صفحات

۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

از کتابِ گفتگو با سوسنِ تسلیمی / محمدِ عبدی

" در سال هایِ اولِ انقلاب من دایره ی گچیِ قفقازی را کار می کردم که آقایی آمد جلو و گفت : « فکر نکنید مثلِ قدیم هاست ، اگر بری رویِ صحنه ؛ اسلحه می کشم و شلیک می کنم که دیگه پاتو روی صحنه نزاری ! » من روزی که از ایران رفتم برایش پیغام فرستادم که من دارم می روم ، جایِ اَمثالِ شما رو تنگ کرده بودم ، حالا بفرمائید همه اش مالِ شما ! ... در این نوع شرایط آدم ها مَسخ می شوند ، مثلِ مسخِ کافکا . به جانِ هم می افتند . همکارها دشمنِ هم می شوند و شایعه پردازی می کنند . اگر زن باشی می گویند روسپی است و اگر مرد باشی می گویند معتاد و هروئینی است . و یا دستش با رژیم است . عینِ قصه های مولیر است . تمامِ اصولِ اخلاقیِ انسان فرو می ریزد .....

[ از کتابِ گفتگو با سوسنِ تسلیمی / محمدِ عبدی ]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر