اگر به دنبال يافتن تعریف معیّنی برای واژهی روشنفکر برآيیم، شاید به این برسیم: «کسی که جز کار ویژهای که به عهده دارد، از آنجا که به خود به عنوان عضوی از یک ساختار مینگرد به رفتاری که با دیگران نیز میشود حسّاس است و واکنش نشان میدهد.» مثل پزشکی که در اختلافنظر رئیس بیمارستان و فلان پرستار دخالت میکند، مثل نویسندهای که به اجحاف در حقّ نویسندهی دیگری که اثرش مجوّز نمیگیرد یا به زندان میافتد واکنش نشان میدهد یا حتّی دانشآموزی که به نشانهی اعتراض به اخراج معلّمش روی میز میرود و... اینها به تعبیر اهل قدرت فضولهایی هستند که کارشان همان چیزی است که نباید باشد، یعنی در کاری که «به آنها مربوط نیست» دخالت میکنند. پدیدهی کارگر- روشنفکر شاید آرمان بسیاری از گرایشهای چپ باشد، کسی که علی رغم نداشتن تحصیلات و وابستگی مسلکی و حزبی تلاش میکند کار فکری کند؛ فنّاوری جدید نیز این اختیار را به او داده تا حرفهایش را منتشر کند و حدّ اکثر مدرک جرمی که از وی به دست آوردهاند دفترچهایست که سخنان فلان مسئول یا خطبهخوان را به عنوان مادّهی خام جمعآوری کرده تا روی آن فکر و در نوشتههایش استفاده کند. روشنفکر اینجا به معنی باسواد، تحصیلکرده، کسی که کار فکری میکند یا مانند آن نیست، دقیقاً کاریست که ستّار میکرد؛ گیرم با دامنه و عمق متفاوت.
شاید هیچ چیز جز اشتباههای املایی نوشتههای او ماهیّت کارش را نشان ندهد. نه ارجاعهای رایج به این و آن متفکّر و نه زبانآوری و استدلالهای آنچنانی. خواندن مطالب وبلاگ او و امثال او برای فعّالان اجتماعی ضروری است، نه از برای بزرگنمایی نوشتههای سادهی کسی که حالا به خاطر کشتهشدنش مهم شدهاند بلکه برای بررسی و نقد گزارههایی مانند: فعّالان مجازی در دنیای خود سیر میکنند، مسئلهی «مردم» چیز دیگری است، دموکراسی و توسعهی سیاسی شعارهایی شیک است، اقتصاد را دریابید، رسانههای حاکم چشم و گوش مردم را بستهاند، دیگر کسی به پرسش «تا آخرش هستی» جواب نمیدهد، مگر چند نفر نام زندانیان سیاسی را میدانند و غیره. به جز علاقمندان تفکّر چپ به نظرم دیگر تحلیلگران کنجکاو مسائل امروز ایران یکبار خیلی دقیق، نظرات یکی از طبقهی فرودست جامعه را- که حالا دیگر نامش با جنبش سبز نیز پیوند خورده است- دربارهی اوضاع جاری جامعه بخوانند و بررسی کنند.
سعید قاسمی در سخنرانی معروفش گفته بود که:«از بادبادک سبز هواکردن چند نفر که از زیر پل پارکوی میآیند نترس، هر وقت کفش ملّیپوشهای شوش و شاهعبدالعظیم و خیابان پیروزی قاط زدند و پشت ولایت نبودند، آن روز فرار کن برو خارج.» برای فرار هنوز کمی زود است امّا به نظرم لازم است به فکر تدارک مقدّماتش باشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر