین ایدن» با عشق، سیاست و اقشار متفاوت جامعهی آمریکا، درواقع نقدی است بر مفهوم فردگراییای که در تئوری نیچه تبلور یافته. لندن با معاصر خود، «ماکس نوردا»، نیز هممسیر نشد. نوردا در اثر معروفش Entartung(انحطاط؛ دژنراسیون) در برابر زیباییشناسی «ناسالم» چهرههای مدرنیست فرهنگ اروپا مثل اسکار وایلد، ریچارد واگنر و هنریک ایبسن، «اخلاق پاک» را پیشنهاد کرده بود.
دنیایی که جک لندن تعریف میکند، در دنیای شخصیتهایش نمود پیدا کرده است. امروز هم پس از گذشت سالها، خواندن صحنهی خودکشی مارتین ایدن که زندانی درونیات و نفسانیات خود بود، بیچارگی او را بازتاب میدهد: «صدای بلندی شنید و احساس کرد دارد از نردبانی بیانتها سقوط میکند. در اعماق، در نقطهی پایانی افتاد توی سیاهی. همینقدر میدانست. افتاده بود توی سیاهی. و از لحظهای که متوجه این نکته شد، دیگر چیزی نفهید.»
کافکا هم که از آزادی گستردهیای که شخصیتهای آسوپاس و بیپناه به عرصهی تکنیکهای روایی اضافه کردهاند بهره برده، با ایجاد زیباییشناختی پراتیکها به ادامهی سنت لندن پرداخته است. اگر ادبیات آدمهای بیپناه، سنتی است در برابر یکسانسازی تیپ و جهانیشدن، یکی از راویان صادق این ادبیات کسی نیست جز جوانی فقیر از سانفرانسیسکو که ما او را به نام جک لندن میشناسیم.
در زیر نام برخی کتابهای جک لندن آمده است: پاشنهی آهنین، مارتین ایدن، سپیددندان، آوای وحش، گرگ دریا، جان بارلیکورن، راه، آفتاب سوزان، پسر گرگ، خدای پدران، بچههای یخبندان، صداقت انسان، شورش در السینور، طاعون سرخ و...
منبع: روزنامهی رادیکال ترکیه؛ بخش ضمیمهی کتاب؛ شش آگوست ۲۰۱۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر