پس از درگذشت خواهر فروغ، زنده یاد گلوریا فرخ زاد، تنها فرزند او، یودیت عزیزم، از مونیخ به تهران رفت و پس از بازگشت یک کیسۀ پلاستیکی را به دستم داد.
حسین منصوری:پس از درگذشت خواهر فروغ، زنده یاد گلوریا فرخ زاد، تنها فرزند او، یودیت عزیزم، از مونیخ به تهران رفت و پس از بازگشت یک کیسۀ پلاستیکی را به دستم داد. محتوای کیسه را خالی کردم و وقتی میخواستم مچاله اش کنم احساس کردم هنوز چیزی در کیسه قرار دارد. سر کیسه را دوباره باز کردم، چند اسلاید ته کیسه قرار داشتند. اسلایدها را جلوی نور گرفتم. هیچ چیز دیده نمیشد، همه شان سیاه بودند. به گمان این که اسلایدها نور دیده اند و خراب شده اند دوباره آنها را در کیسه قرار دادم. چند روز بعد میخواستم کیسه را به همراه کاغذهای باطله بیرون ببرم و دور بریزم. در آخرین لحظه دوباره یاد اسلایدها افتادم. اینبار آنها را جلوی نور قوی تر گرفتم. تغییری ندیدم. همه شان سیاه بودند. فقط در یکی از اسلایدها یک رنگ آبی خفیف سوسو میزد. نمیدانم چرا از دیدن این رنگ آبی دلم لرزید. چیزی در اعماق زیرزمین های سیاه حافظه ام مرا مخاطب قرار داد بی آنکه من بتوانم حرفش را بفهمم. سخت کنجکاو شدم. اسلایدها را به عکاسخانه بردم. ظاهر شدند... نوروز 1343.
با مهر به شما و با عرض پوزش که نوشته را ناتمام میگذارم.
با مهر به شما و با عرض پوزش که نوشته را ناتمام میگذارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر