1. گفتوگو مفهومي برساختة انسان است، از اين رو نظير هر برساخته انساني و اجتماعي، داراي ذات و گوهري ثابت نبوده و نيست، بلكه بيشتر كاركردهايي داشته و دارد كه از سوي كنشگران فرهنگي به آن اِسناد داده شده يا بر آن تحميل ميشود. معنا و كاربرد جديد گفتوگو، نتيجه شماري از تحولات علمي وفناورانه در جهان نو و رهيافتهاي معرفتشناسانه انسان مدرن است.
2. «گفتوگوي تمدنها و فرهنگها» رويكردي جديد، مبتني بر چند فرض نظري در دوران ماست: نخست تقدم گفتوگو و تفاهم در ارتباطات ميان جوامع و افراد، دوم پذيرش مقولههاي تمدني و فرهنگي به عنوان عوامل پايهاي وتعيينكننده در عرصه تحولات اجتماعي و مناسبات بينالمللي، سوم قبول تنوع و تفاوت و تمايز ميان تمدنها و فرهنگها، چهارم توجه به اخلاق معنوي و رفتار مدني در كنشهاي فردي و اجتماعي و پنجم فهم اقتضاها و سازوكارهاي ورود به گفتمان و پارادايم جديدي كه جهان انديشه و عمل انسان معاصر رافراگرفته است.
3. جهان واقعي نيز چون جهان انديشه در جستجوي مبنا و مداري نو براي تنظيم روابط انساني و اجتماعي است؛ ورود به عصر اطلاعات و شكلگيري جامعه شبكهاي، اين مبنا را بر مدار گفتوگو سامان داده است؛ اين يعني امكان شناخت روشنتر و گستردهتر از جهان پيرامون، توانايي فهم نقادانه «خويش»و «ديگري» و اهتمام به ميراث گذشته در عين جديت براي كسب دستاوردهاي نو.
به اين اعتبار، گفتوگوي فرهنگها و تمدنها، گفتوگو بر سر مسائل، نيازها و الزامهايي است كه در متن زندگي امروز بشر قرار دارند. پرداختن به مفهوم گفتوگو با اين مبنا، حوزه وسيعي از علوم اجتماعي را در برميگيرد.
4. گفتوگوي تمدنها و فرهنگها كه از نظر سيدمحمد خاتمي «مفهومي برآمده از كوششي مستمر براي نزديك شدن به حقيقت و دست يافتن به تفاهم است»، بامباني فلسفي گفتوگو نسبتي نزديك دارد. به گفته او: «داستان پرجاذبه انسانشناسي فلسفي و ماجراي معرفت نفس و خودشناسي، چند شب طولاني ازهزار و يك شب تاريخ فلسفه است. بعضي از اين قصهها در شرق و بعضي ديگر درغرب سروده شدهاند، اما نكته مهم اين است كه قصههاي شرقي جانب شرقي وجودو جوهر انسان را توضيح ميدهند و قصههاي غربي جانب غربي وجود او را.
انسان ملتقاي مشرق جان و مغرب عقل است. انكار هر بخش از وجود انسان، فهم ما را از معناي وجود او ناقص و نارسا ميكند». به اين معنا «انديشه گفتوگو» همواره «آينههاي روبهرو» دارد.
5. فهم رابطه انتقادي ميان سنت و مدرنيته و دستيابي به چارچوبها و اصولي براي نقد، بخشي ديگر از ضرورتهاي گفتوگو ميان فرهنگها و تمدنهاست. تاوقتي سنت و مدرنيته به خود به صورت امري مطلق بنگرند و «خويش» را خيرمطلق و ديگري» را شر محض بدانند، نه تنها نميتوانند ديگري را بشناسند، بلكه از شناخت خود نيز درميمانند. به گفته خاتمي، «نقد سنت در جهان امروز امري گريزناپذير است وگو ميان فرهنگها و تمدنها به امور اخلاقي ورفتاري در قلمرو فرد و اجتماع نيز وابسته است.
6. امكان گفتوگو از رواداري برميخيزد و به آن هم منتهي ميشود؛ امتناع گفتوگو نيز از عدم مدارا ورابطه مخاصمهآميز ميان «من و تو» يا «ما و آنها» نشأت ميگيرد. گفتوگو در مفهوم جديد آن به جاي عدم بردباري و يا حتي بردباري سلبي، به همنگري و همكاري ايجابي معطوف است و اين به معناي آن است كه «ديگري را نبايد فقط تحمل كرد، بلكه بايد با ديگري كار كرد». رواداري كه با ارج نهادن به آزادي ديگران همراه است، هم محصول اطمينان به «خود» است و هم نتيجه اطمينان به «پيرامون خويش» و اين محقق نميشود مگر آنكه فرد و جامعه از«توانش ارتباطي» و «توانش گفتوگويي» لازم برخوردار باشند.
7. «توانش ارتباطي» محصول «توانش گفتوگويي» است. انتقال و مشترك ساختن اطلاعات و معرفت در ميان مخاطبان با حداكثر دقت و امانت كه از توانمنديارتباطي برميخيزد، زماني ميسر است كه فرد و جامعه توانايي شنيدن و گفتن يافته باشند. سازوكار انجام گفتوگو، توان فهم سخن ديگري و هنر نقد آن است، نه تمركز بر حمله به «ديگري» و دفاع از «خود». به زبان ديگر،گفتوگو فرايندي است كه در آن شركتكنندگان براي حل يا رفع مسأله يا مشكل مبتلابه همگان، به فهم و نقد سخن يكديگر ميپردازند و اين ايضاح مدعا وتقويت دليل، موجبات فهم عميقتر هر نظر و نقد دقيقتر آن را فراهم ميكند و در اين ميدان مشترك معنايي، زمينههاي ارتباط را تقويت مينمايد.
8. متون ديني، ادبيات كهن و گسترههايي از فلسفه، هنر، جامعهشناسي،علوم سياسي، زبانشناسي و ارتباطات، به لحاظ آنكه در پي خلق و بازنمايي محيطهايي بازتر بودهاند و هستند، از عرصههاي گشودن باب گفتوگو به شمار ميآيند، اما در عين حال نميتوان و نبايد از موانع فرهنگي وتاريخي گفتوگو در هر جامعهاي كه اين دامنهها و دايرهها را تنگ ميكنند، غافل ماند. گفتوگو آيين و آدابي دارد كه به دور از آنها،شبه گفتوگوها و صورتكهاي گفتوگويي به جاي گفتوگوهاي واقعي مينشينند.
قدرت و سياست اگر با گوهر گفتوگو سرشته نباشند و تجربههاي ذهني وزباني، اگر برآمده از خودكامگيهاي تاريخي باشند، در غياب ساختارهاي اجتماعي و سازوكارهاي فرهنگي مناسب، سدّ راه گفتوگو ميشوند و عرصه رابراي گفتوگوهاي واقعي تنگ ميكنند.
9. ذهن و زبان ما در اين روزگار چنانكه بايد و شايد با گفتوگو در افق معنايي جديد آن سازگار نيست؛ بخشي از اين ناتواني را بايد معلول و محصول فقد و ضعف نهادها و شبكههاي گفتوگويي، نه تنها در زندگي اجتماعي وسياسي بلكه حتي در عرصههاي انديشه، علم و فرهنگ دانست. نهادها وشبكههاي گفتوگويي هر قدر هم كه كوچك باشند، ميتوانند دنياهاي بسته رابه روي هم باز كنند و آيين گفتوگو را به عاملان و حاملان آن بياموزند.
تجربه ما ايرانيان از گفتوگو در دوران جديد، تجربههايي ناپايدار،گسسته و كوتاهمدت است؛ با وجود ضرورتهاي تاريخي بسيار، ساحتهاي انديشه و ميدانهاي كنش چنان گشوده نبودهاند و يا گشاده نماندهاند كه به گفتوگو در معناي درست آن امكان نشو و نما دهند.
10. طرح ايده گفتوگوي فرهنگها و تمدنها و اقبال جهاني به ورود به پارادايم گفتوگو، ميتوانست فتح بابي براي تقويت انديشهها و ساختارهاي گفتوگو در جامعه ما باشد، اما متأسفانه با تنگناهاي فراوان در دايره سياست روبهرو شد و برغم افقهاي گشودهاش در جهان، از فرصتهاي مساعد در ايران محروم ماند.
طرح انديشه گفتوگوي فرهنگها و تمدنها به مثابه يك راهبرد، همپا و همدوش زمينهها و تلاشهاي بينالمللي آن در ايران پيش نرفت، اما در عمل از منزلت و مرتبت بالايي، هم در حوزه نظري و هم در عرصه تجربه در جهان معاصر برخوردار است؛ نياز جامعه ايراني نيز به اين انديشه و تجربه ايجاب ميكند كه اين چراغ تا آنجا كه ميتواند، افروخته باشد.
منبع: آئین گفتگو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر