به گفته بنياد ژوزه ساراماگو، او در 28 خرداد 1389 از همسرش پيلار، روزنامهنگار اسپانيايي، و دختري كه از همسر اولش داشت، با آرامش و متانت خداحافظي كرد و خاموش شد. تاكيد ويژه بر «آرامش و متانت» او دارم؛ تظاهر به احساسات شديد و ملودرام ارزاني ديگران. با خواندن يادداشتهاي ساراماگو در «نوت بوك» كاملا روشن است او زندگي را دوست ميداشت و بلد بود چگونه از آن لذت ببرد. همزمان اما انديشمندي واقعبين بود كه مرگ را پايان طبيعي زندگي ميدانست، آن را باور داشت و قبول ميكرد. بههمين سادگي.
ساراماگو 87 سال عمر كرد. نه جوانمرگ شد و نه ناكام از جهان رفت. نخستين پرتغالي كشوري 10ميليوني است كه به معتبرترين جايزه ادبي جهان دست يافت. جايزه نوبل ادبيات كه در سال 1998 به او اهدا شد فقط براي رمان «كوري» بود و نه مجموعه آثارش. اكثر آثار او –به استثناي «فيل» و «قابيل»- به فارسي، خوب و بد ترجمه شدهاند. يادآور ميشوم هرگز مترجم اولي يك اثر نميتواند جر بزند و از روي دست مترجمهاي بعدي نگاه و كپيبرداري كند!
خيال ندارم در اين يادداشت به زندگينامه ساراماگو با طول و تفصيل بپردازم يا فهرست آثارش را با تاريخهاي ذيربط بياورم. اين كار را سايرين كرده و ميكنند و مشكل هم نيست. فقط اكتفا به اين يادآوري ميكنم كه ساراماگو در خانوادهاي تنگدست متولد شد. نتوانست تحصيلات دانشگاهياش را به پايان برساند. براي گذران امور از آهنگري و مكانيكي اتومبيل گرفته تا ترجمه و ويراستاري و روزنامهنگاري كرد و با اينكه به حزب كمونيست كشورش پيوست، هرگز ادبيات را در خدمت ايدئولوژي به كار نگرفت.
سبك منحصربهفرد و شاعرانه ساراماگو، تخيل و تاريخ و انتقاد از سركوب سياسي و فقر را با هم ميآميزد. به همين سبب او را به نويسندگان آمريكاي لاتين بهويژه «ماركز» تشبيه كرده و ميكنند. اما او خود منكر اين شباهت بود و ميگفت اذعان دارد بيشتر تحت تاثير «سروانتس» و «گوگول» قرار گرفته است. ساراماگو بر اين باور بود ادبيات اروپا نيازي به تقليد از ادبيات آمريكاي لاتين ندارد و هر كشوري ميتواند از بطن فرهنگش به رئاليسم جادويي خاص خود دست يابد.
ساراماگو را سفير عاليمقام زبان پرتغالي كه توسط 180 ميليون نفر در جهان تكلم ميشود، مينامند. اين بيانگر احترام عميقي است كه پرتغاليها و ساراماگو به زبانشان ميگذارند. ساراماگو در «نوت بوك» بارها و بارها با ارجاع به كاموئيش – حماسهسراي بزرگ پرتغال كه در سده شانزدهم ميزيست و تاثير زيادي بر زبان و ادبيات پرتغال به جا گذاشت – با سماجت به همين نكته اشاره دارد و به زبان پرتغالياش افتخار ميكند. نميدانم آيا ما نيز به زبان فردوسي همين قدر افتخار ميكنيم؟
صراحت لهجه ساراماگو كه براي برخي برخورنده است براي من نشانه صداقت اوست. جايي گفته: «من آدم شكاك و نجوشي هستم. قربانصدقه كسي نميروم. نميتوانم تظاهر به لبخند زدن كنم، دوره بيفتم و اشخاص را در آغوش بفشارم و براي خودم دوست بتراشم.»
فرهنگستان سوئد با ستايش از ساراماگو هنگام اهداي جايزه نوبل ادبيات به وي چنين گفت: «آثار ساراماگو با تمثيلهاي ملهم از تخيل و شفقت و طعنه، ما را بيوقفه وادار به اداركِ واقعيت فرار و مبهم ميكند.»
دو واژه كليدي شخصيت ساراماگو براي من «حرمت» داشتن او از انسان و «شفقت» است كه همواره در نوشتارهايش مشهود است و در جهان تاريك ما نوري اميدبخش. او تا پايان عمر در گود باقي ماند و از باورهايش دفاع كرد. درود به نگاه انسانياش.
ژوزه ساراماگو بيترديد شايسته احترام و خلاقترين نويسنده عصر ماست. همين.
حرکت در سطح
-
من را فرانسوی ببوس
روايتی است از زير گلو تا پشت گردن که آيه هايش به خط نستعليق آمده اند. رنگ پريده از خواب های غمگين. شصت و يک سوره از تورات تنی. بخش شعرها به عنوان "من را فرانسوی ببوس" عاشقانه هايى ست همراه با واکنش های سياسی و اجتماعی. شعرها سايه هايی هستند، افتاده روی قبرها با تابوت های آماده، رو به درخت های خشک شده ، رو به آدم های خشک شده ، رو به آهن های به کار رفته در تن. بغلشان رفت به آغوش، بغلشان کنيد. بغلشان کنيد.
-
این برنامه شعر خوانی هوشنگ چالنگی POEM
و گزارش این علف بی رنگ به همراه تو این گونه ست اگر این شب ست اگر این نسیم به همراه تو نواده ی خوابالود هم سیاهی ی تنها خود تویی بهین شب تنها که خود می سازی و آبها که در پای تو می خسبند رنگ می گیرد. .
-
گفتگوی رادیویی با رضا قاسمی
غلطید به پهلوی راست. مدتی همینطور بیحرکت ماند؛ خیره به نور ملایمی که از پنجره رو به کوچه میآمد. دستش را از زیر لحاف بیرون آورد و چراغ را خاموش کرد. شانههایش زیر لحاف تکانتکان میخورد
- عدوی تو نیستم من، انکار توام
ناما جعفری، شاعر ایرانی، در مجموعهای با عنوان «تجمع در سلول انفرادی» کوشیده است تجربۀ پرورده و بالیده شدن اندیشه و عاطفۀ شاعران ایرانی را در برخورد به فرایافت پیکار مدنی نمایش دهد.
- من یک ادوارد دست قیچی هستم ای تیم برتون لعنتی
آدم به دوستی این موجودات عجیب، اما معصوم و صادق بیشتر میتواند اعتماد کند تا کسانی که پشت علاقهشان یک دنیا خودخواهی، منفعتطلبی و ریاکاری نهفته است. من ترجیح میدهم در آن قلعه گوتیک با ادوارد دست قیچی زندگی کنم، از رولتهای گوشت سویینی تاد بخورم
- چشمان کاملاً باز استنلی کوبریک
هفت سال بعد، «کوبریک» فیلم تحسینبرانگیز «غلاف تمام فلزی» را درباره جنگ ویتنام بهتصویر کشید. آخرین فیلم این نابغه سینما در سال ۱۹۹۹ و با فاصله ۱۲ سال بعد از فیلم قبلی ساخته شد؛ «چشمان کاملا بسته» با بازی «تام کروز» و «نیکول کیدمن» که از جشنواره ونیز موفق به کسب جایزه شد.
- عدوی تو نیستم من، انکار توام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر