پیشتر هم گفتهام که امکان نشر کتاب در اینترنت برای همگان به یک اندازه فراهم است، اما دو مسئله باقی میماند؛ یکی آن که صِرفِ نشر اثر در این شبکهی هزارتو، دیدهشدن و خواندهشدن آن را تضمین نمیکند و دیگر آن که هر اثری که روی وب منتشر میشود، لزوماً اثری شایان درنگ نیست. همینها مرا بر آن داشت تا از امکان همین خوابگردِ فیلترشده استفاده کنم و زیر عنوان «رمانهای ملکوت»(یادمان بهرام صادقی) هر از گاه اثری شایان درنگ را منتشر کنم که گرفتار سانسور شده است. اما گام نهایی این مسیر را شما باید بردارید. با مطالعهی آن، معرفی آن، پرینت و بازنشر آن، مرور یا نقدِ آن در رسانههای شخصی و عمومی خودتان و سرآخر، واریز داوطلبانهی حق تألیف به حساب نویسندهی اثر.
این دو نکته را هم بگویم که مضمون و زبان این رمان نیز همچون نخستین رمان این مجموعه یعنی «عروسکساز» به هیچ وجه با عرف اجتماعی و اخلاقی جامعهی ایرانی در تضاد نیست و جای بسی تأسف است که شدت سانسور سبب شده ما از خواندن آثاری محروم شویم که نه در دوران درخشان مهاجرانی و دوران غنیمتِ مسجدجامعی که حتا در دوران وزیری چون صفار هرندی هم اجازهی انتشار مییافتند. هیچیک از ما در دوران خاتمی خوابِ این را هم نمیدیدیم که روزهایی بیاید که ارشادِ دوران صفار هرندی را حسرت بکشیم! و دیگر آن که همچون دیگر رمانهای شهسواری، ویراستاری این رمان هم با من بوده است و طرح جلد زیبای آن هم مثل کار قبلی از همین مجموعهی رمانهای ملکوت، بر عهدهی مهدی شهسوار بوده است.
لینکهای دانلودنسخهی الکترونیک رمان «میم عزیز» نوشتهی محمدحسن شهسواری را میتوانید از طریق ایـن صفحه از گوگل، مطالعه و دانلود و پرینت کنید. برای دانلود مستقیم از خوابگرد هم میتوانید از ایـن لینک استفاده کنید.
فرمتِ فایلی که دانلود میکنید Pdf است با حجم ۱.۲ مگابایت. این کتاب بهگونهای صفحهآرایی شده که مطالعهی آن روی هر مانیتور و تبلت و اسمارتفون و کتابخوانی خوشایند باشد و آسان و بیدردسر.
ماجرای رمانی که «تقریباً» مجوز گرفت!
محمدحسن شهسواری: «میم عزیز» تقریبا از وزارت ارشاد بهمن دری اخوی مجوز گرفت. حالا میگویم این «تقریباً» یعنی چی. در میم عزیز چهار دغدغه داشتم. (طبیعی ست چون رمان را نخواندهاید به دغدغههایم اشاره نکنم.) دغدغهی اولم به تقریب، پنجاه درصد رمان را شامل میشد، دومی سی درصد، سومی پانزده و چهارمی پنج درصد. وارد جزئیات بررسی ارشاد نمیشوم. همهی نویسندهها و شاعرها و مترجمها (و این روزها خیلی از خوانندگان هم) میدانند جزئیات این روند استخوانسوز را. بررس اول، رمان را رد کرد.
مثل دو رمان شب ممکن و پاگرد افتادم دنبال کار. حرفم را جلو بردم. نظر ارشاد از رد کامل به مشروط تبدیل شد با ۳۸ مورد حذفی. ۳۵ تا را پذیرفتم و سه تا را هم نه. آن سه تا را هم ارشاد پذیرفت که حذف نکنم و گفتند هفتهی بعد نامهی اخذ مجوزش میآید. با پذیرفتن این ۳۵ مورد حذفی (که بیشتر در حد کلمه و البته گاه جمله بود) کل دغدغهی چهارم و ۲۰ درصد سومی از بین میرفت. بد نبود. حتا به نسبت دیگر نویسندگان با من خوب هم برخورد شده بود.
تا هفتهی دیگر بیاید، ناشر لغو مجوز شد!
دو ماه بعد عزیز نادیدهای که دوستیای با آقای اللهیاری داشت پیغام داد با ایشان صحبت کرده و اظهار کردهاند شهسواری از طریق ناشر دیگری اقدام کند. مجوزش آماده است. اما حالا دیگر شرایط برای من فرق کرده بود. با این که همیشه دیگران را تشویق میکنم به صحبت با ارشاد و تلاش برای گرفتن مجوز، دیگر نمیخواستم رمانم مهر مجوز ارشاد داشته باشد. چرا؟ فکر کنم به سه دلیل:
اول و مهمتر از همه این که حس کردم دارم برنامهریزی میشوم و این حس خیلی بدی ست. همان طور که گفتم با میم عزیز نسبت به سایر نویسندگان و حتی رمانهای قبلی خودم خوب برخورد شده بود. نهایت شش هفت درصد از آن حذف شده بود. ناگهان این شش هفت درصد برایم عزیز شد. یاد خاطرهای از خودم افتادم از روزهای تیرماه هفتاد و هشت. مثل همیشه برای تماشا رفته بودم. بسیجیها دنبالمان کرده بودند و من تماشاگر هم چارهای جز دویدن نداشتم. بگذارید عین ماجرا را از رمان پاگرد بیاورم:
"لحظهای خواست بایستد. فکر کرد این بازی او نیست. چرا باید برایش تلاش میکرد. اگر هم به او میرسیدند، نهایت یکی دو لگد و مشت میخورد و چند ضربه زنجیر. و اگر بدشانستر بود، دو سه شب بازداشت. که همهی اینها به آن چه تا به حال بر سرش آمده بود چیزی اضافه نمیکرد؛ حداقل طوری که یادش بماند. اما همین که حس کرد این فکر به دلیل ضعف سراغش آمده آن را پس زد. فکر کرد دویدن حقش است. آنها جلوی این یکی را نمیتوانستند بگیرند. به میل خودش وارد بازی نشده بود اما به میل خودش که میتوانست از آن خارج شود؛ یا حداقل سعی بکند. این بود که تندتر دوید."
دومی: به خاطر چشمه. احساس و نظر من به این نشر را در نوشتهای تقریباً بلند، به دوستان چشمه رساندهام. هم علاقهای که بهشان دارم و هم اندک انتقادهایم. با این همه نشر چشمه بدون شک با بخش مهمی از تاریخ ادبیات داستانی دههی هشتاد ما گره خورده است. سخت بود برایم قولی که به آنها داده بودم برای انتشار، نادیده بگیرم و کار را با نشر دیگری چاپ کنم.
و اما سومی: ممکن است (میدانیم که فرض محال، محال نیست) سه چهار نویسندهی جوان، چشمشان به محمدحسن شهسواری باشد که چه کار میکند. چند سالی هست که معلمی رماننویسی میکنم. طبیعی است وقتی یک نویسندهی جوان به یک معلم میرسد اولین پرسشهایش در مورد تکنیکهای داستاننویسی باشد. اما دو سه سالی هست که اولین (و گاه تا دهمین) پرسش نویسندگان جوان از من این است که فلانی! فکر میکنی رمانمان مجوز بگیرد؟ یا چه کار کنیم مجوز بگیرد؟ خب این یعنی تعطیلی ادبیات. یعنی ورود مقدار معتنابهی سم به خون رقیق ادبیات ما. یعنی مرگ قریبالوقوع.
فکر کردم وقتی من رمانی تقریباً مجوزگرفته را به صورت چاپی منتشر نکنم و کاملاش را در اینترنت بگذارم، آن سه چهار نفر، حداقل در زمان نوشتن، به مجوز فکر نخواهند کرد.
رودهدرازی نکنم. برای نوشتن میم عزیز همهی سواد و تلاشم را به کار بردم تا خوانندهی این نوع رمان از آن لذت ببرد. فقط امیدوارم شرمندهشان نشوم.
و سر آخر میماند پیشکش مهر بیکران به دوست، خوابگرد، سیدرضا شکراللهی. که هم در دوستی معجزه میکند و هم در ویراستاری رمان.
شمارهی کارت شتاب نویسنده برای واریز آسان حق تألیف به هر مقدار که خودتان مایل باشید، و ایمیل او برای مکاتبهی خوانندگان در صفحهی شناسنامهی کتاب ثبت شده است. ایرانیان خارج از کشور هم اگر بخواهند، میتوانند انجام این کار ساده را به یکی از آشنایان خود در ایران بسپارند. پرداخت حق تألیف داوطلبانه است، اما مهمترین کاری ست که میتوانید در حمایت از ادبیات آزاد انجام دهید.
شمارهی کارت شتاب برای کارتبهکارت کردن عادی و اینترنتی:
5022291020461917 ـ بانک پاسارگارد
شمارهی شبای حساب نویسنده برای حوالهی اینترنتی:
IR180570033180010961251101
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر