شیخِ بیچراغ
نامه به رضا براهنی
جناب آقای براهنی!
موضع این نامه تمامن انتقادی است؛ با این حال، برای پیشگیری از کینهتوزانه خوانده شدن این نامه، خوانشی که عمومن خود از سر کینهتوزیست، ناچارم نخست دیدگاه شخصی خود را دربارهي کارنامهی قلم شما، و از آن هم مهمتر، پراکسیس روشنفکری به نام رضا براهنی، شرح دهم:
«براهنی منتقد» سیمایی تکین در هفت دههی اخیر ادبیات ایران است؛ هیچ منتقدی همچون شما آنگونه پیگیرانه و مسئول به نقادی ادبیات معاصر ایران نپرداخته و چنان مسئولانه به آثار دیگران توجه نکرده است. نوشتههای انتقادیِ شما بخشی از مهمترین و جریانسازترین متنها و داشتههای نقد ادبی در تاریخ ادبیات مدرن فارسی اند؛ متنهایی که سالها اصلیترین مواجههی ادبیات مدرن ایران با نظریهی ادبی بودهاند. منتقدِ راستین، هم اویی است که تاریخِ ادبیات یک عصر را، در همان زمان مینویسد و درواقع سرنوشت آثار یک دوره را رقم میزند. جدا از جستارهای مهمی که در کتابهایی چون «کیمیا و خاک»، «گزارش به نسل بیسن فردا» و «رؤیای بیدار» نوشتهاید و تطور درونی خود را، که از روبهرویی با نظریهی ادبی و فلسفهی غرب و تجدیدنظرهای کلی در دورههای مختلف کاری خویش حاصل آمده بود، به میانجیِ نقادی به بدن ادبیات معاصر ایران پیوند زدهاید، با کمی اغماض میتوان گفت مهمترین شاعران ادبیات مدرن ایران همانهاییاند که نقدهای ایجابیِ شما بر آنها دست گذاشتهاند: نیما یوشیج، احمد شاملو، مهدی اخوانثالث و فروغ فرخزاد، کموبیش مهمترین شاعران معاصرِ زبانِ فارسیاند و قطعیت چنین گزارهای بیش از هر چیز در کنشگری انتقادی شما ریشه زده و توسعه یافته است. چه بسا اگر نقدهای تندوتیز «طلا در مس» نوشته نمیشد اکنون شاعرانی مثل فریدون توللی و امثال او هنوز ظرفیتهای عمومی در اقبال به شعر معاصر را اشغال کرده بودند و همچون امروز، چیستیِ چنان شعرهایی در فضای کلی ادبیات مدرن ایران فاش نشده بود. منتقد راستین هر دوره کسی است که از سویی متنهای درخور اهمیت و مایهدار زمانه را، با نقادی ایجابیتبخش برمیکشد، و از سویی دیگر ماهیت ارتجاعی آثار عامهپسندی را فاش میکند که معمولن بازار را قبضه میکنند و ظرفیتها و فضاهای موجود برای تنفس ادبیات جدی را هدر میدهند. آنچه اکنون در ذهنیت عمومی اهالی ادبیات از شعر سه دههی منتهی به انقلاب جریان دارد، تا حد زیادی برساختهی نقدهای شما است. به این ترتیب آنکه تاریخ شعر فارسی در مقطع زمانی مذکور را رقم زده است، بیشتر از هر کس دیگر، براهنیِ منتقد است.
|
حسین ایمانیان |
«براهنیِ شاعر» سه تا از مهمترین و قابل بحثترین مجموعهشعرهای ادبیات معاصر ایران را نوشته است: «ظلالله»، «اسماعیل» و «خطاب به پروانهها» سه اتفاق مهم در تاریخِ شعر مدرن ایراناند و هرکدام خبر از رویکردی تازه، و برای نخستینبار در زبان فارسی، میدهند: «ظلالله»، شعرهای زندان شما، نخستین تماسِ عریانِ شعر با بدنِ زندانی، نخستین جایی است که شعرِ فارسی دست از زیبایی میکشد و در برابر فاجعهای که از دل آن میآید، مدام به ضدشعر بدل میشود. «اسماعیل» گویاترین روایتِ شعری از ایرانِ پساانقلابی و سالهای آغازین جنگ را بهدست میدهد و سرانجام «خطاب به پروانهها» محتوی فهم تازهای از مقولهی فرم و پیشگذارندهی بوتیقایی دیگر بعد از شعر نیمایی و شعر شاملویی است.
«براهنیِ قصهنویس» نیز نویسندهی چند رمان مهم است: «روزگار دوزخی آقای ایاز»، «آواز کشتهگان»، «رازهای سرزمین من» و «آزاده خانم و نویسندهاش»؛ رمانهای مذکور هرکدام یکی از بحثبرانگیزترین رمانهای فارسی و به گمان این قلم «ایاز» و «آزاده خانم» نقاط عطفی در تاریخ یکصدوچند سالهی قصهنویسیِ فارسی اند.
روی سخن این نوشتار اما با هیچکدام از اینها نیست؛ چه نقادی هرکدام از وجوه کاری براهنی نیازمند نقد است و نه نامه. کسی که در این نامه خطاب میشود «براهنیِ روشنفکر» است؛ کسی که هم شخص شما، و هم بخش زیادی از سینهچاکان و ستایشکنندهگان شما بهکلی از یادش بردهاند. او یکی از پایهگذاران «کانون نویسندهگان ایران» و از جنس روشنفکری همچون جلال آلاحمد است. براهنی روشنفکر، همچون ساعدی و شاملو و گلشیری، متعلق به سنت روشنفکریِ ادبی ایران است؛ سنتی که بیش از هر چیز نویسندههایی مبارز و مسئول را به یاد میآورد که نگاهشان به هنر و ادبیات محتوی تعهدی سیاسی است. سنتی که بیش از هرچیز بر مفاهیمی همچون برابری و آزادی پای میفشارد و ادبیات را چیزی برای لذتبردن نمیداند. سنتی که مهمترین چهرهاش، جلال آلاحمد، نظریهپرداز یک گفتمان ضداستعماری است که در نهایت به گفتمانی برپادارندهی یک انقلاب منجر میشود؛ سنتی که مهمترین شاعرش، احمد شاملو، برای شعر وظیفهای قائل است و از شعر چیزی جز «تغییر بنیادین جهان» طلب نمیکند؛ سنتی که چند «نویسندهی شهید» را در بر میگیرد و هیچگاه از مبارزه دست نشسته است.
آقای براهنی عزیز!
سرنوشت آن سنت چه شده است؟ چرا تجربهی نسل شما، تجربهي نسلی از نویسندههای ایرانی که همزمان با نوشتن به کار روشنفکری نیز میپرداختند به نسلِ من منتقل نشده است؟ کارِ کانون نویسندهگان ایران به کجا کشید؟ چرا قریببهاتفاق نویسندههای نسلهای بعد گمان میکنند «نویسندهی حرفهای» کسی است که فقط به نوشتن میاندیشد و کاری به سیاست، کاری به آنچه در متن جامعه رخ میدهد، کاری به آنچه بر مردم میگذرد ندارد؟ این شکاف عمیق بین تلقی اعضای آن سنت و نویسندههای سر در لاک خویش فروبردهي امروز از کجا آب میخورد؟ چرا نویسندهی امروز هیچ کردوکار روشنفکریای برای خویش، برای نوشتههای خویش قائل نیست و گمان میکند آنچه آن بیرون درحال رخدادن است هیچ مسئولیتی برایش تولید نمیکند؟ چرا قریب به پنجاه سال پس از شکلگیری کانون هنوز نویسندهی ایرانی با سانسور روبهرو است؟ و مهمتر از آن، چرا هنوز، بیآنکه خم به ابرو بیاورد، به سانسور تن میدهد؟ هیچ فکر کردهاید که چرا نویسندههای ایرانی اینقدر بیخطر و درخودمانده شدهاند؟ در مصاحبهای گفتهاید که نمیخواهید جلدهای دوم و سوم ایاز در ایران منتشر شود؛ هیچ از خود پرسیدهاید رمانی که نویسندهاش نخواهد در مملکت خودش منتشر شود اساسن برای چه نوشته شده است؟ اگر نویسندهای چون شما، که طبعن معیشتش معطل انتشار رسمی آثارش نیست دست از رسمیت نکشد و کتابهایش را به رایگان در اختیار خوانندههایش در ایران قرار ندهد، در این صورت هیچگاه فضایی به وجود میآید که یک ادبیات غیررسمی، اما زنده و تپنده تولید شود؟ سودای رسمیت داشتن و رسمیت خواستن پیرامون آثار نویسندهای در اندازههای شما چه میکند؟ آقای براهنی لطفن هرآنچه نوشتهاید و نمیتوانید چاپ بزنید در شبکهی مجازی منتشر کنید؛ در شرایط انضمامیای که ما در آن به سر میبریم این بخشی از وظیفهی شما است؛ درست به اندازهی نوشتن.
نویسندهی سرزمین من!
اخیرن مصاحبههایی از شما منتشر شده که نشاندهندهی انفصال تأسفآور شما از «براهنیِ روشنفکر» است؛ یک دارودستهی مطبوعاتی خاص، که چیزی جز شاخهي فرهنگیـرسانهایِ احزابِ میانهروِ درون حاکمیت نیستند، چند مصاحبهی خطرناک از شما گرفتهاند و چاپ زدهاند؛ مصاحبههایی که نهتنها هیچچیز به آثار شما، به وجههی روشنفکری و ادبی شما اضافه نمیکنند، که دقیقن برعکس، به طرزی تأسفآور، علیه آن وجهه عملگر شدهاند: «شاملو دودوزهباز بود»؛ این عنوان مصاحبهی شما با سروش دباغ در مجلهي اندیشهی پویا است. چنین اظهارنظرهایی دربارهي قطبهای سنت روشنفکری ادبی ایران جز آنکه خبر از یک کینهتوزی کهنسالانه نسبت به دیگرانی مثل شاملو میدهد، نشاندهندهي فریبخوردن شخص شما از سیاستی است که پس پشت استراتژی مطبوعاتی از این دست وجود دارد و آن استراتژی چیزی جز حیثیتزدایی از سنت روشنفکری ادبی مستقل و چپ ایرانی نیست. در آن مصاحبه دربارهي شاملو حرفهای ناپسندی زدهاید که اصلن در شأن براهنی روشنفکر نیست. اینکه شاملو از دربار پهلوی پولی گرفته یا نه، نهتنها هیچ اهمیتی ندارد، بلکه صرفِ اشارهي شما به چنین شایعات مبتذلی دربارهي شاملو، تقلیلدادن کارِ روشنفکری شاعری است که شعرش به حنجرهي چند نسل از مبارزان میهن ما بدل شده است. آقای براهنی! آنچه دربارهي شاملو بیان داشتهاید دامنزدن به حرفها و شایعات فرومایهای است که بیشتر از پروندهسازان و کارگزاران فرهنگی دولتی برمیآید، نه از نویسندهای در حد و اندازهي شما.
روشنفکر تبعیدیِ مملکت من!
شما در آخرین شمارهی ماهنامهی مهرنامه مطلب کوتاهی نوشتهاید. آنچه نوشتهاید موضوع و مسألهی این نامه نیست، مسأله این است که کجا نوشتهاید و چرا. مسأله این است که نویسندهی ایرانی، آدمی مثل شما نمیداند کجا مینویسد و در عین حال هیچ ایدهای هم ندارد که کجا میبایست بنویسد. مسأله اینجا است که جایی برای نوشتن امثال شما وجود ندارد و گویی نوشتن خودبهخود نوعی آریگویی به آلودهگی، راضی شدن به آلودهگی است. مسأله اینجا است که شما مدتها است چیزی ننوشتهاید یا نوشتهاید و منتشر نکردهاید مگر در جاهایی مثل همین مهرنامه. مسأله اینجا است که شما نیز درست مثل مابقی نویسندههای ایرانی، درست مثل ما نمیدانید کجا باید نوشت و آنجایی را که نوشتهتان چاپ میشود خوب نمیشناسید. موضوع شخص شما، نسل شما و نوشتههای شما است که هنوز جایی برای انتشار ندارد و هنوز جایی برای نوشتن تولید یا حتا جستوجو نمیکند. موضوع این است که نویسندهای چون شما هنوز چیزهایی ندارید، چیزهایی را نمیشناسید و چیزی جز همین چیزهای توی مهرنامه، نمینویسید. مسأله اینجا است که نویسندهی ایرانی اکنون هیچ نشریهی مستقلی در اختیار ندارد که بتواند در آن بنویسد و بدتر از آن دغدغهی تولید چنان نشریهای را نیز در سر ندارد.
آقای براهنی عزیز!
تا به حال یکبار یکی از شمارههای نشریهای را که در آن نوشتهاید ورق زدهاید؟ از استراتژی نشریه، از خود، از نوشتههای خود، از نسبت نوشتههای خودتان با مهرنامه، تجربه یا نشریههایی مثل اینها چیزی پرسیدهاید؟ پرسیدهاید که نویسندهی آواز کشتهگان توی مهرنامه چهکار میکند؟ از نویسندهی ظلالله، از اسماعیل، از خالق رازهای سرزمین من چیزی پرسیدهاید که توی مهرنامه چهکار میکند؟ از طلا در مس چهطور؟ پرسیدهاید چرا حتی یک نقد شبیه آنچه شما به نوشتن آن شهرهاید در نشریاتی که اکنون از شهرت شما آویزان شدهاند، چاپ نمیشود؟ آیا پرسیدهاید که نشریاتی مثل مهرنامه چرا از ادبیاتی دفاع میکنند که نهتنها هیچ ربطی به آثار شما ندارد، که به هیچکدام از آثار نویسندههایی هم که شما در نقدهایتان آثارشان را بارور کردهاید نسب نمیبرد؟ آیا از ادامهی نوشتههای خود و همنسلانتان توی مهرنامه یا دیگر نشریاتی که در آنها مینویسید چیزی پرسیدهاید؟ مقدمهی ظلالله را به یاد دارید؟ پرسیدهاید چرا اکنون کنار دیگرانی مینویسید که در آن مقدمه خود را از کسانی چون آنان جدا میکردید؟ روشنفکر مملکت من در نشریهای حزبی چه کار میکند؟
آقای براهنی، نویسندهي سرزمین من!
همنسلهای من هم درست عین شما نمیدانند باید کجا بنویسند. آنها هم دقیقاً مثل شما هنوز نتوانستهاند جایی برای نوشتن تولید کنند. وقتی براهنی هم در آرش مینویسد هم در مهرنامه، نویسندههای نسل من نیز هم در مهرنامه و تجربه مینویسند، هم در مطبوعاتی که مستقیماً توسط دولت سیاستگذاری شدهاند. شما در نشریهای نوشتهاید که سراسر تجاریـفرهنگی است، نشریهای که هرماه سیصدصفحه مطالب رنگارنگ عرضه میکند؛ نشریهای که نویسندههای ثابتی دارد که معمولاً به طور ثابت به یکی از همنسلهای شما، بهخصوص روشنفکرهای منسوب به جنبش چپ ایران، فحش میدهند. مهرنامه نشریهای است که در هر شمارهاش بیآنکه خبری از نقد و نقادی در کار باشد، نویسندهای مثل آلاحمد را به فحش میکشد و این در حالی است که شما هم بازتولیدگر فیگور روشنفکری آلاحمد بودهاید و هم یکی از مدافعان سرسخت و وفادار او. مهرنامه بهشکلی علنی، و البته بیشرمانه علیه سنت روشنفکریای فعالیت میکند که خود شما یکی از چهرههای اصلی آن سنت هستید. شما در نشریهای مینویسید که سرمقالههایش چیزی جز تمسخر آن سنت نیست. نشریهای برآمده از انبوهی مصاحبه و یادداشت که فحوای آنها سراسر بوی بودجههای شرقشناسی دانشگاههای غرب میدهد. نشریهای که فوکویاما و نگری را کنار هم مینشاند و از هرکدام یادداشتهایی یکصفحهای ترجمه میکند بیآنکه شهامت آن را داشته باشد که به روشنی اعلام کند سمتوسویش چیست. نشریهای که در نخستین صفحهاش افتخار میکند قصدش تغییر جهان نیست و به همین سادهگی، هرنوع رویکرد رادیکال را مسخره و خود را علناً مدافع وضع موجود میداند. نشریهای که بوی امنیت و اطمینان خاطر میدهد. شما در نشریهای مینویسید که علیه نوشتههای شما، علیه هم ما هم شما، موجودیت یافته است.
نویسندهی عزیز جلای وطن کرده!
دوری از ایران مگر چهقدر شما را از خودتان دور کرده است؟ «براهنی روشنفکر» کجا و برنامههای صدای آمریکا کجا؟ سودای شهرت، سودای رسمیت وقتی با نویسندهای چون شما چنین میکند، چه توقعی باید از همنسلهای من داشت؟ وفاداری به آن سنت کجای رفتار رسانهای شما در چند سال اخیر قابل ردیابی است؟
حسین ایمانیان
27 آذرماه 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر