آل
احمد فقط یک اکتیویست بود؛ او به همراه دوستش که عضو شاخه نظامی حزب توده
بود برای ترور به آذربایجان میروند. اقدام به ترور هم میکنند اما موفق
نمیشوند.
نهمین شماره هفته نامه
کتاب هفته «نگاه پنجشنبه» گفتگوی جالبی با خشایار دیهیمی داشته که این
مترجم در حین این گفتگو اظهارات قابل تاملی را مطرح کرده است، بخش هایی از
این گفتگو را در ادامه می خوانید:
- روزنامه فلان از یک طرف
دائم میگوید روشنفکرها یکسری موجودات بیکارند که فقط بلدند حرف مفت بزنند.
خب اگر من حرف مفت میزنم پس چرا کتاب چاپ میکنید به اسم «ارتش سری
روشنفکران». نمیشود که من هم هیچکاره باشم و هم همه کاره.
-
چیزی که من میگویم به این معنا نیست که یک عده افراط میکنند یک عده
تفریط، بلکه یک عده هستند که همزمان هم افراط میکنند هم تفریط. در یک زمان
واحد، هم از این ور بام میافتند و هم از آن ور بام که البته این هم خودش
هنر غریبی است. ولی به یک معنا حرف شما درست است. روشنفکری ما پتانسیل خودش
را نمیشناسد. اگر برگردیم به روشنفکری ای که در دهه 60 در فرانسه باب بود
و اینجا هم آل احمد به شدت تحت تاثیر آنها بود باید داستان را جور دیگر
ببینیم.
- آل احمد هم دقیقاً عملکردش مثل همان روزنامهای است
که مثال زدم. آقا برداشته 3 جلد کتاب علیه روشنفکری نوشته بی آنکه اصلاً
بفهمد روشنفکری چیست؟ از آن طرف هم خودش را روشنفکر میداند. آل احمد
بالاخره روشنفکر هست یا نیست؟
- در واقع آل احمد اصلاً روشنفکر
نیست. یک اکتیویسم سیاسی است. برای همین هم به حزب توده میپیوندد. به
نیروی سوم ملحق میشود. به مرجع تقلید نامه مینویسد و همه این کارها را هم
از موضع حزبی انجام میدهد. این چپ روی است، نه روشنفکری. روشنفکر نمیتواند این کارها را بکند.
-
آل احمد از حزب توده که میآید بیرون با نزدیکترین دوست آن زمانش عباس...
میروند حزب زحمتکشان. یعنی او حتی یک روز را هم بدون وابستگی حزبی سر
نکرد. آل احمد فقط یک اکتیویست بود. ما باید صادقانه با واقعیتها روبه رو
شویم. او به همراه دوستش که عضو شاخه نظامی حزب توده بود برای ترور به
آذربایجان میروند. اقدام به ترور هم میکنند اما موفق نمیشوند. من اینها
را با اطلاع موثق میگویم. اینها بعد از انشعاب از حزب توده رفتند به حزب
زحمتکشان و پیوستند به دکتر بقایی. اینکه شما میگویید با خلیل ملکی صرفاً
دوست بود، نخیر، آل احمد در نیروی سوم به عنوان یک عضو فعال شرکت داشت،
سخنرانی داشت، یک آدم حزبی تمام عیار بود. نمیتوانست استقلال داشته باشد.
در عین حال یک خوی داش مشتی گری هم داشت و میخواست همه جا نفر اول باشد.
هر جایی که این امکان را در اختیار او نمیگذاشتند بازی را به هم میزد.
بازی را به هم میزد ولی بلافاصله وارد یک بازی دیگر میشد. چون روشنفکر
نبود. روشنفکر باید چنان استقلالی داشته باشد که ضعیفترین صداهای جامعه را
منعکس کند. حزب حتی اگر حزب یک اقلیت باشد مجبور است وارد بدهبستان شود و
معامله بکند. اینها هم اصلاً عیب نیست اما روشنفکر حسابش سواست. هر کسی
باید کارکرد خودش را داشته باشد.
- شریعتی یک خطیب
است. حالا بعضیها به غلط او را روشنفکر میخوانند. یکی به من بگوید این چه
جور روشنفکری است که هر جایی مصلحت میداند دروغ میگوید و برای پیشبرد
اهدافش به راحتی وقایع را وارونه جلوه میدهد. اصلاً آدم از خودش خلق کرده
بود و از زبان او حرفهای خودش را نقل میکرد. اینها کار روشنفکر نیست.
-
من به آقای خاتمی هم، ایراد را گرفتم. ایشان در یکی از سفرهایش به اسپانیا
گفته بود: بنده سیاستمدار نیستم، اهل فرهنگم. گفتم: آقا! ریاست جمهوری پست
فرهنگی نیست پس شما بیخود رفتی آنجا. همان کتابخانه ملی می ماندی، وقتی
رئیس جمهوری باید سیاستمدار باشی چرا که این پست، پست سیاسی است. پست سیاسی
هم اقتضائات خاص خودش را دارد.
ایشون از همون جنس مرغوبی که رهیرش میزنه مصرف کرده، یه خورده هم زیاده روی کرده. آورین آورین....
پاسخحذفمفهوم 'کین توزی' و بحران ذهنی روشنفکری ایرانی
پاسخحذفhttp://www.bbc.co.uk/persian/arts/2012/06/120603_l44_ashuri_darush_iranian_intellectual.shtml