صفحات

۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

يكصدو نودو يكمين زاد روز داستايفسكي




«داستايفسكي» يك فيلسوف نيست. به اين معنا كه نمي‌توان از كارهاي او اين تمايل را يافت كه بخواهد يك ‏تئوري يا سيستم فكري را بنيان نهد و ارائه كند. در عوض، آثار او نشان مي‌دهند كه چگونه زندگي مي‌تواند ‏پيچيده‌تر از آن باشد كه يك سيستم فلسفي بتواند بيانش كند. «داستايفسكي» مشخصا با فيلسوف‌هاي ‏قطعيت‌گراي مدرنيست كه اساس كارشان بر ماترياليسم و منطق‌گرايي بود، تقابل و تعارض داشت
قريب به دو قرن از درگذشت «فئودور داستايفسكي» مي‌گذرد. اما هنوز خواندن و بررسي آثار او رونق ‏دارد. او يكي از برترين نويسندگان تاريخ ادبيات جهان است و در اين شكي نيست. باز شدن هر گفتمان ‏تازه‌يي در نقد ادبي، منتقدان را به سمت مطالعه و واكاوي مجدد آثار داستايفسكي سوق مي‌دهد و معناي اين ‏وضعيت آن است كه كارهاي او از وجوه مختلف نظري ارزش بررسي دارند. رمانتيك‌ها، منتقدان روانكاو، ‏منتقدان ماركسيست، نويسندگان ژانر وحشت و حتي نويسندگان پيرو مكتب «رمان نو» و... همواره نگاهي ‏جدي به آثار او داشته‌اند و كوشيده‌اند بر اساس آراي خود بوطيقاي داستان‌هاي او را بازخواني كنند. در ‏آستانه صد و نود و يكمين ‌زاد روز اين نويسنده شهير روس، فرصتي دست داد تا با پروفسور «دانا اوروين» ‏درباره زندگي و آثارش به گفت‌وگو بنشينيم. او استاد ادبيات روسي در دانشگاه تورنتوي كاناداست. عمده ‏عمر پژوهشي او صرف بررسي آثار نويسندگاني چون تولستوي، داستايفسكي، تورگنيف، و ادبيات و افكار ‏قرن نوزدهم روسيه شده است. او سردبير سالنامه بررسي آثار «تولستوي» هم بوده كه در سال 2010 توسط ‏دانشگاه كمبريج منتشر شده است. علاوه بر اين يكي از مهم‌ترين نطق‌هاي چند سال اخير درباره ادبيات ‏روسي توسط او ارائه شده است: گفتاري در باب آثار داستايفسكي، تورگنيف و تولستوي. اين نطق در سال ‏‏2007 در دانشگاه استنفورد ايراد شده است. ‏



در تاريخ ادبيات نويسندگان بسياري هستند كه تحت تاثير داستايفسكي بوده‌اند. نويسندگاني با سبك‌هاي ‏مختلف: از نوول‌هاي رئاليستي گرفته تا داستان‌هايي با پيرنگ روانكاوانه يا آثار مدرن ادبيات گوتيك. چگونه ‏مي‌توان اين تاثير‌پذيري را از منظري سبك‌شناسانه مورد بررسي قرار داد؟ به نظر شما سبك نوشتاري خود ‏‏«داستايفسكي» چه بوده است؟


به نظر من «داستايفسكي» يك نويسنده رئاليست روانكاو است. معنايش اين است كه او بايد راه‌هايي پيدا ‏مي‌كرد تا نه‌تنها بتواند واقعيت بيروني و ظاهري را بازنمايي كند، بلكه در عين حال بتواند روح و روان درون ‏آدمي را نيز نشان دهد. اگر چه اين دومي (يعني نمايش حالات دروني) بيشتر مورد علاقه او بود تا اولي، اما ‏هرگز تاثير شرايط عيني را بر ذهنيت آدمي ناچيز نمي‌پندارد و ناديده نمي‌گيرد. همچنين او بر نقش مركزي ‏خودآگاهي نيز تاكيد مي‌ورزد: شخصيت‌هايي در آثار او هستند كه از اين صفت بي‌بهره‌اند و موقعيتي مادون ‏انساني پيدا مي‌كنند. «داستايفسكي» رفتارهاي انسان را همان‌گونه كه خودش به شكل دروني يا در ارتباط با ‏اطراف ابراز مي‌كند، مورد مطالعه قرار مي‌دهد. بعد هر چه راهكار و تكنيك ادبي در اختيارش هست را به كار ‏مي‌گيرد- تصميم مي‌گيرد گوتيك باشد يا رئاليستي يا روانكاوانه- و اين شيوه به او كمك مي‌كند تا اين يافته‌ها ‏و شهود‌ها را بيان كند. ‏

به نظر مي‌رسد كه دو سنت انتقادي مهم هست كه منتقدان وابسته به آنها توجهي ويژه به آثار «داستايفسكي» ‏داشته‌اند: يكي فرماليسم روسيه و ديگري نقد ماركسيستي. اما اين دو نحله را نمي‌توان با هم قياس كرد. چون ‏هر يك شيوه خوانشي كاملا متفاوت از ديگري دارند. كدام عناصر در آثار «داستايفسكي» ممكن است براي ‏اين دو گروه كاملا متنافر جذاب باشد؟ و اينكه ديگر چه مكاتبي توجه خاص به آثار «داستايفسكي» ‏داشته‌اند؟


من موافق نيستم كه منتقدان مكتب فرماليسم و نقد ماركسيستي، لااقل در روسيه، نسبت به منتقدان ساير ‏مكاتب انتقادي نسبت به آثار «داستايفسكي» توجه بيشتر نشان داده‌اند. برخي از بهترين كتاب‌هايي كه از ‏گذشته‌ها تا اين روزگار درباره «داستايفسكي» نوشته شده، تاليف نويسندگاني است كه دنباله‌روي فلسفه دين و ‏فلسفه اخلاق بوده‌اند (مثل باختين و سايرين)، و غير از آنها مي‌توان اشاره داشت به اگزيستانسياليست‌هايي كه ‏‏«داستايفسكي» تاثيري عميق روي آنها داشت (برديااف، ژوزف فرانك و سايرين). ‏

فكر مي‌كنم با اين نكته موافق باشيد كه همواره مي‌توان بسياري از شخصيت‌هاي فراموش‌ناشدني تاريخ ادبيات ‏را در آثار «داستايفسكي» يافت. ويژگي‌هاي كلي شخصيت‌ها، افراد (يا پرسوناژها)يي كه «داستايفسكي» ‏خلق مي‌كند چيست و چگونه به اين ماندگاري مي‌رسند؟

تقريبا اورجينال‌ترين خلقتي كه او داشته‌، آفريدن شخصيت «انسان زيرزميني» است، كه در بسياري از آثار او با ‏هيات و نقاب‌هاي مختلفي ظهور مي‌كند. «انسان زيرزميني» كارهاي «داستايفسكي» مي‌كوشد تا نوعي از ‏فرديت (انديويدواليته) مدرن را تجسم و بازنمايي كند كه ارزش آزادي را بالاتر از هر چيز ديگر مي‌داند. «انسان ‏زيرزميني» او از خدا و جامعه بيگانه شده است، اما مشتاق تقدس و عشق‌ورزي است، به‌گونه‌يي كه ارزش‌هاي ‏خودش را معتبر بشناسد. انواع مختلف اشتياق اين‌گونه از انسان‌ها مي‌تواند با همديگر در تضاد و تقابل باشد. ‏بسته به نقش فرد در آن اثر مشخص و نيز بسته به موقعيت خاصي كه در متن داستان مي‌يابد، «انسان زيرزميني» ‏مي‌تواند محملي باشد براي بروز بي‌رحمي و سنگدلي (مثل آدم زيرزميني در كتاب «يادداشت‌هايي از زيرزمين»، ‏يا محملي باشد براي بروز شر (استاوروگين يا ورخوونسكي در كتاب «شياطين»)، يا حتي بروز‌دهنده ‏مهرباني (مثل استپان ورخوونسكي در همان كتاب)، يا حتي نيكي (شاهزاده ميشكين در رمان «ابله»). ‏عناصري از اين آدم زيرزميني را حتي در شخصيت «پدر زوسيما» در رمان «برادران كارامازوف» نيز مي‌توان ‏يافت. ‏

همان‌طور كه اشاره كرديد، وجوه فلسفي آثار «داستايفسكي» بسيار بارز و در خور توجه هستند. به نظر شما ‏اگر تلاش كنيم اين وجوه فلسفي را با دقت واكاوي كنيم، به چه نتايجي دست خواهيم يافت؟


‏«داستايفسكي» يك فيلسوف نيست. به اين معنا كه نمي‌توان از كارهاي او اين تمايل را يافت كه بخواهد يك ‏تئوري يا سيستم فكري را بنيان نهد و ارائه كند. در عوض، آثار او نشان مي‌دهند كه چگونه زندگي مي‌تواند ‏پيچيده‌تر از آن باشد كه يك سيستم فلسفي بتواند بيانش كند. «داستايفسكي» مشخصا با فيلسوف‌هاي ‏قطعيت‌گراي مدرنيست كه اساس كارشان بر ماترياليسم و منطق‌گرايي بود، تقابل و تعارض داشت. البته معنايش ‏اين نيست كه او نسبت به آراي آنها بي‌علاقه بود؛ او شخصيت‌هايي خلق مي‌كرد براي نشان‌دادن ‏انواع حقيقي، يا تاثير آرا يا محيط‌هاي اجتماعي بر ذهنيت آدمي. وقتي كه او اين شخصيت‌ها را خلق مي‌كرد، به ‏هر حال بيشتر روي نمايان‌سازي مشخصات كلي آنها تمركز داشت تا ايجاد يك نكته قطعي. براي ديدن اين ‏پروسه و شگرد به‌كارگيري آن، خواندن يادداشت‌هاي او واقعا مسحور‌كننده است. ‏

گفته‌ها و نوشته‌هاي بسياري مبتني بر اين تاكيد هست كه در تبارشناسي ادبيات مدرن روسيه، همواره به نام ‏‏«نيكلاي گوگول» خواهيم رسيد. يعني او را منشا و پيشتاز داستان‌نويسي نوين روسيه مي‌دانند. آيا مي‌توان ‏رگه‌هايي از تاثير «نيكلاي گوگول» را بر «داستايفسكي» يافت؟


بله. نخستين اثري كه «داستايفسكي» منتشر كرد-يعني «مردم فقير»- ملهم است از داستان مشهور «گوگول» كه ‏همان «شنل» باشد؛ اثري كه چند سال پيش از كتاب «داستايفسكي» منتشر شده ‌بود. شخصيت اصلي كتاب «مردم ‏فقير» فردي است به نام «ماكار دووشكين» كه كارمندي فقير است از جنس آدم‌هاي «گوگول» كه كتاب ‏‏«شنل» او را هم خوانده و كاريكاتوري نازيبا و مورد اهانت قرار‌گرفته را از چهره او در اثرش ارائه داده است ‏‏ (او نيز خودش را در همين زمره ارزيابي مي‌كند و بسيار از توصيف مذكور شرمنده و ناراضي است). نيت ‏‏«داستايفسكي» در اين داستان آن است كه شخصيت كارمند سبك «گوگول» را با اعطاي حس شرمساري و ‏عزت و قابليت عشق‌ورزيدني كه در كارهاي «گوگول» از وي دريغ شده، بدل به شخصيتي متعادل‌تر كند. ‏

 «داستايفسكي» غالبا درباره ناهنجاري‌هاي رواني يا اخلاقي در زندگي آدمي مي‌نويسد. به نظر شما دليل آن ‏كه او درباره اين موقعيت‌هاي انساني مي‌نويسد چيست؟

‏«داستايفسكي» تا حدي به اين ناهنجاري‌هاي رواني علاقه‌مند بود، چون خودش هم بيمار بود- او مبتلا به صرع ‏بود- اما از آنجا كه درگير سلامت جسم بود، گمان مي‌كرد بيماري به آدم‌ها نزديك‌تر مي‌شود و به سمت روان ‏و روحانيت آنها حركت مي‌كند. او همچنين علاقه‌مند بود بداند چگونه ناكارآمدي و بي‌عدالتي جوامع مختلف ‏انسان‌ها را از نظر رواني بيمار مي‌سازد. در قرن بيستم، خوانندگاني كه تروماهاي اجتماعي را تجربه كرده يا در ‏رژيم‌هاي بيدادگري زيسته‌اند، با قهرمانان «داستايفسكي» يكي شده‌اند. نويسندگان داستان‌هاي ژانر وحشت در ‏قرن بيستم، براي نشان دادن اينكه آدم‌ها در چنين شرايطي چه احساسي دارند، از «داستايفسكي» وام گرفته‌اند. ‏

در ميان آثار «داستايفسكي» اثر مورد‌ علاقه خود شما چيست و چرا؟‏

برايم دشوار است كه كتاب مورد علاقه‌ام را از ميان آثار او انتخاب كنم، چون او نويسنده‌يي بسيار بزرگ است، ‏اما مي‌توانم از دو كتابش نام ببرم كه به‌طور ويژه‌يي دوست‌شان دارم. نخستين اثر «خاطرات خانه مردگان» (1861) ‏است كه دوراني را در‌برمي‌گيرد كه خود «داستايفسكي» در زندان اردوگاه سيبري بوده و آن دوران را با ‏داستان تلفيق مي‌كند. هر چند بخش عمده‌يي از اين داستان تخيلي است تا واقعي، اما بيشتر مبتني است بر يك ‏تجربه خاص كه در ساير آثار بزرگش ديده نمي‌شود. من اين ساختار روايي پيچيده، توصيف انواع ‏زندان (هم‌سلولي‌ها و نگهبانان)، هم خير و هم شر، و تقابل آنها در چنين شرايطي را بسيار دوست دارم. در ‏سيبري بود كه نخستين برخورد «داستايفسكي» با توده‌هاي روس صورت گرفت و او درك كرد كه شكافي ‏عميق ميان آنها و روشنفكراني (كه خود نيز از زمره آنان بود) وجود دارد و اگر روسيه مدرن بنا بود پس از به ‏سر رسيدن دوران اسارت و بندگي به رشد و ترقي برسد، بايد به نحوي اين خلأ را پر كند. دومين اثر مورد علاقه ‏من «يادداشت‌هايي از زيرزمين» (1864) است. همان‌طور كه پيشتر اشاره كردم، «انسان زير‌زميني» ‏اورجينال‌ترين خلقت «داستايفسكي» است و در اين اثر داستان توسط خود انسان زيرزميني روايت مي‌شود. اين ‏كتاب اثري مختصر اما به شكلي خارق‌العاده سنگين و عميق است: هر چه بيشتر آن را مي‌خواني عميق‌تر به نظر ‏مي‌رسد. من اين اثر را دوست دارم چون با غرايز ناميراي يك نخبه درآميخته و دقيقا با معضل محوري ‏روانكاوي «داستايفسكي» درگير است كه همان روانكاوي آدم زيرزميني باشد. هر دو اثري كه نام بردم در ‏كارنامه او جزو آثار اوليه هستند؛ هر دو روي نقش مركزي زندگي آدمي در سوبژكتيويته تمركز يافته‌اند و هر ‏دو معرف معضلاتي هستند كه از مقتضيات سوبژكتيويته و نرسيدن به راه‌حلي براي آنها نشات مي‌گيرند. از اين ‏جنبه اخير، هر دو اثر نسبت به كارهاي بعدي او غير‌ادبي‌تر هستند. ‏


گفت‌وگوي «اعتماد» با «دانا اوروين»‏ استاد ادبيات روس/علي مسعودي‌نيا
يكصدو نودو يكمين زاد روز داستايفسكي
داستايفسكي خالق انسان‌هاي زيرزميني است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر