بدری بانوی عزیزم
هزاران هزار بار میبوسمت قرار بود مرا
بیخبر نگذاری. و فعلا که گذاشتهای، بسیار خوب. قمریان خوشآواز همه این
چنیناند. کسی از کسی خبر ندارد. و من بیخبرتر از همه. رفتار و کردار دنیا
این چنین است. انتظار بیشتر بیهوده است. با صد هزار مردم تنهایی/ بیصد
هزار مردم تنهائی.
روز گذشته در«Chateau de Vincennes» آن قلعۀ
هفت قرن پیش نشسته بودم و قصه مینوشتم. و یک مرتبه دیدم که بیخود به دری
خیره شدهام. به یکی از درهای قدیمی که امید داشتم باز شود و نوری بدرخشد.
امشب بدجوری افسردهام. داروی خواب هم کارگر نیست. ایام قدیم آه مددی
میکرد، ولی خیال میکنم پستچیهای پاریس هم با من بد شدهاند. هیچ خبری از
هیچ کس نمیرسد. گاهی وقتها فکر میکنم من مردهام و در برزخ گرفتارم که
همه یاد گذشته هستم و اضطراب آینده را هم نیز دارم. خوشا به حال بردباران.
از بس نوشتهام که خودکارم نیز از جان افتاده است. بههر حال از همه خواهش
کردهام که اگر مُردم مرا با یک خودکار خاک کنند که در حسرت نوشتن یک مطلب
خوب خواهم مُرد. و آن سرنوشت ماست. مرا بیخبر نگذارید. من نگران تو هستم.
نگران همه هستم که مبادا فراموشم کنید. نامه بنویسید. والا، وای اگر از پس
امروز بود فردایی. خدا را خوش میآید که این چنین با آدم رفتار کنند؟
هزاران هزار بار همایون
.............................
این نامه و نامه های دیگری قرار بود در كتابی با نام گوهرمراد منتشر شود.
یك سال و چند ماه قبل ارشاد تهران كتاب هزار و پانصد صفحه ای را غیرمجاز
اعلام كرد. چون سایت مشرق یادداشتی نوشته بود علیه غلامحسین ساعدی و كتاب.
هفتصد صفحه از پراكنده های ساعدی را از كتاب حذف كردم و اسم كتاب را هم عوض
كردم و نامش را گذاشتم گوهرمراد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر