داستایوسکی که ناباکوف به شکلی ناجوانمردانه علاقه کمی به او داشت، اغلب نسبت به شخصیتهای منفی خود حسی تاسفبار و دلسوزانه دارد، حتی برای سویدریگالیف در «جنایت و مکافات» (۱۸۶۶) که متهم به چندین و چند قتل است. برخی مردن او در این رمان را کمدی توصیف کردهاند و واقعا پس از شنیدن آخرین جمله این شخصیت («به آمریکا میروم»)، حتما خندهای هراسناک وجود خواننده را فرا میگیرد.
در «نتیجه هوس» (۱۹۴۷) نوشته ژرژ سیمنون نیز یک دختر جوان به پایانی تلخ و خونین دچار میشود. در این رمان شارل آلاوون، شخصیت اصلی رمان برای نجات محبوبه خود راهی بهتر از «خفه کردن» او پیدا نمیکند! این رمان تلخ است و ترسناک، درست مثل تمامی رمانهای جنایی سیمنون.
رفتار غریب مرکزی رمان «بیگانه» (۱۹۴۲) نوشته آلبر کامو یکی دیگر از قتلهای عجیب ادبیات است، آنجایی که مرسو بیدلیل عرب را میکشد. این قتل سوالات هستیگرایانه بودن چیست و عمل کردن کدام است را پیش میکشد. این قتل از نظر فلسفی بیمعنی و «پوچ» است اما کاری است خاص و همین خواننده رمان را دچار «تشویش» میکند.
پنجمین قتل درواقع دو قتلی هستند که در «کانادا» (۲۰۱۲) نوشته ریچارد فورد رخ میدهند. این دو قتل چیزی فرای پاشیده شدن خون روی گوشهای از بوم نقاشی هستند، این دو قتل «کانادا» را به یکی از بهترین رمانهای قرن ۲۱ میلادی بدل کردهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر