اگه به مباحث روانشناسی تحلیلی علاقهمندید، اگه نوشتههای «کارل گوستاو یونگ» و روش روانشناسیاش رو دوست دارید، حتمن این کتاب رو بخونید. خوندن این کتاب رو؛ هم به خانمها و هم به آقایون توصیه میکنم.
نویسندهی کتاب؛ خانم «کلاریسا پینکو لا استس»، متولد 1945، شاعر و از روانشناسان پیرو مکتب یونگه. سایت شخصی نویسنده و سایر کارهاش رو در اینجا میتونید ببینید.
ما عادت کردهایم بیتوجه از کنار خوابهامون بگذریم و حداکثر اینکه اگه خواب شگفتآور یا ترسناک یا بسیار لذتبخشی ببینیم به عوامل مختلف دور و برمون نسبت بدیم. حالا بعضی هم دنبال تعبیر خوابهای آماده و لقمه شدهای از این قبیل میرن که مثلن اگه در خواب شما سوار خر بودین چنین معنیای داره و اگه خر سوار شما بود چنان معنیای!
من از سال ۱۳۷۳ تا به حال دارم خوابهام رو مینویسم و این رو کاملن درک کردهام که خوابها زبان نمادین ناخودآگاه ما هستند و بسیار دقیق و ظریف مشکلات درونی ما رو بهمون نشون میدن و حتا راهحل هم ارائه میکنن! امتحان کنید. از امشب یک دفترچه با قلم کنار دستتون بذارید و تلاش کنید به محض بیدار شدن از خواب، اونها رو یادداشت کنید و بعد اتفاق شگفتانگیز و بیهمتایی رو تجربه کنید.
یکی از دوستانام میگفت از اتفاقی که میافته میترسه. ترس خیلی طبیعیه. هر کسی از روبرو شدن با تصویر ناخوداگاهاش میترسه. فروغ فرخزاد سالها پیش سروده « آیا در این دیار/ کسی هست که هنوز / از آشنا شدن با چهرهی فنا شدهی خویش/ وحشت نداشته باشد؟». باید به این ترس غلبه کرد و با جهان شگفتانگیزی که در درون ماست روبرو شد و درس گرفت و لذت برد. باور کنید به اندازهی پریدن به درون یک سیاهچالهی فضایی، ترسناک و لذتبخشه! تا به حال به درون یک سیاهچاله نرفتهاید؟ خب میتونید اینجا تجربهاش کنید ، حتا میتونید توی سیاه چاله ساعت بندازید و ببینید چی میشه :)
و اما خلاصهی بخشی از مقدمهی کتاب:
کهنالگوی زن وحشی، نمادی است از نخستین موجود سلالهی مادری. لحظاتی هست که ما او را تجربه میکنیم و آرزوی تداوم این تجربه دیوانهمان میکند. برای برخی از زنان این «طعم وحشِ» حیاتبخش در دوران بارداری پدید میآید، یا در دوران بزرگ کردن بچه، یا طی مراقبت از رابطهای عاشقانه.
او از راه بینایی نیز حس میشود؛ از راه دیدن مناظر بسیار زیبا. من او را هنگام مشاهدهی آن چه غروبی شگفتانگیز مینامیم حس کردهام. ما او را هرجا هست میبینیم، یعنی همه جا او را میبینیم.
او از راه صدا نیز به سراغ ما میآید؛ از طریق موسیقیای که سینه را به ارتعاش درمیآورد و قلب را میلرزاند. او از راه طبل، سوت، صدا و فریاد میآید. گاهی یک واژه، یک جمله، یک شعر یا یک داستان چنان طنینی دارد و چنان درست و بهجاست که وادارمان میکند دستکم برای یک لحظه به خاطر بیاوریم که واقعن از چه ساخته شدهایم و خانهی حقیقی ما کجاست.
«طعم وحش گذرا» با رمز و راز الهام هم میآید: آهان، او حالا اینجاست؛ وای، حالا رفته است!
تمنای او زمانی پیش میآید که انسان، با کسی که این رابطهی وحشی را حفظ کرده ملاقات میکند. تمنای او وقتی پدید میآید که انسان درمییابد چه زمان ناچیزی را صرف چراغ سحرآمیز یا صرف رویاها کرده و چه وقت کمی را به زندگی خلاق خود یا عشق حقیقی خود اختصاص داده است.
اما همین طعمهای گذرا که در پی مشاهدهی زیبایی و یا بهدنبال از دست دادن ها حاصل میشود بهقدری مجذوب، به قدری هیجانزده و به قدری آرزومندمان میکند که در نهایت راه طبیعت وحشی را دنبال میکنیم. ناگهان به درون جنگل، به سمت بیابان، یا به سوی برف میرویم و به شدت میدویم ... و همه جا را به دنبال یک کلید، یک رد پا، یک نشانه از این که او هنوز زنده است و ما فرصت را از دست ندادهایم، جستجو میکنیم. و وقتی رد او را مییابیم، همان اتفاقی رخ میدهد که مشخصهی زنانی است که مسافتی طولانی تاختهاند تا به چیزی برسند:
کارمان را ترک میکنیم، ارتباطمان را قطع میکنیم، ذهنمان را پاک میکنیم، صفحهی جدیدی باز میکنیم، میخواهیم قواعد را بشکنیم و دنیا را متوقف کنیم، چرا که دیگر حاضر نیستیم بدون او پیش برویم.
( سرچشمه گرفته از رادیو سیتی )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر